شهید مطهری و نظریه دیکتاتوری صالح / محمدسروش محلاتی
به گزارش انصاف نیوز، گفتگویی از حجت الاسلام والمسلمین محمدسروش محلاتی با جماران در پی می آید:
*:موضوع گفتگوی امروز ما تلقی و تفسیر استاد مطهری از رابطه «جمهوریت و اسلامیت»، و همین طور نسبت این تفسیر با دیدگاه امام خمینی است، بنظر شما بررسی این موضوع، چه ارزش و اهمیتی دارد؟
ج: تحلیل دیدگاه استاد مطهری در این باره، هم به لحاظ نظری هم به لحاظ عملی، ضروری است، چون اولا ایشان در زمان طرح ایده جمهوری اسلامی و به رفراندوم گذاشتن آن در فروردین 1358، بزرگترین متفکر اسلامی انقلاب بوده است، و ثانیا نزدیکترین شخصیت به حضرت امام بوده است که بیش از دیگران و بهتر از دیگران، از فکر و اندیشه ایشان اطلاع داشته و مطمئن ترین فرد برای تقریرو ارائه آنها به حساب می آمده است، لذا یکی از بهترین راهها برای درک صحیح آراء حضرت امام، کندوکاو در نظرات شهید مطهری است. ولی مهم تر از این دو نکته این است که در هنگام رفراندوم جمهوری اسلامی یعنی دهم فروردین 58، استاد مطهری در تلویزیون جمهوری اسلامی حضور یافت، و برای مردم توضیح داد که جمهوری اسلامی، یعنی چه؟ یعنی آن ایده حضرت امام، توسط ایشان برای مردم تشریح و صورت بندی شد، و در واقع بسیاری از مردم به مبنای همان تفسیری که استاد مطهری ارائه کرد به نظام جدید، رای مثبت دادند و آن را پذیرفتند. لذا اگر بخواهیم بدانیم که مردم به چه چیزی رای داده اند و در آن زمان چه تصوری از جمهوری اسلامی داشته اند، قطعا باید توضیح و تبیین استاد را به عنوان «ملاک» قرار دهیم. جایگزین کردن دیدگاههای افراد دیگری که آن روزها نام و نشانی از آنها نبود، یک خیانت آشکار به آرمانهای تاریخی این ملت است.
*: استاد مطهری بین جمهوری بودن و اسلامی بودن آن چه نسبتی می دید و با چه نگاهی آنها را با هم جمع می کرد؟
ج: درباره نسبت جمهوریت و اسلامیت، سه نظریه قابل طرح است.
یکی نظریه کسانی که این دو را در تضاد با هم می بینند و معتقدند که نه نظام جمهوری می تواند اسلامی باشد، و نه نظام اسلامی می تواند جمهوری باشد. این دیدگاه هم در میان روشنفکران غیر دینی طرفدار دارد و هم در میان متدینان و علمای خودمان. مثلا در دی ماه 1357 در روزنامه آیندگان آقای مصطفی رحیمی مطلبی نوشته که خطاب ان به حضرت امام بود، و به تفصیل این تضاد را توضیح می داد، آیت الله سید محمد حسین حسینی طهرانی هم نامه ای در این موضوع به امام خمینی دارد و می نویسد: «جمهوری بدین طرز رای گیری و انتخاب اکثریت نظیر مشروطه از قالب های غربی است و با روح اسلام سازگار نیست.»
نظر دوم این است که نظام اسلامی، از این نظر «لا بشرط» است یعنی می تواند جمهوری باشد و می تواندغیر جمهوری باشد، و اسلامی بودن اقتضای شکل خاصی ندارد و اگر جمهوری باشد، قهرا این وصف برای آن جنبه «عرضی» دارد و زوال آن هیچ ضرری به اسلامی بودن نظام نمیزند.
نظر سوم این است که جمهوریت از ذاتیات اسلامی بودن نظام است و اگر نظام، مبتنی بر جمهوریت نباشد، اسلامی نیست و لذا زوال جمهوریت، زوال اسلامیت هم هست. اساس این اختلاف نظر مربوط به دیدگاه اسلام درباره حاکمیت مردم است، در نظر اول در واقع حاکمیت مردم در تضاد با اسلام دانسته شده است، و به عکس در نظریه سوم، حاکمیت مردم، منطبق با اسلام دانسته شده است. در نظریه سوم در جمهوری اسلامی دو عنصر جمهوریت و اسلامیت با همدیگر ترکیب نمیشوند، چون «ترکیب» فرع بر «تعدد» است، و در این نظر تعدد و تغایر انکار می شود، لذا اضافه اسلامی به جمهوری، از نوع اضافه عبادات اسلامی، یا اخلاق اسلامی است که عبادت یا اخلاق، بخشی از پیکره اسلام را تشکیل میدهد و انکار آنها، انکار اسلام است. در سیاست اسلامی هم، حاکمیت مردم بر سرنوشت خود، چنین جایگاهی دارد.
شهید مطهری، از طرفداران دیدگاه سوم است. ایشان در همان اسفندماه 57 یک سخنرانی در مسجد فرشته تهران دارد که به چاپ رسیده در آنجا می گویند:
«افزودن دموکراتیک در میان جمهوری اسلامی، صحیح نیست چون آنچه ما از دموکراسی می خواهیم یعنی رای مردم و حق انتخاب آنها، در اسلام هست، و آنجا ایشان تصریح می کنند که «حاکمیت ملی» در اسلام هست و لذا افزودن دموکراتیک، لغو است : «….. آیا در کلمه «اسلامی» و در متن اسلام، حاکمیت ملی، حکومت مردم بر مردم هست یا نه؟ آیا در متن اسلام مردم حق دارند با انتخاب و با آرا خود نماینده خویش را انتخاب کنند یا نه؟ ، بله مردم حق دارند، و از اصول درست دموکراسی بیش از اینها ما چیزی نمی خواهیم. وقتی می گوییم جمهوری اسلامی، کلمه اسلامی، در محتوای خودش همه اینها را دارد.»
معنا و مفهوم این کلام این است که در یک نظام اسلامی، هرچه نقش تاثیر گذاری مردم و آزادی آرای آنها کمتر شود، در حقیقت، از اسلامی بودن فاصله گرفته می شود، نه اینکه «اسلامی بودن» محفوظ است و جمهوریت آسیب دیده باشد، زیرا بدون حاکمیت مردم، نظام اسلامی نیست.
*: البته این نکته اخیر شما را دنبال خواهم کرد، ولی آیا حضرت امام هم برای حذف دموکراتیک از ترکیب جمهوری اسلامی، همین استدلال شهید مطهری را داشتند؟
ج: اصلا استاد مطهری در آن سخنرانی تصریح کردند که در مقام تحلیل نظر امام هستند و در واقع استدلالهای امام را تبیین کردند. به علاوه در همان ایام (اسفند 57) حضرت امام هم در سخنرانی های خود همین نکته را بیان فرموده اند، مثلا به کسانی که جمهوری دموکراتیک را مطرح میکردند، فرمودند: «آزادی آرا در اسلام از اول بوده است». البته ادبیات حضرت امام که از موضع رهبری انقلاب سخن می گفتند با ادبیات استاد مطهری که از موضع یک عالم دینی، صحبت می کردند متفاوت بود، آقای مطهری در همان ایام که جمهوری دموکراتیک به عنوان یک توطئه معرفی می شد و مورد تهاجم انقلابیون قرار داشت، علنا میگفت: «عده ای از به اصطلاح روشنفکران ما بدون اینکه کوچکترین سوء نیتی داشته باشند، جمهوری دموکراتیک اسلامی را مطرح کرده اند» گمان کنم که این تعبیر مودبانه و همراه با تبرئه به خصوص ناظر به مهندس بازرگان باشد که استاد به او کاملا حسن ظن ایمانی و ملی داشت. بازرگان پیش از آن این جمله را گفته بود و در کیهان تیتر شده بود که «به جمهوری اسلامی، صفت دموکراتیک را باید اضافه کرد» او بعدها استدلال می کرد که در ماده اول اساسنامه شورای انقلاب که به تصویب امام هم رسیده بود، هدف شورا، ایجاد حکومت جمهوری دموکراتیک اسلامی ذکر شده بود. البته با صرف نظر از این نزاع لفظی، استاد مطهری و مهندس بازرگان، بر این نکته اتفاق نظر داشتند که در نظام اسلامی، یکی از اصول، تکیه بر آراء عمومی است. بازرگان می گفت: «دموکراسی واقعی به معنی صحیح کلمه، همان حکومت اسلامی است و جمهوری اسلامی هم غیر از جمهوری دموکراتیک نمی تواند باشد». وبهر حال هر دو قبول داشتند که با سلب نقش واقعی مردم در اداره کشور، اسلامیت وجود نخواهد داشت.
*: از نظر شهید مطهری تاکید بر رای و حاکمیت مردم، در حالی که با این تاکید به ارزشهای اسلامی در جامعه آسیب می رسد چه توجیهی دارد؟ مقصودم این است اگر فرضا بتوان بدون کسب رضایت مردم، حکومتی مطابق با موازین اسلامی داشت، چه عیب و ایرادی داری؟
ج: وقتی شهید مطهری می گوید در متن اسلام، حاکمیت مردم پذیرفته شده است، پس اسلامی بودن یک رژیم استبدادی، «تناقض» است ولو در ظاهر در آن رژیم احکام اسلام رعایت شود. بر مبنای تفکر ایشان یا نظام اسلامی است و مبتنی برخواست و اراده مردم، و رعایت ضوابط اسلامی است، و یا غیر اسلامی است و بدون رضایت مردم چه احکام اسلام را رعایت کند، و چه نکند.
البته شهید مطهری بحث دیگری هم تحت عنوان «دیکتاتوری صالح» دارد، یعنی اگر فرض شود که حاکم شایسته است و فرض شود هرچند مردم او را نمی خواهند ولی او به شایستگی رفتار کند، و باز هم این استبداد غیر قابل قبول است. شهید در یادداشت های خود آورده که معتقدم حکومتی که با «انتخاب مردم» روی کار بیاید ولو 95% تصمیمات او اشتباه باشد، بر یک دیکتاتور که صد در صد مصلحت جامعه را تامین می کند ترجیح دارد. مطهری از منکران «قیمومیت اجتماعی و سیاسی» است و دیکتاتوری را در هیچ شرایط و تحت هیچ عنوانی، نمی پذیرد.
گمان می کنم ارتباط استاد مطهری با دکتر حمید عنایت و بویژه اعتنای ایشان به کتاب وی «سیری در اندیشه سیاسی عرب» که استاد آن را سطر به سطر با تامل خوانده بوده و مورد مداقه قرار داده بوده و کاملا تحت تاثیر آن قرار داشت، در این بحث هم موثر بوده است، عنایت در آنجا وقتی از افکار شیخ محمد عبده بحث می کند، در ضمن می گوید که بنظر عبده، اگر مردم آمادگی نظام آرمانی را نداشته باشند، باید با حکومت استبدادی آنها را تربیت کرد، و سپس عنایت به نقد آن پرداخته است، این مساله برای استاد دارای اهمیت تلقی شده و دیدگاه عبده را تحت عنوان «دیکتاتور صالح» در یادداشتهای خود ثبت می کند. در اینجا نظر استاد مطهری مشابه همان نقد جانانه مرحوم عنایت به عبده است که نوشته بود:
«استبداد با در هم شکستن غرور و شرف انسانی، افرادی به مراتب پست ترازافراد بی بهره از حقوق و آزادی پدید می آورد، دروغ گویان وچاپلوسان بیشتر در دامن استبداد پرورش می یابند تا در سایه آزادی» و استاد از زاویه دیگری وارد این بحث می شود که در حاکمیت استبداد «چون انسان از آزادی برخوردار نیست لذا اساسا امکان دستیابی به کمال لایق خویش را ندارد»
*: با توجه به اینکه برخی از صاحب نظران، جمهوریت و اتکای به آراء عمومی را بر مبنای «کارآمدی نظام» توجیه و تفسیر می کنند، آیا این دیدگاه هم از آثار استاد مطهری قابل استنتاج است؟
ج: بنده تحت این عنوان مطلبی از استاد مطهری ندیده ام ولی استدلالهای ایشان نشان می دهد که وقتی حکومت فاقد رای عامه مردم است و قهرا ناچار است متکی به زور و اجبار باشد، فاقد مشروعیت است، لذا از نظر کسی که حاکمیت ملی را یک اصل اسلامی می داند، مشروعیت بدون مقبولیت، نامفهوم است، البته عکس آن امکان دارد، یعنی مقبولیت کسی که فاقد شرائط لازم و شایستگی برای حکومت است که قهرا بدون مشروعیت خواهد بود. موضوع مشروعیت بدون مقبولیت و تاثیر رای مردم در مقبولیت بدون آنکه در مشروعیت و جواز تصدی دخالتی داشته باشد، یک نظریه علمی نیست، بلکه یک نظریه سیاسی است، و الا اینکه موفقیت دولت در گروی همراهی مردم است، یعنی کارآمدی نظام، از واضحات است و ربطی به فقه یا حقوق یا آراء متفکران سیاست ندارد. به علاوه دولت ها وقتی از مردم فاصله میگیرند و پشتوانه رای مردمی شان کاهش می یابد، هرگز حاضر نیستند قبول کنند که موفقیتشان آسیب دیده، آنها می گویند ما در هر شرایطی معجزه می کنیم.
لذا این معیارهای لغزنده و گاه فریبنده را نمی توان جایگزین رای مردم کرد و اساسا این بحث های سیاسی را با بحث های علمی شهید مطهری نباید خلط کرد، البته استاد مطهری از زاویه دیگری بحث در این رابطه دارد که بسیار مهم و جدی است. بحث ایشان این است که در جامعه ای حق مردم در حکومت از سوی دین به رسمیت شناخته نمی شود و به نام دین، کاربرد زور و استبداد تجویز می گردد، دین اعتبار خود را از دست می دهد و از سوی مردم حذف می شود. به همین دلیل است که استاد مطهری «سلب حق حاکمیت توده مردم» را یک نظریه «خطرناک» و «گمراه کننده» برای دین می شمارد. از این زاویه می توان گفت که دین منهای قبول حاکمیت ملی، موجب ناکارآمدی دین می شود. در کتاب علل گرایش به مادیگری مبسوطا این موضوع مطرح شده است. ایشان در کتاب سیری در نهج البلاغه هم رضایت مردم در حکومت را مشروط به آن می داند که حکومت به حقوق مردم و بخصوص حق حاکمیت آنان اعتراف داشته باشد، سقوط حکومت را به دلیل مقابله با این حق می داند.
*: حاکمیت ملی که استاد آن را متضاد با اسلام نمی داند، از نظر ایشان به چه معنا ست؟
ج: عین عبارت ایشان که مربوط به همان ماههای آخر عمر ایشان است، این است: «حاکمیت ملی یعنی قوه قانون گذاری (در کادر قانون اساسی)و قوه مجریه و قوه قضائیه ناشی از ملت است.»
*: پس ایشان، جمهوریت نظام را مبتنی بر حاکمیت ملی، یعنی حاکمیت مردم بر سرنوشت خود می دانند؟
ج: بله همین طور است. وقتی از ایشان در مصاحبه تلویزیونی می پرسند که آیا مفهوم «جمهوری» با اسلامی بودن حکومت در تعارض نیست، ایشان حل مساله را به این می داند که جمهوری بودن حکومت یعنی «مردم حق حکومت دارند، و حق حاکمیت به معنی این است که مردم حق دارند که سرنوشت خودشان را خودشان در دست بگیرند» و سپس اضافه کرده اند که این معنای حاکمیت ملی، ملازمه ای ندارد که مردم وابستگی خود به مکتب را کنار بگذارند.
*: به نظر شما همه این دیدگاهها، با دیدگاههای حضرت امام خمینی، قابل انطباق است؟
ج: بنده ادعا نمی کنم که تک تک جملات شهید مطهری، به منزله «نقل قول» از امام خمینی است، خود استاد مطهری هم چنین ادعایی ندارد، ولی عرض می کنم، اولا: کسی در آن زمان به افکار امام خمینی نزدیکتر از استاد مطهری نبوده است، و ثانیا: چطور می توان تصور کرد که در شب رفراندوم جمهوری اسلامی استاد مطهری در تلویزیون بیاید تا مردم را به حضور در رفراندوم دعوت کند، ولی بر خلاف مبانی حضرت امام، سخن بگوید؟ و ثالثا: مگر می توان جملات مشابه حضرت امام را در همین موارد انکار کرد؟ تعبیر ایشان این است که «با روی کار آمدن رضا خان اصل اسلامی آزادی مسلمین در رای به حاکم و تعیین سرنوشت خود، پایمال شد.» آیا این جمله چیزی غیر از نقد دولت پهلوی بر مبنای تضاد آن با حاکمیت ملی است؟
کسانی که نمی توانند این دیدگاههای حضرت امام را بپذیرند و آن را متضاد با اسلام می دانند، می گویند این نظرات مصرف خارجی داشته و در برابر مخالفان بیرونی نظام که مبانی اسلامی را قبول نداشتند، ابراز شده است و الا نظر واقعی حضرت امام نبوده است، به نظر بنده چون این جملات در موارد مختلف و با بیانات گوناگون و به شکل مستدل ارائه شده است مثل سخنرانی در بهشت زهرا، نمی تواند صرفا جنبه جدلی داشته باشد و بخصوص چون بزرگانی مانند شهید مطهری و شهید بهشتی در هنگام رای گیری برای جمهوری اسلامی بر حق حاکمیت ملت تاکید کرده اند و جمهوری اسلامی مبتنی بر قبول آن دانسته اند، لذا صوری و تشریفاتی و تزیینی تلقی کردن رای مردم در نزد ایشان به معنای فریب مردم برای رفراندوم است. وتعجب است که آقایانی که چنین نسبتهایی به آن بزرگان می دهند آیا به این لوازم توجه ندارند؟ و یا توجه دارند ولی فریب کاری برای تقویت نظام را جایز می دانند؟
*: حضرت امام خمینی از جمهوری بودن به عنوان فرم و شکل نظام یاد می کردند، آیا اینگونه تعبیرات حکایت از آن ندارد که عنصر جمهوری بودن در جمهوری اسلامی جنبه صوری و ظاهری دارد؟
ج: جمهوریت، شکل نظام است، ولی شکل در اینجا به معنی صورت و ظاهر نیست، و مقصود این نیست که در این نظام جمهوری، جمهوری بودن ظاهری است، ولی در جمهوری های دیگر، واقعی و حقیقی است. این توهم ناشی از غفلت از معنای شکل حکومت در ادبیات سیاسی است. در این ادبیات، شکل حکومت، به معنی «نوع» حکومت است. حضرت امام هم بارها از واژه «نوع حکومت» استفاده کرده اند، و شهید مطهری هم وقتی می گوید «جمهوری شکل حکومت را مشخص می کند» بلافاصله توضیح می دهد که حکومت های دنیا «شکل های مختلفی» دارد: مثل حکومت فردی موروثی که نامش سلطنت است. پس جمهوریت یک نوع از حکومت در قبال انواع دیگر حکومت هاست و البته از نظر استاد مطهری این شکل یا نوع حکومت با دو امتیاز شناخته می شود «یکی آنکه حق انتخاب حاکم با همه مردم است، و دوم آنکه این نوع حکومت موقت است یعنی هرچند سال یکبار باید تجدید شود و مردم حق دارند که بخواهند آن حاکم را برای بار دوم انتخاب کنند یا شخص دیگری را»
پس با صرف نظر از کلمه «شکل» که به چه معناست، به هر حال جمهوری بودن با اینکه رای مردم نقشی نداشته باشد و یا رای مردم نقش ثانوی و طفیلی داشته باشد و چیز دیگری عامل تعیین کننده و اصل در روی کار آمدن حاکم باشد، ناسازگار است و همینطور جمهوری بودن با اینکه «حاکم» «موقت» نباشد، نمی سازد.
*: بنظر می رسد که در بررسی رابطه جمهوریت و اسلامی، نمیتوان از ضلع سوم این مثلث یعنی نقش ولایت فقیه غفلت کرد، یعنی باید بحث کرد که آیا نسبتی که بین جمهوری بودن و اسلامی بودن، تعریف شد، با اضافه کردن ولایت فقیه، تغییر می کند، و یا آن نسبت همچنان ثابت و بر قرار است. مناسب است که در این زمینه هم دیدگاه شهید مطهری را مطرح کنید.
ج: واقعا همین طور است چون همانطور که هر نوع تلقی از اسلام، با جمهوریت نظلم سیاسی، سازگار نیست، بلکه این توافق و سازگاری در برخی از قرائت ها از اسلام وجود دارد، در زمینه ولایت فقیه هم مساله همینطور است. ولی این بخش را خوب است موکول کنیم به فرصت دیگری چون سوالات متعددی در این باره قابل طرح است که فرصت مستقلی می طلبد.
انتهای پیام