کجا ایستاده ام؟ / پاسخ جواد طباطبایی به منتقدین
به گزارش انصاف نیوز، پاسخ دکتر جواد طباطبایی به منتقدان به نقل از وبلاگ جدال قدیم و جدید در پی می آید:
اینک که آب ردیّهخوانی از آسیاب نقد دیدگاهها افتاده است، نشستی که من حتی به اندازۀ یکی از سخنرانان نتوانستم از دیدگاههای خودم دفاع کنم، به گفتهها و مدعیات آن نشست برمی گردم تا بگویم که کجا ایستادهام و معنای ایستادن چیست؟ چرا باید جایی ایستاد و آن که ایستادن نمیتواند، نمیگویم اندیشیدن، بلکه خواندن و نوشتن درست نمیتواند! بارها در این باره چیزی گفته و نوشتهام، اما چنین مینماید که گوش اگر گوش آقاجریها و ناله اگر نالۀ من است، همچنان آن چه به جایی نخواهد رسید فریاد خواهد بود. با این همه، با نوعی خوشبینی، که با ساده لوحی پهلو میزند، کوشش میکنم هم چنان تکرار کنم تا آن چه نتوانستم به قادریها به عنوان معلم یاد بدهم، از باب مناقشه بر حرفهای او، شاید، استاد را از خواب جزمی ندانستن و کوشش برای ندانستن بیدار کنم! گفتم «از باب مناقشه بر …»، زیرا، به رغم بیاعتقادی کامل به غزالی، گویا به عنوان جد اعلای «روشنفکری دینی»، از او آموختهام که «جدل نکنم»، اما حقّ مناقشه کردن بر نظرات استادان در فضای عمومی را به عنوان شهروند بر خود محفوظ میدانم، یعنی خواهم دانست!
مناقشه کردن پیچیدن در آراءِ مدعیان است برای جدا کردن غثّ از سمین سخنانی که در فضای عمومی عرضه میشود تا میان مایگانی که به جای نوشتن مار عکس آن را میکشند یاوههای خود را به بهای سخن گوهربار نفروشند. نیازی به گفتن نیست که آن چه در فضای عمومی عرضه میشود، تابع عرضه و تقاضاست، اما در کشوری که عرضۀ علم نیز مانند بسیاری از کالاهای دیگر در بازاری عرضه نمیشود که رقابت بر آن فرمان میراند، خرمهره فروشان بازار گوهریان را میشکنند! آن گاه که استادی، نویسندهای یا مترجمی چیزی مینویسد و عرضه میکند، حتی اگر اعتقادی نداشته باشد، به طور ضمنی، اعلام میکند که خود را تابع قانون عرضه و تقاضا در بازار میداند. اگر آن استاد در کلاس درس دانشگاهی که از انحصارات است، همان مطالب را عرضه کند، وظیفۀ شاگردان است که بر مدعیات او مناقشه کنند، که چون به نمره نیاز دارند، و از مرتبۀ تسامح استاد نیز آگاه هستند، مناقشهای نمیکنند، اما همه جا تعریف میکنند که استاد دانشگاه ملّی سابق، به جای این که درس اندیشۀ سیاسی در قرن بیستم بدهد، درباره پمپ بنزین خود در آلمان شرح کشّاف میدهد! اما زمانی که همان سخنان مکتوب شد و باران انتقاد باریدن گرفت، نویسندۀ آن سخنان نمیتواند در آبگینۀ حصارِ نسبتهای ناروا خود را پنهان کند. به عنوان مثال، گفتن این که نقدنویس «به اقتضای طبیعت» مینویسد و … مشکلی را حل نمیکند، زیرا کسی مثل من میتواند از آن بیدهایی نباشد که با این بادها میلرزد و بگوید، بله! من به اقتضای طبیعت نوشتهام، اما پاسخ ایرادهای من چیست؟ صد بار تکرار «اقتضای طبیعت» و … حتی به اندازه یک نیمه پاسخ به یک ایراد دقیق و مستند کارساز نیست. پس، اگر این بار نیز بگویند و بنویسند که من به «اقتضای طبیعت» و … این صفحه ها را سیاه می کنم، پاسخ من همان خواهد بود که پیشتر نیز به دوستان داده بودم و تکرار میکنم : در پاسخهایی که داریوش آشوری به ایرادهای من داده بود، همان نسبت «اقتضای طبیعت» تنها سخن درست بود و الباقی یکسره نادرست و طفره رفتن از رویارویی با ایرادهایی که بر ترجمه او وارد است! همه نقدهایی را که نوشتهام، و البته تا اطلاع ثانوی حق نوشتن نقد را نیز برای خود محفوظ میدانم، در دسترس همگان قرار دارد و تا زمانی که به طور موردی پاسخی دریافت نکنم هم چنان در موضع نقد خواهم ایستاد.
البته، می توان، به خلاف آشوری، از درِ اصلاح و تألیف قلوب وارد شد که در این زمانۀ عسرت هواداری از حقوق بشر نیز خریداران بسیار دارد. با این همه، ما نه چندان هوادارانِ حقوق بشر، هر قدر هم که بیاعتقاد به حقوق بشر باشیم، نسبتِ «اقتضای طبیعت» را که، یادآوری می کنم از داعیههای نیش زدن کژدم است، نمیتوانیم برتابیم؛ حتی اگر با تصویب – و البته با مسرت خاطر پنهان بسیار – از آن استقبال نکنیم. این که کسی با علم به این که انگشت در لانۀ کژدم میکند، اما با این همه دست در لانه کند، خود کردهای است که او را تدبیر نیست! زیرا اگر از اندک زیرکی بهرهای میداشت، خود را پشت حجاب اخلاق و دعوت به «گفتگوی مفاهمهای» پنهان میکرد تا هم دست خود را به دُم نیش کژدم ندهد و هم صورت خود را با سیلی سالوس و ریا سرخ نگاه دارد. قادری که زیرکتر بود، و البته سخت از معتقدان به «گفتگوی مفاهمهای»، همین حجاب اخلاق را انتخاب کرد که میتوانست تالیهای فاسد نسبت «اقتضای طبیعت» را نداشته باشد و مفت اعتباری گاندیوار هم برای او دست و پا کند؛ اما اگر او سخن آشوری را جدی گرفته بود، میتوانست بداند که نیشی که از شش هزار کیلومتری کارگر میافتد، به طریق اولی، حجاب اخلاق را نیز می تواند بدرد.
بدیهی است که نسبتهایی مانند «اقتضای طبیعت» و … مندرج در تحت فرار از میدان برهان آوری علمی است و گرنه حتی اگر به اهل نظری اسائۀ ادبی شده باشد، چنان که نسبت «اقتضای طبیعت» هست، اما توضیح بیدانشی و کتابسازی به کتابسازان نیست، میتوان پاسخهای مستدل و مستند داد، اما این نکته را نیز افزود که از منتقد انتظار نمیرفت که درشت سخن بگوید. غزالی، که قادری آشناییهایی با اندیشۀ او دارد، در رساله المستظهری نسبتهای ناروای بسیاری به خیل «رافضیان» داده است، اما مخالفان او چون حرفی برای گفتن داشتهاند، به ایرادهای او پاسخهای مستدل دادهاند و ما همان استدلالها را میخوانیم و در چنین مواردی غزالی را یاوهباف میدانیم. اگر کسانی که مورد انتقاد غزالی قرار گرفته بودند سخنی برای گفتن نمیداشتند بیشکّ رسالهها در بیادبی غزالی مینوشتند و البته از آن همه امروز هیچ نمیماند!
در این فقراتِ شاید نه چندان منسجم که در معرض داوری خوانندگان قرار میدهم به جریان نشست چهارم اردیبهشت و بحث و جدلهایی نظر دارم که در برابر چند صد نفر درگرفت. اگرچه نشست به گونهای سامان نیافته بود که چیزی سودمند از آن عاید حاضران شود، اما آن چه به لحاظ سلبی به دست آمد، به نظر من بسی سودمندتر از آن بود که انتظار میرفت. دانشجویی میتواند چندین سال در توهّم این که روزی علمی از استادی که با سیلی اخلاق و گفتگوی مفاهمهای صورت خود را سرخ نگاه میدارد، صادر خواهد شد، بماند و نداند که ذات نایافته از هستیبخش نمیتواند هستیبخش باشد، اما نشستی مانند چهارم اردیبهشت میتواند این حسن را داشته باشد که به استادانی مانند قادریها و آقاجریها با بسط یدی که برای خود قائل هستند، این توهم را القا کند که می توانند ساز خود را چنان که میخواهند کوک کنند و فارابیوار حاضران را به خواب بیخیالی فروبرند. آن چه این پهلوانان میدان فصاحت و بلاغت کلاسهای دربسته نمیدانند، این است که همین نشست میتواند به صحنۀ به کنار رفتن پردۀ پندار استادان و شاگردان آنان و نیز به مایۀ عبرتی برای استاد و سودی ماندگار برای دانشجویان تبدیل شود. نشست چهارم اردیبهشت به یمن ادارۀ بسیار بد آن، از خلاف آمد عادت به چنین صحنۀ پرشوری برای افشای راز مدعیان تبدیل شد. در این صفحات، من آهنگ آن ندارم که به تفصیل و دقت به جزئیات گفتههای قادری و آقاجری بپردازم، که به دلیل اندک آشنایی با مرتبۀ نارل دانش آن دو، میدانستم که چه میتوانند بگویند، اما آن چه این جا میآورم از باب تأملی در پیامدهای بسط یدی است که قادریها و آقاجریها – نه به عنوان اسم خاص، بلکه به عنوان مفهوم – در فضای علمی کشور پیدا کردهاند.
آن چه در نشست در موافقت و مخالفت گفته شد، از جنبههای گوناگونی شایان بررسی است و من به تدریج همۀ آنها را بررسی خواهم کرد. در این بخش از نوشته، از باب مفهوم مخالف بحث علمی، ملاحظاتی دربارۀ قادری و آقاجری به عنوان نمونههای بیدانشی و پرمدعایی میآورم تا راه را بر اصل بحث هموار کرده باشم، زیرا آن چه آن دو به نشست تحمیل کردند، و ادارۀ بد نشست نیز شاید با حسن نیت این امکان را به آنان داد، جز این نبود که بحث جدی درنگیرد تا طشت آنان از بام نیفتد. کمترین چیزی که میتوان گفت، این است آن دو دانشگاهی نیستند، بلکه منصوب به استادی هستند و گرنه چه دلیلی دارد که کسی که حتی فارسی درست نمینویسد، و چنان که خواهد آمد معنای درست کلمات را نمیداند، به استادی دانشگاهی منصوب شود که برای دانشگاه استاد تربیت میکند؟ در این بخش، نخست، اشارهای به فقراتی از سخنان قادری میکنم و آن گاه نیز چند نکته دربارۀ برادر آقاجری خواهم آورد.
این که در آغاز به سخنان قادری، که نخستین سخنران نبود، اشاره میکنم، از این روست که او معیاری تعیین کرد و پرده را چنان بالا گرفت که کسی نتواند به او برسد. وقتی جبرائیل از پیشتر رفتن از آسمان چهارم درماند، ما خاکیان چگونه میتوانیم خیال رسیدن به آسمان هشتم اخلاق و «گفتگوی مفاهمهای» استادی را در سر داشته باشیم. کوشش میکنم توضیح دهم که چه میگویم و چگونه گاهی کلاه مفاهمه سرمان میرود و چون درباره خردی که مفاهمه از آن ناشی شده هیچ نمیدانیم، نمیتوانیم بدانیم که چه کلاهی از سرمان برداشته میشود. فرمودهاند: «البته آقای دکتر طباطبایی این عادت را دارند که برای مواردی که میگویند حکم صادر میکنند؛ یعنی در مورد افراد، کتاب ها و آثار، حکم صادر میکنند و میگویند این مطرود است و …؛ مثلاً از آقای عبدالحسین نوایی فقرات زیادی را استفاده میکنند اما در عین حال دلشان نمیآید که از این صرف نظر کنند و در پانویس ننویسند: “کتاب نهچندان معتبر نوایی!” این کار چه چیزی را در جامعه ما حل میکند و چه داوری را صورت میدهد. اگر قرار است فردی را نقد کنیم، این خوانش درست است؟»
سبب این که طباطبایی حکم صادر میکند، در حالی که به هیچ وجه او را نمیرسد که حکم صادر کند، جز این نیست که استاد قادری نمیخواند، بلکه با بیان «تصور من بر این است»، مشکل خود را حل میکند تا خود او حق صادر کردن حکم داشته باشد، اما جز او نیز کسی این حق را نداشته باشد. یادآوری میکنم که این توضیح من نه «نقد» است و نه «خوانش»، زیرا هر کسی که به نوشته استناد میکند میتواند، و باید، نظر خواننده را به اعتبار آن سند جلب کند. همۀ اسنادی که در یک نوشتۀ تحقیقی به آنها استناد میشود اعتبار واحدی ندارند و به خوانندهای که احتمال دارد به آن ها مراجعه کند، باید توضیح داد که هر اثری را زر ناب تلقی نکند. بدیهی است که این «حکم جزمی» نیست، که البته میتواند نادرست باشد، بلکه گام نخست در پیشبرد روحیۀ تحقیق است. توضیح من دربارۀ کتاب عبدالحسین نوایی، که بعید میدانم قادری درست خوانده باشد، به هیچ وجه «حکم جزمی» نیست، زیرا تکرار میکنم او معنای کلماتی را که به کار می برد درست نمیداند. وانگهی، گمان نمیکنم قادری مراجعهای به منابع اصلی کتاب نوایی داشته و چنین دفاعی از آن کرده است. بخشی از منابع آن کتاب را نوشتهها یا مجموعههای اسناد به زبان فرانسه تشکیل میدهند و چنان که خواهم گفت با آن درجه از فارسیدانی بعید میدانم که قادری بتواند حتی یک جمله ابتدایی به فرانسه بخواند. حکم من، که توضیحی بیش نیست، همیشه محل ایراد و انتقاد میتواند باشد و کسی که منابع اصلی آن کتاب را بشناسد و فرانسه هم بداند میتواند با بررسی آنها حکم دیگری صادر کند، در خلاف جهت حکم من و مساوی با آن! قادری در این زمینه هیچ نمیداند و بهتر است به فضیلت سکوت عمل کند و با آوردن واژۀ «خوانش»، که هر خوانندهای میتواند بداند که او معنای آن را نمیداند، توهم علم ایجاد نکند. اما ایشان گویا دو نوع «تصور من بر این است» دارند، تصوری برای دیگران، و خیالی برای مقام خود در تاریخ اندیشه، چنان که فرمودهاند : «تصور من بر این است، این نوع گفتمان طبع خشونت مضاعفی را در صدا و صحبت آقای دکتر طباطبایی مستقر کرده که حتی گاهی در ممیک چهره، حرکات دست به چشم می آید و حتی در نوع الفاظی که برای تحقیر مخاطب به کار میگیرند که برای تامل دربارۀ اینکه ما کجای تاریخ ایستادهایم، خیلی سودمند نیست. یعنی به جای اینکه بتوانیم گفتوگویی را پیش بریم، سعی میکنیم که قتلعامی را صورت دهیم و به هزینه این قتلعام، البته با حساب اینکه تا چه حد موفق بوده باشد، یک خرد جدید را به کار ببریم.»
انتهای پیام