نقدی بر دو مصاحبه با استاد مصطفی ملکیان
به گزارش انصاف نیوز، احسان پروان در نیلوفر نوشت: جناب استاد ملکیان! دو مصاحبۀ شما را در مورد روشنفکری دینی مطالعه کردم و پرسش هایی برایم مطرح شد که مایلم با شما در میان گذارم: «روشنفکری دینی پروژهای ناموفق » ( ۲۱ دی ماه ۸۷، روزنامه اعتماد ) و « با پارادوکس خود چه می کنید؟» ( فرهنگ امروز، سال ۹۲ ) .
پیش از بیان پرسشها لازم می بینم نکتهای را مطرح کنم : در بیان مطالب خود بیش از همه به آراء عبدالکریم سروش ارجاع داده ام، چرا که خوانندۀ بسیاری از نقدهایی که به روشنفکری دینی می شود ابتدا آن نقدها را متوجه این روشنفکر میداند . از سوی دیگر برای شفاف تر شدن و دقیق تر شدن بحث ضروری دیدم دراین نوشته بر روشنفکری دینی با روایت سروش متمرکز شوم و در نوشته هایی دیگر به روایت دیگر روشنفکران دینی بپردازم.
– در بند اول از مصاحبۀ اول فرموده اید: «اگر از روشنفکری دینی چیزی به ذهن شما متبادر شود که حاصل آن مواجهه و آشنایی و انس شما با روشنفکران دینی کشور ما باشد، نمی توان بنده را روشنفکر دینی دانست». پرسش من این است که آیا برای روشنفکران دینی سایر کشورها تعریف دیگری سراغ دارید که با آن می توان شما را روشنفکر دینی دانست؟ و آیا این تفاوت به تعریف آنان از دین برمیگردد یا به تعریف روشنفکری ؟ و اینکه آنان چگونه پارادوکس روشنفکری دینی را حل کرده اند؟
– در همان بند می فرمایید: «روشنفکران دینی ریشۀ همه چیز خوب را که در مدرنیته می بینند ، در مجموعه متون مقدس پیدا می کنند و به جامعه نشان می دهند و آن را جزو اصل و ذات دین معرفی می کنند». از این سخن شما برمی آید که همه چیز خوب در مدرنیته در متون مقدس هست که روشنفکران دینی آنها را در آن متون پیدا می کنند. حال اگر این چیزهای خوب در این متون هست ، چه اشکالی به کار آنان وارد است؟ شاید اشکال کار آنان را در این می دانید که این چیزهای خوب را «جزو اصل و ذات دین می دانند»[۱] . این نکتهای است که شما بر آن تاکید کرده اید. و از آن جایی که جنابعالی همواره فرموده اید که دقیق و واضح سخن می گویید و نه چند پهلو[۲] ، حق دارم پرسشهای خود را بر جملههای شما مبتنی کنم و از آنها نگذرم. برای آن که این سخنان دقیق باشد و نه مبهم و چند پهلو، چند نکته باید توضیح داده می شد: کدام یک از روشنفکران دینی چیزهای خوب مدرنیته را از متون دینی پیدا کرده و جزو ذات دین معرفی کرده اند؟ و کدام یک از چیزهای خوب مدرنیته را جزو ذات دین دانسته اند؟ کسی که در رأس روشنفکران دینی در جامعۀ ما قرار گرفته و بحث ذاتی و عرضی در متون دینی را مطرح کرده عبدالکریم سروش است. وی در کتاب بسط تجربه نبوی یکی از ذاتیات دین را عبارت می داند از این که « آدمی خدا نیست، بلکه بنده است»، و دیگر این که « سعادت اخروی مهمترین هدف زندگی آدمی است»[۳] . بنابراین پرسش این است که آیا این دو ذاتی دین، چیزهای خوب مدرنیته اند؟ در کدام نوشته این دو جزو ویژگیهای مدرنیته دانسته شده اند.
و در ادامه سخنتان فرموده اید: «هر چیزی را که در متون مقدس با « چیزهای خوب مدرنیته ناسازگار می بینند جزو عرضیات دین معرفی می کنند و میگویند آن ها اصول جهانشمول و فراتر از زمان و مکان نیستند». در بسط تجربۀ نبوی ، سروش برای مثال ، زبان عربی را جزو عرضیات اسلام می داند « در نسبت با اسلام ، عربی بودن عین عرضی بودن است»[۴]، حال به نظر شما زبان عربی با چیزهای خوب مدرنیته ناسازگار است؟ برای نمونهای دیگر، آیا روشنفکرن دینی دمکراسی را که ، چیز خوب مدرنیته است، ذاتی دین و متون دینی می دانند؟ کدام یک از آن روشنفکران؟ و اگر هم کسی از میان آنان چنین بگوید معنایش این است که همه آنها چنین می گویند؟ دست کم لازم است نمونه هایی از موارد ذاتی و عرضی ذکر شده در مکتوبات آنها ، با ذکر منبع ، آورده شود و پروسۀ استخراج آنها نشان داده شود و سرانجام ثابت شود که به دلیل سازگاریشان با مدرنیته ذاتی و به دلیل ناسازگاریشان با آن عرضی دانسته شده اند.
نکتۀ دیگر این که در بحث استخراج عناصر دنیای مدرن از متون دینی یک مطلب در سخنان شما مغفول افتاده است و آن نادیده گرفتن روشنفکری دینی به عنوان یک طیف است. آری ، پارهای از روشنفکران دینی در گذشته آموزههای مدرن را از دل کتاب و سنت بیرون کشیده اند ، اما این گروه مورد نقد روشنفکران امروزین قرار گرفته اند. از قضا اولین کسانی که به نقد آنها پرداخته اند همین روشنفکران دینی بوده اند. دکتر سروش که قرائت حداقلی از دین را مطرح کرد و نیز اصلاح گری پیرایشی به جای آرایشی ، همه ناظر به نقد روشنفکران پیش از خودش بوده است. وی بارها دکتر شریعتی و مهندس بازرگان متقدم را از طیف روشنفکران استخراج کننده دانسته و از ورود روشنفکری دینی به مرحلهای جدید خبر داده است. آیا بهتر نیست در نقد خود شواهد و مدارکی را ارائه دهید تا خواننده بتواند آن شواهد را مورد بررسی قرار دهد و تشخیص دهد که آراء چه کسی را باید ردیابی و سپس داوری کند؟ وقتی روشنفکری دینی را به عنوان یک کل مورد نقد قرار می دهید و کار همۀ آنها را یکسان می دانید لازم نیست شواهدی برای این یکسانی ارائه دهید؟ سروش در مقدمۀ کتاب قبض و بسط تئوریک شریعت خود نوع مذکور از اصلاحگری را رد می کند و می گوید « آنان نو کردن دین را در بزک کردن آن دانستند و متکلفانه کوشیدند تا آرای علمی جدید را از دل متون کهن بیرون آورند و پیش گوییهای دین را در باب میکرب و هواپیما و الکتریسته و ویتامین و … به رخ بکشندو بدین حیله غبار کهنگی را از طلعت آن بسترند و آن را در خود عصر و مقبول خردنوین سازند»[۵] و باز در همان مقدمه شکل دیگری از همین اصلاحگری را مورد نقد قرار می دهد « رفتن به سوی استنباط حکم مستحدثه ( سرقفلی، بیمه، الکل، نماز در کره ماه و …) نوگرایی و نوآوری دیگری بود. درآوردن علوم مختلف از دل معارف دینی ون رواشناسی اسلامی ، جامعه شناسی اسلامی … اهتمامی تازه تر بود»[۶]
البته خوشبختانه در مصاحبه جدید شما « با پارادوکس خود چه می کنید؟» که در بهمن سال ۹۲ انجام گرفته ، یعنی پنج سال پس از مصاحبه اول، ذکر کرده اید که روشنفکری متاخر و سرفصلهای مطروحه در ذیل آن محل بحث شماست[۷] «مانند بحثی که در مورد عبور از فقه مطرح می کنند»[۸]. اما هیچ توضیحی نمی دهید که آنان بحث عبور از فقه را چگونه مطرح کرده اند و چه نقدی به استدلالهای آنها وارد است؟ و چرا آن دیدگاه نامعقول است. سروش که سالها پیش به احکام فقهی پرداخته چنین استدلال می کند که احکام اجتماعی قرآن ( و به طور کلی هر حکم اجتماعی) از جنس قانون است و مبتنی بر مصالح اجتماعی آشکار و نه مصالح خفیه و هر حکمی در مورد دیگر قوانین اجتماعی صادق باشد بر احکام اجتماعی قرآن هم صادق است و چون قانون تخته بند شرایط اجتماعی است ، با تغییر آن شرایط تغییر می کند. آیا این استدلال غیر عقلانی است؟ و آیا با اصول تفسیر مغایرت دارد؟ آیا قوانین اجتماعی مثلا دوهزار سال پیش با امروز یکی است؟ آیا آن زمان قوانین راهنمایی و رانندگی هم وجود داشت؟ آیا تغییر قوانین گذشته توسط انسانها و مکتبهای اجتماعی کاری خلاف عقلانیت است؟ چرا این مطلب بر دین صادق نباشد؟ مگر دین برای همین انسانها نیامده است؟ مگر احکام اجتماعیاش باید هدفی غیر از احکام اجتماعی دیگر داشته باشد؟ جناب آقای شبستری هم در بخش دوم مقالۀ « تنقیح محل نزاع با فقیهان »[۹] در این باره استدلال کرده اند و جنابعالی نشان نداده اید که به چه دلیل سخنان ایشان را می توان نقد کرد. آیا لازم نبود نشان دهید که نظر آقای شبستری در مورد جایگاه فقه در دین و نحوه نگاه ایشان به آن با نگاه دکتر سروش و نیز ،برای مثال، نگاه آقای محسن کدیور ، که هر سه متاخرند، یکی است . هیچ یک از این کارها در مصاحبه شما صورت نگرفته است و بنابراین مطالب شما را به شدت مبهم کرده است.
جنابعالی تفکیک میان روشنفکری دینی و نواندیشی دینی را جزو سرفصلهای مطروحه در روشنفکری دینی متاخر دانسته اید «اما محل بحث من بیشتر روشنفکری دینی متاخر و سرفصلهای مطروحه در ذیل آن است مثل بحثی که در باب عبور از فقه طرح میکنند و یا تفکیکی که بین نواندیش دینی و روشنفکری دینی از بیرون بر این جریان انجام میدهند »[۱۰]. کدام روشنفکر دینی متاخر این تفکیک را در زمرۀ سرفصلهای کارخود قرار داده است؟ و آیا به واقع این جزو اصول روشنفکری دینی است؟ چنین ادعایی مسلما نیاز به آوردن گواه دارد.
در بخشی دیگرمصاحبه کننده می پرسد : منظورتان این است که روشنفکران دینی مطالبات خود را بر متن تحمیل می کنند؟ و جنابعالی پاسخ مثبت می دهید «آن چه را می خواهند از متن مقدس بیرون می کشند» و آن گاه از سخن محی الدین عربی بهره می گیرید[۱۱] و روشنفکران دینی را نیز مرید معرفی می کنید« به نظر من روشنفکران دینی ما نیز بدین مفهوم مرید هستند».[۱۲] جنابعالی در همین رابطه روشنفکران دینی را تحریف کنندۀ قرآن می دانید « آدم نباید سخن حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) و پیامبر اسلام را تحریف کند، سخن هیچ انسانی را ما حق نداریم تحریف کنیم چه برسد به سخن فرد بزرگی مثل پیامبر اسلام« و من حرفم را با صداقت میزنم و سخن پیامبر را تحریف نمیکنم» [۱۳].
آنچه برای من تعجب آور است و آن را نمی فهمم ،ادبیات جنابعالی در مصاحبههای شما در مورد روشنفکری دینی است. این ادبیات چند گونه ظاهرمی شود:
– حکم تکفیر و تحریف دادن
– ناصادق اعلام کردن رقیب و صادق دانستن خود « من حرفم را با صداقت می زنم»
– استفاده از واژههای هذیان و توهم برای کار روشنفکری دینی است [۱۴]
– مجیزگوی مردم دانستن روشنفکران دینی [۱۵]
در مورد حکم تحریف، در هر دو مصاحبه روشنفکران دینی را از سویی متهم به تحریف قرآن و روایات کرده اید و از دیگر سو متهم به تحمیل آراء خود بر متون دینی « آن چه را که می خواهند از قرآن و روایات بیرون می کشند» ؛ که این در واقع همان تفسیر به رأیی است که در روایات از آن منع شده و مرتکبان آن جایشان در دوزخ دانسته شده است.[۱۶]
و اما در مورد ناصادق اعلام کردن روشنفکران دینی و صادق دانستن خود، باید گفت که صداقت و عدم صداقت افراد امری روانی است و ما بدان راهی نداریم. شما می توانید بگویید سخنی مطابق با واقع نیست ، اما چگونه می گویید که شخصی ناصادق است و در پی تحمیل آنچه می خواهد؟ آیا نمی توان گفت این افراد خود صادق اند ، اما سخنانشان مطابق با واقع نیست و استدلالهایشان کذب بردار است؟ تاکید شما بر عدم صداقت روشنفکران دینی تاکید بر امری غیر معرفتی است « من میگویم که اگر واقعا روشنفکران دینی به صورت آگاهانه به این مساله توجه دارند و نتیجۀ کار خود را خروج از هر دو [ دین و مدرنیته] می دانند، کتمان آن جایز نیست. باید بگویند که متاع ما این است و نتیجه حاصل هم آن چنان خواهد بود” [۱۷].
جناب آقای ملکیان ، از میان همۀ سخنان شما این سخن بیش از همه مرا به تعجب واداشت. چگونه می توان این چنین پیامبرانه از نیّات دیگران خبر داد ؟ واژۀ « اگر» این تعجب را کم نمی کند. اصلا چه چیز باعث شده است گمان کنید که این افراد حقیقت را کتمان می کنند؟ معنای این سخن جز این نیست که حقیقت فقط همان است که نزد شماست و اگر کسی خلاف آن گفت دروغ گفته است. آیا این ادبیات علمی است؟ همینطور است استفاده از واژههای « هذیان» ، « توهم» و « فریب» که خصوصا در مصاحبۀ اول شما به تصریح آمده است.
و اما نکتهای دیگر در ارتباط با همین ادبیات بیان این عبارات است « قرآن و احادیث نبوی برای خودشان دیدگاههایی دارند، حالا این دیدگاهها را دوست دارید بپذیرید، نمیپذیرید هم نپذیرید؛ ولی دیدگاههای خودتان را جای دیدگاههای قرآن و روایات جا نزنید، به نظر من کار درستی نیست و این کار را عرفا در جهان اسلام خصوصاً شاخۀ ابنعربی عرفان که شاخۀ عرفان نظری است الی ماشاالله این کار را کردهاند و هیچکس هم جلوی آنها را نگرفته است»[۱۸]. « دیدگاههای خود را جای دیدگاههای قرآن و روایات جازدن» تصویری از اشخاص مورد نظر برای ما ترسیم می کند که گویی آنها با تصمیم به فریبکاری و با کشیدن نقشه برای نابودی دین به میدان آمده اند و حال جنابعالی احساس وظیفه می کنید که چون « هیچ کس جلوی آنها را نگرفته است» دست به کار شوید. به نظر جنابعالی این ادبیات، ادبیات علمی است؟ شما به واقع مخاطبان خود را چه کسانی می دانید؟ مشتی دروغگو، فریبکار و حیله گر. اگر به فرض زمانی که شما روشنفکر دینی بوده اید چنین کاری می کرده اید و بعد پشیمان شده این حوزه را کنار گذاشته اید، می تواند دلیلی باشد برای این که دیگر روشنفکران دینیای که همچنان در این حوزه مانده اند همین مشی را دارند.
و اما در مورد تکفیر، « آخر در دینی که میگوید: «نومن ببعض و نکفر ببعض فبشره بعذاب الیم» مگر کسی میتواند بگوید من متدینم ولی از فقه گذر میکنم، من این را نمی توانم بپذیرم که به بخشی از قرآن ایمان دارم و به بخشی ایمان ندارم»[۱۹] . جنابعالی خود این روایت را تفسیر می کنید و آنگاه کسانی را که از فقه عبور می کنند ( البته اگر این عبارت درست باشد) مصداق این روایت دانسته شایستۀ عذاب الیم می دانید. واقعا اگر کسی گفت احکام اجتماعی فقه زمینه مند و تاریخمند اند ، به بخشی از متون دینی کافر است. به واقع من نمی فهمم چه تفاوتی میان سخن جنابعالی با سخنان بنیادگرایان اسلامی است ؟ آنان به ظاهر الفاظ متون دینی تمسک می جویند و شما هم. دین مورد حملۀ شما دین با قرائت بنیادگرایان است.
به سایر مطالب شما می پردازم:
در بند دیگری از مصاحبه اول خود برای توفیق روشنفکری دینی شرطی قرار داده اید « مطلوب این بود که روشنفکران ما بدون ذره ای التفات به مدرنیته یک متدولوزی ارائه دهند که بر اساس آن قادر باشیم آیات و روایات جهانشمول و محلی را از هم جدا کنیم… این متدولوژی باید مستقل باشد… و یک متدولوژی مستقل هم برای تشخیص وجوه مثبت و منفی مدرنیته» . اما خود اعتراف کرده اید که «این مطلوب هم در واقع امر تحقق پیدا نمی کند» [۲۰]و البته توضیح نداده اید که چرا تحقق پیدا نمی کند؟ اما در هر حال پرسش من در این جا این است که اگر تحقق این مطلوب امر محالی است ، چرا موفقیت پروژۀ روشنفکری دینی را به امری محال مشروط می کنید؟ آیا برای مثال این درست است که بگوییم انسان موفق کسی است که کرۀ زمین را روی انگشت خود نگه دارد؟ آیا در این صورت واژۀ « موفقیت » در عالم انسانی از معنا تهی نخواهد شد؟ آیا اصلا قرار دادن یک شرط محال عقلانی است؟ من به درستی درنیافتم که چرا چنین امری را محال می دانید ؟ آیا این به ماهیت خود روشنفکری دینی برمی گردد یا اساسا امری است محال؟ به نظر می رسد مراد شما دومی است، اما اگر به واقع چنین چیزی رامحال بدانیم آیا فتوای به آن نداده ایم که نه امکان شناخت مدرنیته ، به معنای شناخت جنبه های قابل دفاع آن و جنبه های غیر قابل دفاع آن ( همان چیزی که مورد نظر شماست[۲۱]) وجود دارد و نه امکان شناخت آیات جهانشمول از محلی؟ یعنی به واقع اعلام کرده ایم که همۀ تلاش های فکری و علمیای که اندیشمندان در تشخیص سره از ناسرۀ مدرنیته در جوامع مدرن انجام داده و می دهند بر اساس یک متدولوزی مستقل نبوده است و لذا بیهوده است. واما پرسش دیگر اینکه واژۀ « مستقل» در « متدولوژی مستقل» چه معنایی دارد؟ به دیگر سخن، متدولوژی اگر چگونه باشد مستقل است؟ آیا متدولوژی مستقل برای بازشناسی آیات جهانشمول از آیات محلی قرآن را از خود آیات قرآن باید به دست آورد؟ چگونه؟ و چرا تاکنون کسانی که در مباحث علوم قرآنی پژوهیده اند و دغدغهء بازشناسی ” مطلق از مقید” و ” عام از خاص” ، ” ناسخ از منسوخ” و ” اسباب نزول” قرآن ( اموری که به باز شناسی آیات جهانشمول از آیات محلی مدد می رساند ) را داشته اند و ذهنشان هم آلوده به مدرنیته نبوده است ، موفق به ارائه چنین متدولوژی ای نشده اند؟ شاید پاسخش این است که چون امری است محال. پس ما باید امید شناخت هر دوی اینها را ازکف بنهیم. به واقع چه چیزی برای شناختن باقی می ماند؟
در همان گفتگو می فرمایید « من به بسیاری از آموزههای دینی و مذهبی جهانی اعتقاد دارم» . شما می فرمایید بسیاری از آموزهها و نه همۀ آنها، و این خود این پرسش را پیش می آورد که اولا، چرا نه همۀ آنها؟ بر چه اساسی برخی را فرو نهاده اید؟ و ثانیا ، آن آموزه های دینی و مذهبی جهانی [ جهانشمول] کدامند؟ و ثالثا ، با کدام متدولوژی مستقلی آنها را بازشناخته اید؟ این سخن نشان می دهد که شما هم به تفکیک میان آموزه های دینی جهانشمول و محلی قائلید و هم با یک متدولوژی مستقل آنها را از یکدیگر تمیز داده اید و آنگاه بسیاری از آموزه های جهانشمول را برگرفته اید و برخی از آنها به علاوۀ همۀ آموزه های محلی را فرونهاده اید. پس در این صورت شما باید نوعی روشنفکر دینی باشید . اما چگونه آن مطلوب محال، ممکن شده است؟ حال از این نکته می گذریم که اگر بر اساس معیاری باید آموزه های جهانشمول دینی را پذیرفت و آموزه های محلی را نه، و این را کاری من عندی نمی دانیم، چه معیار دیگری جواز آن را به ما می دهد که بتوان برخی ازآن جهانشمولها را هم فرونهاد؟
می فرمایید روشنفکران دینی اصول تفسیر را زیر پا گذاشته اند ، اما نمی فرمایید کدام اصول. شما خود بهتر می دانید که بر سر تعیین این اصول چه معرکۀ آرایی است ، پس منِ خوانندۀ این نوشته چه مجالی برای داوری دارم؟ من نمیدانم مقصود شما اصولی است که در هرمنوتیک مدرن مطرح است یا آنهایی که در کتابهای تفسیر قرآن و نوشته های قرآن پژوهان موجود است؟ اگر اولی مد نظر شماست ، آیا این باز ما را وارد دنیای مدرن نمی کند؟ آیا ذهن ما را آلوده به مدرنیته نمی کند؟ و اگر مقصود دومی است ، آیا اصولی مورد وفاق وجود دارد تا از آنارشی در تفسیر ممانعت کند؟ اگر وجود دارد رمز اختلاف مفسران در تفسیرشان از قرآن چه بوده است؟ می فرمایید « هرمنوتیک یک علم است و ضوابطی دارد که اگر رعایت شود تعداد تفسیرها تقلیل پیدا می کند… لزوما به یک معنا نمی رسیم اما بالاخره به چند قول مشخص می رسیم» . به نظر می رسد واژۀ « تقلیل» و واژۀ « قول مشخص» در این عبارات کلی و مبهم اند . چه تعداد تفسیر که باشد دیگر آنارشی نیست؛ سه، ده، بیست…؟ چه معیاری برای تشخیص آنارشی در تفسیر وجود دارد؟ و مقصود از « قول مشخص» چیست؟ « قول» با چه ویژگی هایی مشخص است و با چه ویژگی هایی نامشخص ؟ و کدام یک از روشنفکران دینی قائلند که هر نوع تفسیری ، بدون رعایت ضوابط تفسیر، قابل قبول است . در قبض و بسط تئوریک شریعت ، سروش بر این نکته تاکید کرده است که تفسیر هایی مقبولند که روشمند و مضبوط باشند و نیز می گوید« مگر کتاب و سنت هر تفسیری را برمی دارد که به جای آنها به سخنان پراکنده این و آن رو کنیم»[۲۲] شما می توانستید نشان دهید که مثلا سروش با این که در قبض و بسط چنین سخنی را گفته است ، بعدها خود در فلان و بهمان بحثش به این دلایل از آن عدول کرده است . این سخنان شما را علمی تر ، مستندتر و واضح تر نمی کرد؟
جنابعالی در چند جا از « پیام خالص دین» ، « پیام ناب قرآن» و « پیام ناب مدرنیته» سخن گفته اید، اما هیچ تعریفی از « ناب بودن» و « خالص بودن» ارائه نداده اید. معیار شما برای ناب بودن چیست و این معیار را از کجا آورده اید؟ اگر واقعا پیام نابی هست ، پس چرا این همه نظرات متفاوت در مورد مدرنیته و دین وجود دارد؟ دنیای مدرن دنیای پیچیدهای است ، علم و فلسفهاش هم پیچیده است . منِ خوانندۀ سخن شما نمیدانم از این واژهها چه بفهمم؟ چه کسی و یا چه چیزی تعیین کنندۀ خلوص و ناب بودن است؟ اگر به این عبارات بیفزاییم « زیر پاگذاشتن اصول تفسیر» ، « تحریف معنایی» و « آنارشی در تفسیر» را، آیا این نگرانی پدید نمی آید که نکند این رأی راه را برای نوعی ظاهرگرایی در فهم متون مقدس باز کند، که مشکلات هرمنوتیکی خود را دارد؟
جنابعالی در بند دیگری از سخنانتان می فرمایید « روشنفکران دینی نمیگذارند پیام دین و مذهب به دست کسانی که خالص آن را می خواهند برسد ، چرا که ما متون مقدس را تحریف معنایی می کنیم»[۲۳] . بار دیگر پرسش من این است که این پیام خالص چیست؟ و چگونه حاصل می شود؟ و چگونه می توان مانع رسیدن آن به دیگران نشد؟ پاسخ شما این است که آن را تحریف معنایی نکنیم. اما می پرسم آیا مجازیم آن را معنا کنیم؟ اگر آری، چگونه معنا کنیم تا تحریف معنایی نکرده باشیم؟ همینکه جواز معنا کردن را صادر کردیم پای به جهان سمانتیک و هرمنوتیک گذاشته ایم و بنابراین معناها و تفسیرها به میدان میآیند. آیا می توانیم بدون توجه به فضای شکل گیری یک سخن ، ویژگیهای گوینده و شنونده ، علل گفتن و شنیدن و هزار نکتۀ باریک تر ز مو متن را فهمید؟
جنابعالی اندیشه های روشنفکران دینی را توّهم و حتی هذیان می دانید. کشیدن خط توهم و هذیان روی تلاش های فکری گروهی که دست کم هیچ کار مثبتی نکرده باشند، اندیشیده اند؛ نیازمند ادله ای محکم و شواهد و مدارک کافی نیست؟ آیا عقلانیت حکم نمیکند که بند از بند اندیشۀ آنان بگشایید تا توّهم آن آشکار شود؟ من با متفکران و روشنفکرانی در جهان مدرن روبرو شده ام که در عین دینداری چونان ماهی در آب مدرنیته می زییند، نمی گویم همۀ مشکلات جمع میان دینداری و مدرنیته را حل کرده اند، اما کدام مسالۀ علوم انسانی است که در همۀ جوانبش برای ابد حل شده باشد؟ بلکه دست کم آنچه در حال حاضر برای ما مشکل است دیگر برای آنان مشکل نیست. میفرمایید « اگر واقعا روشنفکران دینی به صورت آگاهانه به این مساله توجه دارند و نتیجۀ کار خود را خروج از مدرنیته یا خروج از دین و یا خروج از هر دو می دانند، کتمان آن جایز نیست”[۲۴] . به نظر شما چه چیز باعث می شود آنان دست به کتمان بزنند ؟ وضعیت اجتماعی و یا منافعی از جنس دیگر؟ آیا همین وضعیت اجتماعی و همین منافع در جهان مدرن هم وجود دارد؟ آنان چرا کتمان میکنند؟ در کدام کشور مدرن محدودیت خروج از دین وجود دارد تا کتمان را لازم آورد؟ و حال که بسیاری از این روشنفکران ناچار به ترک کشور خود شده اند ، چرا به این کتمان ادامه می دهند، آن هم در شرایطی که اگر عدم اعتقاد خود به دین را اعلام کنند طرفداران زیادی پیدا خواهند کرد.
در « با پارادکس خود چه می کنید؟» می فرمایید « روشنفکر، روشنفکر نیست مگر اینکه به عقلانیت التزام داشته باشد، التزام صددرصد به عقلانیت داشته باشد. التزام حتیالمقدور و یا نزدیک به صددرصد داشته باشد». جناب آقای ملکیان در این عبارات شما هم از التزام صد درصد و هم التزام حتی المقدور و نزدیک به صد در صد سخن گفته اید. آیا عقلانیت صد در صد ممکن است؟
جنابعالی می فرمایید « معنا ندارد که کسی بگوید من مسلمانم ولی تا یک یک جملات قرآن را مطالبهی دلیل نکنم و دلیل قانعکنندهای دربارهاش القا نشود من نمیپذیرم پس اگر اینطوری باشد که همهی مردم جهان مسلمان هستند؛ چون اگر برای همهی مردم جهان، برای یکایک جملات قرآن دلیل قانعکننده و قاطع بیاوریم آنها هم میپذیرند. مسلمان کسی است که نسبت به جملات قرآن و پیامبر اسلام لااقل تعبد بورزد؛ یعنی این سخنان را بیچونوچرا بپذیرد». اما به راستی اگر برای همه مردم جهان دلیل قانع کننده ای بیاوریم همه می پذیرند؟ برای « عقلانیت و معنویت » هم جنابعالی دلایلی آوردهاید که به نظر خودتان قانع کننده و قاطع است ، پس چرا بسیاری در همین جامعۀ کوچک آن را نپذیرفته اند؟ آیا این نشان نمی دهد که نقش مثلا اراده را در پذیرفتنها نباید نادیده گرفت؟ نکتۀ دیگر این که در عبارات مذکور واژۀ « لااقل» بسیار مبهم است و« لااقل تعبد ورزیدن» را به معنای پذیرفتن بیچون و چرای سخنان دانستن ، مبهم تر.
جنابعالی در « با پارادوکس خود چه می کنید؟» می فرمایید « آنچه قرآن و احادیث نبوی القا میکنند هرگز سخنی نیست که فیلسوفان اسلامی و عرفای اسلامی و متکلمان اسلامی گفتهاند» و « بنده به شدت مخالفم که میگویند قرآن و برهان و عرفان به شدت از یکدیگر جداییناپذیرند» و همینطور « منم میگویم کسی که مسلمان هم باشد فقط به اسلام ۱ باید التزام داشته باشد نه به اسلام ۲ و ۳». به درستی نمی توان دریافت که چه کسانی می گویند آن چه در قرآن و احادیث آمده همان چیزهایی است که فیلسوفان و عارفان و متکلمان می گویند. برای مثال ، دکتر سروش می گوید ما با فهمی از متون دینی سرو کار داریم و البته در این فهم علوم دیگر مفسر تاثیر دارند[۲۵]. این یک اصل هرمنوتیکی است که زیر پا گذاشتنش ، نادیده گرفتن اصول تفسیر است. این سخن کجا و این که این دو یکی هستند کجا؟ شاید مقصود شما روشنفکر دینی دیگری باشد، اما تا معلوم نشود چه کسی چنین نظری دارد ، نمی توان سخن شما را مورد داوری قرار دارد. سروش در « رویاهای رسولانه» بر عدم خروج از ظواهر آیات تاکید می کند، که البته منظورش این نیست که اصول فهم نادیده گرفته شود ، اما التزام به ظواهر آیات را لازم می داند.[۲۶] و اما این که می فرمایید مسلمان باید فقط به اسلام ۱ التزام داشته باشد، که منظورتان متون قرآن و سنت است،مگر مخالفی در میان روشنفکران دینی دارد؟ مسالۀ آنان این است که به این متون قبل از فهمیده شدن نمی توان ملتزم بود. تا چیزی را نفهمیم ، مگر می توانیم به آن ملتزم باشیم؟ اما همینکه پای فهم در میان آمد ، فهمها به میان می آیند. از معنای واژگان گرفته تا فهم مراد خداوند و پیامبر اکرم راه درازی را باید طی کرد.
جنابعالی ویژگی هایی را برای روشنفکران دینی قائلید و آنها را در سنت روشنفکری فرانسوی قرار می دهید که به قول شما بزرگترین مشکل جامعه یا یگانه مشکل یک جامعه را رژیم سیاسی حاکم بر آن جامعه می دانند. «روشنفکرا ایرانی ( چه روشنفکران دینی و چه روشنفکران سکولار ) عموما مشرب فرانسوی دارند. یعنی اغتقادشان بر این است که بزرگترین و علت العلل مشکلات جامعه ما ، رژیم سیاسی حاکم است. بنابراین همیشه، مخاطبشان قدرتمداران و دولتمندان هستند. »[۲۷] اما این ویژگی تا چه حد بر واقعیت منطبق است؟ برای مثال ، به کارنامه فعالیتهای دکتر سروش بنگریم، آیا بحثهای وی با عناوین « روش نقد اندیشه» ، «فلسفه منطق» ، « فلسفه تاریخ» ، «دانش و ارزش» ، « فلسفه علم» ، « لب لباب مثنوی» و همه بحثهای مربوط به مولوی و مثنوی و غزلیات شمس و نیز « حافظ شناسی» بحثهای مربوط به اصناف دینداری، «فلسفه علوم اجتماعی»، بحثهای مربوط به غزالی و سعدی و جریانهای تصوف و صدها بحث دیگر در زمینه دین شناسی مخاطبشان قدرتمندان اند؟ و این مباحث برای حل مشکل سیاسی جامعه است. در این صورت بحثهای شما هم سیاسی خواهد بود. می فرمایید« آنچه من در معنویت و عقلانیت میگویم، دقیقا عکس است. من معتقدم که بزرگترین مشکل یک جامعه، یا یگانه مشکل یک جامعه و یا علتالعلل مشکلات یک جامعه ، فرهنگ جامعه است و نه رژیم سیاسی حاکم بر آن جامعه. رژیم سیاسی حاکم بر جامعه، میوهای است که بر درخت فرهنگ یک جامعه رشد میکند» [۲۸] تمام روشنفکران دینی مشکل اصلی را فرهنگ جامعه می دانند. البته آنها نقد قدرت هم می کنند ، زیرا قدرت یکی از مولفههای تاثیرگذار بر فرهنگ است و میان جامعه و قدرت ارتباط متقابل است. خوب است شما نمونه هایی از کار روشنفکران دینی مد نظر خود را مطرح کنید تا خوانندۀ سخنان شما قادر به داوری باشد. به رغم تاکید شما بر این که سخن به وضوح می گویید ، غالبا مطالبتان در هالهای از ابهام است. نکتۀ غریب نتیجه گیری شما از این مطالب است « روشنفکرانی که نقد قدرت و به ویژه قدرت سیاسی را میکنند، از این نظر مجیزخوان مردم هستند و چابلوسی مردم را میکنند». [۲۹]البته منظورتان را روشن کرده اید” باید به مردم بگوییم که هر چه در بیرون می بینید و نامطلوب است ، به درونتان رجوع کنید و ببینید که چرا چنین چیزی در بیرون ظهور کرده است» [۳۰]. به نظر شما چرا روشنفکران دینی چاپلوسی مردم را می کنند؟ می خواهند شهرت به دست آورند؟ امرار معاششان وابسته به آن هاست؟ کدام یک از این روشنفکران چنین مشیای دارند؟ آیا می توان این سخنان درشت را بدون قرینه و شاهد مطرح کرد؟ کدام یک از این روشنفکران دینی چاپلوسی مردم کرده اند: آقای شبستری ، مهندس بازرگان ، آقای اشکوری ، دکتر کدیور ، دکتر نراقی و یا دیگر روشنفکران دینی، و چه سندی برای چاپلوسی آنان وجود دارد؟
در همین مصاحبه می فرمایید« سکولاریسم در واقع یعنی اینکه ما دین را به عنوان نسخه میپذیریم اما به عنوان کتاب قانون نمیپذیریم. سکولارها، مبنای تصمیمگیری، عقاید دینی و مذهبی گروه خاصی در جامعه را قرار نمیدهند. روشنفکری دینی، به همان مقدار که دینی است، به هر حال باید به دین در تصمیمگیریهای جمعی، بها بدهد که بنده همینجا دارم با روشنفکران دینی فاصله میگیرم. بنابراین روشنفکر دینی اگر سکولار است، نمیتواند به تمام معنا سکولار باشد. البته که روشنفکری دینی نسبت به جریانات اسلام شناسانهی بنیادگرا و سنت گرا، سکولار است، اما نمیتواند به معنای واقعی کلمه، سکولار باشد.« [۳۱]. روشنفکران دینیای چون دکتر سروش همه تلاش خود را برای نشان دادن این که دین کتاب قانون نیست ، کرده اند واز قضا معتقدند مبنای تصمیم گیری در جامعه عقل جمعی است. آقای شبستری هم بر این مطلب تصریح کرده است .در این سخن نیز شما هیچ گواهی ارائه نمی دهید و توضیح نمی دهید که سکولار به معنای واقعی کلمه به چه معناست. به واقع من میان سخنان شما و روشنفکران دینی در این باب تفاوتی نمی بینم.
در قسمتی دیگر از سخنانتان در واقع روشنفکران دینی را کسانی می دانید که برخی آیات قرآن را تاویل کرده از ظاهرش به باطنش عدول می دهند و برخی از بیانات قرآن را حقیقی نمی دانند ، بلکه تمثیلی یا تشبیهی یا استعاری یا کنایی و رمزی می دانند و بخشی را هم به مکانی مثل شبه جزیره عربستان یا قرنی خاص ربط می دهند و در نتیجه « چه چیزی از دین باقی مانده است» [۳۲] . به واقع نمی توان فهمید که با یک متن چگونه باید مواجه شد. آیا باید همۀ عبارات آن را بر معنای حقیقی حمل کرد؟ اصلا از استعاره و مجاز و کنایه و زمینه و سیاق سخن نگفت؟ این گونه فهمیدن متن با اصول تفسیر سازگاری دارد؟ خوب بود جنابعالی نگرش خود را به متن و به طور کلی زبان توضیح می دادید تا خواننده بتواند دراین باره داوری کند.افزون بر آن ، دکتر سروش در نظریۀ اخیر خود ” رویاهای رسولانه” از این هم فراتر رفته است و با تلقی رویاگونه از وحی به یک معنا ، دیگر نیازی به این صناعات ادبی هم نخواهد بود .[۳۳]
با احترام
———————————-
[۱] بنگرید به “پروژه روشنفکری پروژهای ناموفق است”
[۲] ” به خاطر این که من سخن را به وضوح می گویم و هیچ وقت دو پهلو و سه پهلو و چند پهلو سخن نمی گویم” ( عقلانیت و معنویت بعد از ده سال)، ” سعی میکنم بدون اینکه از این شاخه به آن شاخه بپرم به وضوح مقصودم را بیان کنم.” ( با پارادوکس خود چه می کنید؟)
[۳] بسط تجربه نبوی ، مقاله ” ذاتی و عرضی در ادیان” ، ص ۸۱ ، چاپ دوم، انتشارات صراط، ۱۳۷۸
[۴] .همان، ص ۵۴ و ۵۵
[۵] قبض و بسط تئوریک شریعت، سروش، ص ۴۹ ، موسسه صراط، چاپ چهارم، سال ۱۳۷۴
[۶] همان
[۷] ” با پارادوکس خود چه می کنید، سایت نیلوفر
[۸] همان
[۹] این مقاله در سایت فرهنگی نیلوفر موجود است.
[۱۰] همان
[۱۱] ” ابنعربی از قول استادش ابومدین نقل میکند که ابومدین پرسیده شد مرید کیست؟ ابومدین پاسخ داد: «مرید من یستخرج القرآن مایرید»، مرید کسی است که هرچه دلش خواست، میتواند از قرآن استخراج کند ” ( روشنفکری دینی پروژهای ناموفق، ص ۱ و با پارادوکس خود چه می کنید؟ ، سایت نیلوفر )
[۱۲] روشنفکری دینی پروژهای ناموفق ، ص ۱
[۱۳] با پارادوکس خود چه می کنید، سایت نیلوفر
[۱۴] ” پروژه روشنفکری دینی پروژهای ناموفق است” ، ص ۴ و ۵
[۱۵] “عقلانیت و معنویت بعد از ده سال”، مصطفی ملکیان، مراجعه کنید به سایت نیلوفر
[۱۶] روایت مشهوری از پیامبرص ” من فسر القرآن برایه من فسر القرآن برآیه فلیتبواء مقعده من النار”
[۱۷] ” روشنفکری دینی پروژهای ناموفق است” ، ص ۷
[۱۸] ” با پارادکس خود چه می کنید”، نیلوفر
[۱۹] همان
[۲۰] ” پروژه روشنفکری دینی پروژهای ناموفق است” ، ص ۲
[۲۱]
[۲۲] دیباچه کتاب، ص ۵۰
[۲۳] ” روشنفکری دینی پروژهای ناموفق”
[۲۴] به ” پروژه روشنفکری دینی ناموفق است” بنگرید
[۲۵] قبض و بسط تئوریک شریعت،
[۲۶] شماره
[۲۷] “عقلانیت ومعنویت بعد از ده سال” سایت نیلوفر، ( نکات تکمیلی، ۱ )
[۲۸] همان
[۲۹] همان
[۳۰] همان ، نکته ۲
[۳۱] همان نکته ۳
[۳۲] “دینی که بعضی از آیاتش را کنار بگذاریم یک بخشی را تأویل کنیم، از ظاهرش به باطنش عدول بدهیم و بگوییم اینها بیانات حقیقی نیستند، بیانات مجازی یا استعاری یا تشبیهی یا تمثیلی یا کنایی و یا رمزی هستند، در واقع بخشی عظیم آیات را اینطوری بیان کنیم که اینها بیانات حقیقی نیستند، یکی از صناعات ادبی در آنها استفاده شده است، یک بخشی را هم که به زمان و مکان خاصی اختصاص میدهید و مثلاً به مکانی مثل شبهجزیره یا قرن چندم ربط میدهند، خب، چه چیزی از این دین باقی مانده است؟” ( با پارادوکس خود چه می کنید)
[۳۳] بنگرید به رویاهای رسولانه از عبدالکریم سروش
انتهای پیام