دورنمای استراتژی جدید / جورج فریدمن
دکتر کیومرث یزدان پناه درو، عضو هیأت علمی دانشگاه تهران (جغرافیای سیاسی) ترجمه ای به همراه تحلیل یادداشت مهم جورج فریدمن درباره ی دورنمای استراتژی جدید در اختیار انصاف نیوز قرار داده که متن کامل آن در پی می آید:
جورج فریدمن یکی از نظریه پردازان مطرح در حوزه ژئوپولیتیک و استراتژی های مدرن دنیا است. دیدگاه های وی معمولا مورد توجه بسیاری از علاقمندان جغرافیای سیاسی – علوم سیاسی و روابط بینالملل میباشد. نظریات وی در خصوص تحولات جدید جهانی جالب توجه بوده و مطلب پیش رو تازه ترین نظر وی در خصوص تحولات اوکراین میباشد و با توجه به اهمیت موضوع، من هم سعی کرده ام تا مطلب ایشان را به صورت تحلیلی، تنظیم و ارائه نمایم. وی بررسی تحولات اوکراین را با تصویری ذهنی – تاریخی به نگارش درآورده، که این مطلب گویای اهمیت استراتژیک این مناطق برای سه حوزه ژئواستراتژیک روسیه – اروپا و ایالات متحده آمریکا با اثرگذاری جهانی می باشد.
جورج فریدمن می گوید: “من، دیدن یکسری کشورهایی که در حال حاضر روی خط مقدم میان روسیه و شبه جزیره اروپا: لهستان، اسلواکی، مجارستان، رومانی، صربستان و آذربایجان هستند، را در این هفته در یک قاب تاریخی سیر میکنم. ( تصویری عینی از نقاطی که درگیر بحرانی عجیب هستند)
بررسی موقعیت ژئوپولیتیک این کشورها، به شما اجازه ی درک جزئیاتی را از نگاه جغرافیای سیاسی میدهد. اما فهمیدن جزئیات این تحولات خارج از چهارچوب استراتژیک غیرممکن است. من {فریدمن} هر چقدر درباره ی حوادث اخیر فکر می کنم، بیشتر درک می کنم که آنچه در اوکراین اتفاق افتاده است تنها می تواند با در نظر گرفتن ژئوپولیتیک اروپا از سال 1914 یعنی 100 سال قبل و در آغاز جنگ جهانی اول قابلیت درک پیدا کند.
باربارا تاچمن در رمان «اسلحه آگوست» یک داستان عالی و دقیق درباره ی چگونگی آغاز جنگ جهانی اول نوشت. برای او آغاز و پایان داستان، یک محل تلاقی ادراکی بود، یک ادراک نادرست، شخصی، بی ثبات و تجزیه پذیر. داستان درباره ی رهبران برجسته دنیا بود، و ایده ی مطلق در داستانش این بود که جنگ جهانی اول نتیجه ی پیشبینی غلط و سوءتفاهم بود. من تصور می کنم که اگر شما بر روی جزئیات تحولات استراتژیک در آن زمان تمرکز کنید، متوجه تأسف بار بودن جنگ می شوید. ولی وقوع جنگ جهانی اجتناب ناپذیر بود. با همه این تفاسیر من {فریدمن} نظر متفاوتی دارم: جنگ از زمان وقوع اتحاد آلمان در 1871 اجتنابناپذیر می نمود. زمانی که جنگ اتفاق افتاد و دقیقا آنچنان که پیش بینی می شد، اتفاق افتاد شاید شرایطی را به تصمیم گیرندگان تحمیل کرد. و این جنگ ویرانگر یک نیاز ژئوپولیتیکی بود. لذا فهم دقیق و درک نیاز ژئوپولیتیکی به ما یک چارچوب برای فهمیدن آنچه در اوکراین در حال وقوع است و آنچه که احتمالادر آینده اتفاق خواهد افتاد، می دهد. حوادث اوکراین به این سادگی خاتمه نخواهد یافت.
مساله ی آلمان:
وحدت آلمان در سال 1989 منجر به تشکیل یک دولت- ملت فوق العاده پویا گردید.در اواخر قرن 20، آلمان و انگلیس از نظر اقتصادی همسان بودند. هرچند که، اقتصاد در بریتانیا بر محور یک امپراتوری که طبق علایق بریتانیا شکل گرفته بود، قرار داشت. آلمان این ویژگی امپراتورگونه بریتانیا را نداشت. آلمان موفق شد تعادل را از طریق رشد داخلی و صادرات روی یک پایه ی رقابتی بدست آورد. این فقط یکی از مسائلی بود که آلمان داشت. سیستم اقتصاد بین المللی روی یک سیستم از منابع امپریالیستی همراه با صنعت گرایی اروپا قرار گرفته بود. آلمان فاقد منابع بود و کنترل سیاسی- نظامی روی بازارهایش نداشت. لذا درحالی که از نظر قدرت، اقتصاد آلمان با اقتصاد بریتانیا برابر بود، ولی خطرهای پیرامون اقتصاد آلمان خیلی بالاتر بود.
و این خطر اقتصادی توام با خطر استراتژیک بود. آلمان روی جلگه نسبتا مسطح اروپا بود، با تعداد کمی رودخانه های شمالی- جنوبی بعنوان موانع. آلمانها از شرق با روسیه و از غرب با فرانسه همسایه بودند. مسکو – پاریس همپیمان شدند. اگر مسکو و پاریس، همزمان، در یک زمان انتخابی خودشان به آلمان حمله می کردند، آلمان برای مقاومت کردن، سخت تحت فشار قرار میگرفت. آلمان قصد و نیت فرانسه را نمیدانست، اما آنها امکانات خودشان را میشناختند. اگر جنگ میشد، آلمان ها باید از یک جبهه کارساز ضربه وارد می کردند تا پیروز جنگ می شدند و سپس باید نیروهایشان را در جبهه دیگر متمرکز می کردند.
موقعی که جنگ می شد، این استراتژی را هم اگر آلمان ها انتخاب می کردند و نهایتا موفق می شدند، باز هم نامطمئن بودند. اما برخلاف نظر تاچمن درباره ی جنگ، جنگی که با یک حمله ی آلمان آغاز شد اجتنابناپذیر بود. جنگ نتیجه فهم نادرست نبود، بلکه بیشتر نتیجه ی واقعیت های استراتژیک و اقتصادی بود.
آلمان اول در برابر فرانسه ضربه خورد، و این ضربه ناشی از شکست دادن فرانسه بود که آلمانها ابعاد آنرا پیش بینی نکرده بودند و به این دلیل در دو جبهه ی جنگ که آلمانها از آن واهمه داشتند به دام افتادند. اما آنها سرانجام کاملا مجهز شدند و نتوانستند مقاومت کنند. دومین فرصت برای اجرای استراتژی آنها در زمستان سال 1917 اتفاق افتاد. موقعی که یک قیام در برابر تزار روسیه رخ داد.تزار روسیه در 15 ماه مارس 1917 استعفا داد.( آلمان در واقع انقلاب را با برگرداندن لنین به روسیه از طریق یک قطار مفتضحانه در ماه مارس به حرکت درآورد).
اما یکسری نگرانیها درباره ی اینکه روسیه ممکن بود جنگ را ترک کند وجود داشت، و در هر صورت نظام سیاسی روسیه خیلی بدتر از قبل شده بود و با این شرایط پیروزی آلمان، نه فقط ممکن بلکه باورکردنی و محتمل نیز به نظر رسید. اگر آن اتفاق میافتاد، آلمان مجبور میشد در خاک روسیه به فرانسه منتقل شود و حتی احتمال آن وجود داشت که آلمان بتواند تدارک یک حمله را ببیند که باعث شکست فرانسه و بریتانیا میشد.
در آوریل 1917 ایالات متحده آمریکا اعلان جنگ با آلمان را داد. دلایل متعددی وجود داشت، از جمله تهدید زیردریایی های آلمان که قصدشان بستن راه دریایی اقیانوس اطلس بر روی حملونقل آمریکایی بود. اما ترسی که در روسیه رخ داد ممکن بود متفقین را شکست دهد. ایالات متحده آمریکا اطمینان داشت که مناطق وسیعی از آسیا و اروپا( اوراسیا ) تحت سلطه ی یک ملت واحد (روسیه)قرار نمیگیرد. آلمانی ها با نیروی انسانی، منابع و تکنولوژی تحت کنترل خود تمایل داشتند از آمریکا پیشی بگیرند. آمریکا نمیتوانست با پیروزی آلمان زندگی آرامی را برای خود تصور کند. بنابراین در مدت یکسال بیش از یک میلیون نفر را به اروپا فرستاد تا به مقابله با آلمان متجاوز بپردازند. روسیه در پی انقلاب اکتبر 1917 از جنگ دور شد. پیمان صلح اوکراین را به آلمانها واگذار کرد. اگر آلمان همپیمانان انگلیسی و فرانسوی را شکست میداد روسیه در خطر قرار میگرفت. در نهایت مداخله ی آمریکا، منجر به شکست آلمانها شد و روسیه اوکراین را دوباره بدست آورد.
مداخله ی آمریکا قاطع بود و استراتژی آمریکا را برای یک قرن در اوراسیا تعریف وترسیم کرد. آمریکا تعادل قدرت را تثبیت کرد. هنگام تغییر تعادل ژئوپولیتیکی در اروپا و اورآسیا ، واشنگتن اگر مداخله قاطعانه در چارچوب یک اتحاد نظامی را موثر می دید ،کمکهای حمایتی به اروپا را افزایش میداد،.
جنگ جهانی دوم هم به همین نحو درگرفته بود.آلمانها بازهم در یک موقعیت خطرناک قرار گرفتند. با هیئت حاکمه ی شوروی یک پیمان بسته شد که اطمیناندهنده به یک جبهه ی واحد از جنگ بود. اینبار فرانسه را شکست داد. سرانجام به سمت روسیه تغییر جهت داد و تلاش کرد قاطعانه بر اوراسیا مسلط شود. ایلات متحده در آغاز بیطرف بود، سپس کمک برای انگلیس و روسیه فراهم کرد. و حتی بعد از ورود به جنگ در دسامبر 1941 از فشار و حمله ی اصلی تا آخرین لحظه ی ممکن مانع شد. ایالات متحده به آفریقای شمالی، سیسیل و مقر ایتالیا حمله کرد، اما اینها عملیات حاشیه ای در پیرامون قدرت آلمان بودند. حمله قاطعانه تا ژوئن 1944 رخ نداد. بعد از اینکه ارتش آلمان توسط هیئت حاکمه ی شوروی که توسط ایالات متحده ی آمریکا حمایت میشد ضعیف شد. عملیات جنگی بطور قطعی در اروپای شمالی در کمتر از یکسال به پایان رسید و با تلفات جنگی محدود آمریکا در مقایسه با دیگر نبردها پیروز شد. آن یک مداخله در چارچوب پیمان نطامی قدرتمند بود.
در دوران جنگ سرد، اتحاد جماهیر شوروی موضع خود را با ایجاد کردن کشورهای حائل معلوم کرد. مسکو حوزه بالتیک، بلاروس و اوکراین را در خط مقدم دفاع استراتژیک قرار داد. دومین ردیف دفاعی شامل: لهستان، چکسلواکی، مجارستان، رومانی و بلغارستان بود، بعلاوه شوروی کشور حائل را به مرکز آلمان روی جلگه شمال آلمان حرکت داد. براساس تاریخ، شوروی احتیاج دارد حائل عمیق و ممکن را ایجاد کند، و این کشورهای حائل بطور موثر، مانع حمله بر اتحاد جماهیر شوروی شد.
واکنش آمریکا موثرتر از دو جنگ اول ، اما قاطعانه نبود. ایالات متحده آمریکا نیروها را در غرب آلمان در چارچوب یک اتحاد نظامی قوی متمرکز کرد.این پیمان نظامی برای جلوگیری از حمله شوروی احتمالا ناکافی بود. ایالات متحده آمریکا در رخداد جنگ، قول تحویل دادن گروه( نیروهای) اضافی را داد. و همچنین تضمین کرد،اگر لازم شد از سلاح های هسته ای برای متوقف کردن حمله شوروی استفاده کند.
مدل نظامی در یک مفهوم، مشترک بود.و امید بود با حداقل ظاهر شدن آمریکا بتوان قدرت را در تعادل نگهداشت.بطور اتفاقی تعادل قدرت شکسته شد، ایالات متحده آمریکا اساسا آماده فرستادن سربازان بیشتری شده بود. در بدترین حالت ایالات متحده آمریکا ادعا کرد برای استفاده کردن از یک قدرت محکم آماده شده است. نکته ی مهم و قابل توجه این بود که ایالات متحده آمریکا، آزادی اش را برای تقویت و پیشبرد سلاح هسته ای حفظ کرد.
هیئت حاکمه ی شوروی هیچگاه حمله نکرد، زیرا از یک جهت، احتیاج به این کار نداشت- آنها در خطر نبودند- و از جهت دیگر، خطر همراه با یک حمله هسته ای خیلی بالا بود.
بنابراین ایالات متحده ی امریکا، یک استراتژی یکسان را در تمام سه جنگ دنبال کرد. در مرحله ی اول، از در معرض دید قرار گرفتن با محدود کردن حضورش مگر در مواقع خاص و ضروری خودداری کرد. ایالات متحده ی آمریکا تا اواخر جنگ جهانی اول حضور نداشت. در جنگ جهانی دوم، حضور آمریکایی ها شامل عملیات ثانویه با هزینه ی نسبتا کم بود. در جنگ سرد، آمریکا نیروی کافی را بکار برد تا هیئت حاکمه ی شوروی را با نیت خودش متقاعد کند.
اما همیشه شوری باید زیر نظر آمریکا باشد و همیشه آماده حرکت برای مداخله ی کامل در آخرین لحظه مناسب، با کمترین تلفات در چارچوب اتحاد نظامی موثر باشد. سقوط اتحاد شوروی و انقلاب 1989 باعث شد شوروی کشورهای حائلی که در جنگ جهانی دوم تصرف کرده بود از دست بدهد. موقعیت استراتژیک آنها بدتر از زمان جنگهای جهانی یا قبل از قرن 17 بود. اگر کشورهای حائل درونی بالتیک، بلاروس یا اوکراین دشمن میشدند و عضو نظام اتحاد غربی میشدند خطر برای روسیه طاقتفرسا میشد. کشورهای حوزه بالتیک به عضویت در ناتو درآمد و این کشور متحد آمریکا کمتر از 100 مایل از سنپترزبورگ فاصله داشت.اگر اوکراین و بلاروس همین راه را میرفتند سپس شهر اسمولنسک که مدت زمان طولانی تحت سیطره شوروی و امپرراتوی روسیه بود یک شهر حاشیه ای میشد. و فاصله مسکو از قلمرو ناتو به 250 مایل می رسید.
عامل اصلی این است که حتی اگر ناتو ضعیف و متلاشی شده باشد. ضعف ناتو خیلی باعث کاهش نگرانیهای روسیه نمیشود. زیرا که دیده بود آلمان از یک کشور ضعیف و فروپاشیده شده در سال 1932 به یک قدرت بزرگ در سال 1938 تبدیل شد. تجربه ثابت کرده در جایی که یک بنیان صنعتی قوی وجود دارد، توانایی نظامی میتواند سریع گسترش یابد و اهداف میتواند یکشبه تغییر کند. برای روسیه، جلوگیری از جذب اوکراین توسط غرب، حیاتی بود ،چنانکه بخش اعظم حوادث ماههای اخیر در این منطقه و واکنش های برق آسای روسیه نسبت به تحولات، نشان از این واقعیت دارد.
خط مشی آمریکا:
استراتژی آمریکا در اروپا همانند سال 1914 باقی مانده: ایجاد کردن تعادل قدرت اروپایی به مدیدیت خودش، گذشته از ادعای عمومی، ایالات متحده آمریکا تمایل به ضعف قدرت اروپایی داشت، همانطور که برای مدت طولانی روسیه ضعیف بود. تهدید از جانب یک هژمونی در حال ظهور وجود نداشت. استراتژی آمریکا مثل همیشه حفظ تعادل در میزان توان رقبای جدی خودش است و برای حفظ چنین شرایطی مداخله با هر حمایتی که لازم بداند را در دستور کار قرار می دهد. از جمله مداخله ی نظامی در چارچوب یک پیمان قوی در زمان لزوم و به موقع بدون فوت وقت.
این استراتژی امریکا نشات گرفته از خط و مشی های استراتژیک ایالات متحده است تا از قدرت نمادین استفاده کند. زیرا روسیه ممکن است اوکراین را تسخیر کند. و اگرچه، رقابت های لجستیک خطرناکی شکل گرفته، اما ایالات متحدهامریکا در حال حاضر در موقعیتی نیست که نیروهای دفاعی را در اوکراین قرار دهد. لذا تغییر در تعادل قدرت اروپا دور از واقعیت است ولی ایالات متحده امریکا زمان لازم برای حفظ کردن وضعیت را دارد.
در این حالت، ایالات متحده آمریکا احتمالا آماده است تا امکان دسترسی سلاح برای متحدان خود در قفقاز و بالتیک را افزایش دهد و من معتقدم با کمک بلغارستان و بالتیک این مسئله در صورت اصرار مسکو به مواضع فعلی خود در اوکراین اتفاق می افتد. برگ برنده ایالات متحده است که جزو استراتژی تاریخی اش به حساب می آید، تکیه برا توان و موجودیت یک نیروی نظامی مهم و ارتش قوی است. جاییکه کشورهای متعدد درگیر هستند به یک متحد کارامد تکیه دارد. فراهم کردن تسلیحات برای کشورهایی که با یکدیگر همیاری نمیکنند و در بکارگرفتن نیروی لازم برای استفاده از تسلیحات ناتوان هستند برای ایالات متحدهآمریکا بیمعنی است.
پس از حوادث اوکراین تعداد زیادی از کشورهای اروپایی بحث کردند تا مخارج نیروی دفاعی را افزایش بدهند و همینطور تعداد نیروهای کمکی را. معلوم نیست ناتو برای نیروهای کمکی یک حامل است. همانطور که در ملاقات بین باراک اوباما رئیسجمهور آمریکا و آنجلا مرکل صدراعظم آلمان دیدیم، تمایلات آلمان برای مداخله کردن در عملیات جنگی قطعی بسیار محدود شده است. در اروپای جنوبی بحران اقتصادی هنوز شدت دارد، میل و رغبت بریتانیا و فرانسه یا ایبریها برای درگیر شدن در جنگ محدود شده است. و سخت است که ببینیم ناتو یک نقش نظامی موثر را بازی میکند.
ایالات متحده آمریکا به این مساله بعنوان موقعیتی که کشورهای بدون دفاع باید گامهای جدی بردارند نگاه میکند. برای ایالات متحده آمریکا موقعیت اضطراری وجود ندارد. برای لهستان، اسلواکی، مچارستان، رومانی، صربستان و آذربایجان همراه با دیگر کشورهایی که در طول خط حائل هستند، هیچ موقعیت اضطراری وجود ندارد. اما میتواند با یک حرکت ناگهانی و غیرقابل پیشبینی به اهداف خود برسد. روسیه ذاتا قدرتمند نیست، اما آنها هستند خیلی قدرتمندتر از هرکدام از این کشورها به تنهایی،یا حتی با همدیگر، براساس استراتژی طرحشده ی آمریکا، ایالات متحده ی امریکا آماده بود فراهم کردن نیروهای کمکی را آغاز کند. اما کمک اساسی و قابل توجه نیاز به اقدام قابل توجه در قسمتی از کشورهای حائل دارد. اولین و دومین جنگ جهانی بر سر موقعیت آلمان در اروپا بود همانطور که جنگ سرد بر سر همین موضوع بود. اگرچه به طریق دیگری شکل گرفته بود. ما یکبار دیگر در حال بحث کردن بر سر موقعیت آلمان هستیم.امروز آلمان تهدید غرب را ندارد. تهدید شرق ضعیف است، بعید است و بالقوه بیشتر یک پیمان است تا یک خطر بالقوه. نیرویی که آلمان را به سمت 2 جنگ جهانی کشاند، اکنون دیگر وجود ندارد.از نظر منطقی آلمان ، مثل گذشته خطر نظمی بشمار نمی آید.
ترس آمریکا از برتری اوراسیا یک ترس دور و غیرمحتمل است، بعید است روسیه بتواند همان تهدید را احیاء کند. روسیه تقلا میکند که بازهم کشورهای حائلش را بدست آورد. همانطور که آلمان آماده نیست در عملیات تهاجمی درگیر شود. ایالات متحده استراتژی قدیمی اش را در کمرنگ تر کردن حضورش تا جاییکه امکان دارد ادامه میدهد.در همان موقع کشورهای حائل به طور بالقوه و پنهانی با تهدیدی مواجه میشوند که آنها تجهیزات لازم را برای مقابله با آن تهدید آماده کرده بودند. به هرحال معلوم نیست که تهدید روسیه به واقعیت بپیوندد، گذشته از اغراق، معلوم نیست که روسیه این توانایی سیاسی را دارد که بتواند قاطعانه عمل کند. راهحل بهینه ی کشورهای حائل یک مواخله ی بزرگ از طرف ناتو خواهد بود. این امر اتفاق نخواهد افتاد.مداخله ی گسترده آمریکا دومین و بهترین راهکار خواهد بود. این امر نیز تحقق پیدا نخواهد کرد. کشورهای حائل می خواهند اهمیت حمایتیشان را به دیگران انتقال بدهند، یک استراتژی عقلانی که، اگر آنها بنوانند آن را بدست آورند. نیروهای عمومی ژئوپولیتیک روسیه را به سمت تلاش کردن برای بازپس گرفتن سرزمین مرزی حساس و مهم میکشاند. برای انجام این امر، نیروی سرزمینهای مرزی روسیه نخواهند دانست که چقدر روسیه تلاش خواهد کرد تا به هدفش برسد. برای روسیه کشورهای حائلی که قدرت بیشتری در دفاع دارند بهترین هستند. اما نگهداری از این نوع کشورهای حائل نیز هزینه ی بیشتری برای روسیه دارد. روسیه برای این نوع حرکت آماده نیست اما با گذشت زمان همانطور که قدرت و اعتماد به نفسش رشد میکند، حرکاتش کمتر قابل پیشبینی میشود. موقعی که با یک تهدید بالقوه روبرو میشود واکنش محتاطانهاش تبدیل به یک واکنش خشونتآمیز میشود. کشورهای حائل اختیاج به سلاح و همپیمان دارند.ایالات متحده آمریکا درجه ای از حمایت را فراهم میکند، جدا از آنچه که آلمان و ناتو انجام میدهند.اما تصمیم اولیه در دستان لهستانیها، اسلواکیها، مجارستانیها، رومانیاییها، صربستانیها و آذربایجانیها همراه با دیگر کشورهای حائل. بعضیها مانند آذربایجان تصمیم گرفته اند قبلا مسلح شوند و بدنبال یک همپیمان هستند، بعضیها مانند مجارستانیها دست روی دست گذاشتهاند و انتظار میکشند. “مارک تواین” باور دارد: تاریخ به خودی خود تکرار نمیشود، اما طنینانداز است. طنینی که ما میتوانیم بشنویم. آن ( طنین ) در مراحل اولیه وقوع است و هنوز تعداد کمی از کشورها در حال سپری کردن دورهای هستند که آلمان 1914 طی کرد. نیروها در حال متحد شدن با یکدیگر هستند. و اگر آنها متحد شوند دیگر حتی با یک اراده ی قوی هم کنترل نمیشوند.
جورج فریدمن در این مطلب که آنرا در قالب یک سفر خیالی ترسیم نموده ،به دنبال طنین استراتژیک بوده تا از وجود این طنین در منطقه اوکراین مطمئن شود. اما شواهدی جدی وجود ندارد که در آن اطمینان حاصل شود که جهان در معرض خطر جدی رویارویی قدرتهای بزرگ بصورت سخت و مشابه آنچه در 1914م اتفاق افتاد ،در معرض خطر برخوردهای شدید باشند.لذا آنچه که از حوادث چند ماه اخیر اوکراین به گوش جهانیان رسیده ، چنین نتیجه حاصل می شود که هر کدام از رقبا به نوعی دنبال عقب نشینی آبرومندانه با رعایت الزامات استراتژیک هستند.زیرا اوکراین به دلیل موقعیت ژئوپولیتیکی خاص خود نه می تواند به جبهه غرب بپیوندد نه به جبهه شرق.بلکه بازیگران موثر سه حوزه ژئواستراتژیک جهان که خود را درگیر مسأله اوکراین کرده اند، باید اوکراین را بعنوان پلی محکم میان دو بلوک ببینند. و پیرو این ادله مسلم ژئوپولیتیکی باید خرد سیاسی در این منطقه حائل حاکم و ضمن احترام به انتخابات این کشور ، از پاره پاره شدن این مناطق جلوگیری کنند و اهداف راهبردی خود را بر پایه عقلانیت سیاسی و واقعیت های جغرافیایی دنبال کنند. هم روسیه و هم غرب در میدان تحولات اوکراین مسکن آرام بخش دارند.وگرنه تداوم این روند فرجام نیکی به دنبال نخواهد داشت.
انتهای پیام