«30 سال بعد نامی از شاعران حکومتی نیست»
/گفتوگوی انصاف نیوز با محمدرضا طاهری/
«امیرحسین ناظری کنزق»، انصاف نیوز: سالهاست که نهادهای فرهنگی ما بهجای حمایت از نمونههای فاخر هنری از آثاری حمایت میکنند که محتوایی همسو با نظرات و عقاید آنها داشته باشند. این نوع حمایتها و از طرفی سانسور و توقیف آثاری که محتوای انتقادی دارند باعث شده تا میان شاعران رسمی و مردم شکاف عمیقی ایجاد شود. یکی از شاعرانی که همواره کتابهایش در نمایشگاه کتاب حاشیههای فراوانی داشته «محمدرضا طاهری» است. غزلسرایی که تاکنون سه کتاب منتشر کرده و تمام کتابهایش هم به چاپ مجدد رسیدهاند. طاهری که معمولاً به کنشهای اجتماعی و تحرکات مردم واکنش نشان میدهد و خیلیها معتقدند اینکه او اکنون تریبونی در محافل رسمی ندارد یا اینکه کتابهایش در نمایشگاه توقیف میشود به خاطر همین واکنشهاست. طاهری درباره تجمعات اعتراضی اخیر نیز سکوت نکرد و چند مطلب در کانال شخصی خود منتشر کرد.
این شاعر مهمان دفتر انصاف نیوز بود. متن کامل گفتوگوی انصاف نیوز با طاهری در پی میآید:
انصاف نیوز: آقای طاهری! ادیبان در دورهای در جامعه تأثیر بسیاری داشتند؛ بهعنوان نمونه در دورهای که ما محمدتقی بهار یا میرزاده عشقی را داشتیم. از طرفی ادیبان ما در جامعه روشنفکری هم تأثیر خوبی داشتند، کسانی مثل جعفر خامنهای؛ اما در حال حاضر نویسندگان تأثیر چندانی نه در جامعه نه در روشنفکران ندارند. چرا این پدیده رخ داد؟
محمدرضا طاهری: این موضوع فقط مختص ادیبان نیست. روشنفکرهای ما هم تاثیری بر جامعه ندارند. نخبههای ما چقدر میتوانند به جامعه خط دهند؟ همین چند روز پیش یک جریان خوب یا بد اعتراضی در جامعه راه افتاد. (تجمعات اعتراضی که از مشهد شروع شد) کدام روشنفکر ایرانی اعم از اپوزیسیون خارج نشین، اپوزیسیون داخلی، اصلاحطلب، اصولگرا یا هر کسی که اهل قلم و اندیشه است ذرهای میتواند روی این جریان تأثیر بگذارد؟ حقیقت این است که مردم ما اصلاً از بدنه ی روشنفکری حرفشنوی ندارند، چون این ارتباط کاملاً قطع است.
البته می توان گفت اساسا جهان امروز جهانی سطحی است. یک دلیلش انتقال سریع اطلاعات است. اطلاعات بستهبندیشده کوچک که هیچ عمقی ندارد. روزگاری بود که برای کسب اطلاعات مجبور بودیم کتاب بخوانیم؛ یعنی اگر می خواستیم در هر موضوعی اطلاعاتی بیش از حرفهای معمول و روزمره کسب کنیم راهی نداشتیم جز اینکه کتابی در آن موضوع بخوانیم. در کتاب هم آنچه وجود دارد معارف عمیق است. پس ناگزیر معرفت انسان دیروز معرفت عمیق تری بود.
اما امروز وقتی یک جوان دبیرستانی میخواهد در موضوعی اطلاعات کسب کند چه می کند؟ می رود سراغ گوشی موبایلش. اینترنت دریایی از اطلاعات بههمریخته و سطحی است.
البته این که می خواهم عرض کنم حکم کلی نیست اما در میان شاعران امروز آنهایی که مخاطب پر شمار دارند معمولاً سطحی مینویسند. این شاعران جدای از مشکلات شعری که دارند هیچ پشتوانه تئوریکی هم در آثارشان و حتی گاهی در ذهنشان نیست. به طوری که گاهی می بینیم یک شاعر نمی تواند درباره سادهترین مسایل اجتماعی چند دقیقه صحبت کند ولی مخاطب چند صدهزارنفری دارد و میتواند روی بخشی از جامعه تأثیرگذار باشد، البته تأثیر گذار نه به معنای خط دهی فکری بلکه به این معنا که عده ای او را دوست دارند و می توانند با او سرگرم شوند.
این البته مختص به شعر نیست. در اغلب رشته های مختلف آنهایی که نگاه سطحی تری دارند معمولا پر مخاطب ترند.
چرا در غرب این اتفاق نمیافتد؟ چرا نویسندههای غربی هنوز بر جامعه تاثیراتی دارند درحالیکه خیلی بیشتر از ما درگیر فنّاوریاند؟
فنّاوری در آنجا با یک مقدمهای واردشد. غربیها قدمبهقدم تبدیل به یک جامعه مدرن شدهاند. مثلا برای فرنگیها کتابخوانی یک فرهنگ جداییناپذیر است؛ حالا اینترنت هرچقدر هم گسترش پیدا کند، کتاب جایگاه خودش را دارد. ولی آیا این در زندگی ما هست؟ نیست! چون ما از یک فرهنگ سنتی وارد شدیم به یک فضای مدرن. البته غرب هم تا حدودی دچار سطحی گرایی شده، آنجا هم دیگر اثر هنری جاودانهای خلق نمیشود. واقعیت آن است که آنها هم به اندازه ی گذشته عمیق نیستند بلکه تنها دقیقترند. یعنی به قانون و مقررات بیشتر عادت کرده اند.
جامعه غرب با یک پیش ساختهایی ازجمله چند انقلابی که در قرن 19 رخ داد به سمت شعر مدرن رفتند اما در ایران بدون هیچ پیش فرضی و تحت تاثیر ادبیات غرب به سمت شعر مدرن رفت. یعنی جامعه غرب شاعران را به سمت مدرنیته برد ولی شاعران ایران به دور از جامعه مدرن شدند. به نظر شما آن چیزی که ما به آن میگوییم شعر مدرن ازجمله شعر موزون و شعر سپید اصولاً کمکی به جامعه ما میکند؟
بله قطعا! شاید این شعر باری از جامعه را به دوش نکشد ولی هنر همیشه لطف خودش را دارد. آغاز نو شدن شعر فارسی به دوران مشروطه برمیگردد. قبل از مشروطه شاعران شعرهایی درنهایت قدرت ادبی مینوشتند که فقط نشان از توانمندی آنها داشت، اما هیچ اثری از جهان شخصی شاعر در شعر آن دوران نیست! مثلا شاعر آن دوره اگر عاشقانه مینوشت، همان چیزهایی را می گفت که سعدی و حافظ بهترش را پیش از آن گفته بود. درواقع شاعران پیش از مشروطه کاریکاتورهایی از نمونههای درخشان ادبیات فارسی بودند! اما مشروطه این فضا را شکست و شاعران به شکل ناگهانی وارد فضای تازهای شدند. البته از قوت شعر کلاسیک کاسته شد ولی در عوض شعرها بسیار به زندگی و مردم نزدیک شد. از طرفی کسانی مانند بهار و ایرج میرزا توانستد هم قوت شعر را حفظ کنند و هم با مردم نزدیک باشند. بعد از آن هم که جریان شعر نو اتفاق افتاد که اتفاق خوب و مبارکی بود و باید بپذیریم که این اتفاق خوب متاثر از ادبیات مغرب زمین بود. چون این جریان به ناگاه از غرب آمده قطعاً زمینهچینیهای لازم هم برای آن صورت نگرفته و این می تواند دلیل برخی کاستی هایش باشد. اما اصلاً لزومی ندارد که ما تمام و کمال شبیه آنها بشویم. چون ما در گذشته ادبی خودمان هم عناصر مهمی داریم که ناگزیر باید با برداشت های ما از ادبیات غرب آمیخته شود.
حسین منزوی معیاری برای غزل نو است
با توجه به اینکه شعر مدرن از غرب به ما رسیده، با تعریفی که غرب از شعر مدرن دارد اصولاً «غزل مدرن» کلمه درستی است؟
ما لزوماً نباید به غرب نگاه کنیم. به نظرم بهترین شاعر غزلسرا در دوران ما «حسین منزوی» است. بلاغت یا رتوریکی که در شعر منزوی وجود دارد را من اسمش را میگذارم “بلاغت مخصوص غزل نو”. درواقع زبان شعر او معیاری برای «غزل نو» است. این بلاغت یک معجونی درهمپیچیده از بسیاری چیزهاست، ازجمله زبان ساده ایرج میرزا، زبان شخصی شهریار، زبان سمبولیک و مبهم نیما، بلاغت فرنگی شاملو، تغزل سنتی شعر فارسی که از حافظ و سعدی به ما میرسد، نازک خیالی های سبک هندی، صراحت شعر مشروطه و ویژگی خطابه مانند سبک خراسانی. اگر این ویژگی ها را باهم مخلوطکنید میشود یکچیزی به نام «بلاغت مخصوص غزل نو».
ازنظر من این بلاغت می تواند لحنی را به غزل بدهد که به کار انسان امروز بیاید. چون غزل اگر بخواهد کاملاً از بلاغت شعر مدرن پیروی کند میشود یک موجود بیمزه و بینمک. چراکه ظرفیتهای ذاتی غزل که در طول هزار سال شعر فارسی توسط شاعران کشف شده دلیل زیبایی و جذابیت آن است و ما اگر می خواهیم غزل بگوییم به هیچ قیمتی نباید این ظرفیت های ذاتی را از دست بدهیم.
هم خواصمان بی سواد شده اند و هم تجاری سازی باعث شده زرد ها محبوب شوند
اشاره کردید که ادبیات جدی ما مخاطب کمی دارد، از طرفی زردنویسها تیراژهای چندین هزارتایی دارند. قطعاً یکی از عوامل نشر است. از طرفی باز خود شما گفتید که مخاطب ما سطحی شده. به نظر شما تجاری شدن روی زرد شدن شعرها بشتر تاثیر گذاشته یا کم شدن عمق جامعه؟
نکته مهم این است که عوام ما هماناند که در گذشته بودند، این خواص که تغییر کرده اند. خواص ما در دوران گذشته بهمراتب کتابخوانتر و عالمتر بودند. یکزمانی این کاملا عادی بود که یک دانشجو یا شخصی که علاقه داشت کمی بیشتر از جامعه بداند کتابهای مهم دوران خودش را میخواند. متولدین دهه ۳۰،۴۰ و ۵۰ و برخی متولدین دهه ۶۰ اغلب از این جنس بودند. چون تنها راه کتاب بود. به یاد دارم وقتی من تازه شروع به شعر گفتن کرده بودم در خانه ی ما حتی یک کتاب شعر معاصر پیدا نمی شد تا بخوانم. برای همین مجبور بودم سعدی و حافظ بخوانم و همین باعث شد استخوانبندی اولیه ذوقم طوری شکل گرفت که بعدها نمیتوانستم چیزهای سطحی را بپذیریم. می خواهم عرض کنم این کمبود امکاناتی که در سالهای گذشته بود گاهی چقدر می توانست سبب خیر باشد!
البته تجاریسازی هم بسیار مؤثر است. روزی با آقای رییس دانا، مسوول انتشارات نگاه، صحبت میکردم. به ایشان گلایه کردم که شما مهمترین مجموعههای شعر معاصر را منتشر کردید، چرا حالا این کتابهای ترانه «بسیار زرد» را منتشر میکنید؟! کتابهایی که یک خواننده ی پاپ مثلا شادمهر عقیلی چند ترانه اش را خوانده و باعث اسم و رسم ترانه سرا شده! شما که دورهای شاملو چاپ میکردید چه شد که به اینجا رسیدید؟ با حسرتی به من گفت: «به خدا کتابهای جدی من خاک میخورد، من تعداد زیادی کارمند دارم و باید حقوقشان را بدهم! مجبورم! من هم دوست دارم شعر جدی منتشر کنم اما چاره ای ندارم…»
این فضای تجاری شدن وجود دارد. میشود ناشران را محکوم کرد که چرا شما پول میگیرید و کتاب شعری را منتشر میکنید که پر از اشکال است. اما از طرفی هم اگر ناشر این کار را نکند باید تعطیل کند. به نظرم راهش این است که یک مدیر فرهنگی شجاع در این کشور پیدا شود که بهجای ممیزی محتوایی، ممیزی فنی برای اشعار بگذارد.
30 سال دیگر حتی نامی از این شاعران حکومتی نیست
از قدیم رسم بوده که شاعران با دربار یا حکومت ارتباط خوبی داشتند، همچنان که در زمان شاه به برخی عنوان شاعر درباری میدادند. به نظر شما واژه «شاعر حکومتی» برای شعر امروز ما هم صدق میکند؟
درست است که از قدیم شاعران ما با دربار ارتباط داشتند ولی این درجاتی داشت. مثلاً سعدی با عنصری متفاوت بود و در عین حال کسانی مثل ناصرخسرو هم بودند! اما وقتی به شعر معاصر نگاه میکنیم –با توجه به تغیری که در مفهوم شعر به وجود آمده- دیگر این طور نیست که شاعر هم بتواند اصیل و تأثیر گذار باشد و هم بتواند کاملاً صدای حاکمیت باشد. مثلا من در ذهن ندارم که شاعر برجسته و مهمی از معاصرین دقیقا صدای حکومت پهلوی بوده باشد؛ در روزگار ما هم همین است؛ شاعرانی هستند که کاملاً بر اساس خواستههای حکومت شعر میگویند. از نهادهای حکومتی سفارش می گیرند و می نویسند. تمام برداشت های شاعرانه آنها از اطرافشان دقیقا منطبق است بر قرائت های رسمی حکومت از جامعه و جهان و دین و فرهنگ. اینها موسساتی هم دارند و پولهای زیادی هم خرج می کنند؛ اما بعید میدانم ۳۰ سال دیگر نامی از اینها به عنوان شاعر جدی باشد.
نهادهای دولتی کیلو کیلو کتابهای شاعران حکومتی را میخرند
آقای طاهری کتابهای شما نهایتاً به چاپ سوم میرسد درحالیکه کتابهای این دوستان ده یا بیست برابر شما چاپ میشود. واقعاً شما فکر میکنید این شاعران باقی نمیمانند؟
این چاپها را که مردم نخریده اند، نهادهای دولتی خریدهاند.
وقتی از آن شعر در ترانهها استفاده میشود یک موج تبلیغاتی عجیبوغریب برای شاعر راه میافتد مصاحبه مختلف با نهادهای دولتی انجام میدهند بااینحال چرا فکر میکنید که نام این فرد 30 سال دیگر نباید باشد؟
این را نگاه کنید که آیا این شعرها در زبان مردم جاری است یا نه؟ یعنی کجا کسی میتواند خلوت خودش را با یک شعر از این جنس پر کند؟ کجا شما میبینید کسی در نامه به معشوق خودش از آن شعرها بنویسد؟ یا وقتی میخواهد از دلتنگیها، غصهها، عقدهها، ترسها و اضطرابهایش بنویسد به یاد اینگونه شعرها بیفتد؟
اولاً راجع به چاپهایی که گفتید قویاً میگویم که آنها را نهادهای حکومتی کیلو کیلو میخرند، نه مردم. شما کتابخانههای عمومی را ببینید مملو از کتابهای اینهاست.
ثانیا اینکه میگویید خوانندهها بخوانند تاثیر دارد، بله قبول؛ اما کدام تصنیف تأثیرگذار و ماندگار را اینها گفتهاند؟ همین امروز هم اغلب کارهایی که به دلها مینشیند از جریان مستقل است. اصلاً مگر میشود شعری که غایت هدفش این است که به مخاطب القا کند فلان سیستم حکومتی خوب است و باید این باشد ولا غیر، خلوت کسی را پر کند؟ اصلاً اصالت هنر این را نمیپذیرد. این شاعران خودشان انتخاب کردهاند که ابزاری باشند برای مقاصد حکومتی. ممکن است واقعا اعتقاد قلبی هم به یک طیف فکری در نظام جمهوری اسلامی دارند؛ اگر واقعی است ایرادی هم ندارد. حرف من این است که از این شیوه شاعر جدی در نمی آید. این اعتقاد باعث شده میان شاعر جدی بودن و ابزار دست حکومت بودن، ابزار بودن را انتخاب کنند.
بعضی شاعران هم هر اتفاقی رخ دهد از خال لب یار میگویند!
اما طیف دیگری هم هستند که تمام شعرهایشان در چارچوب خواستهای حکومت نیست اما در عین حال هیچکدام هم خارج از خط قرمزهای حکومت نیست. آن طیف تقریباً اکثر شاعران را در برمیگیرد.
این دسته از شاعران معمولا سعی می کنند چه در شعرشان و چه کنشهای اجتماعیشان طوری باشند که صداوسیما و تریبون های رسمی را از دست ندهند. لذا می بینیم که اغلب درباره مسایل مهم اجتماعی سکوت میکنند. فرض کنید مثل همین روزها جریانی مردمی در کشور نسبت به یک جریانی در حکومت اعتراض جدی دارد. این طیف از شاعران ساکتاند و همچنان درباره دختر همسایه مینویسند! نه له و نه علیه ماجرا هیچ نمی گویند که مبادا بخشی از مخاطب را از دست ندهند!
البته این طیف گاهی شعرهای عاشقانه زیبایی هم میگویند. در گذشته هم شاعران بسیار خوبی از این طیف داشته ایم. مثل عماد خراسانی یا شهریار که کنش اجتماعی ندارند یا اگر دارند عمیق و جدی نیست. اما در کنار اینها شاعرانی مثل شاملو یا اخوان را هم ببینید که بعد از گذشت چند دهه کدام مهم تر و ماندگار ترند! من خیلی وقتها شهریار را شاعرتر از اخوان میبینیم اما اخوان و شاملو قطعا قابل توجه ترند و به نظر من در مقابل تاریخ سربلند تر. من شاعری که نسبت به دردهای جامعه اش بیتفاوت است را خیلی نمیپسندم. گرچه می پذیرم که ممکن است شعرهای خوبی هم داشته باشد.
یعنی خیلی شعر را برای شعر نمیدانید؟ هنر برای فعالیت اجتماعی میپسندید؟
نه صرفا؛ شعر را برای شعر قبول دارم و برای خود شعر اصالت قائلم. برای آن شعر عاشقانه هم ارزش قایلم اما من میگویم اگر شاعر امروز میخواهد آینه انسان امروز باشد باید اینگونه باشد. انسان امروز آمیختهای از دردها، رنجها و حسرت ها و شادی ها و غم هاست. فریادی است که میخواهد در برابر ظلم بزند و نمیتواند، درعینحال عشقی که در دل دارد و نمیتواند ابراز کند، درعینحال احساس تنهایی و غم اندوه است. البته من موافق شعری از جنس شعر مشروطه که بیانیه سیاسی منتشر میکرد نیستم. من میگویم مجموعه ی شرایط اجتماعی باید بازتابی در شعر شاعر داشته باشد.
غزل دهه 80 واکنشی بود به فرم گرایی غزل دهه 70
جریانهای شعری معاصر تاثیراتی بر روی یکدیگر داشتهاند. شاید موفقترین جریان شعر مدرن ما جریانی بود معروف به جریان «سادهنویسی» و این جریان تأثیر عجیبی روی شعر نو گذاشت. تأثیر این جریان را روی غزل چگونه میبینید؟
چیزی که از جریان سادهنویسی در ذهن من است آن جنس از شعر سپید است که با احمدرضا احمدی و بعدها شمس لنگرودی، حافظ موسوی و سید علی صالحی آغاز شد و بعد به شاعران خوبی مثل بروسان و گروس عبدالملکیان رسید.
این جریان بههرحال بخشی از ادبیات است و شاعران خوبی را هم معرفی کرده است؛ اما ساده نویسی یک شمشیر دو لبه است، به این معنا که در این شیوه ممکن است هرکسی با هر بهره ای از استعداد و توان ادبی، فکر کند میتواند شعر بگوید و مجموعه چاپ کند. نتیجه آن هم انبوه مجموعههای شعر سپید است که منتشرشده و هیچ خاصیتی ندارد. چیزی که به نظر من جایش در این جریان خالی است، رد پای بلاغت شکوهمندی است که در پیشینه ادبی ما وجود داشت و در این آثار نیست.
نمیدانم غزل دهه ۸۰ که ناگهان نسبت به غزل دهه ۷۰ تغییر رویه داد چقدر تحت تأثیر این جریان است. بههرحال غزل دهه ۷۰ بسیار فرم گرا بود و غزل دهه ۸۰ مضمون گرا شد و نزدیک به سبک هندی شد. اما این را مطمئنم که هم غزل دهه ۸۰ و هم جریان سادهنویسی که در دهه ۸۰ شدت گرفت، هر دو واکنشی بود به فرم گرایی افراطی دهه ۷۰. چه در شعر سپید چه در شعر کلاسیک.
آنچه در دهه ۷۰ رخ داد یک تجربه شکستخورده اما محترم بود. اما دهه ۸۰ سعی کرد به اصالت ها برگردد و به تأثیرگذاری است بها بدهد. منتها از همین جا مشکلاتی هم مانند زرد نویسی آغاز شد که خود قصه ی پر غصه ای ست.
از اوایل دهه ۹۰ اما شاعرانی پیدا شدند که با وجود اینکه ظرفیتهای ذاتی را در غزل حفظ کردند، از فرم عمودی غزل نیز غافل نشدند و سعی کردند فرم های تازه ای ایجاد کنندو درعینحال مراقب باشند تا ارتباط با مخاطب را هم از دست ندهند. گونه ای متعادل در بین وضعیت دهه هفتاد و هشتاد!
اکثر ترانه سراها شاعران شکست خورده اند!
برگردیم به تاثیرات اجتماعی شعر. در دورهای ترانهسراها، ترانه میگفتند و چندی بعد این ترانهها شعار میشد برای اعتراضات مردمی. شما در حوزه ترانه هم فعالید. چرا ترانههای ما در این دوره چندان اجتماعی نیست؟ نسل قبل انقلاب ترانهسراهای ماکسانی مثل جنتی عطایی شعرهای عمیقتری میگفتند چرا یک نسل بعد آنها آنقدر سطحی شدند و انگار هیچ تعلقی به نسل قبلی خود ندارند.
شاید یکی از مهمترین دلایلش این بود که ۲۰ سال هیچ ترانه پاپی در کشور تولید نشد، که اگر میشد شاید شاعران جدیتری در این حوزه پیدا می شدند.
مشکل اینجاست که اکثر ترانهسراها شاعران شکستخوردهاند. من بهعنوان یک شاعر میگویم که ترانه نوشتن کار بسیار سادهای است. چون ترانه اصولاً بیان سطحی احساسات است و روح شاعر را چندان به عرق ریزی وا نمیدارد. البته این غیر از شاهکارهایی است که هرچند سال یکبار رخ میدهد و ممکن است در هر قالبی رخ دهد، از جمله ترانه!
البته من به همه ترانهسراها جسارت نمیکنم اما اغلب ترانهسراها شاعران شکستخوردهاند. به یاد دارم چند سال پیش یک خانمی که الان ترانه سرای موفقی هم هست، در انجمنهای ادبی غزل می خواند اما هیچ وقت نمیتوانست موفق باشد. مدتی بعد کمکم رفت به سمت ترانهسرایی و از قضا خواننده ای هم ترانههایش را خواند و معروف هم شد.
شاید همین خاستگاه سست است که سبب شده ترانه در جامعه ی امروز ما نتواند مؤثر باشد.
از طرفی البته ما موسیقی اجتماعی هم نداریم. یک سری ترانههای زیرزمینی و رپ است که اساسا ترانه در آنجایی ندارد. متاسفانه در موسیقی رسمی ما هیچ کاری به جنبشهای اجتماعی و خطوط قرمز ندارد. من ندیدم در فضای رسمی کسی موسیقی پاپ با محتوای اجتماعی یا سیاسی کار کند.
شعری که بشود در روزنامه چاپش کرد به درد نمیخورد
آقای طاهری همدورههای شما هرکدام انجمن ادبی دارند و کارگاه برگزار میکنند. شما بهواسطه کنشهای اجتماعیتان، تقریباً تریبون رسمی ندارید. حتی کتابهایتان هم بهخوبی دیده نمیشود. خودتان فکر نمیکنید که شاید میشد کاری کرد که بیشتر دیده شوید؟
کتابهای من چند سال است که در نمایشگاه کتاب توقیف میشود، نمایشگاههای استانی نمیرود و حتی درست هم پخش نمیشود. تریبونهای صداوسیما و فرهنگسراها برای من و دوستانی که شبیه من کنش اجتماعی دارند نیست.
حتی گاهی که دانشگاهها ما را دعوت میکنند برنامه را کنسل میکنند. همه اینها نشان میدهد که نمیخواهند یک نوع خاص از جهانبینی در جامعه رشد پیدا کند. به هر حال کار من فکر کردن و نوشتن، و کار آنها سانسور و سنگ اندازی است!
پشیمان نیستم
اما من پشیمان نیستم. گرچه شاید از ارتباطم در دورهای با بعضی جریانهای ادبی وابسته به گروه های سیاسی پشیمان باشم اما از اینکه کنش اجتماعی داشتم بههیچعنوان پشیمان نیستم. شعر من دغدغه من است و جز این هم نمیتوانم باشم.
البته گاهی از بعضی دوستان شاعر گله مند می شوم که نه تنها مرهم نمی شوند بلکه نمک هم بر زخم شعرهای ما می پاشند! برای مثال بارها پیش آمده که وقتی برای کتابهای من محدودیتی ایجاد کردند، برخی دوستان شاعر نهتنها اعتراض و حمایتی نکرده اند بلکه حتی ابراز خوشحالی هم کرده اند!
بعضی از همین شاعران با هر ارگان حکومتی از هر دسته و گروهی همکاری میکنند و آخر کار هم میگویند ما آزاده و مستقلیم چون با همه هستیم! بارها شده وقتی که کتابی از من توقیف میشود و در صفحه شخصی خودم اعتراضی می کنم، همین ها میگویند به اینها توجه نکنید اینها سیاسیاند و میخواهند بگویند ما را توقیف کردهاند که جلب توجه کنند!
این حرف به خصوص از این آدمها هم خندهدار است هم بسیار ناجوانمردانه، اما متاسفانه جامعه به سمتی رفته که کمتر برایش سؤال ایجاد میشود که چگونه یک نفر هم میتواند ژست روشنفکری بگیرد و هم به دلخواه دختر و پسرک های کم سن و سال امروزی رفتار کند و هم برای انقلاب و مدافعان حرم شعر بگوید هم از شخصیت های اصلاحطلب منفعت ببرد و هم از اصولگراها.
جایی از شاملو نقل قولی شنیدم که شعری که بشود در روزنامه چاپش کرد به درد نمیخورد. این شعرهایی که در صداوسیما میشود خوانند انتظار من از شعر را برآورده نمیکند.
آنقدر به جامعه و مردم دلبستگی دارم که هیچوقت فکر نکردهام که از این کشور بروم
تا حالا به مهاجرت از ایران فکر کردهاید؟ چون شاعرانی که مهاجرت کردهاند؛ در داخل کشور اوضاع بهتری از شما داشتند.
هنرمند وقتی از جغرافیای فرهنگی خودش جدا میشود تقریباً تمام میشود. من آنقدر به جامعه و مردمم دلبستگی دارم که هیچوقت فکر نکردهام که از این کشور بروم. من کتابم را منتشر میکنم و اگر جلوی آن را گرفتند در صفحه مجازی ام آن را منتشر میکنم اگر جلوی آن را هم گرفتند در دفترم شعرم را مینویسم و یقینا شعر اگر قابلیتی داشته باشد در درازمدت دیده میشود.
من از اینکه مخاطبان زیادی ندارم ناراحت نیستم. در مقدمه کتاب لوطی کشی هم نوشتهام که شاعر قرار نیست مخاطبی بهاندازه یک ستاره پاپ داشته باشد. عملاً ما میبینیم که بیشترین مخاطب را در میان شاعران سطحی ترین آنها دارند. البته این به آن معنا نیست که هر کس مخاطب کمتری دارد شاعر بهتری است یا مخاطب داشتن به معنای سطحی بودن است، هرگز! اما باید توجه داشت که کسی که به سمت ادبیات جدی میآید اصولاً نباید در پی شهرت باشد. اینجا از آن خبرها نیست.
کسی که به سمت ادبیات میآید اصولاً نباید دنبال شهرت باشد
از اول میدانستید که قرار نیست مخاطبان خیلی زیادی داشته باشید؟
بله من اصلاً نمیخواهم که مخاطب پر شمار داشته باشم، اگر میخواستم شغل دیگری را انتخاب میکردم. بازیگر میشدم یا فوتبالیست! اما البته مسلما برایم مهم است که مخاطبان جدی شعر و ادبیات را با اثرم مواجه کنم. وقتی از این هم جلوگیری میشود آن وقت است که اعتراض میکنم. گرچه این هم تبعیضی مانند هزاران تبعیضی دیگر است که در جامعه ما وجود دارد و خیلی از مردم و هنرمندان دچار آنند.
انتهای پیام
نیار به گذشت سی سال نیست الان هم کسی مداح ال……..را جدی نمیگیرد…..
انقلاب در موسیقی شعر با ظهور سبک زلال
آقای محمدرضا طاهری! مردم از افرادی مثل شما که ادعای روشن فکری دارید بیزارند. به قول مرحوم آل احمد روشنفکری ایران از ابتدا، وابسته، هرهری مذهب و چشم به دهن کشور های متروپل بوده. شما اصلا مفهوم استقلال فکری، سیاسی و … رو نمی فهمید. خودتان هم شاعران حکومتی هستید اما حکومت شیطان!!!خود شیفته های بی نوا !!!!!!