20 عامل عقب ماندگی ایرانیان | مصطفی ملکیان
«مصطفی ملکیان»، در شمارهی 95 مجلهی «بازتاب اندیشه»، عوامل عقبماندگی ایرانیان را برشمرده بود که این یادداشت در کانال تلگرامی «روشنفکری دینی» بازنشر شد. متن این یادداشت در پی میآید:
آن بخش از مسایل فرهنگی كه به نگرشهای ایرانیان مربوط میشود، تحت بیست عامل، قابل احصا یا شمارش است. استدلالهای من هم بر این مطالب بیشتر دروننگرانه است. یعنی مخاطب باید به درون خودش مراجعه كند و ببیند كه در خودش چنین حالتی وجود دارد و اگر وجود دارد میتوان گفت سخن روی صواب دارد.
1- پیشداوری
اولین خصوصیتی كه در ما وجود دارد، پیشداوریهای فراوان نسبت به بسیاری از امور است. اگر هر كدام از ما به درون خودمان رجوع كنیم پیشداوریهای فراوان میبینیم. این پیشداوریها در كنش و واكنشهای اجتماعی ما تأثیرات منفی زیادی دارد. معمولا وقتی گفته میشود پیشداوری، بیشتر پیشداوری منفی محل نظر است ولیآثار مخرب پیشداوری منحصر به پیشداوری منفی نیست. پیشداوریهای مثبت هم آثار مخرب خود را دارد. از جمله خوشبینیهای نابهجا كه نسبت به برخی افراد و قشرها و لایههای اجتماعی داریم.
2- جزمیت و جمود
نوعی جزمیت (دگماتیسم) و جمود در ما ریشه كرده است. من اصلا تحقیقات روانشناختی و تحقیقات تاریخی در اینباره ندارم كه چرا ملت ایران تا این حد اهل جزم و جمود است.
یعنی واقعیت آن برای من محل انكار نیست اگرچه تبیینش برای من امكانپذیر نیست. آنچه كه در ما وجود دارد كه از آن به جزم و جمود تعبیر میشود این است كه باور ما یك ضمیمهای دارد. یعنی ممكن است كه ما معتقد باشیم كه فلان گزاره درست است این سالم است اما اگر معتقد باشیم كه فلان گزاره محال است كه درست نباشد. این محال است انسان را تبدیل به انسان دگمی میكند.
3- خرافهپرستی
ویژگی دیگر ما خرافهپرستی است هم خرافه در بافت دینی و مذهبی و هم در بافتهای غیر دینی و مذهبی، خرافه در بافت مذهبی یعنی چیزی كه در دین نبوده و در آن وارد شده است.
اما مهمتر این است كه به معنای سكولار آن هم خرافهپرست هستیم. خرافی به معنای باور آوردن به عقایدی كه هیچ شاهدی به سود آن وجود ندارد ولی ما همچنان آن عقاید را در كف داریم.
این سه مساله نخست را میتوان سه فرزند استدلال ناگرایی ما دانست. هر كه اهل استدلال نباشد اهل این سه ویژگی است بنابراین راهحل درمان این سه تقویت روحیه استدلالگرایی است.
4- بها دادن به داوریهای دیگران نسبت به خود
ما به ندرت در منی كه از خودمان تصور داریم زندگی میكنیم و همیشه توجهمان به منی است كه دیگران از ما تصور دارند و همیشه ترازوی ما در بیرون ماست. این بها دادن به داوریهای دیگران علتالعلل یكسری مشكلات فرهنگی جامعه ماست.
5- همرنگی با جماعت
نكته پنجم ناشی از نكته چهارم است به این معنا كه ما هیچوقت در برابر جمهوری كه با آن سروكار داریم نتوانستهایم سخن بگوییم كه در مقابله با آن است و همیشه همرنگ شدن با جماعت برای ما مهم است.
6- تلقینپذیری
تلقین یعنی رایی را بیان كردن و آرای مخالف را بیان نكردن و مخاطب را در معرض همین رای قرار دادن. هر وقت شما در برابر هر عقیدهای نظر مخالفان آن را هم خواستید نشان میدهد كه تلقینپذیر نیستید. تلقینپذیری یعنی قبول تكآوایی.
7- القاپذیری
القاپذیری به لحاظ روانشناختی با تلقینپذیری متفاوت است. در القا یك رای آنقدر تكرار میشود تا تكرار جای دلیل را بگیرد. اگر من گفتم فلان گزاره صحیح است
شما از من انتظار دلیل دارید اما من به جای اینكه دلیل بیاورم 200 بار فلان گزاره را تكرار میكنم و كمكم ما فكر میكنیم كه تكرار مدعا جای دلیل را میگیرد. یعنی به جای اقامه دلیل خود مدعا تكرار میشود و این هنری است كه در پروپگاندا یا آوازهگری وجود دارد.
8- تقلید
منظور من از تقلید نه آنست كه در فقه گفته میشود. مراد تقلید به معنای روانشناختی آن است. یعنی اینكه من آگاهانه یا ناآگاهانه تحت الگوی شخصی باشم.
یعنی من خودم را مانند تو میكنم و به تو تشبه میجویم و تقلید، یعنی من تو را الگو گرفتهام. آنچه كه در عرفان گفته میشود كه تشبه به خدا بجویید اگر این كار را با انسانها انجام دادیم تعبیر به تقلید میشود و این تقلید هم در ادیان و مذاهب و عرفان مورد توبیخ است.
9- تعبد
تعبد یعنی سخنی را پذیرفتن صرفا به این دلیل كه فلان شخص آن را گفته است. یعنی اینكه اگر صورت استدلالی من ذهن من را آزار ندهد كه فلان گزاره صحیح است چون فلان شخص گفته است فلان گزاره صحیح است من اهل تعبدم.
10- شخصیتپرستی
كمتر مردمی به اندازه ما شخصیتپرستند و شخصیتپرستی جز این نیست كه شخصیتی خود را بر خود عرضه می كند و خوبیهایی كه در زندگی اطراف خودمان نمیبینیم از سر توهم به او نسبت میدهیم و او را به دست خودمان بزرگ میكنیم.
11- تعصب
تعصب هم افق با شخصیتپرستی است. تعصب به معنای چسبیدن به آنچه كه داریم و نگاه نكردن به چیزهای فراوانی كه نداریم. اگر من شیفته آنچه كه دارم شدم و فكر كردم و جای نداشتهها را هم برایم میگیرد من نسبت به آن تعصب پیدا كردهام و اینجاست كه من نسبت به كسانی كه به آن وفاداری ندارند دو دیدگاه پیدا میكنم. گروهی خودی میشوند و گروهی غیرخودی. قرآن خودی و غیرخودی را رد كرده است چرا كه درباره حب و بغض میگوید وقتی با گروهی دشمنید، دشمنی باعث نشود درباره آنها عدالت و انصاف را فراموش كنید.
12- اعتقاد به برگزیدگی
هر كدام از ما اگر به خودمان رجوع كنیم میبینیم به نوعی فكر میكنیم و به نوعی مورد لطف خدا هستیم. یعنی درست است كه ممكن است وضع ما به مو بند باشد اما پاره نمیشود و اكثر اهمالها و بیتوجهیها ناشی از همین نكته است. لایپنیس اصطلاحی داشت كه برای موارد دیگری به كار میبرد. این اصطلاح هماهنگی پیش بنیاد بود به معنی اینكه گویا همه امور از پیش حاصل آمده است اما گویا ما این هماهنگی پیشبنیاد را راجع به خودمان قائلیم.
13- تجربه نیندوختن از گذشته
پس از اقدامات انساندوستانه افرادی چون ماندلا واسلاوهاول دو جمله كه در باب فرهنگی كردن سیاست است را زیاد شنیدهایم كه ببخش و فراموش كن یا ببخش و فراموش نكن. اما داستان بر سر این است كه اگر شما ببخشانید و فراموش كنید باز هم از همانجا ضربه میخورید. انسانهای سالم كسانی هستند كه در درونشان میتوانند بزرگترین دشمنان خود را از لحاظ عاطفی ببخشایند، چرا كه از لحاظ عاطفی باید بخشود اما از لحاظ ذهنی نباید فراموش كرد. اما متاسفانه ما عكس این عمل میكنیم،از لحاظ عاطفی نمیبخشیم و كینهجویی در ما زنده است اما به لحاظ ذهنی فراموش میكنیم چرا كه حافظه تاریخی ملت ما بسیار كند وتار است.
14- جدی نگرفتن زندگی
سقراط از ما میخواست كه در عین شوخطبعی زندگی را جدی بگیریم كسانی زندگی را جدی میگیرند كه دو نكته را باور كنند.
1-باور به مستثنی نبودن از قوانین حاكم بر جهان.
دلیل هر جدی نگرفتن مستثنی ندانستن خود از قوانین هستی است.
2-نسبتسنجی در امور
روانشناسان اصطلاحی دارند با این مضمون كه انسان باید بتواند وزن امور را نسبت به هم بسنجد. انسانهایی كه زندگی را جدی نمیگیرند چیزهای مهمتر را برای چیزهای مهم رها میكنند. فراوانند انسانهایی كه در طول زندگی خطای تاكتیكی نمیكنند اما خطای استراتژیك عظیم دارند یعنی كل زندگی را میبازند اما در ریزهكاریها وسواس دارند.
15- دیدگاه مبتذل نسبت به كار
دیدگاه كمتر مردمی نسبت به كار تا حد دیدگاه ما نسبت به كار مبتذل است. ما كار را فقط برای درآمد میخواهیم و بنابراین اگر درآمد را بتوانیم از راه بیكاری هم بهدست آوریم از كار استقبال نمیكنیم. در واقع ما كار را اجتنابناپذیر میدانیم در حالی كه باید دیدگاه مولوی را درباره كار داشته باشیم كه معتقد بود كار جوهر انسان است.
16- قائل نبودن به ریاضت
ریاضت در این جا نه به معنای آنچه كه مرتاضان انجام میدهند ریاضت به معنای اینكه در زندگی همه چیز را نمیتوان داشت، باید دانست که باید چیزهایی را فدا كرد تا چیزهای باارزشتری را به دستآورد. قدمای ما میگفتند دنیا دار تزاحم است یعنی همه محاسن در یكجا قابل جمع نیست به تعبیر نیما یوشیج تا چیزها ندهی چیزكی به تو نخواهند داد. در زبانهای اروپایی قداست از ماده فداكاری است. عارفان مسیحی میگفتند اینكه فداكاری(Sacrifice) و قداست (Sacred) از یك مادهاند به این دلیل است كه قداست به دست نمیآید مگر به قیمت از دست دادن چیزهای فراوان.
17- از دست رفتن قوه تمیز بین خوشایند و مصلحت
مردمی كه منافع كوتاهمدت را ببینند و قدرت دیدن منافع درازمدت را نداشته باشند در معرض فریبخوردگی هستند. دلیل موفقیت سیاستهای پوپولیستی در كشور كه در یك سال اخیر هم رواج پیدا كرده، ندیدن منافع درازمدت است. وقتی منافع بلندمدت دیده نشود منافع كوتاهمدت تامین میشود به قیمت نكبت و ادبار درازمدت.
18- زیادهگویی
ما درست برخلاف آنچه كه در ادیان و مذاهب گفته میشود زیادهگو هستیم و پرحرف میزنیم. نقل است كه عرفا هم در سكوت تبادل روحی داشتند اما ما ملت پرسخنی هستیم و آسانترین كار برای ما حرفزدن است.
19- زبان پریشی
بدتر از پرسخنی ما زبانپریشی ما است. زبانپریشی به این معنا است كه انسان حرف خود را خودش هم متوجه نمیشود یعنی اگر تحلیل روانشناختی در سخنان ما انجام شود اصلا برخی جملات معنا ندارد. سخنان همه مانند شهركهای سینمایی است كه در زمان فیلم پر از دژ و قلعه است اما وقتی فشار میدهیم فرو میریزد. به تعبیر دیگر حرفهای ما پشتوانه ندارد و همه ما از صدر تا ذیل یاوه میگوییم. و به همین دلیل هم به لحاظ ذهنی تا این حد پریشانیم. كسانی كه سرگردانی ذهنی دارند اول باید زبان خود را پالایش كنند. یعنی باید حرف را فهمیده بزنند و از طرف مقابل هم حرف فهمیده بخواهند.
20- ظاهرنگری
ظاهرنگری، به دلیل غلبه روحیه فقهی در دین بر كل كارهایمان سایه افكنده است. یعنی به جای آنكه ما به ارزش و انگیزه كار توجه كنیم فریفته ظاهر میشویم. این ظاهربینیها ما را برای ظاهرفریبی آماده میكند.
در پایان پیشنهادی دارم كه دارای دو نكته است:
اول اینكه در باب هر كدام از موارد مطرحشده فكر كنیم كه درست است یا نه. اگر درست است اول كاری كه باید كرد این است كه در شخص خودمان بررسی كنیم.
یعنی اینكه این نكتهها را ذرهبین نكنیم و روی دیگران بگیریم بلكه اول ذرهبین را روی خودمان بگیریم.
دوم اینكه اگر مطالب گفته شده درست است روشنفكران و مصلحان اجتماعی به جای اینكه همیشه مجیز مردم را بگویند و فكر كنند تمام مشكلات متوجه رژیم سیاسی است. باید از مجیزگویی مردم دست بردارند و به مردم بگوییم: «چون شما اینگونهاید حاكمان هم آنگونهاند.»
انتهای پیام
خیلی از ماها همه یا بعضی از این صفات رو داریم، اما علت عقب ماندگیمون اینه که عقب مانده ها بر سرنوشتمان مستولی میشوند و ما ساکت میشینیم و تماشا میکنیم.
اگر بپذیریم که همه یا بعضی از این صفات رو داریم، بخش دوم جملۀ شما بی معنا می شود!
آفرین به این احساس. برخی از عمد نی خواهند به ما بقبولانند که مشکل از ماست
سلام.به نظر من این قلم به دستان و روشنفکران هستن که باید نقد شوند نه مردم .چون که این نوشته ها و دیدگاههای شما است که باید به گوش مردم برسد لطفا به دور خود پیله نکشید و مثل مولوی و حافظ در قلعه ای دور با عقایدتان پنهان نشوید این شما هستید که کم حرفید وکمتر سخن میگویید حرفید ما هم روز به روز بیشتر خواهیم فهمید تشکر ویژه از نویسنده.
سلام علیکم
من شناختی نسبت به آقای ملکیان ندارم تا بخواهم مطالب ایشان را ریشه یابی کنم ولی چیزی که واضح است، آنست که مطالب صرفاً ادعا گونه و برگرفته از متون و تئوریهای از پیش تدوین شده است و برگرفته از تحقیق میدانی نیست!
در یک تحقیق میدانی، اگر نگوئیم ده مؤلفه، ولی لااقل برای هر عوامل رتبه و درجه ای بدست خواهد آمد که بیانگر شدت آن عامل باشد.
همچنین شاخصهای سنجش نباید به این بیست عامل که از قضا به زعم ایشان همه آنها هم در اعلا درجه ممکن قرار دارند منحصر شوند. چرا ایشان به 19 عامل یا 24 عامل نرسیده اند؟
و …
بطور خلاصه، نامبرده خود دچار یک پیشداوری غربگرایانه نسبت به ایرانیان هستند که نشانگر عقب ماندگی ایشان از قافله تعقل، تدبر و تحلیل صحیح حوادث اجتماعی در جوامع مختلف دنیاست!
باید گفت تمام خصوصیاتی در بالا خواندیم از خصوصیات منفی گرایانه ای است که روز به روز داره به تعدادشون اضافه میشود و واقع گرایانه که بخواهیم در موردشون بیان کنیم کاملا درست و موشکافانه ابراز شده اند.
اما در مورد نتیجه گیری های شما در دو جمله باید متوجه باشید که خودتان مردم را قضاوت کردبد که این موضوع اشتباه بزرگ شماست .
چون در مورد رفتار صحبت میشود باید گفت که این رفتارها حاصل چه جمع بندیهای دریافتی دیکته شده در سطح اجتماع میتواند باشد.پایین نگهداشتن سطح فرهنگی و سوق دادن آموزه های اجتماعی در جهات از پیش تعیین شده در فضاهای ترجیحی،انتخاب سوژه هایی بدون رقیب غیر از حاکمیت نمیتواند ملاک به مجیزگویی مردم باشد.مجموعا آنچه در بالا بصورت تشریحی خواندیم محصول عدم آموزشهای اجتماعی درخور یکزندگی اجتماعی است
بزرگترین فاکتور در رشد و تکامل هر جامعه در زمینه های مختلف داشتن روشنفکران و مدیران دلسوز و وطن پرست است برای ساختن ملت و جامعه ای مدرنیته است آن عاملی که باعث ترقی و پیشرفت جوامع پیشرفته گردید ملت سازی است که متاسفانه امروزه همین جوامع مدرن و پیشرفته برای استثمار دیگر ملتهای جهان سعی در جلوگیری از ساختن جوامع و ملتهای ترقی خواه توسط روشنفکران و مدیران آن جوامع دارند برای اجرای نقشه شوم خود همواره سعی نمودن تا از قشری تحجر زده و نادان برای اداره این سرزمین ها استفاده کنند تا این جوامع و ملتها را در توحش و عقب ماندگی نگه دارند
باسلام
به نظر من ما دو نوع تضاده در سر نوشت خودمان روبرو هستیم
یکی عوامل درونی اجتماع که از سیاست گذاری حاکم شروع شده وتا رده پایین اجتماع تاثیر دارد مثل سیاست حاکم سبب بعضی تاثیرات درست یا غلط مشود که بایداز متخصصان اهل فن ودوستان این سرزمین استفاده کرد ودم عوامل بیرونی که بدخواهان ملت مباشد که ان هم باید تاحد امکان دشمنیها به دوستی تبدیل گردد