خرید تور نوروزی

زائری: هشت، نه سال پيش اين روزها و بدتر را مي‌ديدم

حجت‌الاسلام محمدرضا زائری، فعال فرهنگی اصولگرا در یادداشت تلگرامی با عنوان «چرا ديگر درباره‌ی حجاب نمي‌نويسم» در واکنش به اعتراض برخی دختران به حجاب اجباری  نوشت:

دوستي گفت: عجيب است كه پس از سالها حرص خوردن و حرف زدن و چيز نوشتن براي موضوع حجاب، اين روزها هيچ خبري از تو نيست! گفتم: معروف است كه مغازه‌داري يك كوزه سفالين ارزشمند داشت و هميشه با نگراني براي مراقبت از اين كوزه به شاگردش سفارش مي‌كرد و به هر بهانه‌اي حساسيت و وسواس خود را درباره‌ی آن يادگار كهنه خانوادگي و يادگار قديم خاندان يادآور مي‌شد، چنان كه شاگرد فهميده بود اين كوزه چقدر اهميت دارد و به قول معروف به جان صاحب مغازه بسته است!

تا اين كه روزي از قضاي روزگار، هنگامي كه شاگرد مشغول تميز كردن مغازه بود، تصادفا دستش به اين كوزه خورد و كوزه هم افتاد و قطعه قطعه شد! شاگرد كه نزديك بود از ترس سكته كند، يقين داشت كه روزگارش سياه است و اگر صاحب كارش، او را نكشد حتما زير كتك كبودش خواهد كرد. با عجله مشغول جمع كردن خرده‌هاي شكسته‌ی كوزه شد كه همين موقع صاحب مغازه رسيد و اين صحنه را ديد، اما در كمال تعجب هيچ واكنشي نشان نداد و بي‌آنكه سخني بگويد، به كار خود مشغول شد!

شاگرد از سويي تعجب كرده بود و از سوي ديگر به خاطر سكوت صاحب مغازه بيشتر مي‌ترسيد و با خود مي‌گفت لابد نقشه‌اي وحشتناك براي تنبيه من كشيده است! دو سه روز كه گذشت جان شاگرد بر لب آمد و طاقتش تمام شد و به صاحب مغازه گفت: با آن حساسيت و حرص و وسواس شما درباره‌ی آن كوزه گمان مي‌كردم وقتي دستم خورد و كوزه افتاد و شكست، شما من را خواهيد كشت! پس چرا حالا كه كوزه شكسته، سكوت كرده‌ايد و به روي خود نمي‌آوريد؟

صاحب مغازه نگاهي عميق كرد و گفت: راستش اين كوزه خيلي براي من مهم بود و ارزش داشت، به همين خاطر نگران بودم و دائم سفارش مي كردم تا نيفتد و نشكند و آسيب نبيند! همه‌ی حرص و وسواس من براي مراقبت از كوزه بود و حفظ شدنش و نيفتادنش و نشكستنش! حالا كه كار از كار گذشته و افتاده و شكسته ديگر حرص و ناراحتي من چه فايده‌اي دارد؟ من همه‌ی زورم را مي‌زدم كه اين نيفتد، حالا كه افتاده حرف زدنم و ناراحتي‌ام چه سودي خواهد داشت؟

حالا حكايت ماست! تمام نگراني و تأكيدي كه در طول اين سالها در مورد حجاب داشتم، از آن رو بود كه از هشت، نه سال پيش اين روزها را -و متأسفانه بدتر از اين روزها را – مي‌ديدم و براي همين با وسواس و حرص مي‌كوشيدم تا به سهم خودم راهي پيدا كنم كه چنين نشود!
حالا كه متأسفانه بدليل ندانم كاري‌ها و اشتباه‌ها و بي‌توجهي‌ها و ناداني‌ها امروز چنين شده است، ديگر تكرار آن حرف‌ها چه فايده‌اي دارد؟ و غصه خوردن و ناله كردن اكنون چه سودي خواهد داشت؟

یادداشت «کبری خزعلی» بر «پدیده‌ی نخ‌نمای خیابان انقلاب»

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

یک پیام

  1. علاقنمدم بدانم آقای زائری اول انقلاب چند سالشان بوده؟ می دانند مردم ایران با چه عرف و فرهنگی به جمهوری اسلامی رای دادند؟ و حدودا برای چه؟ نگاه عمیق را بهتر از به تاریخچه مملکت بیاندازند نه به شاگرد مغازه… اگر برای کلیت ایران رفتار الیت جامعه پهلو به بی بندوباری می زد الان پهلو به سبعیت می زند … فاصله نگاه حاکم و مردم به امور فرهنگی دردسرساز بوده علاجش هم میانه روی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا