تلاشهای هاشمی رفسنجانی برای عادی سازی روابط با آمریکا
/ به روایت احمدعلی مسعود انصاری، پسرخالهی فرح پهلوی /
انصاف نیوز: عادیسازی روابط ایران و آمریکا طی دهههای گذشته بارها محل بحث گروههای مختلف سیاسی بوده است و در این بین همواره ادعاهایی دربارهی علاقهی آیت الله هاشمی رفسنجانی برای برقراری مجدد روابط ایران و آمریکا مطرح شده است. اتفاقی که همواره توسط اطرافیان آیت الله تکذیب شد. در این بین اما روایتهای مختلفی وجود دارد؛ یکی از آنها روایت احمدعلی مسعود انصاری، پسرخالهی فرح پهلوی و امین محمدرضا، شاه مخلوع ایران است. فردی که با گذشت بیش از یک دهه از انقلاب 57 به ایران بازگشت و این بازگشت از جمله برای سلطنت طلبها پرسشهای بیپاسخی را به جای گذاشته است. انصاری که در دو دههی اخیر همواره میان دو کشور ایران و آمریکا در سفر بوده، روایتی از تلاش دو کشور برای برقراری ارتباط و همکاری در برخی موارد دارد. او مدعی است که پس از بازگشت به ایران بهعنوان رابط ایران و آمریکا برای انجام برخی امور انتخاب شده بود.
مصاحبهی زیر را «رضا غیبی»، روزنامهنگار، در اختیار انصاف نیوز قرار داده است؛ پیش از این مصاحبههای دیگری در سالهای اخیر از انصاری در خبرگزاری فارس و دیگر رسانهها منتشر شده بود.
– بهعنوان یکی از منسوبین خاندان پهلوی سوالاتی در مورد چگونگی بازگشت شما به ایران وجود دارد. چگونه با دولت ایران ارتباط برقرار کردید؟ چرا به ایران آمدید؟ در آن زمان آقای فلاحیان وزیر اطلاعات بود، با ایشان ملاقاتی داشتید؟
– بنام خدایی که یکی است و به غیر از او خدایی نیست و همه چیز در احاطهی قدرت اوست، از او آمدهایم و به او باز میگردیم. با توجه به آیه 8 سوره مائده که خداوند میفرماید: «ای اهل ایمان درراه خدا پایدار و استوار بوده و شما گواه عدالت و راستی و درستی باشید و البته شما را نباید عداوت گروهی برآن بدارد که ازطریق عدل بیرون روید، عدالت کنید که عدل به تقوی نزدیکتر از هر عمل است و از خدا بترسید که خدا البته به هرچه میکنید آگاه است.» و با دعا بدرگاه خداوند که خداوند در سورهی اسرا، آیهی 80 میفرماید: «وبگو بارالها مرا به قدم صدق داخل و با قدم صدق خارج کن و از جانب خود، حجت و بصیرت روشنی که دائماً یار و مددکار باشد، عطا فرما». مصاحبهی خود را با شما آغاز میکنم. در جواب شما لازم میدانم خلاصهای از پیشینهای از آنچه به سؤال شما مربوط میشود را عرض کنم.
به شکر و لطف خداوند بعد از اتمام تحصیلات در رشتهی اقتصاد، تا انقلاب 57 به اموری همچون تدریس در دانشکاه ملی، سرپرست امور دانشجویان، عضو نمایندگان ایران در بازار مشترک، معاونت مدرسهی عالی شمیران و پس از خارج شدن از امور دانشگاهی رییس هیات مدیرهی شرکت «توسعه کن»، مدیر عامل شرکت «ای پی سیستم» در ایران و مشاور شرکت «ادرین ولکر» مشغول بودم. در زمان انقلاب رابط میان آیت الله شریعتمداری و شاه بودم و قرار بود به پیشنهاد آیت الله شریعتمداری (شاه با آن موافقت کرد) حزب اسلامی را تأسیس کرده و رییس آن باشم که سرعت پیروزی انقلاب فرصت این کار را نداد. بعد از انقلاب با شاه در غربت یار، همراه، مشاور، معتمد، غمگسار و رابط شاه با تیمسار اویسی، هوشنگ انصاری، شاهپور بختیار، ملک حسین و سعودیها بودم و تا زمان فوت شاه در جهت بازگشت به ایران با هم همیار بودیم. بعد از خروج از ایران شرکت «توسعه مدینه» را تأسیس و رییس هیات مدیرهی آن بودم. به شکر خداوند در سال ۱۹۸۱ رضای پهلوی از من (در کأخ قبه در قاهره) تقاضای همکاری کرد که به او گفتم به غیر از خداوند اربابی نمیشناسم و تنها رییس و ارباب من خداست. تا روزی که راه خدا را برود مانند یک برادر با او خواهم بود روزی هم که خلاف این باشد با او میجنگم، او چنان تحت تأثیر قرار گرفت که گریه کرد و پس از پذیرفتن آنچه گفته بودم همکاری ما آغاز شد. دو کتاب من و خاندان پهلوی و من و رضا را در این رابطه عرضه کردهام. ایشان در سال ۱۹۸۹ میلادی به صورتی که شرح خواهم داد به من حمله کرد. در طول همکاری من با رضا پهلوی، من رییس هیات مدیرهی بانک «میدکانتیننتال» و شرکت «یورو امریکن پترولیم» و مدیر عامل «بنیاد محمد» نیز بودم.
حملهی پهلوی به من
در ماه مارچ 1989 میلادی رضا پهلوی قصد سفر اروپا کرد. قبل از رفتن از من خواست که ده هزار دلار نقد به او برسانم که چنین کردم. بعد از آن رضا به من زنگ زد و بسیار از درستی و زحمات من تشکر کرد و از برادری و دوستی ما صحبت کرد و به اروپا رفت. در آنجا بدون اینکه به من بگوید به سراغ جعبهی امانات ما که حاوی تمام سهام و مسایل مالی او بود (من برای ایشان باز کرده بودم) رفت، با استناد به اجازهای که من به بانک برای دسترسی ایشان به صندوق امانات داده بودم جعبه را برای ایشان باز میکنند. به گفته خود او میبیند همه چیز همانطوری که من به او گفته بودم در آن جعبه وجود دارد. در بازپرسی ۱۴ سپتامبر ۱۹۹۴ میلادی که با قید قسم که باید راست بگوید رضا پهلوی چنین توضیح میدهد: «من با یک نگاه پی بردم که آنچه انصاری در مورد محتویات جعبه ادعا میکرد، طبق واقعیت بود. البته یک چیز را اشتباه نکنیم، در واقع آنچه را انصاری اظهار میداشت که باید آنجا باشد، به نظر میرسید که آنجا بود.» در این لحظه وکیل او به اتفاق یکی از کارمندان بانک به او میگویند که اجازهی دسترسی ایشان به آن جعبه مورد سؤال است. ایشان با اینکه مرا از روز تولد میشناخت و با وجود بیش از هفت سال همکاری و برادری نزدیک بدون اینکه با من تماس بگیرد تا اگر مشگلی وجود دارد من آن را بر طرف سازم، علیه من اقامهی دعوای قانونی در سوئیس کرد.
زمانیکه رضا پهلوی به من حمله کرد من با کمپانی «E-F-Hutton» در دادگاه درگیر احیای حقوق و بازگرفتن اموال ایشان بودم.
بعد از آن «جکسون»، وکیل ایشان در آمریکا که وکیل آقای «راکفلر» هم بود از من خواست که در شهر آتلانتا با ایشان ملاقات کنم. ایشان به من گفت جنگ میان من و رضا به نفع هیچکدام ما نیست و بهتر است که ما با هم آشتی کرده و این دعوا را حل کنیم چراکه اگر کار به مطبوعات درز پیدا کند به نفع هیچکدام از ما نیست. ایشان به من گفت که رضا با من دعوا ندارد ولیکن قصد پس دادن اموال سرمایهگذران جزء را نیز ندارد. سرمایهگذران جزء افرادی بودند که در بانک رضا پهلوی حساب باز کرده و پول خود را در این بانک به ودیعه گذاشته بودند. رضا پهلوی بانکی تشکیل داده بود که افرادی با بهرهی ۱۲ درصد و…در این بانک پول گذاشته بودند. ایشان آن پول را با همان بهره از بانک خود قرض کرده بود، به شکر خدا چون درآمد کارهای رضا بیش از آن بهره بود، ایشان از تفاوت میان بهره و درآمدها، سالها استفاده میکرد، ولیکن به محض اینکه ضرری ایجاد شد رضا پهلوی خود را دیگر در ضرر شریک نمیدید و مسوولیت بازپرداخت قرض خود به بانک را قبول نمیفرمود. به جکسون گفتم اگر از جانم بگذرم نمیگذارم ایشان چنین کند.
در اینجاست که اگر من پیشنهاد ایشان را قبول کرده بودم نمک خداوند را خورده و نمکدان خداوند را شکسته بودم. آقای جکسون از من خواست تا با ایشان و رضا در دفتر او در نیویورک ملاقات کنیم. ملاقات صورت گرفت. رضا تا مرا دید بغل کرده، بوسید و قبول کرد تا دیون خود به دیگران را بپردازد ولیکن چند هفته بعد از قول خود سر باز زد. بارها پیشنهاد کردم که تمام حسابها به حکمیت داده شود و هر چه حَکم گفت همه قبول کنند. در جواب گفتند، ما پول داریم و تو نداری و پدرت را در میآوریم. لازم به توضیح است که هزینه دادگاه در آمریکا سرسام آور است و داشتن پول هنگفت در دعواهای حقوقی به خصوص در مقابل طرف ثروتمند از واجبات است. آنها مبنای پیروزی خود را تکیه به ثروت و قدرت خود قرار دادند نه بر اساس حق. خداوند در سورهی بقره آیه ۱۸۸ میفرماید «مال یکدیگر را به ناحق نخورید و کار را به محاکمه قاضیان نیفکنید که بوسیله رشوه و زور مال مردم را بخورید با اینکه شما بطلان دعوی خود را میدانید».
رضا پهلوی به من حمله کرده و تهمت میزند، من وظیفه دارم که از خود دفاع کرده و راست بگویم. در جواب آنهایی که در دفاعی که از خود میکردم صحبت نمک و نمکدان میکردند باید بگویم تنها یک نمک هست و آن هم نمک خداوند است. تنها یک نمکدان هست و آن هم نمکدان خداوند است. خداوند از ما میخواهد که در راه حق و بر علیه ظلم بجنگیم و اگر غیر از آن بکنیم نمک خورده و نمکدان شکستهایم. اگر غیر از آنچه کردم، انجام داده بودم نمک خورده و نمکدان شکسته بودم. من حق نداشتم که حق دیگران را به ایشان ببخشم. آنچه به آن در مورد رابطهی خود با محمد رضا و رضا پهلوی اشاره کردهام در کتاب من و خاندان پهلوی و کتاب من و رضا به تفصیل درج شده است.
– خب حالا چرا به ایران رفتید؟
در سیستم قضایی آمریکا پول نقش مهمی را بازی میکند. شما برای دفاع از خود باید وکیل در اختیار بگیرید و هزینهی آن به خصوص اگر طرف شما از نظر مالی ثروتمند باشد و پول فراوان خرج کند میتواند سرسام آور باشد. برای هر دلاری که طرف مقابل برای حمله به شما هزینه میکند شما نیز باید چنین کنید تا در مقابل حملات ایشان از خود دفاع کنید و اگر نتوانید این هزینهها را پرداخت کنید قادر به دفاع از خود نیستید. این هزینهها میتواند میلیونها دلار باشد. روش حملهی آقای پهلوی به من این بود که به قدری هزینه مالی کار را بالا ببرند که من قادر به دفاع از خود نباشم. من آنچه داشتم برای پرداخت پول وکیل هزینه کردم. بر روی خانه خود قرض کردم، از همه دوستان و فامیل قرض کردم و این کافی نبود. به شکر و بزرگی خداوند حاضر به تسلیم نیز نبودم. برای من گزینهای مگر بهشت و یا فتح وجود نداشته و ندارد و خداوند به من قول پیروزی عطا فرموده و به شکر خداوند من بعد از 28 سال هنوز به مبارزهی خود ادامه داده و میدهم و هرگز از رحمت بی نهایت خداوند نا امید نشده و تا پیروزی کامل که خداوند عطا خواهد فرمود به دفاع از خود ادامه خواهم داد.
در سال 1991 به علت نداشتن پشتوانهی مالی کافی به سختی و روز به روز به دفاع از حق خود و دیگران ادامه میدادم و حملات آقای پهلوی هر روز با شدت فراوان ادامه داشت. پیش خود فکر کردم که اگر ایران اموال مصادره شدهی من و خانوادهی مرا پس بدهد با فروش آن میتوانم پول کافی برای ادامهی مبارزهی خود داشته باشم. در آن زمان استدلال میکردم که دشمنِ دشمنِ من دوست من است. امروز میدانم که این امر همیشه درست نیست. توسط دوستی به آقای محسن کنگرلو در فرودگاه فرانکفورت معرفی شدم. بعد از صحبتهای بسیار، ایشان از من دعوت کرد به ایران بروم. بعد از سالها مبارزه با جمهوری اسلامی این تصمیم سادهای نبود و به رأی اکثریت من در این سفر اعدام میشدم. از طرفی باید تمام راههای قانونی برای ادامهی مبارزه را در نظر میگرفتم. بشکر خداوند بهشت و یا فتح دو انتخاب زندگی من بود، اگر کشته میشدم بشکر خداوند چون در مبارزه در راه حق کشته شده بودم آنرا شهادت میدانستم. خداوند به من قوت قلب داد و با توکل تصمیم گرفتم که به ایران بروم. خاطرم هست وقتیکه در ماه ژولای 1991 هواپیما در فرودگاه تهران به زمین نشست قلب من سخت میزد. به خداوند عرض کردم خدایا خود را به تو میسپارم و قلبم آرام گرفت. دوستی از طرف آقای کنگرلو مرا در فرودگاه از پای هواپیما برداشته و به هتل استقلال برد. چند روز بعد ملاقاتی با آقای فلاحیان در همان اطاقی که آقای ثابتی از من سؤال و جواب میکرد، داشتم. در مورد دعوای خود با رضا و امکان برگرداندن اموال خانوادهی من برای ادامهی مبارزه صحبت کردیم. ایشان نیز به من خاطرنشان کردند که ایران علاقه به باز گرداندن اموال مسروقهی خاندان پهلوی را دارد. بعد از این ملاقات به آمریکا برگشتم. باید خاطر نشان کنم نه تا به حال اموال مصادره من و خانواده من به ما بازگردانده شده و نه اموال خاندان پهلوی به ایران پس داده شده است. در آن زمان آقای هاشمی رئیس جمهور ایران بود.
در ضمن با هر کشوری و یا با هر فردی و در هر موردی به شکر خداوند هرگاه پیشنهادی به من شده قبل از قبول آن اعلام کردهام که من به غیر از خداوند هیچ رئیس و اربابی ندارم و تنها وفاداری من به خداوند است. اگر کار در جهت رضایت خداوند باشد در آن کار همکاری میکنم و در غیر این صورت با آن میجنگم، اینها را اعلام کردهام تا بعدها از من گله نکنند.
فکر میکنم شرح تجربه زیر در ارتباط با نوع فکری که شرح دادم برای خوانندگان عزیز جالب باشد.
به شکر خداوند من در تابستان سال 1972 میلادی از آمریکا به ایران برگشتم. به لطف خداوند در آن تابستان به دعوت [محمدرضا پهلوی] همراه او در نوشهر برای گذراندن تعطیلات تابستانی حضور داشتم. ملک حسین، پادشاه اردن، نیز به جمع ما پیوست. یکی از همراهان ملک حسین در این سفر مشاور سفیر آمریکا در تهران بود. قرار بود که شاه با این فرد صحبتهایی داشته باشد، او به این فرد بی اعتنایی میکرد و این فرد در جمع آنجا تنها بود. تصمیم گرفتم که با او صحبت کنم که خود را در آن جمع در انزوا احساس نکند. او برای من شرح داد که در زمان سرنگونگی «فاروغ» در مصر، در زمان سر نگونگی «مللک فیصل» پادشاه عراق در عراق و در زمان جنگ اعراب و اسراییل در سال 1967 در اردن بوده و از اینرو با ملک حسین نیز نزدیکی داشت. در اواخر سفر، شاه با این فرد صحبت مورد نظر را کرد. بعد از بازگشت به تهران این فرد مرا چندین بار به شام دعوت کرد و دوستی خوبی میان ما ایجاد شده بود. در این فاصله شاه از طریق خانم فریده دیبا برای من پیغام داد که «به احمد بگویید در معاشرت خود با این فرد احتیاط کند.» در همان زمان آن فرد به من پشنهاد همکاری با دولت آمریکا را کرد که من عکسالعمل بسیار منفی نشان دادم که باعث قطع دوستی و رابطهی ما شد. سالها بعد که من این داستان را برای دوستان خود در وزارت خارجهی آمریکا تعریف میکردم و ایشان از من میپرسیدند که اسم این فرد چه بود من اسم او را به خاطر نداشتم.
در سال 1974 من در مقام عضو دفتر نمایندگی ایران در بازار مشترک که به ریاست آقای جهانشاهی در بلژیک تشکیل شده بود، به دعوت آقای جهانشاهی به بروکسل رفتم. از طرف سفارت چکسلواکی چندین بار به دیدن من آمدند و هربار مرا به نهار دعوت میکردند و من امتناع میورزیدم. خلاصه آن فرد عصبانی شده و به من گفت چرا دعوت ایشان را را نمیپذیرم. در جواب به او گفتم چون از کمونیستها بدم میآید. در جواب به من گفت تو که با آمریکاییها کار نمیکنی چرا با ما کار نمیکنی. به او گفتم آیا نمیتوان استقلال داشت؟!
وقتی به آقای جهانشاهی موضوع را تعریف کردم ایشان به من گفت من دیپلمات هستم و نباید به آن فرد میگفتم که من از کمونیستها بدم میآید. چند سال پیش دوستی برای من روشن کرد که فردی را که من به عنوان مشاور سفیر آمریکا میشناختم آقای «ارتر کالهان» رییس کل ستاد سازمان سیا در ایران بوده است.
تا امروز سکوت کردهام اما بعد از فوت آقای هاشمی دلیلی بر ادامهی سکوت نمیبینم
– پس از ملاقات با آقای فلاحیان آیا شما در مواردی رابط غیررسمی دولت ایران و آمریکا بودید؟ این ارتباط به چه منظوری شکل گرفت؟ آیا ملاقاتی در سطوح عالی بین دو دولت ایران و آمریکا صورت گرفت؟ نمایندهی آقای هاشمی در این ملاقاتها چه کسی بود؟ آیا دوطرف هیچوقت خواستار برقراری ارتباط در عالیترین سطح دیپلماتیک نشدند؟
در جواب شما به چند مورد از آنچه در رابطه با دورهی ریاست جمهوری آقای هاشمی با آمریکا تجربه کردهام میپردازم. به شکر خداوند من تا به امروز در بازگو کردن این موارد سکوت کردهام اما بعد از فوت آقای هاشمی دلیلی بر ادامهی سکوت خود نمیبینم.
بعد از سفر اول تلفنی از دفتر آقای هاشمی (نهاد ریاست جمهوری) به من در آمریکا شد و اعلام کردند که از این به بعد باید با ایشان از طریق این دفتر تماس داشته باشم و با دیگر ارکان دولت ایران تماسی نداشته باشم. (از این به بعد هرگاه در این نوشته صحبت از تماس با ایران میکنم منظور تماس با نهاد ریاست جمهوری است)؛ در ضمن از من خواسته شد که اگر میتوانم سفری به ایران داشته باشم. من این تماس را به آقای «مرین اسموک» منعکس کردم. آقای مرین اسموک از دوستان آقای ریگان و بوش بود و من ایشان را از سال 1983 میشناختم. ایشان در معرفی رضا پهلوی به آقای کیسی و گرفتن ماهی 150000 دلار در ماه برای او از سازمان سیا میان سالهای 1984 تا 1988 نقش اساسی بازی کرده بود.
در سالهای ۱۹۸۲ و ۱۹۸۳ میلادی که رضا پهلوی در مراکش بود، تعدادی از آشنایان سعی در آوردن و معرفی ماموران سازمان سیا و ملاقات ایشان با او داشتند و حتی رقابت شدیدی میان ایشان در این مورد درگرفته بود. من به رضا پهلوی پیشنهاد کردم که باید از این بازی خارج شود و شأن خود را حفظ کند، و اگر علاقهای به دیدن فردی از سازمان سیا را دارد بهتر است با رییس این سازمان آقای «ویلیام کیسی» ملاقات کند. او قبول کرد. من این موضوع را با دکتر «غلامحسین کاظمیان» که مسوول کارهای سیاسی او در آمریکا بود مطرح کردم. وی دوستی به نام آقای «مرین اسموک» داشت که از دوستان نزدیک آقای ریگان رییس جمهوری وقت آمریکا و اطرافیان ایشان بود.
در سفر رضا پهلوی در سال ۱۹۸۳ به آمریکا، آقای اسموک ناهاری در کلوب «Chevy Chase» درایالت مریلند آمریکا ترتیب داد که درآن، آقایان کیسی، مایکل دیور، دیک هلمز و عدهای دیگر از جانب آمریکاییها، و همچنین من، آقایان دکتر غلامحسین کاظمیان، احمد اویسی، و شهریار آهی حضور داشتند.
پیشنهاد 150 هزار دلاری رییس سیا به رضا پهلوی
نمایندهی آقای هاشمی در این سفر آقای روحانی رییس جمهور امروز ایران بود!
بعد از آن ناهار، ملاقاتهای دیگری نیز میان آقایان رضا پهلوی و ویلیام کیسی در خانهی آقای اسموک انجام گرفت. در سال ۱۹۸۴ آقای پهلوی به من گفت که آقای کیسی پیشهاد پرداخت ماهی ۱۵۰ هزار دلار را به ایشان کرده است.
من با اصل پول گرفتن ایشان از سازمان سیا مخالفت، و به ایشان گوشزد کردم که پدرش تا روز فوت به دلیل نقش خارجی در واقعهی ۲۸ مرداد، مورد انتقاد مردم ایران بوده است؛ و پیشنهاد من برای انجام ملاقات با رییس «سیا» برای این نبود که از این سازمان پول بگیرد، بلکه هدف در مرحلهی اول خلاص شدن از فشار اطرافیان رضا پهلوی، برای آوردن افراد مختلف این سازمان به داخل تشکیلات ایشان بود؛ و دوم اینکه فکر میکردم اگر او علاقه به داشتن رابطه با این سازمان دارد، این رابطه باید مطابق شأن او و تنها در حد مشورتی باشد.
آقای رضا پهلوی استدلال مرا قبول نکرد. من نیز با اینکه در آن زمان هم مسوول امور مالی شخصی او بودم و هم مسایل مالی فعالیتهای سیاسی او را سرپرستی میکردم، از گرفتن آن پول اجتناب کردم. بنابراین مسوولیت گرفتن این پول به آقای شهریار آهی واگذار شد و تا جایی که میدانم پرداخت آن تا سال ۱۹۸۸ ادامه داشت.
لازم به توضیح است که آقای کیسی در آن زمان رضا پهلوی را بسیار جدی گرفت و افراد زیادی از کارمندان سازمان سیا را برای کمک به او مأمور کرد، ولیکن بعد از سه هفته همهی آنها را بازخواست و اظهار نمود که به این مرد جوان علاقهای ندارد، ولیکن تا جایی که میدانم پرداخت پول به آقای پهلوی از سال ۸۴ شروع و تا سال ۱۹۸۸ ادامه داشت.
آقای اسموک چند روز بعد از بازگو کردن اینکه از طرف دفتر آقای هاشمی با من تماس گرفته با من ملاقات کرد و گفت که با آقای بوش و آقای اسکوکرافت ملاقات کرده است و آنها میگویند اگر آقای هاشمی به آزاد کردن گروگانهای آمریکا در لبنان کمک کند حاضرند روابط میان ایران و آمریکا را دوباره به صورت دوستانه برگردانده و اموال مسدود شدهی ایران ازجمله آنچه در انبار «ویکتوری ون» موجود است را به ایران برگردانند و من این پیغام را به آقای هاشمی برسانم. در سفر خود به ایران این پیشنهاد آقای بوش را به دوستی که از طرف دفتر آقای هاشمی با من ملاقات کرد رساندم. قبل از ترک ایران ایشان به من گفت که آقای هاشمی با پیشنهاد آقای بوش موافقت کرده است. در بازگشت خود به آمریکا نظر آقای هاشمی را به آقای اسموک برای انعکاس آن به آقای اسکوکرافت و بوش اعلام کردم. تماس میان من و آقای اسموک و دفتر آقای هاشمی در طول آزاد شدن گروگانها ادامه داشت. آنطوریکه شنیدم گروگانگیرها به ایران دعوت شده و مبلغ چشمگیری به آنها پرداخت شد و ایشان نیز گروگانها را آزاد کردند. بعدها این شنیده، در ملاقات من با مسوولین وقت بانک مرکزی تأیید شد. دو و یا سه هفته قبل از آزادی آخرین گروگان، آقای تری اندرسن، مشغول مذاکره برای ملاقات آقای اسموک به نمایندگی از طرف آقای بوش و نمایندهی آقای هاشمی در اروپا شدم. بعد از مذاکرات فراوان شهر استکهلم مورد قبول دو طرف قرار گرفت. در روز 4 دسامبر 1991 درست روزی که آخرین گروگان (آقای تری اندرسن) آزاد میشد من و آقای اسموک عازم استکهلم شدیم.
قبل از ملاقات میان نمایندهی آقای هاشمی و آقای اسموک، در سفارت ایران، من با نمایندهی آقای هاشمی ملاقات کردم. ایشان در آن شب خود را با اسم مستعار به من معرفی نمود. امروز بر این باورم که نمایندهی آقای هاشمی در این سفر آقای روحانی رییس جمهور امروز ایران بود. بعد از ملاقات من با آقای روحانی، من و آقای اسموک برای دیدار ایشان به سفارت ایران در استکهلم رفتیم. ابتدا من در جلسهی آقای روحانی و اسموک حضور داشتم و بعد جلسهای خصوصی میان آقای روحانی و اسموک صورت گرفت. آقای اسموک به من گفت آقای بوش قبل از عادی ساختن روابط و آزاد کردن اموال ایران، از آقای هاشمی درخواست دیگری نیز دارد و آن اینکه آقای هاشمی در محل عامی و در نطقی تروریسم را محکوم کنند. تا آنجا که همان شب از آقای اسموک و روز بعد از آقای روحانی شنیدم هر دو از این ملاقات راضی بودند. من و آقای اسموک به آمریکا برگشتیم.
حدود دو هفته بعد در روز 20 دسامبر 1991 آقای هاشمی در نمازجمعه از مردم خواست که احساسات ضد غربی را کنار بگذارند و اظهار کرد «شعارهای تند و زننده بهانه به دست دشمن میدهد تا جمهوری اسلامی را به حمایت از تروریسم متهم کنند.» بعد از این نطق من با آقای اسموک تماس گرفتم که آنچه خواستهاید انجام گرفته است و حال نوبت آقای بوش برای وفای به عهد خود میباشد. در آن زمان فعالیتهای انتخاباتی ریاست جمهوری آمریکا شروع شده بود و خبرنگاران دائماً از بوش سؤال میکردند که او در جریان «ایران کنترا» دست داشته است؟ بوش پیام داد که اگر من در این شرایط روابط را عادی سازی کنم به شانس انتخاب شدنم لطمهی شدیدی خواهد خورد، صبر کنید تا انتخاب بشوم، حتماً به قول خود وفا خواهم کرد. این پیغام را به ایران دادم. آقای بوش انتخاب نشد. دوستانی که در این مساله نقش داشتند بسیار ناراحت شدند. در سال 2008 وقتی که من برای آزادی آقای لوینسون خواستار کمک شدم. دوستان آنچه در سال 1991 و 1992 اتفاق افتاده بود را به من یادآوری و از من گلهمند بودند.
– بعد از انتخاب کلینتون آیا او پیگیر عادیسازی روابط با ایران بود؟
بعد از انتخاب آقای کلینتون «اف بی ای» از طرف ایشان با من تماس گرفت. آشنایی من با «اف بی ای» از شکایت جنایی رضا پهلوی بر علیه من در کشور سوئیس آغاز شده بود. در این تماس به من گفتند که کلینتون خواستار اطلاعات در مورد آنچه به نام واقعهی غیر منتظرهی اکتبر معرف شده است میباشد. این واقعه مربوط به عقب انداختن آزادی گروگانهای سفارت آمریکا تا بعد از انتخابات آمریکا برای لطمه زدن به انتخاب دوبارهی کارتر به ریاست جمهوری بود.
افرادی غیررسمی از آمریکا با افراد غیررسمی در ایران با هم در انجام این کار همکاری کردهاند
با اینکه بخاطر آنچه قبلاً اتفاق افتاده بود که شرح آن را دادم، دوستان در ایران بسیار دلگیر بودند به لطف خداوند من در خواست آقای کلینتون را به نهاد ریاست جمهوری دادم. جواب این بود که آنچه در این مورد اتفاق افتاد میان دو دولت نبوده است. افرادی غیر رسمی از آمریکا با افراد غیر رسمی در ایران به صورت خصوصی با هم در انجام این کار همکاری کردهاند. آیا آقای کلینتون علاقه به داشتن این اطلاعات با اینکه جنبهی رسمی ندارد، دارند؟ جواب آقای کلینتون این بود که با اینکه آن اطلاعات از جهت ایران رسمیت ندارد باز خواستار مذاکره و ملاقات و معامله میباشند. در جواب ایران از من خواست که به آقای کلینتون بگویم که ایران این اطلاعات را در اختیار خواهد گذاشت و در مقابل خواستار گرفتن اطلاعات است. این پیشنهاد نیز مورد قبول آقای کلینتون بود. خواستهی او این بود که هرچه زودتر به دعوت ایشان برای انجام ملاقات جواب مثبت داده شود. از طرف ایران چند هفتهای سکوت شد.
از طرف آمریکا فشار به پیشرفت کار بود. آخر ضرب العجل از طرف آقای کلینتون تعیین شد که ایران باید تا روز پنجم مارچ 1993 برای تعین روز ملاقات جواب بدهد و یا کل مساله منتفی میباشد. جوابی نیامد و روز دهم مارچ آقای کریستوفر وزیر خارجه وقت آمریکا حملات خود را بر علیه ایران را شروع کرد. بعدها از دوستان سؤال کردم که دلیل ندان جواب چه بوده است. آنچه به من گفته شد این بود که آقای ابراهیم یزدی آن زمان در آمریکا بود و ایران میخواست ایشان قبل از اینکه اطلاعاتی رد و بدل شود به ایران برگردد. یکی از افرادی که در این کار نقش اساسی داشت از فامیلهای ایشان بود. خداوند در سورهی اسراء آیه ۳۶. میفرماید«کاری را که به آن علم واطمینان نداری دنبال نکن.» چون به اسمی که شنیدهام مطمئن نیستم اسم ایشان را در اینجا افشا نمیکنم.
برادشت من از آنچه شاهد آن بودم این است که دوستانی خواهان انتخاب آقای ریگان بودند وجه قابل ملاحظهای را به فرد ذینفوذی از خانوادهی آقای یزدی در داخل ایران داده بودند تا ایشان از نفوذ خود استفاده و مانع آزادی گروگانها تا قبل از انتخابات بشوند.
چند ماه بعد از قطع مذاکرات واقعهی ملقب به واقعهی غیر منتظرهی اکتبر ،سازمان اف بی ای با من تماس گرفت و از من خواست تا به ایران بگویم ایشان خواهان ایجاد رابطه هستند. ایران جواب داد در چه مرتبه، در کجا، در چه زمانی و در مورد چه مسایلی خواهان ایجاد ارتباط هستند. جواب اف بی ای در مورد موضوع مورد علاقهشان در مرحلهی اول اطلاعات در مورد میر ایمال کانسی (وی در ژانویهی آن سال تعدادی از کارمندان سازمان سیا را با بستن به رگبار گلوله کشته و زخمی کرده و بعد به پاکستان فرار کرده بود) و در مرحلهی دوم مسایل مربوط به عملیات ترروریستی، مسایل مربوط به قاچاق مواد مخدر، گروگانگیرهای لبنان و… بود. ایران نیز علاوه بر اطلاعات مشترک مانند قاچاق مواد مخدر مسایل مورد علاقهی خود، مانند آزاد کردن اموال مسدود شدهی خود، سازمان مجاهدین خلق و… را داشت. در مورد کانسی ایران اعلام نمود که او در ایران نیست ولیکن ممکن است اطلاعاتی در مورد او داشته باشند. درتاریخ نهم اوت 1993 اف بی ای جواب داد که «آیا ایران خواهان ملاقات است و آیا حاضر هستند تا این ملاقات در آمریکا صورت گیرد؟ و اضافه کرد که ما باید قدم به قدم جلو برویم و ملاقات افراد در سطح برابر خواهد بود». در جواب ایران در سپتامبر 1993 سؤال کرد که «آیا دوستان آمریکایی حاضر به ملاقات در ایران هستند.»
اف بی ای در روز 19 اکتبر جواب داد «آیا ما میتوانیم در اروپا ملاقات کنیم؟»
در ماه اکتبر آن سال جناب فلاحیان به آلمان رفته و در مورد روابط اطلاعاتی آلمان و ایران مصاحبه مطبوعاتی برگزار کرد که سر صدای زیادی در مورد آن بلند شده و اعتراضات فراوانی به این رابطه شد. این مساله در آمریکا باعث شد که بعد از آن تمام ملاقاتها از طریق وزارت خارجه هماهنگ گردد. در روز دوم نوامبر اف بی ای با من تماس گرفت و گفت که به ایران بگویم از این به بعد تمام تماسها باید از طریق وزارت خارجه صورت بگیرد.
ایران در روز 10 نوامبر جواب داد:
1- حاضرند که ملاقات در عالیترین رده صورت پذیرد.
2- حاضرند به آمریکا بیایند ولیکن خواستار دعوت نامهی رسمی هستند و دیدار بازگشت باید در ایران باشد.
3-اگر کشور ثالث انتخاب شود باید با هماهنگی دولت آن کشور باشد.
در ژانویهی سال 1994 اف بی ای به من گفت که ایشان خواهان این ملاقات هستند ولیکن باید صبر کنند تا سر صدای های مربوط به سفر آقای فلاحیان به آلمان فراموش شود. آنها در فوریه سال 94 گفتند که سعی در انجام ملاقات بعد از ماه رمضان خواهند کرد و بعد از آن دیگر خبری نشد.
آقای هاشمی میگفت که آمریکاییها جدی نیستند
– آیا در دوران آقای هاشمی مذاکراتی پیرامون مسایل اتمی بین دو کشور شکل گرفت؟
در آوریل سال 1995 قبل از سفر آقای کلینتون به مسکو از طرف کاخ سفید با من تماس گرفتند و شرح دادند که کلینتون در ماه «می» برای ملاقات با «یلتسین» عازم مسکو خواهد بود و امیداوار است که مسالهی ساخت نیروگاه اتمی بوشهر جزیی از مباحث مورد مذاکرهی او با شخص یلتسین نباشد. قرار شد مذاکرهی این مورد را با ایران به عنوان یک فکر و نه پیشنهاد مطرح کنم تا اگر ایران حاضر به شنیدن این فکر و یا چیزی به این مضمون باشد، از طریق من به ایران پیشنهاد شود.
فکر مطرح شده این بود که آیا ایران حاضر است نیروگاه بوشهر به جای اتمی به نیروگاه گازی تبدیل شود و شرکتهای روسی و آمریکایی با کمک هم این تبدیل را انجام دهند. در مقابل آمریکا اموال مسدود شدهی ایران را آزاد نموده و از روش سر سختانهی خود در مورد محدود کردن اعتبارات مالی ایران در جهان دست بردارد و هزینهی این تبدیل از اموال آزاد شدهی ایران تأمین شود. قرار شد اگر ایران موافقت خود را با این فکر اعلام کرد، به صورت پیشنهاد ارائه شود. من این فکر را به ایران منتقل کردم. چند روز بعد، از ایران با من تماس گرفتند و گفتند حاضر به شنیدن این فکر و خواهان دریافت پیشنهاد هستند.
در جواب، دوستان آمریکایی به من گفتند علاوه بر مطالبی که در چارچوب فکر مطرح کردهام مطالب زیر را نیز اضافه کرده و از طرف خود به ایران پیشنهاد کنم.
موارد مورد نظر آمریکا این بود که دوستان ایران به سفیر سوئیس بگویند من مورد تأیید ایران برای رد و بدل کردن پیام در این مورد هستم. در ضمن مایل هستند که تا قبل از رفتن کلینتون به مسکو در ماه «می» در این موارد توافق حاصل شود، چون اگر چنین نشود حتماً یکی از مسایلی که با آقای «یلتسین» مطرح خواهد شد آوردن فشار بر روسیه برای متوقف کردن این پروژه خواهد بود.
من این مطالب را به ایران از طرف خود منتقل کردم. در جواب دوستان ایرانی گفتند که از طرف آمریکا به سفیر سوئیس در تهران گفته شود به آقای فلاحیان بگوید با پیشنهاد انصاری موافق هستند. من این جواب را به آمریکاییها دادم و ایشان گفتند که این کار انجام میگیرد. پیغام را به ایران دادم که با خواستهی آنها موافقت شده است. چند روز بعد از تهران با من تماس گرفتند که آقای فلاحیان با سفیر سوئیس ملاقات کرده و سفیر چیزی به او نگفته است. با آمریکاییها تماس گرفتم و پیام ایران را به آنها دادم. آنها به من گفتند «وکلا اعلام کردهاند که بر اساس قوانین آمریکا، آمریکا نمیتواند شروع کنندهی این مذاکرات باشد و در صورت امکان ایران به سفیر سوییس بگوید با پیشنهاد انصاری موافق است».
وقتی که این پیغام را به ایران دادم ایشان اظهار کردند که آمریکاییها جدی نبوده و ایران علاقهای به ادامهی این بحث ندارد. بعدها به من گفته شد که در زمانی که من این پیشنهاد را به ایران منعکس کردم آقای رفسنجانی در هندوستان بود و این پیشنهاد را در پای پلهی هواپیما به ایشان ارائه میکنند و ایشان چراغ سبز آن را میدهد. در ششم ماه مه 1995 کلینتون دستور تحریمهای تجاری بر علیه ایران را داد. بعد از آن آقای هاشمی میگفت که آمریکاییها جدی نیستند.
– آیا فکر میکنید به آمریکا میتوان اطمینان کرد؟
برای مخلوق جز خالق او هیچ وجودی نیست. خداوند آسمانها و زمین را خلق کرده و لحظه به لحظه مسایل آن را تدبیر میکند. خداوند از قدرت خود لحظه به لحظه به ما عطا میفرماید و از آنجاییکه در لحظهی بعد هیچ قدرتی مگر قدرت خداوند نیست ما نمیتوانیم به غیر از خداوند به کسی اطمینان کنیم. تنها به خداوند میتوانیم امیدوار باشیم. از غیر خداوند نمیتوانیم بخواهیم. خوب به خود و بد به خود کردهایم، دلیلی ندارد که به دیگری اطمینان کرده و از او انتظار داشته باشیم. قضاوت با خداست. پس من نمیتوانم مخالف و یا موافق کسی و یا مملکتی باشم. من میتوانم مخالف و یا موافق عمل مشخصی باشم.
نوع رابطهی ایران با آمریکا در گذشته به صورت نسبی نوکری بوده، در حال حاضر به صورت نسبی دشمنی است و من خواستار ایجاد دوستی هستم. حضرت عیسی میفرماید «خوشا بحال افرادی که صلح ایجاد میکنند که آنها به لقب فرزندان خداوند خوانده خواهند شد.»
انتهای پیام
مرحوم دکتر یزدی وبالاخص جریان نهضت ازادی انزمان تحت شدیدترین تبلیغات تندروها بوده اند که حالا یکی از بستگان انمرحوم خواستار ریاست جمهوری ریگان وجمهوری خواهان باشند اساسا این داستان کاملا با تز معرفی شده نهضت ازادی بنیادا متضاد است علاوه بر اینکه انزمان جابگاهی در مراجع تصمیم گیرنده نداشته اند ..این مصاحبه ونگارش ان توسط فارس قابل اطمینان نیست…
يكى از بستگان ايشان بواسطه گرفتن پول از طرف اشخاصى كه خواهان انتخاب اقاى ريگان به رياست جمهورى بودند اينكار را قبول كرده است. . اينكار بر اساس عقيده انجام نشده بلكه پولى پرداخت و خدمتى ارائه شده است .
اولا سهواموافق شدم وثانیا این تکرار اصطلاح وابستگی بجز توجه اذهان به شخص مرجوم یزدی چه حائز چه منظوریست؟ثانیا تعدادزیادی از انانیکه دراین مصاحبه نامشان باعلت وبدون علت ذکرشده است رهسپاردیاردیگری شده اند وامکان ارزیابی صحت وصقم اظهاراتتان مفقوداست ضمن اینکه بیان این اظهارات نیازی به اشارات مکرر ویاداوری ایات وروایات نیست…………اخرالامر این گفته هاحائز چه نتایجی برای مردم این دیاراست….
حقیقت
این هم حکایتی هست سیاسی