مددجویان «گرمخانه خاوران» در یک قاب
به گزارش انصاف نیوز، شرق در گزارشی نوشت: هر غروب از هر گوشه تهران راه میافتند بیایند اینجا؛ جنوبشرقی تهران. اتوبان امامرضا. مددسرای خاوران. تازه دو هفتهای از بازگشایی مجدد مددسرا میگذرد. یک هفتهای با حکم دادستانی پلمب شده بود. مددجویانش اما غروبهای هر دوهفته را باز میآمدند اینجا. اما بهجای تخت و سالن گرمخانه شب را روی آسفالت داغ به صبح میرساندند تا بگویند هستند، نمیروند، جایی جز اینجا ندارند که بروند.
حالا شهرداری تهران تور شبگردی خبرنگاران گذاشته برای بازدید از گرمخانه، دیدن مددجوهای رانده و مانده از همهجا. نرسیده به فرعی، پیرمرد و جوان و میانسال خمیده و نالان، دمپایی و کفش را لخلخکنان روی آسفالت داغ میکشند و به سمت مددسرا روان هستند. دیدنشان حکایت از رسیدن دارد. دستشان بقچهای، کیسه برنجی خالی، مشمعی، تمام دارایی زندگیشان در آن است. جای مدارک شناساییشان اما خالی است. حیاط بزرگ با میز و صندلی پرشده برای افتتاحیه نخستین شب تابش. برنامه اطعام نیازمندان شهرداری تهران. بعد راهرو و اتاق مددکاری است و سپس سوله بزرگ مددسرا.
سالن سوله، بزرگ است و تاریک. دم دارد. کولرهای آبی زور میزنند برای خنککردن. در آهنی بزرگ چارتاق باز مانده تا هوا چرخش پیدا کند بلکه خنکتر شود. تختهای سهطبقه ارتفاعشان تا سقف میرسد. یک ملحفه تمیز. یک بالش و سوله که بخشبندی شده است با تابلوهایی، بخش آرامش، بخش رهایی و… بالاخره مددجوهایی که کز کردهاند گوشهای دور تخت.
خبرنگارها وسط میچرخند. مددجوها را میبینند. مددجو بهمثابه شیئی تاریخی در موزه. حس خوبی نیست. مسوولان آن وسط ایستادهاند و یکوقتهایی هم در گفتوگو صدایشان آرام میشود مثلا وقتی میگویند «اکثر مددجویان اینجا اعتیاد دارند.» مددجوها هم کز کرده روی تختها دارند نمایش را تماشا میکنند. همهشان پیراهنهای نویی به تن دارند که هنوز چروکهای بستهبندی رویش مانده. پیراهنهای نخی چهارخانه.
یکی از مددجوها روی طبقه سوم تخت نشسته است به تماشا. جوان است و سرحال. تهریش دارد. میگوید: «الان باز بهتر شده، سابق از نظر شپش دچار مشکل بودیم. اما الان نظافت، تمیزی و پاکی. تا همین چندماه پیش شپش بود. ملحفهها عوض شد.»
قطع مصرف است. چهارماهی میشود. به بهبودی شخصیاش فکر میکند. کارش اینروزها این است؛ کاری که البته درآمدی ندارد. «مشکلاتمان مالی است. بها نمیدهند به بچههای معتاد. بچههای معتاد اکثرشان سینهسوختهاند. مشکلات روحی و روانی دارند. خاطرات خوبی ندارند. روحیه و نشاط رفتهشان باید برگردد. روزها از خوابگاه میروم سمت «دیایسی» (مرکز گذری کاهش آسیب اعتیاد) بعد میآیم خوابگاه و «بیآرتی»سواری هم میکنم.» چندروزی که گرمخانه تعطیل بود بیرون تو پارک میخوابیدم. یکسریها یه جای دیگه رفتند. یکسری هم افتادند زندان.
یک بخش سالن برای بهبودیافتههاست. یک بخش برای معلولان؛ معلولانی که طبق قانون جایشان اینجا نیست. مرکز بهزیستی است. بخشی برای سالمندان است و کلا بخشبندیها بر اساس شدت اعتیاد است، اعتیادی که اینجا به گفته مسوولان شهرداری عمومی است.
گوشه انتهایی سمت چپ مربوط به مددجوهایی است که اعتیاد شدید دارند. فهمیدن این نیازی به تابلو و بخشبندی ندارد. از چهرهشان پیداست. چشمهای تورفته، صورت چروک، لاغری، خمیدگی و بیرمقی. پیرمرد میگوید: «مشکل خاصی نداریم. مشکل جا داریم. جامون ناجور است. مشکل خاصی نیست.» ماموری موقع صحبتها میآید میایستد به شنود و تماشا. انگار دلهره میریزد در دل مددجوها. مددکاران اما رفیقند و خندهرو. رفاقت جریان دارد در صدا و نگاه مددکاران به مددجویان.
پیرمرد دیگری میگوید: «وقتی گرمخانه تعطیل بود، شب بیرون خوابیدیم. سخت بود. عذاب کشیدیم، سختی کشیدیم. خونه که نداشتیم. بیرون میخوابیدیم. کار که نمیکنیم. خرجمان را اینجا میدهد.
آن سمت بهبودیافتهها یکی از مددجویان میگوید: «مشکلی به آن صورت نداریم. فقط کار است. کمبود داریم. کمبود مادیات. همه کمبودها به مادیات وصل میشه.»
محمودیان مددکار مددسراست. بلندقد با موهای اتوکشیده. کت و شلواری و اتوکشیده میگوید: «یک هفتهای گرمخانه تعطیل بود. هرچه در طول یکسالونیم برای مددجویان انجام دادیم از بین رفت. مددجوها پخش شدند در سطح شهر، اسکان نداشتند، غذا نداشتند. خیلیهایشان واقعا کسی را ندارند ما باید حمایتشان کنیم. بیمارند و خلاصه در این 10روز اتفاقهای خوبی نیفتاد.
بازدیدها تمام میشود، اذان است و وقت نماز و افطار. غروب دلگیر و خاکآلود تهران اینجا غربتش بیشتر هم میشود. در حیاط گرمخانه. میان آدمهایی که هیچ دلخوشیای ندارند، هیچ دلگرمیای، پناهی. تنها تختهای گرمخانه و همدردها و مددکاران و «انجیاو»های خیریهای که خرید خدمت میکنند از شهرداری. میگویند یکی از مدیران این «انجیاو» روزی کارتنخواب بوده است. مددجوها میآیند در حیاط و شروع به خوردن افطاری میکنند. دوتا خرما، دوتا بامیه، یک پنیر کوچک، یک نان و یک کاسه کوچک حلیم و یک لیوان چایی. علی حین افطاریخوردن سیگار میکشد. جوان است و پاک شده. رفقای دور میزشان همه چندماه پاکیاند. سیگارش را میگیرد پایین. چهارماه پاکی است. میگوید: «بهبودی اجباری یا غیراجباری چه فرقی میکند. به قول خودمان «تمایلی» یا «تماهلی». اینجا مشکلی نداریم. مشکل ما بیکاری است. طبق آخرین اطلاعی که من دارم مورخ سوم تیر در همایش جناب وزیر کشور این اطمینانخاطر را دادند کسانی که تازه ترک کردند یا در گرمخانهها هستند مشاغلشان را تضمین میکنند.» کناردستیاش کتابی در دست دارد. «اسرار انجمنهای محرمانه» میگوید: «شما تحصیلاتتان چقدر است؟ اصلا در درجهای نیستید که بتوانید از من سوال و جواب کنید. من فوقلیسانس ادبیات دارم. بفرمایید.»
مرد میانسال کناردستیاش که پوستی تیره با تهریش و صورتی بهشدت لاغر دارد میگوید: «در مورد ایاب و ذهاب (رو به امور انتظامات که پابهپا میآید و میایستد به گوشکردن میگوید ببخشید آقای فلانی چند لحظه) مشکل داریم. 200نفر از ما را میبرند شوش یا خراسان پیاده میکنند. محیطی هم هست که زوم کردند روی ما. ما که مشاغل آزاد داریم، آزار و اذیتمان بیشتر است؛ نیروی انتظامی، شهرداری و… دیواری از ما کوتاهتر نیست. پارک میرویم میگویند بروید بیرون. داریم راه میریم میگویند ولگردی. اصلا امنیتی در سطح شهر نداریم. زمانی که اینجا هستیم حداقل فکرمان راحت است که کسی دنبالمان نیست. همهاش تو اضطرابیم. همهاش توی ترسیم.»
دیگری که او هم میانسال است با موهای ریخته و قدی کوتاه به تایید حرف دوستش میگوید: «یعنی در 24ساعت همین چندساعتی که در خوابگاه میخوابیم امنیت داریم. در ساعتهایی که بیرونیم دایما به ما گیر میدهند. حتی اونایی که سر کار میروند. وقتی در سطح شهریم هیچ امنیتی نداریم. همهاش گیر میدهند. در هفته که هفتروز است ششروزش پامون گیر است. صبح میگیرن شب ول میکنند؛ بهعنوان معتاد، ولگرد. شیشه متادونمان را میگیرند خالی میکنند روی زمین. اما معتادی که روی متادون است یعنی دارد خوب میشود. حمایت نمیکنند، اذیت نکنند لااقل. حرف ما همین است.»
رضا جهانگیریفر، معاون خدمات اجتماعی سازمان رفاه، خدمات و مشارکتهای اجتماعی شهرداری تهران در حاشیه این بازدید میگوید: «اعتیاد در اینجا عمومی است و میانگین سنی 32سال است. ظرفیت موجود هزارو200نفر در کل مددسراست. در زمستان به سههزارو500تا چهارهزارنفر میرسانیم.» او ادامه میدهد: «نیازمند حضور خیلی جدی نهادهای حمایتی است؛ بهزیستی، کمیته امداد و وزارت رفاه.»
او درباره همکاری وزارت بهداشت میگوید: «زیاد پیش میآید که معرفی کنیم و بیمارستانها نپذیرند چون این مددجویان اسناد سجلی ندارند. هزینههای درمان را شهرداری پرداخت میکند. موردی داریم که الان در بیمارستان بستری است و 12میلیون پول پروتزش را پرداخت کردهایم. بهزیستی هم بیماران روانی را خیلی با تاخیر میپذیرد. مددجویی که الان باید پذیرش کنند ششماه دیگر پذیرش میکنند.»
جهانگیری درباره سرانه مددجویان میگوید: «سرانه هر مددجو در هر شب با تمام هزینهها حدود 20هزارتومان است. اما موسسهای که کار میکند دوسوم هزینهها را از خیریهها میآورد. چهار گرمخانه برای آقایان داریم و متاسفانه گرمخانه زنان نداریم و تنها مرکز لویزان است. «انجیاو»های فعال در حوزه آسیبهای اجتماعی با ما کار مشارکتی میکنند.»
بازدید تمام شده. مددجویان به صف میشوند برای عکس یادگاری با خبرنگاران و مسوولان شهرداری. سرهایی که در گریبان است. گویا رضایت ندارند به گرفتن این عکس دستهجمعی. به زحمت سرهایشان بالا میآید. نگاههایشان را از دوربینها میدزدند. فلشها زده و عکسها گرفته میشود. عکسها با مددجویانی با لباسهایی نو که چروکهای بستهبندی رویشان مانده است.
انتهای پیام