«بنسلمان در حال اهلی کردن آموزش دینی افسارگسیخته است»
یک محقق معتقد است: بنسلمان در حال اهلی کردن آموزش دینی افسارگسیخته است و برای این کارش هم از اقناع، تطمیع، تهدید، زندان و سرکوب بهره میبرد. از آن طرف هم اقتصاد را که یک اقتصاد نفتی بوده را به سمت اقتصاد غیرنفتی میبرد و در عمل میگوید ما باید اقتصاد مدرن و متنوعی داشته باشیم. او آرزوها و بلند پروازیهایش را در چشمانداز ۲۰۳۰ آورده و البته قطعا بحرانهای کلانی هم در عملی ساختن این چشمانداز، پیش روی اوست
شفقنا نوشت: دکتر مجید مرادی، تحصیلات حوزویاش را تا مقطع خارج ادامه داد و مدرک دکتریاش را نیز از دانشگاه سن ژوزف بیروت اخذ کرد؛ او هم اکنون استاد مدعو جامعهالمصطفی قم است. با این تحلیلگر مسایل خاورمیانه، در مورد تحولات داخلی عربستان به گفتگو پرداختم؛ او در مورد تحولات دینی عربستان معتقد است: بنسلمان به این نتیجه رسیده که دیگر نمیتوان با این علما، از سیستم قبیلگی خارج شد و کشور را به طرف ملت بودن و حقوق شهروندی سوق داد و در واقع در حال تبدیل کردن امت به ملت است. بن سلمان در بسیاری از حوزهها کارش را خوب پیش میبرد و یک جامعهی متکی بر قبیله را با سرعت خوبی به سوی یک جامعه مدرن حرکت میدهد و جماعت را به شهروندی و حقوق شهروندی کوچ میدهد.
مرادی میگوید: بنسلمان معتقد است دستگاه دینی در عربستان و وهابیهایی که بخشی از قدرت دینی را در اختیار دارند، فاسد است و زندگی را برای مردم تلخ کردهاند؛ لذا همزمان با تمام تغییراتی که دنبال میکند، در پی اصلاحات دینی هم هست.
این محقق، در مورد جوان و سکولار بودن جامعهی عربستان و گسترش الحاد در زیر پوست آن بر این عقیده است که: جامعهی جوان امروز عربستان- برخلاف دیدگاه اکثر ما ایرانیان که معیارمان برای قضاوت دربارهی این کشور، دو شهر مذهبی آن، یعنی مکه و مدینه است- جامعهای سکولار است و شاید هم در واکنش به تحجر و خشک مغزی نهاد دینی است که پدیده الحاد هم در زیر پوست این جامعه جریان دارد که اگر روزی فضا کاملا آزاد شود آنگاه روشن می شود که زیر این نقاب چه حقایقی نهفته است؛ البته که طبقات منتفذ و بهرهمند از قدرت دینی یا سیاسی و ثروت رانتی از این اصلاحات و تغییرات، خشمگین هستند ولی اینها، ریزشها هستند و رویشهای سعودی، جوانان و زنان هستند که کاملا پشتیبان بنسلمان هستند و از این تغییرات بهرهمندند حتی به رغم اینکه میدانستند شعار بنسلمان برای مبارزه با فساد، از یک نیت صادقانهای نشأت نمیگیرد ولی نتایج اصلاحات را که دیدند، برایشان رضایت حاصل شد چرا که در این کشور، شاهزادگان و دیگر کسانیکه با نفوذ بودند، یک چهارم از کل بودجهی دولت را به یغما میبردند.
متن گفت وگوی شفقنا با دکتر مجید مرادی را در ادامه بخوانید:
* شما معتقدید عربستان روزبهروز به سوی آزادیهای بیشتر – که مقدمهی دموکراسی میتواند محسوب شود- خواهد رفت؟
بله؛ قطعاً توسعهی اقتصادی، اجتماعی و آموزشی، زمینهی توسعه سیاسی عربستان را هم فراهم خواهد کرد و خواه ناخواه باید به اصلاحات سیاسی خواهد انجامید
* به نظر شما تحولاتی که در عربستان درحال رخ دادن است، تحولاتی است که مبتنی بر تغییر در مبانی معرفتی حاکمان عربستان است یا صرفاً تغیرات سیاسی است؟
اتفاقات داخلی، سیاست خارجی و منطقهای سه ساله اخیر مربوط به عربستان، نشانگر این است که جهان با عربستان جدیدی مواجه است و در واقع دوران آلسعود پایان یافته و دوران آلسلمان شروع شده و در حقیقت، قدرت، در یک خانواده، نهادینه شده و نه یک خاندان و در این خانواده نیز قدرت اصلی در دست محمد بنسلمان است و در واقع، او پادشاه این کشور محسوب میشود و در سه سال اخیر اصلاحات اداری، اقتصادی، مالی، نظامی اجتماعیای را رقم زده که شاید در نگاه اول کمی شتابزده به نظر برسد و این تصور را به وجود آورد که این تغییرات، برنامه، مبنا و ریشه و هدف ندارد، اما من فکر میکنم دستگاه حکومتی عربستان و تیم محمد بنسلمان توانسته بحرانهای داخلی – اعم از بحران اجتماعی، اقتصادی و مشکلات اداری- را به دقت و به خوبی شناسایی کند و پاسخهای مناسب را پیشبینی نماید.
در این بین، فقط اصلاحات سیاسی فعلاً مغفول مانده است و این سوال وجود دارد که آیا نهایتا این نظام پادشاهی، تن به اصلاحات سیاسی خواهد داد که البته در صورت تن دادن به آن، به زیست و حیات خودش نیز پایان خواهد داد. به نظر میرسد این حکومت با اصلاحات اقتصادی، اداری، مالی و نظامی دارد به صورت هوشمندانهای مطالبات و اصلاحات سیاسی را به تعویق میاندازد.
آزادیهایی که اکنون به جوانان داده شده، اصلاحات اجتماعی و فرهنگی که الان جامعه عربستان تجربه میکند، تا چند وقت پیش در خواب هم نمیدید. لذا این جامعه در حال حاضر در شوک این اصلاحات است و البته جوانان عربستان نیز از این وقایع، به شدت استقبال میکنند چرا که در عربستان جدید، زنان از حالت شیانگاشتگی، دارند به موقعیت شهروندی دست پیدا میکنند و حقوق برابر با مردان را لمس میکنند.
جوانهای این کشور، بسیار منزجر بودند از سخت گیریهای گشتهای شریعت که خفقان برای جوانان ایجاد میکردند. امروزه، حیطهی اختیارات و صلاحیتهای این گشتها، بسیار محدود شده و فضای اجتماعی، یکباره به شدت باز شده است؛ اما به موازات این گشودگی فضای اجتماعی و فرهنگی- بر خلاف زمان ملک عبدالله- فضای سیاسی بستهتر شده است که البته طبیعی هم هست؛ چون وقتی بنسلمان برای انجام تغییرات مدنظرش، با کسانیکه قبلا ذی نفوذ بودند، میجنگد، طبیعتا فضای سیاسی بستهتر میشود.
بنسلمان معتقد است دستگاه دینی در عربستان و وهابیهایی که بخشی از قدرت دینی را در اختیار دارند، فاسد است و زندگی را به مردم تلخ کردهاند؛ لذا همزمان با تمام تغییراتی که دنبال میکند، در پی اصلاحات دینی هم هست. در سال ۲۰۰۲ مدرسهای دخترانه در مکه آتش گرفت و چون دانشآموزان در داخل مدرسه، بدون حجاب بودند، مأموران دینی اجازه ندادند ماشین آتشنشانی داخل مدرسه برود و دانشآموزان را نجات دهد و به دختران هم اجازه خروج نداند و در نتیجه پانزده دختر در آتش سوختند. این حادثه افکار عمومی را برانگیخت و دولت را وادار کرد آموزش و پرورش را از دست نهاد دینی وهابیت بازپس بگیرد لذا طبیعی است که بنسلمان برای ایجاد رضایت مردم، فساد ریشهدار در دستگاههای دینی -که غالب مردم عربستان هم از آن خسته شدهاند- را هدف قرار دهد.
* شاید جامعهی عربستان با آن مختصات مذهبی و دینیای که در تصورات ما نهادینه شده است، واقعا پذیرای این تغییرات نباشد و فعلا فقط به خاطر ترس از اقتدار پادشاهی سکوت کرده است.
نه این طور نیست؛ جامعه جوان امروز عربستان- برخلاف دیدگاه اکثر ما ایرانیان که معیارمان برای قضاوت دربارهی این کشور، دو شهر مذهبی آن، یعنی مکه و مدینه است- جامعهای سکولار است و شاید هم در واکنش به تحجر و خشک مغزی نهاد دینی است که پدیده الحاد هم در زیر پوست این جامعه جریان دارد که اگر روزی فضا کاملا آزاد شود آنگاه روشن می شود که زیر این نقاب چه حقایقی نهفته است؛ البته که طبقات منتفذ و بهرهمند از قدرت دینی یا سیاسی و ثروت رانتی از این اصلاحات و تغییرات، خشمگین هستند ولی اینها، ریزشها هستند و رویشهای سعودی، جوانان و زنان هستند که کاملا پشتیبان بنسلمان هستند و از این تغییرات بهرهمند هستند حتی به رغم اینکه میدانستند شعار بنسلمان برای مبارزه با فساد، از یک نیت صادقانهای نشأت نمیگیرد ولی نتایج اصلاحات را که دیدند، برایشان رضایت حاصل شد چرا که در این کشور، شاهزادگان و دیگر کسانیکه با نفوذ بودند، یک چهارم از کل بودجهی دولت را به یغما میبردند و لذا با برخورهای جدی بنسلمان با اینگونه فسادها، مردم اعتماد خوبی نسبت به او پیدا کردند؛ بهخصوص که سه چهارم جامعه عربستان جوان است و این، شاخص خوبی است که او هم روی حمایتهای قشرجوان بتواند حساب کند.
* چرا فکر میکنید عربستان رو به سوی سکولار شدن دارد؟ چرا که ممکن است عدهای بر این عقیده باشند که این عربستان، همان عربستان همیشگی است که فقط یک مقدار رنگ مدرن بودن رویش پاشیده شده است
به یک دلیل ساده و آن این که اقدامات بن سلمان در محدودسازی نهاد دینی مورد استقبال مردم است. او در حال کوتاه کردن دست وهابیان از سر مردم است. تا به حال، قدرت دینی عربستان، بخشی از قدرت را در دست داشت و در کنار قدرت سیاسی، از طریق نهاد وهابیت هم این قدرت را اعمال میکرد اما اخیراً این دوگانگی در حال تبدیل شدن به یگانگی است لذا تا به حال نهاد وهابیت از نهاد قدرت استقلال داشت و اینگونه نبود که کاملا دنبالهرو قدرت سیاسی باشد و هر چه که قدرت سیاسی بگوید را اعمال کند و به سختی هم تن به اصلاحات میداد اما به مرور که مکانهای اعمال قدرت وهابیت – مانند آموزش و پرورش یا دستگاه قضایی – را از وهابیون گرفتند، وهابیت را بی اعتبار کردند. وهابیت قبلاً میزان بالایی از استقلال را از قدرت سیاسی داشت و با اینکه به حکومت مشروعیت میداد، اما عروسک دستش هم نبود ولی الان بنسلمان دارد کاری میکند که دیگر نیازی به وهابیت نداشته باشد و این یعنی همان سکولار شدن جامعه عربستان است که شاید اصطلاح دقیقتر آن سکولار شدن سیاسی- به عنوان اولین قدم از سکولاریزاسیون- محسوب شود. سوالی هم که پیش میآید این است که آیا اصلاحات اجتماعی، فرهنگی، اداری و اقتصادی بنسلمان بدون توجه به اصلاحات سیاسی کفایت خواهد کرد؟ من بعید میدانم در بلند مدت جامعه عربستان به این مقدار از آزادیها و اصلاحات اکتفا کند و دل خوش بماند.
* پس شما فکر میکنید که عربستان روزبهروز به سوی آزادیهای بیشتر – که مقدمهی دموکراسی میتواند محسوب شود- خواهد رفت؟
بله؛ قطعاً توسعهی اقتصادی، اجتماعی و آموزشی، زمینهی توسعه سیاسی عربستان را هم فراهم خواهد کرد و خواه ناخواه باید به اصلاحات سیاسی خواهد انجامید و پایههای سنت و نظام سنتی، در دراز مدت فرو میپاشد. در حال حاضر هم حکومت عربستان، درحقیقت با این تحولات و تغییرات و اصلاحاتی که در حال انجام دادن است، پایان نظام پادشاهیاش را سعی میکند عقب بیندازد و حیاتش را در واقع تمدید میکند لذا معتقدم در آینده نمیتوانند با همین نظام سنتی، کار را ادامه دهند و قطعا به مروری که با این تغییرات مردم را آگاهتر میکنند و انتظارات آنها را بالاتر میبرند، ارکان نظام پادشاهیشان هم سستتر خواهد شد؛ البته این هم مشخص است که حکومت، چارهای جز آغاز این تغییرات و اصلاحات نداشت.
* زمانیکه رضاخان در ایران تغییرات را شروع کرد، برههای از تاریخ ایران در حال وقوع بود که در آن، با وجود ورود مدنیزاسیون به ایران، مدرنیته – که مقولهای فکری و درونی بود- در کشورمان تولد نیافته بود. به نظر شما آیا تغییراتی که بنسلمان در عربستان انجام میدهد را میتوان با اقدامات رضاشاه و فضای آن زمان ایران مقایسه کرد یا اصلا این مقایسه اشتباه است و جامعهی عربستان، جامعهای است که مثلا به واسطهی تحصیل تعداد معتنابهی از جوانانش در غرب و ارتباطات خوبی که حکومتش با غرب دارد، از قبل، زمینههای مدرنیته را در کشور پرورش داده و الان هم دارد نتایج عملی آن را به واسطهی مدرنیزاسیونی که بنسلمان نمایانگر میکند، به عینه لمس مینماید؟
البته تفاوت رضاخان با بنسلمان در این است که رضاخان از صفر شروع کرد در حالیکه بن سلمان وارث نظامی است که دهها سال است ریشه دارد و تاکنون دوران مدرنیزاسیون را به خوبی طی کرده است. جامعه ای را ساخته که با معیارهای نوسازی به خوبی پیش رفته است اما مدرنیته زمانی اتفاق می افتد که فرد از حالت رعیتی خارج شود جایگاه محوری اش را به عنوان شهروند بیابد. راهی که بن سلمان شروع کرده است بر اساس نظریات و تجربه ها دیر یا زود به همین نقطه منجر خواهد شد البته داخل پرانتز بگویم که نظام سعودی بیش از یک صد سال است که توانسته سنت وهابی را با مدرنیزاسیون یک جا جمع کند و این دو ناهمگون و ناهمخوان را زیر یک سقف نگه دارد و همه نظریات مربوط به توسعه و نوسازی را به چالش بکشد. ای بسا در مرحله جدید هم بتواند ناگزیری مدرنیته سیاسی را هم به چالش بکشد.
جامعه عربستان را نمیتوان با ایران مقایسه کرد؛ در ایران نظام قبیلگی وجود ندارد ولی در عربستان قبیله، محور جامعه و واحد اساسی و بنیادین جامعه بوده است که البته با تحولات اخیری که در عربستان در حال وقوع است، نظام قبیلگی درحال پوست انداختن است و تحصیل کردههای عربستان روزبهروز بیشتر میشود و دانشگاههای پیشرفتهای نیز در آن وجود دارد. قبلاً نظام پادشاهی عربستان سعی میکرد دانشگاهها را در علوم انسانی، ضعیف و نارس نگه دارد و بیشتر روی رشتههای فنی، پزشکی و مهندسی تمرکز کند داشتند؛ چراکه قسمت عمدهی علوم انسانی متعلق به دانشکدههای شریعت و دین بود که برای حکومت، مایهی دردسر و زحمت بود و از دل همین افراد هم بود که بنیادگرایان به وجود آمدند به خصوص از زمانیکه اخوانالمسلمین، در دهه پنجاه و شصت، به عربستان سرازیر شد و ایدئولوژی احیاگری را به آنجا انتقال دادند. احیاگری، با وهابیت، خیلی فرق داشت و نظام سعودی توانسته بود وهابیت را اهلی کند. البته اینجا لازم است بگویم که در آغاز قرن بیستم، جنبشی به نام اخوان در عربستان شکل گرفت که ربطی به اخوانالمسلمین ندارد. این اخوان شاخهی نظامی وهابیت بود و کارکردشان این بود که به یکپارچگی شبه جزیره عربستان کمک کنند و بعد که حاکمیت تثبیت شد، اینها مزاحمان حکومت سعودی بودند که به مرور بعضیشان جذب بعضی موسسات شبه نظامی و پلیس شدند و آن حلقهی اولیهشان از بین رفت، اما اینکه ایدئولوژی احیاگری چطور وارد عربستان شد باید بگویم که در دهه پنجاه و شصت، اخوانالمسلمینهای از مصر رانده شده، درقالب معلم و استاد و کارگر و کارمند، وارد عربستان شدند و ایدئولوژی احیاگری را با خودشان به این کشور آوردند؛ از این رو باید دقت کرد که ایدئولوژی احیاگری، غیر از ایدئولوژی وهابیت است. وهابیت، دنبال اصلاحات عقیدتی و احیای توحید بود؛ در حالیکه جنبش اخوان المسلمین، دنبال وحدت مسلمین جهت مبارزه با استکبار و استعمار غرب بود.
جنبش وهابیت، اصلی به نام امامت دارد و معتقد است باید از امام یا ولی امر اطاعت کرد و صدور حکم جهاد را در انحصار امام می داند؛ البته اصول دیگری نیز مانند توحید و امربهمعروف و نهی از منکر هم دارند گرچه معتقدند ولیامر و حاکم را نمیتوان امربهمعروف و نهی از منکر نمود. چرا که امام، مستثناست. لذا وهابیت، برای اینکه بتواند با آلسعود سازگاری پیدا کند و قدرت و مشروعیت دینیاش محفوظ باشد، التزام به حکومت و قدرت سیاسی آلسعود را پذیرفته بود و اکنون هم که این تغییرات به دست بنسلمان در حال انجام است، یکی از مشکلات وهابیت این است که اگر اکنون از تغییراتی که به دست قدرت سیاسی سرپیچی کند، دچار تناقض خواهد شد و فعلا راهی جز تسلیم شدن به خواستههای بن سلمان برایش متصور نیست چرا که طبق عقیدهشان، ملک سلمان و پسرش که از پدر مشروعیت گرفته، امام هستند و امامت دارند و خلاف دستوراتشان نمیشود عمل کرد! لذا درون عقیده وهابیت چیزی بنام انقلاب وجود ندارد در حالیکه احیاگران با با غرب مشکل دارند نه تصحیح عقاید و شورش علیه حاکم داخلی مسلمان را هم روا میدانند. به مرور برخی از وهابیها، جذب اخوان شدند و شاید بتوان به آنها گفت نو وهابی که برخی از پیروان القاعده را در این دسته آورد که مشکل آنها، بیشتر دوگانهی اسلام – غرب بود نه دوگانهی مومن- مشرک؛ در حالیکه دوگانهی وهابی، مومن-مشرک است.
* سلفی، به چه کسی گفته میشود و آیا سلفی، همان وهابی است یا اعضای احیاگران رادیکالیاند که توضیح دادید؟
سلفی معانی زیادی دارد. در یک معنا، پیروان سلفی به کسانی گفته میشود که علیه اسلام سنتی و اسلام حوزههای علمیه اهلسنت شوریدند و گفتند این اسلام سنتی نمیتواند پاسخگوی ما در مرحلهی مبارزه با استعمار باشد و لذا ما باید به سلف عاری از تفاسیر و بدعتها برگردیم؛ چرا که زبان روحانیت زبانش گنگ است و برای به سوالهای جدید، پاسخ ندارد و در مقابل بیگانه نمیتواند مقاومت کند و باید برگردیم به اسلام سلف که اسلام دعوت و جهاد و هجرت و مبارزه بود.
در یک معنای دیگر، به امثال سید جمال اسدآبادی و محمدعبده سلفی گفته میشود که اگر چه رویکرد مبارزه جویانه نداشتند اما در پی اصلاح بودند. اما نسل های بعدی رفته رفته رادیکال می شوند. نقطه عطف و مفصلی تبدیل سلفی گری اصلاحی به سلفی گری جمودگرا سیدمحمد رشید رضاست. او در زمان حیات استادش عبده، سلفی اصلاحی بود اما پس از مرگ او سلفی رادیکال می شود که برآمدن جنبش وهابیت و شکل گیری دولت آل سعود در عربستان سعودی در تغییر رویه او بی تاثیر نبوده است. حسن البنا که جنبش خود را جنبشی سلفی هم می داند به سمت رادیکالیسم پیش رفت و سپس سید قطب که بنیان گذار اندیشه تکفیری یا سلفی گری جهادی است به سیم آخر زد. او معتقد بود جهان امروز، جهان جاهلیت است و ما دوباره باید خدا را در جهان خودمان حاکمیت ببخشیم چرا که نظامات موجود بر این جهان -نه اقتصاد، نه سیاست، نه فرهنگ- نظامهای خدایی نیست و باید از جاهلیت به سمت حاکمیت الهی هجرت کنیم و آنچه میان جوامع به اصطلاح مسلمان جریان دارد، هیچ ربطی به اسلام ندارد. اینها به مرور به سمت تکفیر رفتند لذا مشکل سلفیهای دوره نخست مشکل روحانیت بود و مشکل سلفیهای دوره دوم، جامعهی مسلمان و روحانیت بود؛ یعنی سلفیهای دوره دوم، هم از روحانیت سلب اعتبار کردند و هم از جامعهی به اصطلاح اسلامی. لذا باید بدانیم منظور از سلفی دقیقا کدام است. از سیدقطب به بعد بود که کمکم چرخهی تکفیر و افراطگراییِ سلفیها، تندتر شد و سیدقطب بود که گفت اسلام، با آنچه امروز درجوامع اسلام به نام اسلام در جریان است، بیگانه میباشد و ما باید یک جامعهی مومن تشکیل دهیم و به تدریج دوباره مردم را مسلمان کنیم. بنا بر این مساله سلفی های اصلاحی نخست اصلاح وضعیت فرهنگی و آموزشی و اجتماعی بود و به غرب رویکرد مثبتی داشت. اما سلفی های جهادی و تکفیری در پی اصلاح نیستند بلکه در پی ویرانگری هستند. زیرا معتقدند این وضع کنونی جوامع به اصطلاح مسلمان قابل اصلاح نیست و باید بنیادها تغییر کند درست همان گونه که پیامبر اسلام جامعه جاهلی را از بنیاد تغییر داد و دگرگون کرد.
* چرخهی تکفیری که سالهای متمادی در شبه جزیرهی عربستان وجود داشته، امروزه در این سرزمین چه جایگاهی دارد و آیا کارهایی که بنسلمان انجام میدهد را میتوان پایانی برای چرخهی تکفیر در نظر گرفت؟
سوال خوبی را مطرح کردید. اینجا چند سطح از بحث را میتوان داشت. یکی اینکه دستگاههای عربستان آیا با تروریستها و تندروها و تکفریها ارتباط دارند یا خیر و چرا. دستگاههای اطلاعاتی امنیتی این کشور، پروژههایی در حوزه خارج از کشور دارند و بعید نیست با داعش، النصره و القاعده و دیگران قرار داد و همکاری داشته باشند. این کار ممکن است فوایدی داشته باشد مثلا ابزاری برای تاثیر منطقهای این کشور محسوب شود. طبق اصل عرضه و تقاضا، گروههای افراطی هستند که خدمات ارائه میدهند و کشورهایی- چه بسا مانند عربستان- هستند که متقاضی این خدمات هستند و اینجا فقط بحث منافع و ابزار تأمین آن مطرح است و اصلا بحثهای واقعاً عقیدتی در میان نیست گرچه البته میتوان از مباحث عقیدتی به عنوان ظاهر سازی بهره برد. اما این سخن به این معنا نیست که نظام فرهنگی و سیاسی عربستان مشوق پرورش ایدئولوژی تکفیر در داخل عربستان سعودی باشد؛ چرا که قبل از اینکه تاثیر چنین کاری -یعنی پرورش ایدئولوژی تکفیر و تروریسم- به خارج از کشور برسد، اولین قربانیاش خود عربستان خواهد بود. با این اوصاف است که حکومت عربستان در یکی دو دههی اخیر به این نتیجه رسیده که باید کاری کند که فتیلهی افراط گرایی دینی داخل کشورش را پایین نگه دارد. از سال ۲۰۰۵ که ملک عبدالله پادشاه شد، برنامههای زیادی را برای اصلاحات سیاسی، آموزشی و فرهنگی اجرا کرد و نشستهای گفتگوی ملی را سامان داد که شیعیان هم برای اولین بار در آن شرکت داده شدند و در واقع او به نوعی با این کار میخواست طایفهگری را کمرنگ کند و نفوذ وهابیان تندرو که شیعیان را مشرک می دانند کم کند. حکومت عربستان درک کرده بود که گاهی اوقات، کانون اولیه افراطگرایی، میتواند وهابیت باشد چراکه وهابیت قابلیت تامی برای تبدیل شدن به بنیادگرایی دارد. وهابیت، یک دعوت دینی است ولی پتانسیل این را دارد که تبدیل به یک دعوت بنیادگرایانه و تروریستی و تفکیری شود. تکفیر هم دو مرحله دارد: یکی این است که شما، دیگری را صرفا تکفیر کنید ولی کاری به او نداشته باشید و چیزی بر این حکم مترتب نکنید . یکی هم این است که کار به او داشته باشید و حکمش را قتل بدانید. الان وهابیها اگرچه ما و اکثریت اهل سنت را به دلیل عقاید و رفتارهایمان که بدعت آمیز و منافی با توحید ناب می دانند تکفیر میکنند ولی کاری هم به ما ندارند. سالهاست که میتوانیم به راحتی در مراسم حج حضور داشته باشیم چون وهابیها هر گونه اقدام عملی مانند جهاد را جزء اختیارات انحصاری امام یا حاکم می دانند و علیه ما، دست به عملیات تروریستی نمیزنند ولی همین وهابیها، قابلیت تبدیل شدن به یک سامانهی بنیادگرای تفکیری- جهادی و پیکارجو را دارند و آن هم به خاطر همان دگماتیسمی است که درون خودشان دارند. با این اوصاف است که یکی از اولویتهای محمد بنسلمان این است که وهابیت را به حدی تضعیف کند که دیگر نتواند خودش را حرکت بدهد و از همین رهگذر هم هست که علمای وهابی را ساکت میکند، همان علمایی که به نوعی به بنسلمان و حکومت عربستان مشروعیت میدهند.
* آیا بنسلمان به این نتیجه رسیده است که دیگر نمیتوان با این علما، از آن سیستم قبیلگی که اشاره کردید، خارج شد و کشور را به طرف ملت بودن و حقوق شهروندی سوق داد؟
بله به همین نتیجه رسیده است و من هم معتقدم او در بسیاری از حوزهها کارش را خوب پیش میبرد و یک جامعهی متکی بر قبیله را با سرعت خوبی به سوی یک جامعه مدرن حرکت میدهد و در واقع امت را به ملت تبدیل میکند و جماعت را به شهروندی و حقوق شهروندی کوچ میدهد.
* در این کوچی که در حال وقوع است، تربیت دینی و اقتصاد عربستان چگونه ابزار کار بنسلمان قرار خواهند گرفت؟
بنسلمان در حال اهلی کردن آموزش دینی افسارگسیخته است و برای این کارش هم از اقناع، تطمیع، تهدید، زندان و سرکوب بهره میبرد. از آن طرف هم اقتصاد را که یک اقتصاد نفتی بوده را به سمت اقتصاد غیرنفتی میبرد و در عمل میگوید ما باید اقتصاد مدرن و متنوعی داشته باشیم. او آرزوها و بلند پروازیهایش را در چشمانداز ۲۰۳۰ آورده و البته قطعا بحرانهای کلانی هم در عملی ساختن این چشمانداز، پیش روی اوست. ولی آنچه که وی برای خود و مردم عربستان تصویر کرده، این است که این جامعه از حالت موجود به حالت مطلوب درآید و از این به بعد دیگر سلسله روابط خانوادگی نباید پلکان دستیابی به منافع و سود و سرمایه باشد. این را از این میتوان فهمید که در یک شب، یازده نفر از شاهزادهها – از جمله فرمانده گار ملی- را دستگیر کرد و این نشان میدهد که بنسلمان، برنامههای بسیار وسیع و گستردهای برای رسیدن به آرزوهایش دارد. بنسلمان، به خوبی توانست پیام انقلابهای عربی را به خوبی دریافت کند همچنان که پادشاه مراکش هم این پیام را دریافت گرفت و از حکومت دست کشید و الان فقط به سلطنت میپردازد و این موفقیت خوبی برای مردم مراکش بود؛ در حالی که ملی گرایان ایران قبل از انقلاب نتوانستند شاه را قانع کنند که دست از حکومت بردارد و طبق قانون مشروطه، به سلطنتش بپردازد و کشور به سمت انقلاب رفت. لذا نظامهای مختلف عربی، رویکردهای مختلفی را در مقابل پیام انقلابهای کشورهای عربی اتخاذ کردند. اولین پاسخی که نظام عربستان به این انقلابها داد، در سال ۲۰۱۱، بیش از صد میلیارد دلار پول نقد، بین مردم توزیع کرد و به هر نفر، سه هزار دلار پرداخت شد. در قدم دوم – که بسیار هم هوشمندانه بود- توانست مطالبات لیبرالها، آزادی خواهان و طبقه متوسط سُنی -که مطالبه اصلاحات و مشروطیت و مجلس شورای ملی و شورای شهر داشتند- را به عنوان مطالبات شیعیان –که از جمعیت کمی در عربستان برخوردارند و نمیتوانند نمایندگی خواستههای سایر مردم این کشور را به عهده بگیرند- جلوه داد و البته شیعیان هم ناخواسته در زمین حکومت عربستان بازی کردند و واقعهی شهید باقر النمر پیش آمد و حکومت توانست شیعیان را به عنوان جماعتی سرکش و قانون شکن غیرسُنی، معرفی و ساکت نماید و شیعیان هم متأسفانه به خاطر عجلهای که داشتند، سپر بلا شدند و به خواستههای خود، دست پیدا نکردند چرا که شیعیان عربستان، در اقلیت هستند و اگر همچنان به تقیه میپرداختند، موفقتر میبودند و شاید میتوانستند سهم و حقوق خود را به شکل بهتری به دست بیاورند. ببینید؛ شیعیان، هر چه که باشند و هر چقدر هم که با حکومت عربستان غیر همسو باشند – که البته بر خلاف تصورات ما، چندان هم نا همسو نیستند- شهروند عربستان هستند و حکومت عربستان هم موظف و راضی است که امتیازات، حقوق و مشوقهای خوبی برای آنها در نظر بگیرد همچنان که در زمان انقلاب ایران در سال ۱۹۷۹، حکومت عربستان، با توجه به اینکه شیعیان در شهرهای نفتخیز عربستان ساکن هستند، حاضر شد تعداد زیادی از آنها را در مناصب ادرای و شغلی مربوط و حتی غیر مربوط به صنعت نفت، شاغل نماید و در واقع خواست از طریق اعطای مناصب اداری و بهبود زیر ساختهای قابل توجه شهری و رفاهی مناطق شیعه نشین احسا و قطیف، اعتمادشان را جلب نماید و آنها را راضی نگه دارد لذا من فکر میکنم در سالهای اخیر نیز شیعیان به جای اینکه در دام عجله میافتادند، باید در سایه اصلاح طلبان سنی باید حرکت میکردند و با توجه به اقلیتی که دارند، نباید خودشان سردمدار انقلاب و تحولات میشدند. حتی لیبرال های اهلسنت هم به شیعیان گفتند حرکت شما زود هنگام بود و عجله کردید و با تقبل هزینههای فراوان، صبر نکردید که خواستههای شما به مرور به مطالبه وسیع عمومی تبدیل شود و همگی به سمت تغییراتی که مد نظر داشتیم، حرکت کنیم و ابتکار عمل به دست حکومت افتاد.
* آیا جوان بودن بنسلمان میتواند یکی از دلایل اقدام به شروع تغییرات اخیر در عربستان قلمداد شود و اگر پاسخ شما مثبت است، فکر میکنید این جوان بودن، در ادامه و تسریع این فرآیند چه مقدار مؤثر خواهد بود؟
جامعهی عربستان، در مجموع بسیار جامعهی جوانی است و محمد بنسلمان هم عملاً حاکم و پادشاه این کشور جوان است و مجموع این دو، تاثیر زیادی در تغییرات اخیر این کشور داشته است؛ اما نکتهی مهمتر این است که این فردا جوان دارای یک نگرش و برنامهی کاملا دقیقُ منظم و سازمان یافته است و از همین رهگذر به دنبال بقای حیات سیاسی خود است چرا که برای در امان ماندن از قوط نظامشان، واقعاً راهی جز به دست آوردن دل اکثریت مردمشان ندارند و البته این کار را هم تا به حال، خوب انجام دادهاند و سعی میکنند از یک اقتصاد رانتی، به یک اقتصاد متنوع و متکثر منتقل شوند و میخواهند منابع کشور را در راه رسیدن به هدفشان استفاده کنند. گفته میشود اگر الان در عربستان رأیگیری انجام شود، اکثریت مردم عربستان حاضرند بنسلمان را حتی بهعنوان رئیس جمهور انتخاب کنند.
* آیا این فقط گمانهزنی است یا در این مورد نظرسنجیهای دقیقی هم انجام شده است؟
نظر سنجیهایی هست که حاکی از محبوبیت زیاد بنسلمان در داخل عربستان است. ضمن اینکه او میخواست برای افزایش محبوبیتش با مشارکت در بحران یمن و ایجاد دوگانهی ایران – عربستان خیلی سریع خود را بهعنوان قهرمان جنگ معرفی نماید و پلکان پادشاهی خودش را هموارتر کند و زمانی هم که دید در یمن موفق نشد، ادعا کرد که دخالت در یمن، پروژهی من نبود و من برای جنگ یمن تصمیم نگرفتم؛ چرا که جنگ با یمن موجب نارضایتیهایی برایش شده است؛ همانطور که نزدیک شدن به اسرائیل هزینههایی داشته است؛ اما در بُعد آموزشی و فرهنگی اقدامات بن سلمان، ضربتی است. او در پی خشکاندن ریشههای تندروی است که به طور سیستماتیک و در قالب نظام آموزشی و تبلیغی از پنجاه سال پیش و از طریق اسب تراوای اخوان المسلمین و با هماهنگی وهابیها در رگ و پوست جامعه سعودی خزیده است. نمونه این وضع ناگوار آن است که در مناطق شیعه نشین دانشآموزان مدارس، متونی را باید فرا گیرند که شیعه را فرقهای منحرف و عقایدش را بدعت و شرک می شمارد. سازمان دیدبان حقوق بشر از بن سلمان خواسته است برای تحقق برنامه توسعه فراگیرش که در برنامه ۲۰۳۰ آمده است به تبعیض علیه شیعیان و صوفیان پایان ببخشد.
هنوز بنسلمان برای این دو گروه کاری نکرده است، اما درخواست وزیر خارجه سابق آمریکا -رکس تیلرسون- را اجابت کرد که خواستار تصحیح متون درسی ای شد که تندروی – البته ضد غرب- را تشویق و تبلیغ می کند. برای همین یک ماه پیش اقدام به پخش کردن حدود ده میلیون جلد کتاب برای دانشآموزان در مدارس – آن هم در وسط سال – نمود. در این کتاب های جدید بیشتر، مطالبی که مشوق تندروی علیه غیر مسلمانان است حذف شده است و گویا مطالبی که مستقیماً عقاید شیعه و صوفیه را مورد اهانت قرار می دهد حذف نشده است. ناگفته نماند که سیاستهای آمریکا نیز تأثیر مستقیمی بر سیاستهای داخلی و منطقهای و خارجی عربستان دارد و گاهی گزینههایشان را هم محدود میکند؛ ولی مجموعاً این نظام سعی دارد خودش را با محیط جهانی وفق دهد.
انتهای پیام