خرید تور تابستان

امیرانتظام، یک خاطره و یک درس| احمد زیدآبادی

احمد زیدآبادی، روزنامه نگار، دو یادداشت با عناوین «خاطره‌ای به یاد عباس امیرانتظام که جنتلمنی تمام‌عیار بود!» و «درسی از سرنوشت امیرانتظام»، درباره‌ی عباس امیرانتظام در کانال تلگرامی خود منتشر کرد، متن این دو یادداشت در پی می‌آید:

خاطره‌ای به یاد عباس امیرانتظام که جنتلمنی تمام‌عیار بود!

احمد زیدآبادی
احمد زیدآبادی

در پاییز سال 79 پس از دو ماه تحمل انفرادی در بند 240 مرا به قرنطینۀ زندان اوین منتقل کردند. قرنطینه به لحاظ سطح بهداشت و تراکم و ازدحام زندانیان و هر نوع امکاناتی بخصوص وضعیت دستشویی واویلا بود! بدتر آنکه زندانیِ قالتاقی که او را به عنوان «وکیل بند» معرفی کرده بودند، با گماردن چند دستیار زورمند و قلدر برای خود، امپراتوری غریبی در آنجا به راه انداخته بود.

مدت اقامت هر زندانی در قرنطینه بیش از یک هفته طول نمی‌کشید؛ اما پس از گذشت یک هفته مرا به بند منتقل نکردند. دست به قلم شدم و از مسوول بند خواستم که مرا به سالن‌های بند هفت انتقال دهد. در این میان، با برخی از زندانیان در مورد شرایط سالن‌های شش گانۀ بند هفت به گفتگو نشستم. آنها که سابقه‌دار بودند، نوع تفکیک زندانیان را در سالن‌های مختلف تشریح کردند: سالن یک، مخصوص جوانان. سالن دو، کارگری؛ جایی که اکبر گنجی هم نگهداری می‌شد. سالن سه؛ مختص زندانیان سیاسی و امنیتی از جمله محل نگهداری امیرانتظام و متهمان حادثۀ کوی دانشگاه نظیر مهران میرعبدالباقی، احمد باطبی، اکبر محمدی و برادرش منوچهر، کثرانی و شفیعی و شوشتری و یکتا و غیره. سالن چهار، ویژۀ قتلی‌ها و دیگر زندانیان شرور. سالن پنج؛ مخصوص زندانیان مالی که مسعود بهنود در آنجا حبس می‌کشید و سرانجام سالن شش؛ آن هم مالی و محل نگهداری ابراهیم نبوی.

در عین حال، زندانیان به من هشدار دادند که به هیچ بهایی تن به انتقال به بند جوانان ندهم چرا که در آنجا عده‌ای جوان شرور و ماجراجو حضور دارند که کارشان تهدید و باجگیری و رو کم کنی و اذیت و آزار و بخصوص تجاوز به زندانیان تازه وارد است!

دو روز از این ماجرا گذشت تا اینکه نام مرا برای انتقال از بلندگو اعلام کردند. وسایل‌ام را جمع کردم و به زیر هشت بند هفت رفتم. در آنجا یک زندانی به نام حدادیان که گویا برادر همان مداح معروف تهران بود؛ به سراغم آمد و ساک‌ام را به کول گرفت تا به یکی از سالن‌ها منتقل کند. از او پرسیدم که مرا به کدام سالن می‌برد؛ گفت؛ سالن یک! گفتم همان جوانان؟ تأیید کرد. با خشم و سر و صدا از او خواستم که ساک‌ام را سر جایش بگذارد. در این بین، رییس بند از دفترش بیرون آمد و با عصبانیت پرسید؛ تو چرا ما را اینقدر اذیت می‌کنی؟ به او گفتم؛ روی چه حسابی می‌خواهی مرا به بند جوانان منتقل کنی؟ سن‌ام به آنها می‌خورد؟ اتهام‌ام می‌خورد؟ او با همان عصبانیت جواب داد؛ قاضی‌ات دستور داده به ما چه مربوط است! قاضی من در آن پرونده سعید مرتضوی بود. از این رو بر سر رییس بند داد زدم که قاضی‌ام غلط کرده و….

خلاصه مرا بار دیگر به قرنطینه برگرداندند و حدود یک هفته بعد به سالن سه انتقال دادند. ماجرای سالن سه و کسانی که آنجا حبس می‌کشیدند داستانی طولانی و پر ماجراست. آنچه اما برای من در آنجا مغتنم بود؛ حضور عباس امیرانتظام در آنجا بود.

واقعیت این است که از همان ابتدای محاکمۀ مهندس انتظام من در بی‌گناهی او شکی نداشتم و کلاً به کار دانشجویان تسخیر کنندۀ سفارت آمریکا با تردید و بدبینی می‌نگریستم. با این همه، درک روشنی هم از شخصیت و سلوک انتظام نداشتم و علاقمند بودم با خلق و خوی و او بی واسطه آشنا شوم. طبعاً زندان بهترین مکان برای شناخت افراد است؛ جایی که واقعیت درونی افراد ظهور و بروز می کند.

در همان ابتدای ورودم به بند، انتظام به سراغ‌ام آمد و مرا برای گفتگو به هواخوری سالن دعوت کرد. او در نگاه نخست، مردی مبادی آداب، مهربان و با محبت و شیک‌پوش و بسیار نظیف در نظرم جلوه کرد؛ از آن مردان اصیلی که در فیلم‌های خارجی دیده بودم؛ همان‌ها که جنتلمن به شمار می‌روند.

او در حین پیاده‌روی در هواخوری که عادت هر روزه‌اش بود؛ شرحی مفصل از ماجرای پرونده و رنج ها و مصائبی که در زندان کشیده بود؛ برای‌ام نقل کرد و به جز مهندس بازرگان از دیگر سیاسیونی که عملاً حاضر به دفاع از او نشده بودند؛ به تلخی گلایه کرد. با نوعی شرمندگی به او گفتم؛ آقای مهندس! این دوستان می‌گویند که انتظام در تشکیلات ما نبوده و از جزئیات کارش بی‌خبر بوده‌ایم. او در پاسخ‌ام گفت؛ در تشکیلات‌شان نبودم اما یک هموطن شرافتمندشان که بودم!
انتظام به واقع یک شخصیت شرافتمند بود. همگان با این تصور که او فردی «لیبرال» است؛ انتظار مقاومت و پایداری او در سال‌های طولانی زندان را نداشتند؛ گویی که جوهر افراد به این الفاظ مربوط می‌شود!


درسی از سرنوشت امیرانتظام

تن رنجور و آزردۀ امیرانتظام در دل خاک آرمید. طیف گسترده‌ای از جریان‌های سیاسی و فکری از او تجلیل و ستایش کردند و این کمترین حقی بود که او به گردن هموطنان‌اش داشت.

گذشته از تجلیل و تکریم‌ها که عمدتاً معطوف به وجه اخلاقی شخصیت امیرانتظام و مقاومت و پایداری بی‌نظیر او در جهت صیانت از حیثیت خویش در برابر بهتان‌های مختلف بود؛ اما آیا ما می‌توانیم از سرنوشت سیاسی امیر انتظام درسی هم برای امروز و فردای خود بگیریم؟

امیرانتظام در زمانه‌ای سخنگوی دولت موقت و معاون نخست وزیر شد که جامعۀ ایران در وضعیت قطبی‌شدۀ ناشی از هیجانات انقلابی به سر می‌برد. در وضعیت‌های قطبی شده، هرگونه مدارا، سازش، میانه‌روی و یا حتی انصاف، به معنای عبور از خط قرمز طرف‌های اصلی نزاع است و از سوی هیچکدام از آنها تحمل نمی‌شود.

وضعیت قطبی‌شده گویی به سرنوشت محتوم و مقدری ختم می‌شود و آن هم خشم و خشونت و نهایتاً حذف یک طرف توسط طرف دیگر است.
در چنین فضایی، برای مدت کوتاهی نیروهای واسط و میانه‌رو امکان پر کردن خلأ قدرتِ ناشی از نوعی توازن قدرت بین قطب‌های متضاد را پیدا می‌کنند و به نقش‌آفرینی می‌پردازند؛ اما این وضعیت بسیار ناپایدار و موقت است و به زودی جنگ هر یک از قطب‌ها برای انحصار قدرت سیاسی و حذف مخالفان آغاز می‌شود و نخسیتن قربانی این جنگ قدرت نیز همان نیروی میانه‌رو است.

میانه‌روها بخصوص اگر به سرعت میدان را خالی نکنند و با نوعی اتکاء به نفس بکوشند تا وضعیت قطبی‌شده را به نظمی آشتی‌جویانه و پلورالیستی تبدیل کنند؛ با برچسب «خیانت» برای‌شان پرونده‌سازی می‌شود.

در این میان لازم نیست که میانه‌روها کار مشخصی انجام داده باشند؛ صرف میانه‌روی و کوشش برای آشتی و تفاهم و بخصوص نشان دادن هر نوع سرسختی در این مورد، خودش اتهام است و گرفتاری‌ها و مصائب خود را در پی دارد.

بنابراین، می‌توان نتیجه گرفت که در وضعیت‌های قطبی‌شده، نیروهای میانه‌روی که در پی صلح و سازش و مدارا و انصاف‌اند؛ با وجود شانس موقت‌شان برای به دست گرفتن قدرت، به سرعت از گردونه خارج می‌شوند و در صورت اصرار بر نظرات‌شان به با انواع فشارها روبرو می‌شوند.

در عین حال، طرفداران وضعیت‌های قطبی شده نیز که شیداگونه خشم و خشونت و تهمت‌پراکنی و پرونده‌سازی را تقدیس و ترویج می‌کنند؛ دیر یا زود از کردۀ خویش سخت پشیمان می‌شوند؛ اما پشیمانی اگر هم سودی داشته باشد؛ سودش بسیار اندک است!

این است ماجرای دایرۀ بسته‌ای که ما را هر از دوره‌ای به نقطۀ نخست باز می‌گرداند!

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

یک پیام

  1. سلام
    متاسفانه نویسنده در اوهام تاریخی به سر میبرد و در آن جا که میفرمایند
    ” نیروهای میانه‌روی که در پی صلح و سازش و مدارا و انصاف‌اند؛ با وجود شانس موقت‌شان برای به دست گرفتن قدرت، به سرعت از گردونه خارج می‌شوند”؛
    هیچگونه اشاره ای به خیانت این به اصطلاح میانه روها در تاریخ اخیر و معاصر نداشته اند که جناب انتظام هم یکی از همان قماش میانه رو بودند.
    تاریخ ما مملو از اینگونه افراد است که درنهایت خوشبینی اگر آنها را خائن ندانیم مفتون ظواهر غرب گشته و مملکت و دین وایمان مردم را به آسانی در اختیار
    خونخواران تاریخ که کارنامه آنها بسیار سیاه تر از مغول و هیتلر است قرارداده اند و باز و باز و باز میخواهند تجربه شوم این مملکت و ملت را برای آنها
    به ارمفان بیاورند که من جرب المجرب حلت به الندامه.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا