خرید تور تابستان

نامه‌ای به علی علیزاده

سیدعبدالجواد موسوی در یادداشتی که خبرآنلاین منتشر کرده خطاب به تحلیلگر سابق بی‌بی‌سی نوشت:

«آقای علی علیزاده! سلام و درود. مدت‌هاست دلم می‌خواهد برایت نامه بنویسم. اما نمی‌دانم چرا هر بار به دلیلی منصرف شده‌ام. شاید به این دلیل که گمان می‌کرده‌ام کسی اهل خواندن نیست و همین که ببینند آن بالا نوشته شده: نامه‌ای به علی علیزاده، سیل دشنام‌ها به سوی صاحب این قلم سرازیر خواهد شد.

و حقیقتش را بخواهی سال‌هاست چوب خط فحش خوردن‌مان پر شده. ما -منظور از ما من و معدود دوستانم هستیم- سال‌هاست وسط بازی می‌کنیم. هم حزب‌اللهی‌ها فحش‌مان می‌دهند هم روشنفکرها. این شکل از زیستن طاقتی کوه‌وار می‌خواهد و جانی سخت. که ما داشتیم اما زور روزگار بیش از طاقت ما بود و ما اگرچه تن به بازی روزگار نداده‌ایم اما دیگر توان روزهای جوانی مان را نداریم. تو اما تازه نفسی و حالا حالاها جا داری برای فحش.

شاید: اول آن کس که خریدار شدت من بودم. به خاطر دارم در نخستین برنامه‌هایی که در بی‌بی‌سی فارسی داشتی آن قدر شیوه بحث و جدلت را پسندیده بودم که به هر کدام از دوستانم می‌رسیدم با شور و شعف می‌گفتم: یه پسر جوونی اومده تو بی‌بی‌سی، موهای فری داره، اغلب هم جین می‌پوشه، فلسفه ملسفه هم خونده به گمونم، خیلی ضدآمریکاییه ولی منتقد وضع موجود هم هست.

وقتی دیدم در صدای آمریکا گفتی: شعار اقتصاد مقاومتی در شرایط جدید درست‌ترین استراتژی ممکن است اما نمی‌شود با این دولت -دولت احمدی‌نژاد منظورت بود- چنین برنامه‌ای را پیاده کرد، بیشتر مهرت به دل نشست. تو در آن روزها وسط بازی می‌کردی. هم مغضوب کیهان‌نشینان بودی و هم مطرود اپوزسیونی که از آمریکایی‌ها می‌خواستند به ایران حمله نظامی کند.

معلوم بود رسانه های مدعی آزادی خواهی این شیوه از آزادمنشی را تاب نمی آورند و دیر یا زود از خجالتت در می آیند. که آمدند. مگر می شود در شبکه ملکه بریتانیای کبیر صراحتا از رهبر جمهوری اسلامی تعریف و تمجید کنی و آب هم از آب تکان نخورد؟ آب تکان خورد. هم در دل تو و هم در دل آن هایی که می خواستند پز دموکراسی خواهی شان را با تو تکمیل کنند.

بازی تمام شد. دشنام ها شدت گرفت و تو هم که بچه سرتقی بودی کوتاه نیامدی. نزاع بالا گرفت. بخش آمریکایی ستیزت پررنگ تر شد و وجه منتقدانه تو نسبت به وضع موجود سرزمین مادری ات کم رنگ تر. حالا نوبت دشمنان زیبایی و آزادی بود که از این آب گل آلود ماهی بگیرند. که گرفتند. خوب هم گرفتند. سر و کله تو در جاهایی پیدا شد که ذره ای به تضارب آرا و تعاطی افکار و این حرف ها اعتقاد نداشتند.

دشنام ها به اوج خودش رسید. شاید اگر من هم جای تو بودم لج می کردم و در پاسخ به آن همه ناسزا و لجن پراکنی لجام گسیخته دست از وسط بازی کردن برمی داشتم و می رفتم یک طرف دعوا را می گرفتم تا حداقل از دو طرف فحش نخورم. نمی دانم. اما این را خوب می دانم که تو دیگر علی علیزاده سابق نیستی. خدا رحمتت کند.

اگر می توانستی کمی دیگر طاقت بیاوری شاید آن همه تلاش ستودنی بالاخره جواب می داد و چهارنفر آدم حسابی به زمره آدم های مستقل اضافه می شد. حیف. شاید ماهم دست از محافظه کاری این سال هایمان برمی داشتیم و صراحتا از تو و جایی که ایستاده بودی دفاع می کردیم.

باری، آن که به ترامپ نامه می نویسد و از آن دلقک درنده خو زبونانه تقاضا می کند به کشورش حمله کند سزاوار طعن و لعن و تقبیح است اما آن که در همین مام میهن هم وطنانش را بی مهابا به کفر و زندقه متهم می کند و مقدمات سوریه شدن این سرزمین را فراهم می آورد کم از آن بوزینگان وطن فروش ندارد.

من خوب می فهمم چرا از مرحوم هاشمی رفسنجانی انتقاد می کنی اما به قول داریوش آشوری باید حواسمان جمع باشد در قبال آن چه از دست می دهیم چه به دست می آوریم. اگر قرار باشد جای هاشمی و مدافعان بازار آزاد را این هایی بگیرند که هم به آمریکا فحش می دهند و هم با صدای بلند می گویند: ای آن که مذاکره شعارت/ استخر فرح در انتظارت، چه باید کرد؟

دوگانه مسخره ای است! بله، خودم هم خوب می دانم. ولی همه هنر ما این بود که در زمین مسخره دوقطبی نئولیبرال ها و متحجران بازی نکنیم. خوب می دانم امنیت این کشور و یک پارچه ماندنش خیلی مهم تر از این مسخره بازی های ژورنالیستی است اما بعضی از این مسخره بازی ها سرنوشت هم وطنان من و تو را رقم می زند. نمی توانی به کسی که زیر بار بیکاری و گرانی و تحجر در حال خفه شدن است بگویی: به فردای این سرزمین بیندیش!

تو می گویی من حاضرم تکه تکه شوم اما سرزمین من باقی بماند اما نمی توانی از همگان انتظار داشته باشی مانند من و تو بیندیشند. اگر مردم یک سرزمین این مقدار از خودگذشته بودند که دیگر نیازی به این همه نزاع و بحث و جدل نبود. مردم همه جای دنیا از حاکمانشان توقع صدق و فراهم آوردن رفاه و امنیت دارند. و بیش از هرچیزی توقع صدق دارند. به صدق کوش که خورشید زاید از نفست.

در زمان زلزله رودبار نوجوانی بودم که پشت وانت بار از بلندگو فریاد می زدم و کمک های مردمی جمع می کردم. والله زنان بسیاری را به خاطر دارم که النگوهایشان را از دست هایشان بیرون می کشیدند و گوشواره هایشان را از گوش هایشان و بی هیچ سند و مدرک و رسیدی در اختیار ما می گذاشتند تا به مستحقان برسانیم.

آن مردم از مریخ نیامده بودند. همین مردم بودند. با آن ها چه کردیم؟ چرا امروز وقتی خبر از نابودی داعش می شود این مردم برای شادی و هلهله و پایکوبی به خیابان نمی ریزند؟ چرا علی علیزاده یک بار به بالادستی های سرزمین مادری اش نهیب نمی زند؟

نزاع با سلبریتی‌ها و بچه سوسول‌های فضای مجازی و وطن‌فروشان داخلی و خارجی اگرچه کم کاری نیست اما کارستان نیست. علی علیزاده اگر می‌خواهد وسط بازی کند باید خیلی دریادل‌تر از این حرف‌ها باشد. باید گرسنگی را تاب بیاورد. باید دشنام‌ها را به هیچ بگیرد. و در یک کلام باید کرگدن باشد و این سخن بودا را با گوش جان بشنود: بسان کرگدن تنها سفر کن.»

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

پیام

  1. اری باید دراین صحنه ها چنین بود یا شروع نکن واگر شروعش کردی پیه همه چیز را بر خود بمالی از دلقک های ساطنت طلب وقرقه های جنایتکار عربده کش تا دنکیشوت های وطنی ……..چه هردوطرف به یک چیز می اندیشند یا ما یا هیچکس وهیچ ………درنهایت یا علی غرقش کم منم روش…….بهرحال باید برای درستی وصداقت وهمرنگ جماعت نشدن هزینه داد….

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا