پیشنهاد پذیرفتهنشدهی امام حسین در کربلا
رضا دانشمندی در یادداشتی با عنوان «پیشنهاد پذیرفتهنشدهی امام حسین در کربلا» در خبرآنلاین نوشت: بازخوانی یک رویداد تاریخی بیشباهت به بازوبست کردن یک وسیلۀ مکانیکیِ پیچیده نیست، چرا که گاه در پایان کار، تعدادی پیچ و مهره و قطعه اضافه میآید، بخشهایی که نتوانستهایم جای آنها را بیابیم و به ناچار باید آنها را از نظر دور گردانیم.
ظاهراً واقعۀ کربلا هنوز فاقد تبیینی فراگیر است، تعلیلی که بتواند همۀ پارههای این رویداد تاریخی را کنار هم بنشاند و روایتی سازگار و بیتناقض به دست دهد که به همۀ پرسشها و ابهامها، پاسخ گوید. گروهی برای واقعۀ کربلا، نام «قیام» و «نهضت» را برگزیدهاند و معتقدند امرِ به معروفِ امام حسینع بیش از آگاهیبخشی، یادآوری و هشدار بوده است.
گروهی هم آن را جنایتِ حکومتی جبّار و مستبد در مواجهه با مخالفان میدانند که برای منتقدان هیچ راهی جز «سازش» یا «مرگ» باقی نمیگذارد. هر دو گروه برای اثبات نظر خود، بر فصلهایی از تاریخ انگشت مینهند و فرازهایی را هم خواسته/ناخواسته نمیبینند.
دوگانۀ یزیدیِ «ذلّت» و «مرگ»
به باور بعضی از اندیشمندان، حضرت اباعبدالهالحسینع که
– از یک سو، به «بیعت» با یزید تن نمیدهد و خط قرمز او بهرسمیت شناختن و پذیرشِ حکومتِ فاسدِ پسر معاویه است، و
– از سوی دیگر، آغازگر «جنگ» و خونریزی هم نیست و بهتر از هرکسی «لَا تُلْقُوا بِایدیکمْ اِلَی التّهْلکهِ» (آیۀ ۱۹۵/ سورۀ بقره) میداند،
– در چنین شرایطی، احتمالاً به لحاظ دینی/شرعی و عقلی/منطقی، راه سومی دارد.
در سیرۀ نبوی و علوی -که مبنای حکومت حق و عدل است- خبری از ثنویتِ جبّارانۀ سیاسی «پذیرش» یا «مرگ» نیست، مردمان برای زندگی و برخوردای از حقوق شهروندی، مُلزم به «التزامِ نظری» نبودند و کافی بود «التزامِ عملی» داشته باشند. همانگونه که پدر صدّیق و رشید امام حسینع حقوق مخالفان را به رسمیت میشناخت و مادام که حتی «خوارج»! التزام عملی به حکومت داشتند و تیغ نکشیدند، با آنان مدارا کرد.
شاید مقایسۀ ناروایی باشد، اما نهایتاً مجموعۀ شرایط اجتماعی، بهویژه خلافت یزیدبن معاویه، جامعۀ اسلامی را به وضع جاهلی پیش از بعثت رسول اکرمص بازگردانده و حسینبن علیع قرار است، دوباره پیامبرانه قوم را از گمراهی خارج کند. قاعدتاً منطق ایشان همان شیوۀ قرآنیِ عصر دعوت است و سرانجام اگر مردمان پذیرا نبودند، «صبر»: ای کافران، آنچه میپرستید را نمیپرستم، و معبودی را که من میپرستم، نمیپرستید، دینِ شما از آن خودتان، و دینِ من هم برای خودم (سورۀ مکّیِ کافرون).
گروهی بر این باورند که بنا بر شواهد تاریخی، سیدالشهداع دستِ کم در ۳ مقطع، سخن از راهحلِ سوم، یعنی «صبر» و «بازگشت» میگویند، ولی این یزیدیان هستند که بر دوگانۀ شوم خود یعنی «بیعت یا مرگ» اصرار دارند:
الف) نپذیرفتند، صبر میکنم
امام حسینع در وصیت به برادرشان «محمّد حنفیه» میفرمایند که اگر کسی اهداف سهگانۀ ایشان یعنی:
– اصلاح کار امّت رسول خداص،
– امر به معروف و نهی از منکر، و
– سلوک به شیوۀ پیامبر اکرمص و امیرالمؤمنینع]
را نپذیرد، صبر میکند تا پروردگار میان آنان داوری کند۱.
ظاهراً سیدالشهداع به دنبال گفتوگو با جامعۀ غفلتزده، خفته و آلوده است و میخواهد سیرۀ نبوی و علوی را به آنان یادآوری کند و بگوید که یزید! نمیتواند وارث پیامبر خاتمص باشد، چه بر سر جامعۀ اسلامی آمده، که فردی فاسق، بر جایگاه رسول خداص تکیه زده و مردمان راضی به آناند، بنابراین منتقد/مخالف جدّی جامعه و حکومت است، وظیفه و تکلیفاش را فراموش نکرده و سکوت نمیکند، به زورگویی و زیادهخواهی تن نمیدهد، فریاد میزند و بیتفاوت نیست، مُهرِ تأییدِ حکومت جور و فساد نمیشود، و از روشنگری دست برنمیدارد.
پس از تمام اینها، اگر مردم شنیدند و نپذیرفتند، حسین بن علیعشمشیر نمیکشم و آغازگر جنگ نیست: أصبر حتّي يقضيالله بيني و بين القوم بالحق یعنی «صبر میکنم و منتظر میمانم ببینم ارادۀ الهی بر چه تعلق میگیرد».
ب) سخنان امام حسینع در برابر سپاه حر
دستکم دوبار در مواجهه با سپاه حر، خواهان بازگشت به مکه شده و فرمودهاند «اگر آمدنم را ناخوش میدارید، من بازگردم» و یا «اگر تمایلی به اطاعت از ما ندارید و نامههای شما با گفتارتان و آراءتان یکی نیست، من از همین جا باز خواهم گشت»۲.
ج) شروط سهگانه عمر سعد
هم طبری (در تاریخ خود)۳ و هم شیخ مفید (در «الارشاد») از نامهای گفتهاند که «عمر سعد» پس از دیدار و گفتوگوی شبانه با سیدالشهداع برای «ابن زیاد» نوشت:
حسینع پذیرفته که یکی از این چند کار را انجام دهد؛
۱ – بازگردد،
۲ – او را به یکی از نقاط مرزی بفرستیم، و
۳ – به شام برود و مستقیم با یزید ملاقات کند و با رفاقت! (دست در دست هم) مسئله را بین خودشان حل کنند.
به گفتۀ منتقدان، نمیتوان به روایت عمر سعد (قاتل امام معصوم علیهالسّلام) اعتماد کرد و او میتواند در بیان نتایج دیدارش با اباعبدالهالحسینع و مفاد نامۀ خود به ابن زیاد، دروغ گفته باشد. شیخ مفید هم تأیید نمیکند که اینها پیشنهادهای امامع است.
احتمالاً این نامه آمیزهای از درست و نادرست است؛ دستکم راه اول (بازگشت)، پیشتر هم از امام حسینع شنیده شده است. «عقبه بن سمعان» غلامِ همسر گرامی اباعبدالهالحسینع «رباب»، هم راه نخست را تأیید کرده است۴.
راهحلّ دوم هم میتواند بیان دیگری از راه نخست باشد. ضمناً درخواست دور شدن از مرکز خلافت راهحل قریبی نیست و ظاهراً مسبوق به سابقه است. برای نمونه، «ربیع بن خثیم» یا «خواجه ربیع» در جنگ صفین، از تشخیص حقّ و باطل عاجز میشود و از امیرالمؤمنین، علیع میخواهد به سرحدات فرستاده شود و به نبرد با مشرکان بپردازد. در اینکه خواجه ربیع بیبصیرت بوده، تردیدی نیست، اما وجه دیگر ماجرا، گشودگی نظام سیاسیِ علوی و جذب حداکثری آن است که ظرفیت افراد را در نظر میگیرد و در چشم هم زدنی، به نقطۀ تکفیر و دفع خودیها نمیرسد.
بیخردی، کینهتوزی، شهوتزدگی و عاقبتنیندیشیِ یزیدیان مانع شد که راه سوم سیدالشهداع را بپذیرند، اما اگر آنان چارۀ اباعبدالهالحسینع را میپذیرفتند، «قیام» و امر به معروف و تشکیل حکومت چه معنایی به خود میگرفت؟
«مظلومیت» سیّدالشهداع، دستِکم در این است که امامع
الف) راه سومی نشان دادند، اما یزیدیان به بر دوگانۀ خود پافشاری کردند، و
ب) سخن گفتند و هشدار دادند، اما تیغ نکشیدند (چه بسا به این علت، که به شورشی و خارجی بودن متهم نشوند).
۱ – انّي لم أخرج أشراً ولا بطراً ولا مفسداً ولا ظالماً؛ من نه از روی سرمستی، گردنكشی، تبهكاری و ستمگری از شهر خود بيرون آمدم
و انّما خرجت لطلب الاصلاح في امّة جدّي ص؛ بلكه به پا خواستهام تا كار امت جدّ خویش به صلاح آرم
و أريد أن آمر بالمعروف و أنهي عن المنكر؛ میخواهم كه امر به معروف و نهی از منكر كنم
و أسير بسيرة جدّي و أبي عليّ بن أبي طالب ع، و روش جدمص و پدرم علی بن ابیطالب ع را در پیش گیرم
فمن قبلني بقبول الحق، فالله أولي بالحق؛ هر كس مرا با پذیرش حق پذیرفت، خداوند به حق سزاوارترین است
و من ردّ عليّ هذا، أصبر حتّي يقضيالله بيني و بين القوم بالحق؛ و هر كس این امر را از من نپذیرد، شكیبایی میورزم تا خداوند میان من و مردم داوری فرماید
و هو خيرالحاكمين؛ و او بهترين داوران است.
۲ – فَإِذَا کُنْتُمْ عَلَى خِلَافِ مَا أَتَتْنِی بِهِ کُتُبُکُمْ وَ قَدِمَتْ بِهِ عَلَیَّ رُسُلُکُمْ فَإِنَّنِی أَرْجِعُ إِلَى الْمَوْضِعِ الَّذِی أَتَیْتُ مِنْهُ؛ اگر اکنون رأى شما بر خلاف نامهها و پیامهاى شما است که براى من فرستادید، من به همان جایى که از آنجا آمدهام بازمىگردم.
۳ – به گزارش طبری حسین بن علیع یکی از یاران خود به نام «عمرو بن قرظه انصاری» را نزد «عمر بن سعد» فرستاد و به او پیغام داد که شبانه میان دو لشکر با هم دیدار کنند. عمر سعد به همراه حدود ۲۰ سوار و امام[ع] نیز با همین تعداد راه افتادند، وقتی به هم رسیدند، امام[ع] به اصحابش فرمود که به کناری روند و عمر نیز چنین کرد؛ آنگاه با یکدیگر گفتوگو کردند و این دیدار به درازا کشید، به گونهای که پاسی از شب گذشت. سپس هر کدام با همراهان خود به لشکرگاه برگشتند. مردم از روی حدس و گمان، در مورد آنچه بین آن دو گذشته بود گفتند: حسینع به عمر بن سعد گفته است: بیا دو لشکر را رها کنیم و با هم نزد یزید برویم. عمرسعد در پاسخ گفته است: در این صورت خانهام را خراب میکنند. حسین گفته است: من خانهای برای تو تهیه میکنم. پسر سعد گفته است: املاکم را میگیرند. حسین گفته است: من بهتر از آن را از املاکم در حجاز به تو میدهم. عمر بن سعد آن را نیز نپذیرفته است. هانی، راوی این گزارش، میافزاید: مردم این صحبتها را مطرح کردند و این امر بین آنها شایع شد، بدون آنکه چیزی در این باره شنیده باشند و علم و آگاهی به آن داشته باشند. طبری سپس از گروهی از محدثان نقل کرده که گفتهاند: حسین گفت: یکی از سه پیشنهاد را از من بپذیرید: یا به همان جایی که از آن آمدهام برگردم، یا دست بیعت در دست یزید بگذارم تا هرگونه که خواست با من عمل کند، و یا مرا به یکی از مرزهای مسلمانان بفرستید تا همچون یکی از مردم آنجا باشم و حقوق و تکالیفی همانند آنان داشته باشم.
۴ – سمعان میگوید: همراه حسین بودم با وی از مدینه به مکه رفتم و از مکه به عراق، تا وقتی کشته شد از او جدا نشدم و از سخنان وی با کسان در مدینه و مکه و در راه و در عراق و در اردوگاه تا به روز کشتهشدنش کلمهای نبود که نشنیده باشم، به خدا آنچه مردم میگویند و پنداشتهاند، نبود و نگفته بود که دست در دست یزیدبنمعاویه نهد یا او را به یکی از مرزهای مسلمانان فرستند. ولی گفتند: بگذارید در زمین فراخ بروم تا ببینم کار کسان به کجا میکشد.
انتهای پیام