خودبزرگبینی فارسها و رنجهای افغانستانیها
امیر هاشمی مقدم، پژوهشگر فرهنگی و عضو بخش تحلیلی انصاف نیوز در یادداشتی در انتقاد به بخشی از یادداشت اخیر «محسن رنانی» دربارهی نسبت نژادپرستی و زبان فارسی نوشت:
دکتر محسن رنانی به تازگی یادداشتی در کانال تلگرامیاش منتشر کرده به نام «محاکمه تاریخ» که دکلمه یک دختر نوجوان افغانستانی درباره رنجهایی که در ایران کشیدهاند را در یوتیوب، بازنشر میکند. شخصا دکتر رنانی را اقتصاددان آگاهی میدانم که نگاهش به بیشتر موضوعات، انسانی است و از همین رو، در برخی فراخوانهایی که برای یاری به دیگران میدهد، در حد توانم همراهی میکنم. یادداشت «محاکمه تاریخ» ایشان هم در همین راستا قابل ارزیابی است. او به درستی در این یادداشت نشان میدهد که در این زمینه، نه دسیسههای بیرونی، بلکه همه ما، از حکومت ایدئولوگمان گرفته تا روشنفکران دانشگاهی و حوزههای علمیه و مردم ایران مقصر اصلی بودهایم.
اما نکتهای که مرا واداشت تا این یادداشت را برای پارهای توضیحات بنویسم، این است که دکتر رنانی به جای مردم ایران، تنها به فارسها اشاره کرده و نوشته «خودبزرگبینی ما فارسها، اگر نگوییم نژادپرستیمان». در این جمله، دکتر رنانی نه اینکه مردم ایران را به فارسها تقلیل داده باشد، بلکه جور و ستم به افغانستانیهای مهاجر در ایران و تلویحا نژادپرستی علیه آنان را تنها به فارسها محدود کرده است.
نمیدانم دکتر رنانی چه شواهدی درباره این گزارهاش دارد، و عمیقا امیدوارم اگر چنین شواهدی دارد، نشان بدهد؛ بهویژه اینکه این نخستین بار نیست که ایشان چنین ادعا (و ادعاهای مشابه دیگری) کردهاند. اما بهعنوان کسی که خیلی بیشتر از دکتر رنانی با افغانستان آشنا هستم و خیلی بیشتر و پیشتر از ایشان در دفاع از حقوق مهاجران افغانستانی در ایران، یادداشتهای فراوان در رسانههای گوناگون ایرانی نوشته، مقالات و گزارشهای زیادی درباره افغانستانیها به سفارش سازمانهای مختلف دولتی ایران تهیه کرده و چند روز دیگر هم جلسه نقد و بررسی چاپ دوم سفرنامه افغانستانم در تهران برگزار میشود، به دلایل زیر این ادعای ایشان را با قاطعیت رد میکنم:
ذات گزارهای همچون خودبزرگبینی یا نژادپرستی فارسهای ایران علیه مهاجران افغانستان، دارای پارادوکس و تضاد است. چرا که نژادپرستی بر پایه زبان، قاعدتا معطوف به سخنوران به زبانی دیگر است؛ در حالیکه مهاجران افغانستانی در ایران، عموما یا هزارهاند یا تاجیک، که زبان هر دو گروه فارسی است. به جز فارسی، دیگر زبان رایج و رسمی در افغانستان، پشتو است. پشتونها (که زبانشان پشتو و از خانواده زبانهای ایرانی شرقی است و بیشتر در جنوب و شرق این کشور ساکنند)، در هنگام ناامنیها بیشتر به پاکستان (که بخشهایی از غرب و شمال غربیاش پشتوننشین است) مهاجرت میکنند و شمار مهاجرانشان در ایران بسیار بسیار ناچیز است.
واکنشهای منفی در میان گروههایی که زبان محلیشان فارسی نیست، اگر منفیتر از فارسزبانها نباشد، مثبتتر از آنها هم نیست. برای نمونه بد نیست بدانیم که یکی از دلایلی که قومگرایان و تجزیهطلبان علیه حکومت ایران بیان میکنند، هزینههایی است که برای فارسزبانهای افغانستان و تاجیکستان در راستای آنچه پانفارسیسم مینامند، میشود. البته هزینههایی که اعلام میشود، عموما خیالی و تنها برای تحریک افکار عمومی اقوام است. همچنین باید یادآوری کرد در حالیکه در این چهار دهه، بیشتر مناطق ایران میزبان مهاجران افغانستانی بود، برخی از مناطق قومی با همین استدلال، به این افراد اجازه ورود به شهر و استانشان را نمیدادند (این مساله حتی مربوط به پیش از اعلام مناطق ممنوعه برای مهاجران است).
در یادداشت رسانهای دیگری با نام «نژادپرستی نو و گونههای آن در ایران» نوشتم، اشاره داشتم که اگرچه نشانههای آشکاری از رفتارهای نژادپرستانه در ایران دیده میشود، اما نباید در این دام افتاد که: الف) همه ایرانیان را نژادپرست بدانیم؛ ب) نژادپرستی در ایران را تنها برابر با نژادپرستی فارسها تلقی کرده، و ج) چشممان را بر روی نژادپرستیهای قومگرایانه که اتفاقا شدت و گسترهشان بسیار بیشتر است، ببندیم. این یک آسیب بزرگ است که بسیاری از روشنفکران ایرانی در دام آن افتادهاند؛ تا جایی که در یادداشت رسانهای دیگری هم به نام «روشنفکر ایرانستیز» نشان دادهام که شوربختانه یکی از نشانههای روشنفکری در ایران، حمله به ایراندوستی و زدن برجسبهایی همچون نژادپرست به میهندوستان است. فاصله میان روشنفکر میهندوست که به فکر اصلاح جامعه است با روشنفکر ایرانستیز که به نام نقد جامعه، برای گروههای معارض و تجزیهطلب خوراک فکری فراهم میکند، بسیار نازک است.
انتهای پیام