تکنگاری ارتشبد حسین فردوست درباره عبدالرضا پهلوی
عبدالله شهبازی، تاریخ پژوه، در مطلبی با عنوان «تکنگاری ارتشبد حسین فردوست درباره عبدالرضا پهلوی» در کانال تلگرامی خود، نوشت:
تصمیم محمدرضا پهلوی برای استعفا از سلطنت در زمان دولت احمد قوام. طرح اشرف برای سلطنت عبدالرضا پهلوی پس از استعفای شاه
دستنوشتههای بازمانده از ارتشبد سابق حسین فردوست، رئيس دفتر ویژه اطلاعات شاه، را ۲۸ سال پیش، در سال ۱۳۶۹، تنظیم و بعنوان جلد اول از کتاب دوجلدی «ظهور و سقوط سلطنت پهلوی» منتشر کردم. آن زمان تصور میکردم تنها نوشتههای بازمانده از فردوست همین اوراقی است که دارای شماره مسلسل بود. سالها بعد دریافتم که علاوه بر دستنوشتههای فوق در مواردی از فردوست خواستهاند که همان مطالب را در موضوعات مورد نیاز به صورت «تکنگاری» بازنویسی کند؛ بطور عمده برای درج در پرونده فرد مورد نظر. این تکنگاریها فاقد شماره مسلسل است.
پس از مطالعه مجموعه کامل تکنگاریهای فردوست متوجه شدم که در بخش عمده تکرار همان مطالبی است که در دستنوشتههای دارای شماره مسلسل آمده ولی در موارد معدود مطالبی وجود دارد که در «خاطرات ارتشبد سابق حسین فردوست» درج نشده. مجموع این مطالب بسیار کم است و در حد یک کتاب مستقل نیست ولی ضرور است زمانی فرصت کنم و تمامی این موارد را در مقالهای منتشر کنم. مهمترین تکنگاری ارتشبد فردوست، که در «خاطرات فردوست» درج نشده، توضیحات او درباره عبدالرضا پهلوی، برادر محمدرضا شاه، است.
این تکنگاری در ۹ صفحه است که عین آن را به صورت فایل پیدیاف منتشر میکنم.
مهمترین نکات مندرج در این تکنگاری ۹ صفحهای به شرح زیر است:
صفحه ۵: «در مواردی بطور خیلی پنهانی میشنیدم که رضا شاه میگفته عبدالرضا برای ولیعهدی مناسبتر از محمدرضا بوده است. البته این تغییر را غیرعملی میدانسته. من تصور میکنم رضا خان در لحظاتی بخصوص در دوران تبعید چنین فکر بیهوده را مینموده که عملی نبوده. ولی اطلاع ندارم که آیا محمدرضا نیز این مطلب را شنیده بود. باید گفت حتماً، ولی هیچگاه حتی گلهمانند مطرح نمیکرد و آزردگی نیز از عبدالرضا به خود راه نمیداد.»
صفحه ۶: «پس از وقایع ۲۸ مرداد ۳۲، که از پاریس به تهران مراجعت نمودم، عبدالرضا، که هیچگاه احساسات درونی خود را برای سایرین بازگو نمیکرد، به من گفت که محمدرضا در دوران مصدق مادر و دختر خود و دو خواهر تنی خود را از ایران به پاریس فرستاد و سپس خود و زنش (ثریا) در ۲۵ مرداد ایران را ترک کردند و بدون اطلاع کامل بقیه خانواده و برادران و خواهران ناتنی را در ایران و در اختیار مصدق باقی گذارد و مصدق در همان دو سه روز ناراحتیهای اساسی برای ماها، که در ایران باقی مانده بودیم، ایجاد میکرد و هر لحظه در انتظار بدترین وضع بودیم. در این چند روز عمیقاً احساس کردم که محمدرضا دشمن ما است و همه ما را کت بسته تحویل مصدق داده بود. جوابی نداشتم به او بدهم چون در عمل حرف عبدالرضا صحیح بنظر میرسید.»
صفحات ۷- ۸: «در دوران نخستوزیری قوامالسلطنه، که حدوداً قبل و بعد از سال ۱۳۲۵ ادامه یافت، چون دوران او مصادف با عدم تخلیه آذربایجان بود و بعد از تخلیه هم که حکومت پیشهوری (دستنشانده شوروی) مستقر گردید و خودمختاری آذربایجان را اعلام نمود، با وجود اینکه قوامالسلطنه برخلاف مصدق حداقل هفتهای یک بار با محمدرضا ملاقات میکرد و گزارش کارهای خود را به او میداد، محمدرضا در دورانهایی از نخستوزیری او سخت پریشان بود و اکثر شبها بعد از شام در کنج سالن مینشست و به فکر کردن فرومیرفت. تا اینکه یک شب در حضور من، اشرف و عبدالرضا گفت تصمیم به خروج از ایران و سپس استعفا از مقام را دارد. در گفتارش جدی بنظر میرسید. همگی او را دلداری دادیم و صبر و حوصله را به او پیشنهاد دادیم. گفت به حد کافی صبر و حوصله به خرج داده است و بر تصمیمش راسخ است. وقتی دیرهنگام همگی (سه نفر) اجازه مرخصی خواستیم [و] از کاخ سفید سعدآباد خارج شدیم، اشرف، که در آن زمان (۱۳۲۵) حدود ۲۷ سال داشت، با شهامتی بینظیر به عبدالرضا و من گفت لازم است کمی صحبت کنیم. سپس گفت: سلطنتی را که پدرم با این همه زحمت به دست آورده حال برادرم (محمدرضا) یک شبه میخواهد آن را از دست بدهد، لذا من اجازه نمیدهم که سلطنت از این خانواده خارج شود. سپس رو کرد به عبدالرضا و گفت: اگر او (محمدرضا) در تصمیمش باقی ماند و آن را عملی ساخت تو باید شاه شوی (یعنی عبدالرضا)، شاه شدن خود را به من (اشرف) واگذار کن و کاری نداشته باش، بطور حتم عملی خواهد شد. عبدالرضا، که شدیداً از این حرف یکه خورده بود، به من نگاهی کرد و تصور کرد جریان را به محمدرضا خواهم گفت و کار هر دو ساخته خواهد شد. از من سئوال کرد: نظرت چیست؟ گفتم: اشرف طوری صحبت میکند که با منبع اصلی واگذاری قدرت در تماس است در حدی که از قبل به نتیجه مثبت آن هم اطمینان دارد، و به اضافه اگر شما قبول نکنید بالاجبار و با بیرغبتی به غلامرضا همین پیشنهاد را خواهد داد. عبدالرضا گفت که تحمل او برایم غیرممکن است و برای همیشه ایران را ترک خواهم کرد. سپس اشرف به عبدالرضا گفت: حال جواب محکم و صریح بده. او هم جواب داد: دستور شما (اشرف) را اطاعت میکنم و پیشنهاد شما را میپذیرم. سپس اشرف بلافاصله از ما جدا شد و به سرعت با اتومبیل از محل دور شد و معلوم نبود مقصدش کجاست (لابد سفارت انگلیس).
این موضوع برای محمدرضا فاش نشد ولی معلوم نیست که بعدها خود اشرف به او نگفته باشد. بهرحال، این مطلب را محمدرضا هیچ کجا مطرح نکرد و شبیه به آن بود که نمیداند.»
متن کامل ۹ صفحهای تکنگاری ارتشبد حسین فردوست درباره عبدالرضا پهلوی (برای نخستین بار منتشر میشود.) برای دیدن آن، [اینجا] کلیک کنید.
انتهای پیام