فضیلتهای رذیلانه: رحمان ۱۴۰۰ پرفروشترین!
روزنامهی سازندگی در گزارشی با تیتر «فضیلت های رذیلانه/ رحمان ۱۴۰۰ پرفروشترین فیلم این روزهاست اما چرا این فیلم مورد توجه قرار گرفته است؟» نوشت:
آنطور که از توئیتر و اینستاگرام برمیآید دوگانهی تازهی سینمای ما دوگانهی «رحمان ۱۴۰۰» و «غلامرضا تختی» است و دوستدارانِ دومی تماشاگرانِ پرشمار اولی را تحقیر میکنند که فیلمی دربارهی یک اسطوره است.
میفهمم که مخاطبِ فیلم «غلامرضا تختی» [دست کم در ظاهر] دلواپسِ فرهنگ است و خشونت کلامیاش هم برای این است که اثری «هنری» دیده نشده ولی واقعیت این است که تحلیلِ فیلم از منظر دوگانهی قهرمان فعال و اخته بهکلی خطاست چون چنین مقایسهای میتواند زمینهی بحث دربارهی زاویهی دید به شخصیتهای اصلی دو فیلم را پیش بکشد و خب، آنوقت میشود به این فکر کرد که هر دو فیلم کموبیش یکجور به آدمهایشان نگاه میکنند و فارغ از اینکه دوست داشته باشیم یا نه، هر دو، ما را با شخصیتهایی ناتوان تنها میگذارند.
راستش چنین بحثی حتی اقناعکننده هم هست، اینکه چطور قهرمانِ علیل در فیلمی دربارهی یک اسطوره کارکردی ندارد اما در فیلمی به ظاهر کمدی که از همهنوع ممنوعیتی تغذیه میکند به موفقیت میرسد، اینکه چطور تختی مبتلا به سرطان برای تماشاگر معمول سینما جذاب نیست اما قهرمانِ فیلمِ دیگر که مبتلاست به بیماری مردانه برای گروههای گستردهای جذاب بهنظر میرسد، موضوع قابل مطالعهای است. اینکه یکی با این بیماری دچار فروپاشی میشود و دیگری آن را به عاملی مضحک بدل میکند، یکی از قهرمانی پایین کشیده میشود دیگری آن را عامل کاسبی و پول درآوردن میکند موضوع یک تحلیل است.
میبینید؟ میشود زمینهی بحث را منطقی کرد و موافقان «غلامرضا تختی» را سرافکنده! ولی راستش این یک جور مغلطه است و ماهیت این دو اثر از هر نظر بهکلی متفاوت است. بنابراین بهجای تحقیرِ تماشاگران «رحمان ۱۴۰۰» لازم است تا آن را کمی بشناسیم و متوجه شویم که او روی چه زمینهای کار میکند و از چه ضعف یا مزیتی بهرهبرداری میکند. بهنظرم حتی تقابل و دوگانهسازی بین این دو فیلم به هویتسازی تماشاگران هم منجر نمیشود که این دوگانه بیشتر تخیلی است. اگر زمانی تقابل «جدایی نادر از سیمین» با «اخراجیها ۳» نشانهی هویتمندی دو گروه از مخاطبان بود و جدالِ سیاسی کف خیابان را به درون سینما میکشاند، امروز تکلیف مشخص شده است و هر دوی این گروهها در یک گروه بزرگتر و عجیبتر حل شدهاند. حالا دوگانهی اصلی بین «رحمان ۱۴۰۰» و «متری شیشونیم» است و معلوم است که مخاطبِ فعلی، فیلمی قصهگو و پرهیجانتر مثل «متری شیشونیم» را به «غلامرضا تختی» ترجیح میدهد. ساختهی سعید روستایی خصلتهای نخبهگرایانهی اثر بهرام توکلی را ندارد و از سازوکار معمول تأثیرگذاری بهره برده است، آنهم با کمک ستارگانی محبوب و پرداختن به زندگی کمتر دیدهشده و چرک و کثیف حاشیهنشینها و کلی سکانس تکاندهندهی جذاب.
آنچه مخاطبِ طبقهی متوسطِ اهل فرهنگ دنبال میکند، فیلمی است با «تعهد اجتماعی» مقهورکننده که به زیرمتن مخفی جامعه اشاره میکند و نشانههای ملموساش دور واطراف مخاطب قابل دیدن است. طبعاً برای خودِ من تماشای نخبهکشی بهرام توکلی جذابتر است و با وجود ضعفهای عمدهی روایی، مضمون هیجانانگیزتری دارد. غنای «غلامرضا تختی» در بیزمانو بیمکانبودن تماش است که میشود ردش را در وقایعِ این روزها هم دید. ولی با این وجود نمیتوانم منکر این شوم که دوگانهی تماشاگر فعلی سینما بر پایهی کنجکاوی نسبت به فرهنگی زیرزمینی و ناشناختهای استوار است که بیپرده به مسائل اجتماعی و شخصی میپردازد.
ولی جالب است که این سه فیلم به شکل ناخواسته در پسزمینهشان به موقعیتها و آدمهای مشابهی نگاه میکنند: «غلامرضا تختی» به مردی که خودش را از حاشیهها بالا میکشد توجه میکند و بعد، او را قربانی مردمی نشان میدهد که از او انتظاری نامعقول دارند، «متری شیشونیم» قصهی تعقیبوگریز دو پلیس را نشان میدهد که دنبال یک قاچاقچی خبرهاند و کمی بعد معلوم میشود او هم از زندگی در محلههای حاشیهای شهر بالا آمده و رشد کرده و حالا باید تاوان بدهد. «رحمان ۱۴۰۰» به شکل کاملاً مضحک، دربارهی تقابل یک حاشیهنشین است با یک تازهبهدوران رسیدهی رانتخوار که در نهایت آبازآب تکان نمیخورد و حاشیهنشین با از دست دادن داشتههایش به زندگی شادابش ادامه میدهد. گفتم که قصدم مقایسهی این سه فیلم نیست، میدانم دو فیلم اول باکیفیتتر از فیلم سوماند
. ولی مسئله اینجاست که زیرِ پوست این فیلمها یک نگاه و یک تلقی از زندگی جبری به حاشیهنشینی دیده میشود و شکست محتوم آنها به چشم میخورد. تفاوتِ فیلم «رحمان ۱۴۰۰» اینجاست که نه مثل «غلامرضا تختی» برای این تقابل، ارزشی فرهنگی و سیاسی قائل میشود و نه مثل «متری شیشونیم» با حذف نمایش ویژگیهای زندگی سعادتمندانهی قاچاقچی و توجه به وجه عاطفی، ترحم میخرد.
فیلمِ «رحمان ۱۴۰۰» الکیخوش است و بیپروا و هیچ نوع خواستهای از تماشاگرش ندارد جز ارجاع به غریزهی او. فیلم منوچهر هادی به فرهنگ سرکوبشده و مکتومی اشاره میکند که در حد شوخیهایی پایینتنه محدود مانده اما مایهی ساخت فیلم از دههی سی به این طرف بوده است. دارم دربارهی مسائل جنسی و نوع شوخیها و دیالوگنویسی حرف میزنم، دربارهی عیان بودن مانور روی این وجه از فرهنگِ عوامانهی اجتماعی. فیلم همان اول تکلیفش را روشن میکند؛ شخصیتی را نشان میدهد که بهدلیل سرطان مردانه دچار قطع عضو شده (انتظار این ادبیات را ندارید؟ خب، فیلم از این دقیقتر توضیح میدهد!) و چون میداند بهزودی میمیرد میخواهد از یک مردِ طماع و رانتخوار کاسبی کند. زنِ او در یک وان آب داغ، دراز میکشد و مرغهای یخزده توی آن میاندازد تا «لذت» ببرد. این خانواده بخشی از اسپرمِ مرد را در بانک گذاشتهاند تا بعدِ قطع عضو بشود از آن استفاده کرد. بهنظرتان عجیب است که چنین فیلمی اکران شده؟ تعجب نکنید. این واقعیتِ سینمای ما و واقعیت بخشی از جامعهی ماست. اگر این واژهها در نقد فیلم غریباند به ماهیت فیلمی برمیگردد که خیلی روشن و صریح از آنها استفاده میکند و این روزها سینماها را تسخیر کرده است. فیلم با ظاهر سادهاش پیچیده عمل میکند؛ در واقع شما را با مجموعهای از رویدادها مواجه میکند تا فکر کنید شاید چیزی بیشتر از اینها در چنته دارد ولی واقعیت این است که همهی اینها رنگ و لعاب و آرایشی است که بر چهره زده و اصل، همان نیمتنهی پایین است.
«رحمان ۱۴۰۰» در ظاهر از تقابل ثروت و قناعت حرف میزند و حتی نقد اجتماعی و قضایی میکند و از فرصتطلبی، ژن خوب، ریاکاری و… میگوید ولی در باطن اعتبارش را نه از اینها که از مسائل جنسی میگیرد. آنچه هست در پس یک شوآف مخفی میکند و درست مثل تیزرهایش تماشاگر را گیج میکند: اگر تبلیغاتِ فیلم را دیده باشید فکر میکنید که شخصیتهای اصلی فیلم «رحمان ۱۴۰۰» مهران مدیری و محمدرضا گلزارند ولی واقعیت این است که شخصیت اصلی فیلم سعید آقاخانی است و مدیری حضوری محدود و گلزار در قالب نقش مکمل ظاهر میشود. «رحمان ۱۴۰۰» مثل «من سالوادور نیستم» از مزایای یک ایدهی ممنوعه و خط قرمزی بهره میگیرد اما خودش را یک فیلم اجتماعی جا میزند.
بهنظرم محرک اصلی برای تماشای فیلم از طرف خیل عظیم تماشاگران یک جور دهنکجی به فرهنگ رسمی و مسلط جامعه است؛ در کشوری که بخش عمدهای از رفتارها، روابط و دادوستدها زیرزمینی است (از رستوران زیرزمینی تا تماشای فیلم و کنسرت موسیقی و حتی سفر زیرزمینی!) فیلمی که تمام عرف معمول خانوادهها را به مسخره میگیرد مورد توجه عامهی مردم قرار میگیرد. مزیت این نوع فیلمها این است که خواستههای زیرمتن جامعه را نمایان میکنند و نشان میدهد که چه اغتشاشی پس پشت رفتارهای معقول وجود دارد. فیلم هادی با شوخیهای سرسامآورش از همهچیز میگذرد و بعد، ژست انتقاد از فضای اجتماعی میگیرد.
ایدئولوژی فیلم به شکل پیچیدهای ایدئولوژی علیه خودش عمل میکند: درحالیکه تلاش میکند با نمایش زندگی لاکچری پدروپسر و خاصهخرجیهای آنها برای دخترکان زیبارو ما را از این سبک زندگی بیزار کند، خود شخصیتها را شیفتهی آن نوع زندگی نشان میدهد و بعد، با ریاکاری تمام در همان ناکجاآبادِ پُر از مرغ و کثافت و گِل، آنها را شاد و خوشحال و رقصان نمایش میدهد. من فکر میکنم «رحمان ۱۴۰۰» فیلمی است که بهشدت از فرهنگ اینستاگرامی و تلگرامی، از خبرهایی که منبعشان معلوم نیست ولی مدام از همهچیزِ جامعه انتقاد میکنند، بهره میبرد و آن را در قالب آیتمهایی دستهبندی و به مخاطب میفروشد.
همان تصوری که ما از یک ژن خوب داریم (پسری با تهریش که مهمانی بالماسکه برگزار میکند، اسب اصیل ترکمن یا عرب دارد، ماشین آخرین مدل برای دوست دخترش میخرد و…) را بازتولید میکند و به همان اندازه هم در نمایش یک فقیر بدبخت انتزاعی عمل میکند و زندگی او را گنگ و نامفهوم نشان میدهد. «رحمان ۱۴۰۰» فیلمی است که در انتزاع ساخته شده؛ از فرهنگ زیرزمینی که اساساً ضد اخلاق عمل میکند، نشخوار میکند و هر چیزی را که در فضای رسمی و عرفی ارزش شمرده میشود رد میکند. بله خب، فیلم در انتها به همان پایههای سنتی فقیر خوب/ پولدار بد برمیگردد اما راستش کسی این حرف او را باور نمیکند. گفتم که، ایدئولوژی فیلم علیه خودش عمل میکند.
اما بگذارید خیالتان را راحت کنم، هم ما و هم سازندگان میدانیم که هدف اصلی فیلم همان شوخیها و بیپروایی حرکتی و کلامی است. تماشاگر هم میداند که قرار است به چهجور شوخیهایی بخندد. فرایندی که این فیلم را پرفروش میکند، فراتر از حضور چند ستارهی سینماست. اینجا سازوکاری اجتماعی و روانشناسانه در میان است، روندی که نشان دهد چطور این موضوعات نه برای جوانهای زیر بیست سال (که درگیر غریزهی زندگی و هرمون است)، که برای خانوادههای طبقهی متوسط جذاب است. اینکه چطور میشود با فیلمنامهای تا این حد پریشان این همه ستاره را جذب کرد و فیلمی ساخت که طی دو هفته چند میلیارد تومان بفروشد و تماشاگر در این وضع اقتصادی ۲۰ هزار تومان از پولش را صرف تفریحی چنین کممایه کند. این مهمتر از نقد ساختار، نقد مضمون و حتی مقایسهی فیلم با آثار روی پرده است.
انتهای پیام
چند وقت پیش فیلم بیگانه محصول 1979 رو نگاه میکردم. و با فیلمهای امروز سینمای ایران مقایسه میکردم. فقط میتوان تاسف خورد.