فاشیستها برمیگردند | نقدی بر «من برگشتم»
محسن آزرم، منتقد سینما در نقدی به فیلم «من برگشتم» در روزنامهی سازندگی نوشت: همان ابتدای فیلمْ کمی بعدِ آنکه رُم، رُمِ مدرن و پیچدرپیچ این سالها را با همهی خیابانها و بزرگراهها و ساختمانهای سربهفلککشیدهاش، از بالای بالا، از آسمانِ این شهرْ تماشا میکنیم، یکراست روی زمین فرود میآییم و میرویم به محلهی اسکوئیلینو؛ جاییکه بچهها سرگرم فوتبالند. مردی هم سرگرم فیلمبرداری از آنها است. کمکم سروکلهی مردی پیدا میشود که میفهمیم کارگردان است و به یکی از پسرها که نتوانسته توپ را بگیرد و لابد گلی روانهی دروازه کند، میگوید «بذار وقتی بازی میکنی درد تنهایی رو تو صورتت ببینم.» پسر میگوید «چیکار کنم؟» و آقای کارگردان در جواب میگوید «با لهجهی رُمی هم حرف نزن. ازت میخوام امروز نقش یه خارجی رو بازی کنی. پس یه خارجی باش.» و تا بچهها بخواهند بازی را دوباره شروع کنند صدای عجیبی به گوش میرسد؛ انگار چیزی باسرعت و قدرت به زمین خورده. بچهها مکث میکنند.
گردوخاک از زمین بلند میشود. کبوترهایی که روی زمین نشسته بودند بیاعتنا به پیرمردی که برایشان ارزن آورده بهسرعت پرواز میکنند. حالا بچهها شروع میکنند به دویدن و خود را میرسانند به آن سنگ شکسته و دود و گردوخاکی که در حال خودنمایی است. مردی با سری تراشیده بهسختی از جا برمیخیزد و به سنگ تکیه میدهد و با خودش حرف میزند و دنبال کلارتا میگردد و همینکه میخواهد قدمی بردارد میافتد روی زمین. پاهایش را با طناب بستهاند. از سر تراشیده و لباس نظامیاش پیدا است که این موجودِ نتراشیده و نخراشیدهی ناگهان ازگوربرخاسته قاعدتاً نمیتواند کسی جز روزنامهنگار سابقْ بنیتو آمیلکاره آندرهآ موسولینی باشد؛ پیشوای ایتالیای فاشیست که به ضرب گلولهی پارتیزانِ کمونیست والتر اُدیسو از پا درآمد.
این بازگشت ناگهانی و نهچندان غرورآفرینِ موسولینی در «من برگشتم»، که اولین نمایش آسیاییاش در سیوهفتمین دورهی جشنوارهی جهانی فیلم فجر بود، احتمالاً تماشاگران را یاد فیلم دیگری میاندازد که سهسال قبلِ این فیلم ساخته شد: «ببین کی برگشته» ساختهی داوید وِنِت؛ فیلمی بر پایهی رمان مشهوری از تیمور ورمش، نویسندهی آلمانی، که با طرح این پرسش که چه حالی پیدا میکنید اگر یکروز چشمهایتان را باز کنید و ببینید خداینکرده آدولف هیتلر، پیشوای سابق آلمان و رهبر حزب نازی، از گور برخاسته و سالم و سرحال به برلینِ این سالها برگشته و همان حرفهای گذشته را به زبان میآورد: «پیشوا میتواند بدون حافظه هم باشد. کاملاً فراموشی داشته باشد. چون استعداد خاص پیشوا، انبار کردن حقایق خشک نیست، استعداد خاص او تصمیمات سریع و برعهده گرفتن مسئولیت آنها است.»
برای بیشترِ آلمانها که هنوز از شنیدن نام آدولف هیتلر و یادآوری کارهایش عرق سرد بر پیشانیشان مینشیند و شرمندگی را میشود در چشمهایشان دید، رمانِ تیمور ورمش به شوکی بزرگ شبیه بود و وقتی داوید وِنِت فیلم «ببین کی برگشته» را ساخت بیشتر معلوم شد که رفتار مردم با دیدن چنین موجودی ممکن است همان چیزی نباشد که تاریخنویسها و جامعهشناسها و سیاستمدارها میگویند.
اما اگر هیتلر میتواند بعدِ سالها از گور برخیزد و زنده شود و آلمانِ این سالها را ببیند، چرا چنین فرصتی به رفیق ایتالیاییاش موسولینی ندهند؟ چنین فرصتی را لوکا مینییرو در اختیار موسولینی قرار داده که به محض باز کردن چشمها در شهری قدم بزند که شباهتی به رُم جنگزدهی دههی ۱۹۴۰ ندارد و جمعیت پیر و جوانش با آیفونهای جدید از پیشوای ایتالیای فاشیست میخواهند که کنارشان بایستد و یک عکس سلفی برای اینستاگرام بگیرند؛ درست همانطور که همتای آلمانیاش در «ببین کی برگشته» از رفتار جمعیتِ آیفونبهدست حیرت کرده بود.
موسولینی هم مثل هیتلر از دیدن تلویزیون و اینترنت شگفتزده میشود و میگوید با این چیزها میشود دنیا را به دست آورد و کارگردان جوانی که میخواهد او را به ستارهی مستندش تبدیل کند به پیشوای سابق یادآوری میکند که قدرت تلویزیون را سیلیویو برلوسکونی قبل از این فهمیده بود که توانست نخستوزیر این کشور شود. این هم البته شوخی با علاقهی غریب فاشیسم و نازیسم به تکنولوژی است که رهبرانشان در مواجهه با تکنولوژی دلودین از کف میدادند.
برای ایتالیاییهایی که بعدِ سالها توانستهاند پیشوای سابقشان را از نزدیک ببینند، موسولینی بیشتر به یک شومن شبیه است؛ مرد مصمم و جدّیای که حرفهای تند و تیز و تلخش را بیپرده میگوید و بابتشان خجالت نمیکشد. یک نژادپرست واقعی که دیگران تحقیر میکند و توهین را هم راهی برای پیش بردن کارهایش میداند. اما مسألهی «من برگشتمِ» لوکا مینییرو و اصل آلمانیاش «ببین کی برگشته»ی داوید وِنِت این است که فاشیسم و نازیسم شاید ظاهراً از روزگار ما رخت بربسته باشند، اما جای دوری نرفتهاند؛ زیر یکی از فرشها، یا گوشهی یکی از کمدها، جا خوش کردهاند و چشمبهراه موقعیتی هستند که از نو وارد بازی شوند.
فاشیسم جای دوری نرفته؛ همانجا که بوده مانده؛ شاید ظاهرش را تغییر داده و منتظر مانده که صدایش کنند تا مثل بختک از آسمان روی سر مردم ایتالیا یا هر جای دیگری از دنیا نازل شود و چنین بختکی وقتی روی خوش مردم را ببیند احتمالاً ترجیح میدهد به این زودی جایی نرود. فاشیسم ظاهراً بیخ گوش ما است؛ کافی است لبخند بزنیم تا ما را از نو اسیر خودش کند. به همین سادگی.
انتهای پیام
وان زمانیست که مردم نیازشان رانه دموکراسی …..بلکه نان بدانندو….پوپولیست های تقلبی ..(.همان ریاکاران و فراهم کنندگان دزدی وتاراج)عربده مردم مردم را سردهند……..البته برای ما تازگی ندارد..