تریدینگ فایندر

مبنای رفتار سیاسی علی مطهری چیست؟

ناصر آملی در یادداشتی که در اختیار انصاف نیوز قرار گرفته، نوشت: علی مطهری، فرزند علامه شهید، مرتضی مطهری است و نماینده مجلس شورای اسلامی از تهران. وی در انتخابات سال 84 حامی احمدی نژاد بود؛ لیکن به سرعت متوجه شد که وی شایسته ی حمایت و رییس جمهوری نیست و چنانکه خود گفته است، در سال 88 به احمدی نژاد رای نداده است. اما او در حالی که تصریح می کند نسبت سیاسی با اصلاح طلبان ندارد و نیز با موسوی و کروبی، نسبت به حصر بدون دادگاه محصورین، منتقد است و از جمله مواضع انتقادی خود را آشکارا در مجلس بیان کرده و در این زمینه مورد حمله و هجوم یاران پیشین خود، یعنی اصولگرایان، قرار گرفته است.
باری، موضع نگارنده در باب حصر و وقایع 88 روشن است؛ اما در حالی که حمله کنندگان به علی مطهری مدعی اند که وی از مبانی پدرش، شهید مطهری، فاصله گرفته است، این نوشتار بر آن است تا به پاره ای از دیدگاههای آن شهید نظر کند و نسبت دکتر علی را با مبانی نظری پدر شهیدش، بکاود.
شهید مطهری فیلسوف بود و مذاق عرفانی نیز داشت و این دو را مدیون استادش آیت الله [امام] خمینی بود و لذا نگاهش به دین، عقلانی و روشنفکرانه بود و با اندیشه های عوامانه و سلفی زاویه داشت. برخی سخنان او چنان مرزبندی آشکاری با اخباریان از یک سو، و اهالی قدرت از سوی دیگر دارد که اگر از ناحیه “پاره تن امام” به تعبیر خود ایشان ارایه نشده بود، امروز کسی را یارای بازگفت آنها نبود، از جمله:
“اصل عدالت از مقیاس های اسلام است که باید دید چه چیز بر او منطبق می شود. عدالت در سلسله علل احکام است، نه در سلسله معلولات. نه این است که آنچه دین گفت، عدل است؛ بلکه آنچه عدل است، دین می گوید. این معنای مقیاس بودن عدالت است برای دین. پس باید بحث کرد که آیا دین، مقیاس عدالت است، یا عدالت، مقیاس دین؟ مقدسی اقتضا می کند که بگوییم دین مقیاس عدالت است؛ اما حقیقت اینطور نیست. این نظیر آن چیزی است که در باب حسن و قبح عقلی میان متکلمین رایج شد و شیعه و معتزله، عدلیه شدند؛ یعنی عدل را مقیاس دین شمردند، نه دین را مقیاس عدل؛ به همین دلیل عقل یکی از ادله شرعیه قرار گرفت؛ تا آنجا که گفتند العدل و التوحید علویان؛ والجبر و التشبیه، امویان.”
استاد علامه سپس ادامه میدهد:
” در جاهلیت دین را مقیاس عدالت و حسن و قبح می دانستند؛ لذا در سوره اعراف از آنها نقل می کند که هر کار زشتی را به حساب دین میگذاشتند و قران میگوید بگو (خدا) امر به فحشا نمی کند … (قل ان الله لا یامر بالفحشا. اتقولون علی الله ما لاتعلمون؟ قل امر ربی بالقسط…) ( ص 14 و 15 بررسی اجمالی مبانی اقتصاد اسلامی)
باری، این مقولات در آثار مرحوم مطهری به کرات مندرج است، از جمله در کتاب های عدل الهی و بیست گفتار و سیره علوی و علل گرایش به مادیگری. او تشخیص خوبی و بدی (حسن و قبح) را اموری عقلانی می دانست که درک آن محتاج دین نیست، منتها، و طبعا، دین آنها را که در دفینه های عقول بشر مندرج است، تایید می کند و بدین ترتیب در دستگاه دین شناسی مطهری، فهم غیر عادلانه از دین به امری غیر ممکن تبدیل می شود، حتی اگر به ظاهر، مستند به سندی شود. او برای عدل و عدالت در فهم دین فضل تقدم قایل بود و اساسا فهم غیر عادلانه از دین را فهمی دینی نمی دانست در همین مسیر نظری بود که می توانست عالی ترین دفاعیات فلسفی و عقلانی از دین را در مقابل قدرتمندترین تفکرات غیر یا ضد دینی ارایه کند. مطهری با اطمینان به ظرفیت عدلانی و عقلانی دین بود که می گفت:
” اگر در صدر اسلام در جواب کسی که که میامد و می گفت من خدا را قبول ندارم، می گفتند بزنید و بکشید، امروز دیگر اسلامی وجود نداشت. اسلام به این دلیل باقی مانده که با شجاعت و صراحت با افکار مختلف، مواجه شده است.” (پیرامون انقلاب. .ص 18)
البته یحتمل آن شهید بزرگوار پیش بینی نمی کرد که در نظامی که خود در زمره بنیانگذاران نظری آن است، روزی عده ای اجازه سخن گفتن نه در باره ی دین، بلکه در باره ی یک مساله ی سیاسی، آن هم در مجلس شورا نمی دهند، به او حمله می برند و مرگ و مشت حواله می سازند!
بگذریم. بدون تردید مطهری دشمن جهل و نگران فهم عوامانه از دین و بازیچه شدن عوام خارجی صفت، در دست اهالی زر و زور و تزویر بود، همانها که به نام دین بر علی (ع) و حسین (ع) شمشیر کشیدند و به نام شرع و قران تاریخی پر از ظلم و بیداد علیه خاندان رسالت و عدالت خواهان و آزادی طلبان، رقم زدند. او به شدت نگران سو استفاده از دین بود:
” همیشه، منافقان بی دین، مقدسان احمق را علیه مصالح اسلامی برمیانگیزند؛ اینها شمشیری میگردند در دست آنها و تیری در کمان آنها.” ( م، ج . 16- ص 323 )
و نیز:
” وای به حال جامعه مسلمین، از آن وقت که گروهی خشک مقدس یک دنده جاهل بی خبر، پا را در یک کفش کنند و به جان این و آن بیفتند. چه قدرتی میتواند در مقابل این مارهای افسون ناپذیر، ایستادگی کند؟ ” ( جاذبه و دافعه ص 150 )
و :
” جهالت و نادانی و قدرت نداشتن ب تجزیه و تحلیل….. به دنبال خودش تنگ نظری و تفسیق و اینکه غیر از خودش و گروه خودش، دیگر همه مردم را دشمنان خدا بداند. ” (دروس فلسفه تاریخ، اردیبهشت 57، نوار 59)                                                                                                                                                                                        
در دیدگاههای مطهری نکات ظریف و مغفول دیگری نیز هست که امروز به کار ما میاید و نیز رفتار سیاسی فرزند وی را توجیه می کند. او بر خلاف آنها که مدعی اند دین از تهاجم اجانب و دشمنان آسیب می بیند، بر این باور بود که “علت گرایش آن افراد (دین گریز) به ماتریالیزم (بی خدایی)، محاسن ماتریالیزم نبود، بلکه مفاسدی بود که در دستگاههای باصطلاح مذهبی از جنبه های فکری، اخلاقی، علمی، اجتماعی، پدید آمده بود.”
مطهری هشدار می داد که بیدینی محصول رفتارهای غیر عادلانه ی دینداران بوده است، نه قوت دلایل بی دینان. او چنین می گفت:
” هر وقت و هر زمان که پیشوایان مذهبی که مردم در هر حال آنها را نماینده واقعی مذهب تصور میکنند، پوست پلنگ می پوشند و دندان ببر نشان می دهند و متوسل به تکفیر و تفسیق می شوند، مخصوصا هنگامی که اغراض شخصی به این صورت در میاید، بزرگترین ضربت بر پیکر دین و مذهب به سود مادیگری وارد می شود.” ( ص 51 – علل گرایش به مادیگری- دفتر انتشارات اسلامی- تابستان 61)
استاد شهید مطهری – که اکنون معلوم می شود شاگرد شایسته اش خاتمی از او آموخته است – بر این بود که در تضاد مصنوعی و جعلی دین با حقوق مردم، این دین است که آسیب می بیند. او در تاریخ غرب دیده بود که انکار حقوق مردم از سوی حکومت های قرون وسطا به نام دین، موجب آسیب پذیری دین و ایمان مومنان شده است و لذا چنین هشدار می داد:
” در تاریخ فلسفه سیاسی میخوانیم که آنگاه که مفاهیم خاص اجتماعی و سیاسی در غرب مطرح شد و مسیله حقوق طبیعی و مخصوصا حق حاکمیت ملی به میان آمد و عده ای طرفدار استبداد سیاسی شدند و برای توده مردم در مقابل حکمران حقی قایل نشدند و تنها چیزی که برای مردم در مقابل حکمران قایل شدند وظیفه و تکلیف بود؛ این عده (طرفداران استبداد) در استدلال های خود برای آنکه پشتوانه ای برای نظریات سیاسی استبدادمابانه خود پیدا کنند، به مسیله خدا چسبیدند و مدعی شدند که حکمران در مقابل مردم مسوول نیست، بلکه او فقط در برابر خدا مسوول است؛ ولی مردم در مقابل حکمران مسوولند و وظیفه دارند (و) مردم حق ندارند حکمران را باز خواست کنند که چرا چنین و چنان کرده ای و یا برایش وظیفه معین کنند که چنین و چنان کن، فقط خداست که میتواند او را مورد پرسش و باز خواست قرار دهد (و) مردم حقی بر حکمران ندارند، ولی حکمران حقوقی دارد که مردم باید ادا کنند (!) از این رو طبعا در افکار و اندیشه ها نوعی ملازمه و ارتباط تصنعی به وجود آمد میان اعتقاد به خدا از یک طرف، و اعتقاد به لزوم تسلیم در برابر حکمران و سلب حق هر گونه مداخله ای در برابر کسی که خدا او را برای رعایت و نگهبانی مردم برگزیده است……..و همچنین قهرا ملازمه به وجود آمد میان حق حاکمیت ملی از یک طرف، و بی خدایی از طرف دیگر.”
پدر دانشمند و شهید دکتر علی مطهری سپس نظر اسلام در نسبت سیاسی میان مردم و حاکم را چنین توضیح می دهد:
” از نظر فلسفه اجتماعی اسلامی، نه تنها نتیجه اعتقاد به خدا پذیرش حکومت مطلقه افراد نیست، و (بلکه) حاکم در مقابل مردم مسوولیت دارد، بلکه از نظر این فلسفه، تنها اعتقاد به خداست که حاکم را در مقابل اجتماع مسوول میسازر و افراد را ذی حق می کند و استیفای حقوق را یک وظیفه لازم شرعی معرفی می کند.” ( هر دو – علل گرایش….دفتر….ص 104 و 105 )
و از همه ی اینها مهمتر این سخنان حکیمانه و عمیق وی است:
” در منطق نهج البلاغه، امام و حکمران، امین و پاسبان حقوق مردم و مسوول در برابر آنهاست؛ و از این دو – حکمران و مردم – اگر بناست یکی برای دیگری باشد، این حکمران است که برای توده محکوم است، نه توده مردم برای حکمران.”( سیری در نهج البلاغه- تهران- صدرا- ص 127 و 128 )
انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا