من و شریعتی | علی شکوهی
علی شکوهی، روزنامهنگار، در یادداشتی با عنوان «من و شریعتی» در کانال تلگرامی خود نوشت:
🔹اول: نوجوان بودم و تازه پايم به كتابخانه مسجد نصيرخان بهشهر (امام حسين فعلي) باز شده بود. اين كتابخانه در آن زمان اصليترين رقيب كتابخانه اصلي شهر بود و با كتابهاي مذهبي و ديني، جوانان زيادي را به خود جذب كرده بود. من در دوره تحصيل در مدرسه راهنمايي، اول مشتري اين كتابخانه بودم اما بعدها كتابدار و يكي از ادارهكنندگان آن شدم و همين امر پاي مرا به فعاليتهاي اجتماعي و سياسي باز كرد. در هنگام اداره اين كتابخانه، با پديده «كتابهاي ممنوعه» مواجه شدم. در آن كتابخانه مهمترين كتابي كه ممنوعه بود، كتاب «مناظره دكتر و پير» بود كه به وسيله روحاني مبارز همشهري ما يعني شهيد سيدعبدالكريم هاشمينژاد نوشته و چندين بار چاپ شد اما ساواك انتشار آن را ممنوع كرده بود. در اين كتابخانه نامي از دكتر علی شریعتی شنيده نميشد چون بانيان آن به طيف مذهبي سنتي تعلق داشتند. اولين آشنايي من با دكتر شريعتي در همين دوران و به واسطه دوستي صورت گرفت كه برادرش دانشجوي دانشگاه تبريز بود و آثار دكتر شريعتي را به بهشهر ميآورد و در اختيار جوانان قرار ميداد. به خاطر دارم چه انقلاب بزرگي در وجودم احساس كردم وقتي اولينبار كتاب «آري اينچنين بود برادر» و «شهادت» را خواندم. دنياي تازهاي برايم ساخته شد كه با گذشته فرق داشت و خيلي طول نكشيد كه اكثر آثار شريعتي را خواندم و به مروج انديشه و تفكر او در شهر و منطقه خودمان تبديل شدم.
🔹دوم: در سال 56 و در اوج زماني كه كتابهاي شریعتی موضوع مناقشه موافقان و مخالفان بود، يكباره خبر درگذشت شریعتی منتشر شد. اين حادثه همه ما را به شوك فرو برد و كار ما به اقتضاي آن سن و سال، اشك و آه شد. همه ما مطمئن بوديم كه او را به شهادت رساندهاند و مرگ عادي را در 44 سالگي براي شریعتی باور نداشتيم. درگذشت او به موضوع نقد و بررسي كتابهاي او دامن زد و موافقان و مخالفان زيادي را به اين كار واداشت. طبيعي بود كه يكي از اين افراد من باشم كه از دوره راهنمايي، عاشق آثار دكتر شریعتی شده بودم و بر اساس آن در كلاسهاي دبيرستان، براي دانشآموزان سخنراني ميكردم و در سال اول دبيرستان به واسطه توزيع كتابهاي او دستگير شده بودم. من در آن زمان با دو جريان در دو شهر مازندران درگيري فكري داشتم. اول، جريان سنتي مذهبي در بهشهر كه مخالف شريعتي بود و به نفي و تكفير و رد شريعتي اقدام و كتابهاي او را ضاله تلقي ميكرد. دوم، طيفي از علاقهمندان تند و افراطي آثار شريعتي در «بندرگز» كه خود را مريد دكتر ميدانستند و در حمايت از او به نفي روحانيت هم رسيده بودند و حتي سيگار كشيدن برخي از آنها هم شبيه سيگار كشيدن دكتر شريعتي شده بود. ما در بهشهر بايد چانه ميزديم كه آثار شريعتي براي نسل جوان مفيد است و اتهامات فراوان رايج عليه شريعتي وارد نيست و در بندرگز بايد با دوستان مناقشه و مباحثه ميكرديم كه شريعتي را به اسطوره تبديل نكنيد و او را هم مستحق نقد بدانيد و به شخصپرستي كشانده نشويد. شايد همين فضاي دوگانه بهشهر و بندرگز بود كه مرا به موضع متعادلي درباره شريعتي رسانيد تا نه چون برخي مذهبيون بهشهري، خود را از آثار فراوان او محروم كنم و نه چون برخي دوستان بندرگزي، سر از فرقان و گروههاي مشابه در آورم.
🔹سوم: شايد يكي از سرفصلهاي مهم زندگي من تغيير رشته درسي در دوره دبيرستان باشد كه تحت تاثير دكتر شریعتی اتفاق افتاد. من تا سال 56 در دبيرستان در رشته رياضي فيزيك درس ميخواندم ولي از وقتي بحث دانشگاه مطرح شد، احساس كردم كه حتما بايد جامعهشناسي بخوانم، چون فكر ميكردم دكتر شریعتی به دليل تحصيل در اين رشته، اين همه توان اثرگذاري پيدا كرده است. به همين دليل در سال آخر دبيرستان و با وجود مخالفت اكثر دبيران و مديران مدرسه، تغيير رشته دادم تا ديپلم اقتصاد اجتماعي بگيرم و بتوانم در دانشگاه در رشته جامعهشناسي درس بخوانم. البته در سال 57 من نتوانستم ديپلم بگيرم چون دستگير شده و در زندان بودم اما بعد از آزادي از زندان و بعد از پيروزي انقلاب، در سال 58 ديپلم گرفتم و در رشته جامعهشناسي دانشگاه تهران قبول شدم و به تحصيل در دانشكدهاي پرداختم كه به نام دكتر علی شریعتی نامگذاري شده بود. البته بعد از يك ترم انقلاب فرهنگي صورت گرفت و دانشگاه هم تعطيل شد و وقتي دو سال بعد دانشگاه باز شد، دوباره تغيير رشته دادم تا فلسفه بخوانم نه جامعهشناسي.
🔹 چهارم: شايد خيليها بحران 30سالگي يا 40سالگي را تجربه كرده باشند اما من بحران 44سالگي داشتم. علتش باز به دكتر علي شریعتی بازميگردد. هميشه شریعتی براي من يك الگو و تيپ مقبول بود. دكتر شريعتي در 44 سالگي از دنيا رفت با آن همه كتاب و آثار قلمي و با آن همه تاثير داخلي و خارجي و با ايجاد تحول در نسلهايي از مردم ايران و ديگر كشورهاي اسلامي. وقتي به 44 سالگي رسيدم، خودم را با آثار وجودي شريعتي مقايسه ميكردم و رنج ميبردم كه هيچ نشدم در حالي كه الگوي من شريعتي بود. ايام خيلي تلخي بود و يكي، دو سال طول كشيد تا اوضاع برايم عادي شد. هميشه گفتهام كه ميتوان با شریعتی مخالف بود اما آثار وجودي او را براي چند دهه و چند نسل و براي همه كشورهاي اسلامي، هيچ كس نميتواند انكار كند.
🔹پنجم: چقدر برايم شيرين بود وقتي در آخر سال 88 در سفر سوريه و لبنان، توفيق زيارت مزار شریعتی برايم فراهم شد. ساعتها در كنار قبرش نشستم و به رسالت زينبي او فكر كردم و به غربتي كه مزارش داشت و اينكه چرا جنازهاش در حسينيه ارشاد تهران مدفون نيست. خدايش رحمت كناد.
انتهای پیام