«عبور اصلاحطلبان از پدران…»
جواد بلندی، عضو حزب اتحاد ملت در تربتحیدریه در یادداشتی با عنوان «عبور اصلاحطلبان از پدران…» در کانال راهبرد نوشت:
پنجشنبه ششم تیرماه، حزب اتحادملت تربت حیدریه میزبان دکتر داود سلیمانی، نماینده دوره ششم مجلس شورای اسلامی، بود.
سخنان دکتر سلیمانی چندان تازه نبود. از نصیحتها و توصیههای مشفقانه به حاکمیت برای گشایش و مذاکره تا دعوت به حفظ امید و تشویق نیروهای جوان برای نامزدی در انتخابات پیشرو. آنچه برایم تازه و شگفتانگیز بود، پاسخی بود که دکتر سلیمانی در مسیر بازگشت به یکی از پرسشهایم داد.
از ایشان پرسیدم در حال حاضر پدران فکری و تئوریسینها و نظریهپردازان جریان اصلاحطلبی چه کسانی هستند؟ آیا همچنان افرادی نظیر عبدالکریم سروش، محسن کدیور، مجتهد شبستری، سعید حجاریان، آرش نراقی، یوسف اباذری، بابک احمدی و چند نام دیگر برای شما مرجع فکری به شمار میروند؟
ایشان پاسخ دادند خیر! ما نسبتی با هیچیک از اینها نداریم. جریان اصلاحطلبی منتقدِ آراء بسیاری از اینهاست.
برای نمونه، ما با نگاه سروش به وحی و قرآن چندان همدل نیستیم. محسن آرمین در مقالهای به صورت مفصل و دقیق نظریه رویاهای رسولانه دکتر سروش را رد کرده است.
بابک احمدی که اساسا تعلقات دینی ندارد. آنچه ما بر آن پای میفشاریم، باور قلبی و عمیق به اسلام رحمانی است که در نگاه بسیاری از اینها نیست.
مصطفی ملکیان روشنفکری دینی را مفهومی متناقض و ممتنع میداند و بر این باور است که روشنفکری با دیندار بودن قابل جمع نیست. بنابراین، ما نسبتی با هیچیک از اینها نداریم.
سپس من از موضع ایجابی از ایشان پرسیدم: “پس با چه کسانی نسبت دارید؟ چه افرادی، چه شخصیتهایی برای شما مرجعیت فکری دارند و نظریهپرداز اصلاحات هستند؟”.
ایشان پاسخ دادند: روزگار علامهپروری گذشته است. دیگر کسی نیست که در همه زمینهها بتواند نظر بدهد و مرجعیت فکری داشته باشد. جریان اصلاحطلبی در حوزههای مختلف متخصصانی دارد که به نظریات آنها رجوع میکند.
برای نمونه در زمینه جامعهشناسی حمیدرضا جلایی پور، تقی آزاد ارمکی و چند نام ریز و درشت دیگر که همگی در برابر نامهایی که در ابتدا بردم؛ در نظرم کوچک آمدند.
میگویم که مگر همین اندیشمندان نبودند که با سخنرانیها و مقالاتشان در اینجا و آنجا منشاء به قدرت رسیدن شما بودند و دستکم برای دانشجویان و دانشآموختگان طبقه متوسط مرجعیت فکری داشتند و پشتوانه نظری اصلاحات بودند؟
ایشان در پاسخ گفتند که جریان اصلاحطلبی وامدار اینها نیست. اینجا بود که به این نتیجه رسیدم که چقدر این جریان نسبت به پدران خویش ناسپاس است. علت این گسستگی بهراستی چیست؟
با خود اندیشیدم که این فاصله گرفتن شاید به یکی از این سه دلیل باشد:
نخست اینکه ستاره اقبال روشنفکران دینی در حال فرو خفتن است و اصلاحطلبان این را دریافتهاند و فهمیدهاند که دیگر سخنان امثال سروش برای جامعه چندان جذابیتی ندارد.
دوم اینکه دانستهاند حکومت سر سازش با این اندیشمندان ندارد و تبری جستن از آنان راه ورود به ساختار حاکمیت است.
سه دیگر اینکه آنچنان دلبستگیهای دینی و مذهبی همقطاران اصلاحطلب شدید و محکم است که همین اندازه بازنگری در اندیشههای دینی را هم خوش نمیدارند!
به هر روی، به نظرم آمد خلاف آنچه حافظ میگفت: “پدر را بازپرس آخر کجا شد مهر فرزندی”؛ اینک باید گفت: “پسر را بازپرس آخر…”!
بهراستی این همه بیمهریِ اصلاحطلبان آیا مایه بیاعتمادی کسانی نیست که در جستوجوی پاسخهای عمیقتر برای پرسشهای بنیادین خود در حوزه فعالیتهای سیاسی هستند؟
آیا واقعا با سخنگویان کنونی جریان اصلاحات، میتوان پاسخگوی پرسشهای نسل تحصیلکرده درباره ضرورت اصلاحطلبی و نوع اصلاحات و نسبت اصلاحات با هریک از مؤلفههای زیست اجتماعی بود؟
پاسخ من به این پرسش این است که:
نه هرکه چهره برافروخت، دلبری داند
نه هرکه آینه سازد، سکندری داند
“اصلاحطلبی نسبتی با روشنفکری ندارد؟”
عباس موسایی، فعال سیاسی اصلاحطلب، نیز در یادداشتی برای راهبرد نوشت:
آقای جواد بلندی، از اعضای محترم حزب اتحاد، از دکتر داود سلیمانی، روشنفکر – سیاستورز اصلاحطلب نقل کرده که اصلاحطلبان هیچ نسبتی با اندیشه اندیشمندانی چون سروش و… ندارد.
این سخن دکتر سلیمانی مبنی بر اینکه جریان اصلاحطلبی و برخی نواندیشان سیاستورز این جریان، منتقد کلیت یا بخشی از آراء و اندیشههای افرادی چون عبدالکریم سروش، محسن کدیور، مجتهد شبستری، سعید حجاریان، آرش نراقی، یوسف اباذری، بابک احمدی، مصطفی ملکیان و… باشد، طبیعی است.
اما اینکه از زبان ایشان گفته شود ما (اصلاحطلبان) هیچ نسبتی با هیچکدام از این افراد نداریم، با واقعیت سازگار نیست.
اگر منظور دکتر سلیمانی، قطع ارتباط با این افراد از منظر سیاسی باشد؛ شاید بتوان گفت که سخن ایشان وجهی از حقیقت داشته باشد.
اما اگر منظورشان قطع ارتباط گفتمان اصلاحات با اندیشههای این اندیشهوران باشد؛ آنگاه میتوان گفت که اصلاحطلبی در عرصهینظر از جهات گوناگون وامدار نامبردگان و نیز اندیشمندان دیگری است که نامی از ایشان در این مرقومه نیامده است.
بهعبارتی، اگر منظور جناب سلیمانی آن است که جریانی که امروز اصلاحطلب خوانده میشود، در عرصهیعمل یا کنشگری و سیاستورزی با اندیشهورزان مذکور فاصله دارد، سخنی درست گفتهاند.
هرچند در اکثر کنشهای برجسته اصلاحطلبی از دومخرداد بدینسو، این افراد همپا و همدوش جنبش اصلاحی بودهاند و در حرکت جنبش اصلاحی نقشآفرینی کردهاند.
گفتمان اصلاحات در وصول به اصول خدشهناپذیرش و عبور به حقوق ملت، حقوق شهروندی، حق حاکمیت ملی، آزادی بیان و… مدیون نواندیشان دیندار و دیالوگ ایشان با روشنفکران سکولار است.
نقد عالمانه دکتر محسن آرمین به نظریه “رویای رسولانه” دکتر سروش، نفی سروش و دستاوردهای اندیشگی ایشان و دیگر اهالی مدرسه نواندیشی دینی در مسیر سازگاری دینداری و حقوق شهروندی نیست.
وانگهی نظرورزیهای روشنفکر-سیاستورز مسئولی چون آرمین در مواجهه با قرائت رادیکال سروش؛ حساسیت، بهانهجویی و اتهامهای اصولگرایان مخالف سازگاری حقوق شهروندی و مدرنیت را از ساحت اصلاحطلبی دور میسازد. هرچند این جماعت مواجهه عالمانه و هوشمندانه امثال آرمین را عامدانه شنوا و پذیرا نیستند.
از طرفی، خلاصه کردن جنبش اصلاحی به نزاع فکری محض اهالینظر، خطایی است که جنبش اجتماعی -اصلاحی بهبودخواه را در نزاعهای انتزاعی محبوس میکند.
اگر منظور سلیمانی، معطوف به این گزاره بود؛ آنگاه میتوان گفت این سخن ایشان نیز وجهی از واقعیت را داراست.
عدمحضور اندیشمندان در مکان امروز اصلاحطلبان، بهمعنای عدمحضورشان در زمان اصلاحطلبی نیست.
به قول آنری برگسون، فیلسوف شهیر فرانسوی در آغاز قرن بیستم، “زمان مکان نیست”. زمان فقط کنار هم بودنِ حالهای همیشه-نوشده است.
از سوی دیگر، زمانِ برگسونی، یا “دیرند” زمانی است که در مکان محو نمیشود و جریان پیوستهی آناتِ درهمرسوخکننده است.
ازاینمنظر، در اصلاحطلبی به وقت (زمان) اکنون، نهتنها اندیشههای اندیشمندان پس از انقلاب که اندیشهها و کنشهای زمانهای گوناگون سده اخیر تاثیرات اساسی داشتهاند.
جنبش اصلاحی امروز ایران اگر میخواهد همچنان در عرصه جامعه مدنی گفتمان هژمون و مسلط را داشته باشد، ناگزیر از آن است که همزمان از اندیشههای اندیشهورزان در حوزههای مختلف و برسازنده سیاست بهرهمند گردد، دیالکتیک عین و ذهن را رونق بخشد، از همگان بیاموزد و در هیچکس توقف نکند، سیاست را در عرصه ذهنیت و تئوری محبوس نسازد، عینیت را از تئوری و ذهنیت بینیاز نداند و نونوشدگی را در بطن و متن خود بپروراند، الزامات زمینه و زمانه را دریابد و نسخههای روزآمد برای امروز و اکنون ایران و ایرانیان بپیچد و در گذشته متوقف نشود.
از نظر برگسون، “واقعیت تحرک و سیلان است”. تغییر ویژگیِ ذاتی تجربهی آگاهانهی انسانی، و همانا شرط ارادهی آزاد است. بهعبارت دیگر: “وجود داشتن یعنی تغییر کردن، تغییر کردن یعنی بالغ شدن، بالغ شدن یعنی ادامهی آفرینشِ خویش بهطرزی پایانناپذیر”.
به اقتفای برگسون میتوان گفت اصلاحطلبی بهوقت اکنون ازاینمنظر که در تئوریهای انتزاعی متوقف نشده و به موقعیت دیالوگ واقعبینی و نظریهپردازی و از اندیشهمحوری به کنشگریهای واقعبینانه رسیده؛ در مسیر بلوغ پای نهاده است.
انتهای پیام
اصلاح طلبی فعلی نسبت به سال 76 یا حتی 83 و 88 نوعی واپس گرایی و عقب ماندگی در اصلاحات است و امروز اصلاحات نگه داشتن اصلاحات هم از آن برنمی آید چه برسد به اصلاح اصلاحات
جهانبینی این اصلاح طلبان چگونه است چون این اقایان عالم دینی نیستند اما خود را دیندار می دانند در حال حاضر مرجع دینی انها کیست؟ قبل از انقلاب اقایان بازرگان و مطهری و طالقانی و… اندیشمندان دینی بودند و نسل اصلاحطلب از انها تبعیت می کرد. در حال حاضر افراد دیندار مورد توجه انها کیستند؟