سلاخی به جای زایمان!
مرضیه حسینی در گزارشی با عنوان «سلاخی به جای زایمان در بیمارستانهای دولتی!» در «دیدارنیوز» نوشت: روز از نیمه گذشته است، درب اتاق را که باز میکنم گرمای نامطبوعی بیرون میزند. زنی رنگ پریده با سرمی در دست و چشمانی که از شدت رنج و درد فروغی ندارد به سمت درب برمی گردد و سلامم را جواب میدهد. شرایط اتاق و حال روز زن، نشانی از اشتیاق و شادی نوزادی تازه متولد شده ندارد. مادر جوان بی اختیار گریه میکند و میگوید: «بچه ام، بچه ام گرسنه است، بچه ام را نمیآورند تا شیر بدهم.»
به خدا سلاخی ام کردند!
زن جوان به تلخی میگرید. سعی میکنم او را آرام کنم و از او بخواهم شرح ماجرای سلاخی شدنش را که به اسم زایمان انجام شده است برایم بگوید.
زن در حالی که اشک هایش را پاک میکند میگوید: من خودم ماما هستم و به خوبی میدانم چه بلایی سرم آورده اند، میتوانم علمی و منطقی توضیح دهم که زایمان من که مقرر بوده طبیعی باشد غیرحرفه ای، غیرطبیعی، غیر علمی، سنگدلانه و حتی وحشیانه بوده به طوری که الان بعد از حدود سه روز از شدت درد و عمق و تعداد بخیهها به سختی راه میروم. بدتر اینکه بچه ام را از من جدا کردند و میگویند بچه مریض است. بچه را یک شب آوردند، شیر دادم و تا ۹ صبح فردا، دیگر خبری نبود؛ در حالی که نوزاد تازه متولد شده و باید مرتب شیر بخورد.
از او میپرسم چرا تصمیم به زایمان طبیعی گرفته است، میگوید: آخه گفتند زایمان طبیعی رایگان است، اینجا هم که بیمارستان دولتی و تحت پوشش تامین اجتماعی است و هزینهای ندارد. من و شوهرم در شرایطی نبودیم که بتوانیم هزینههای زایمان در یک بیمارستان خصوصی را پرداخت کنیم. از طرفی فکر کردم سالها حق بیمه پرداخت کردیم که الان بتوانیم از امکانات بیمه و بیمارستان دولتی استفاده کنیم.
از او سوال میکنم آیا نمیدانسته که وضعیت خدمات درمانی به ویژه در بخش زایمان در اکثر بیمارستانهای دولتی و تامین اجتماعی بسیار ضعیف و نامناسب است و کادر مامایی و پرستاری اغلب این بیمارستانها عملکرد خوبی ندارند، آهی میکشد و میگوید: با توجه به شرایط مالی، انتخاب دیگهای نداشتیم.
سعی میکند آرامشش را بدست بیاورد تا بتواند ماجرای زایمانش را اصولی توضیح دهد.
ماما یا قصاب؟
لبان خشک و ترک خورده اش را خیس میکند و میگوید: «من ساعت یک با درد وارد بیمارستان شدم، البته دردم آنقدری نبود که حس کنم زمان زایمان رسیده و اینکه، چون زایمان اولم بود میدانستم که برای زایمان طبیعی، رحم باید حداقل ۱۰ سانتیمتر باز شود و ماما موهای بچه را ببیند که از دهانه رحم بیرون آمده است، بعد اگر لازم شد تیغ بزند، تازه آزمایشات و سونوگرافیها هم نشان میداد که شرایط بدنی من طوری است که نیاز به تیغ خوردن ندارم و میتوانم راحت تا شب زایمان کنم، چون به تشخیص پزشک، لگن بزرگ بود و شکل رحم هم آمادگی کامل برای زایمان بدون پارگی را داشت. خلاصه که برای یک زایمان طبیعی؛ آن هم بچه اول، از ظهر تا شب طبیعی است و باید بدن زن برای آمدن بچه آماده بشود، اما کادر پزشکی بیمارستان «الف» کرج، من را حدود ساعت ۴ عصر فرستادند داخل اتاق درد تا سرم درد آور بزنند که دردم شدید شود. پاهایم میلرزید و ضعف داشتم، از آنها خواهش کردم بگذارند حداقل چیز شیرینی بخورم، چون با این ضعف نمیتوانم زور بزنم، اما اجازه ندادند و گفتند که ممنوعه، در صورتی که اصلا اینگونه نیست، این موضوع را هر مامایی میداند.
ساعت از ۴ گذشته بود، من را معاینه کردند و گفتند هنوز سه سانتیمتر باز نشده است، من هم میدانستم در وضعیت فعلی برای زایمان طبیعی، اصلا آمادگی ندارم، چون من در بیمارستانهای اهواز، آبادان، خرمشهر و سوسنگرد کار کردم. به وضعیتم آگاهی داشتم، ماما، اما به حرفم گوش نکرد و هر دو دستش را گذاشت و فشار داد، مدام میگفت زور بزن زور بزن. با دستانش به بدنم فشار میآورد، هر چه میگفتم نکن نکن نکش، اما گوش نکرد. بعد گفت حالا خوب شدی.
گفتم چقدر باز شده است؟ گفت الان ۷ سانتیمتر. گفتم چرا عجله میکنید؟ مگر میشود در عرض چند دقیقه از ۳ بشود هفت؟ این پروسه حداقل ۹ ساعت طول میکشد، اما با بی رحمی هیچ توجهی به حرف من نکرد. سرم درد را مدام بیشتر و بیشتر کرد و همزمان با دستانش به بدنم فشار وارد میکرد و میکشید، بعد از مدت کوتاهی گفت بچه داره میاد. در صورتی که طبق اصول زایمان طبیعی، اول باید سر بچه بیرون بیاد، بعد شانه هایش و کم کم بچه خارج بشود، اما این ماما تیغ برداشت و از دهانه رحم تا مقعد را شکافت؛ آن هم به طرز عجیبی! جوری بدن من را پاره کرد که بچه ناگهان به بیرون افتاد! بعد از آن شروع کردند به بخیه زدن، بیشتر از ۲ ساعت بخیه زدن طول کشید و من در این مدت، خون ریزی داشتم، یعنی به حدی شکافته بودند که بخیه زدن بیشتر از ۲ ساعت؛ آن هم در شرایط خون ریزی طول کشید. آنها در توجیه این خون ریزی و بخیههای غیر اصولی گفتند که مشکل از بدن تو هست که خون بند نمیآید.
شکاف و پارگی به حدی بود که آنها مدام با انگشت به رکتوم من فشار میآوردند که ببینند به صورت اشتباهی دهانه رکتوم را ندوخته باشند، یعنی در این حد آماتور و غیر حرفهای بودند، انگار داشتند پارچه یا لباس میدوختند.»
ICU رفتن اجباریه!
«بعد از اینکه تمام شد، با داد و فریاد مجبورم کردند بروم دستشویی تا ببینند میتوانم ادرار کنم یانه. به آنها گفتم ضعف شدید دارم و نمیتوانم بلند بشوم. داد زدند که زود باش، پاشو برو دستشویی. وقتی که بلند شدم سرم گیج رفت و محکم افتادم، حس کردم دارم خفه میشوم، نفسم بالا نمیآمد. دست پاچه شدند و گفتند سریع ببریدش «آی. سی. یو». اعتراض کردم گفتم نیازی نیست، من ضعف شدید و درد وحشتناک دارم که اینجوری شدم، نیازی نیست بروم. اگر من بروم آی. سی. یو، چطور به بچه ام شیر بدهم، تازه من هیچ کس را اینجا ندارم که حواسش به بچه ام باشد. اما آنها بی توجه به حرف من و بدون اینکه رضایت نامهای بگیرند، به زور من را بردند آی. سی. یو».
اشکهای زن مجددا جاری میشود و با صدایی که از شدت ناراحتی و خشم میلرزد میگوید: «در آی سی یو حالم بد نبود، میتوانستم خودم بروم دستشویی، اما مجبورم میکردند روی لگن بنشینم؛ در حالی که بعد از زایمان که حالم بد بود مجبورم کرده بودند خودم بروم دستشویی، التماس میکردم که بچه من دیشب ۱ شب شیر خورده و تا الان که ۹ صبح هست گرسنه مانده، بیاوریدش تا او را ببینم، اما توجهی نمیکردند. هیچ کس جوابم را نمیداد.»
در حالی که شدت گریههای زن بیشتر میشد ادامه داد: «الان که بچه را آوردند، سینه من را نمیگیرد، اینقدر شیر نخورده که پس میزند، آب بدن بچه از ۵۰ آمده ۲۰ که این وحشتناکه.»
زن ساکت میشود و با حالت رقت انگیزی میگوید: «می خواهم از اینجا بروم، اما نمیتوانم، چون میگویند باید ۵ میلیون تومان پرداخت کنی برای هزینه آی. سی. یو و زایمان.»
از او میپرسم پول چرا؟ مگر نباید مجانی باشد؟ میگوید: «ما هم همین فکر را میکردیم، اما آنها باید از بیمه استعلام میگرفتند؛ قبل از اینکه من را ببرند آی. سی. یو، اما اینکار را نکردند، من حتی به آنها گفتم در یک طرحی مشغول به کار بودم و برایم بیمه پرداخت میشد، اما مجبور شدم به خاطر بارداری، آن طرح را رها کنم، شاید برای بیمه مشکلی پیش آمده باشد، اما کادر بیمارستان گفتند تا ۲۴ شهریور اعتبار دارد، در صورتی که بیمه پرداخت نمیشده است. الان گرفتار شدیم، این پول را نمیتوانیم پرداخت کنیم، بخش عمده این پول برای هزینه بستری در آی. سی. یو است، در صورتی که مسئولین آی. سی. یو. مرتب تلفن میکردند به پزشک زنان که این خانم حالش خوب است و چرا او را اینجا نگه داشتید؟ پزشک هم میگفت من نمیدانم، بخش داخلی باید اجازه بدهد، داخلی هم بی دلیل و بدون اینکه حال خوب یا بد من را بداند میگفت نه بگذارید بماند. اینگونه شد که اقامت بی دلیل من در آی. سی. یو کلی هزینه را بر دوش ما انداخت، بچه ام از شیرخوردن افتاد و الان هم مریض است و خودم نیز حالم بد است. به من گفتند، چون بیمه نداری و پول هم نداری، نمیتوانیم بیشتر از این از بچه ات مراقبت کنیم و باید آن را با خود ببری. من بچه مریض را کجا ببرم؟ هیچ کس را هم در این شهر ندارم جز شوهرم، دیگر نمیتوانم در این جهنم بمانم.»
فریاد مردم به جایی نمی رسد!!!
زن دستانش را میان صورتش پنهان میکند و به شدت میگرید. از او جدا میشوم تا به همراه شوهرش به بخش شکایات و سپس به ملاقات رئیس بیمارستان برویم تا در خصوص بلایی که سر این زن آورده اند توضیح بخواهیم؛ هرچند هم من و هم او و هم پرسنل میدانیم که آن شکایت نامه، هیچ ارزش و فایدهای ندارد، زیرا در نهایت به دست رئیس بیمارستان میرسد و او هم هرگز به خاطر مردم بیچاره، کادر پزشکی خود را محکوم نمیکند، همچنان که چند روز پیش در همین بیمارستان البرز کرج، مادری ۱۷ ساله در حین زایمان، جانش را از دست داد و هیچ کس حتی خود را ملزم به پاسخ گویی در مورد مرگ او ندانست. مادر دیگری نیز در همین بیمارستان به حدی بد زایمان شده بود که آمبولی کرده و تنها پس از تغییر بیمارستان از مرگ نجات یافته بود.
همسرش شکایت را تنظیم میکند و منتظر میماند تا پروسه اداری طی شود، اصرارش برای دیدن رئیس بیمارستان بی نتیجه میماند و در جواب پیگیری هایش گفته میشود دیدن رئیس به این راحتی نیست و کسی نمیتواند او را ببیند. پیگیری هایش برای دیدن پزشک متخصص و مامایی که همسرش را سلاخی کرده است نیز نتیجهای ندارد. به او گفته میشود ماما تا روز پنج شنبه در بیمارستان حضور نخواهد داشت و هیچ راهی برای صحبت با او نیست.
راهرو و لابی بیمارستان شلوغ است، همراهان بیماران با یکدیگر در حال صحبت و درد و دل هستند، کنار هر گروهی چند دقیقهای میایستم تا حرفشان را بشنوم، نارضایتی از خدمات رسانی بیمارستان در حوزههای مختلف تقریبا حرف مشترک همه آنها است. متاسف میشوم که چرا افرادی که پول ندارند تا خدمات خوب پزشکی را از بخش خصوصی بخرند، میبایست متحمل چنین عذابهایی بشوند.
ضعف شدید بیمارستان های دولتی در ارائه امکانات و خدمات رسانی
زنان دیگری که در این بیمارستان و بسیاری از بیمارستانهای دولتی زایمان میکنند، از حیث داشتن زایمانهای سخت، سزارینها و زایمانهای طبیعی غیراصولی، فقدان امکانات، پرسنل غیر پاسخ گو و ماماهای بسیار بی تجربه و ناآگاه تجربههای مشترکی دارند.
به عنوان مثال، بیمارستان تامین اجتماعی یاسوج یکی از این مراکز است که حتی از طرف مردم این شهر قصابی خوانده میشود. زنانی که در این مراکز زایمان میکنند تا سالهای زیادی حتی برای همه عمر از مسائلی، چون برجای ماندن جای بخیه ها، نحوه تزریق آمپول بی حسی، کمردرد، فشار چشم و … رنج میبرند.
سازمانهای دولتی و سیاستهای جمعیتی از طرفی به اشکال مختلف سعی در بارور کردن زنان و زایمانهای مکرر دارند و از طرف دیگر شرایط را برای حتی یک زایمان علمی و اصولی در مراکز دولتی فراهم نمیکنند. به علاوه اینکه فردی که بیمه پرداخت میکند انتظار دارد در مواقع لازم از خدمات آن استفاده کند، وضعیت اسفناک بسیاری از بیمارستانهای دولتی به ویژه در بخش زنان و زایمان، اما این امکان را از افراد به ویژه کسانی که پولی برای رفتن به مراکز خصوصی ندارند، گرفته است.
وزارت بهداشت و سیاستهای موجود شدیدا بر زایمان طبیعی تاکید دارند، هزینههای سزارین به شدت بالاست و مجوز آن نیز به راحتی صادر نمیشود مگر با پرداخت هزینههای گزاف در بیمارستانهای خصوصی، این درحالی است که زایمانهای طبیعی در بیمارستانهای دولتی مانند آنچه در گزارش فوق آمد اغلب غیر اصولی، آسیب زا و با حضور کادر پزشکی ناکارآمد انجام میشود.
مشکل دیگری که اصرار برای زایمانهای طبیعی به وجود آورده و سلامتی بسیاری از مادران را به خطر انداخته است، نحوه تشخیص پزشک و صدور مجوز برای عمل سزارین است. روال کار به این شکل درآمده که زن باردار میبایست روزها درد طاقت فرسای زایمان طبیعی را تحمل کند، آنگاه بعد از گذشت چند روزِ عذاب آور، پزشک تشخیص دهد که این زن باید سزارین شود.
مساله تاسف بار دیگر در خصوص زایمان در بیمارستانهای دولتی که منجر به زایمانهای زودهنگام و خطرناک شده، اصرار به خالی بودن بخش در وقت تعویض شیفت است. از آنجا که این بیمارستانها شلوغ هستند و زنان زیادی در نوبت زایمان قرار دارند، به ماماها گفته میشود عملیات زایمان را زود انجام دهند تا بخش، خالی شده و زنان جدید پذیرش شوند.
به نظر میآید نظارت سازمان تامین اجتماعی بر بیمارستانها و زایشگاههای تحت پوشش خود و همچنین رسیدگی به شکایات مردم در این خصوص از ضروریات نظام سلامت و بهداشت است. به راستی چه کسی پاسخ گوی درد و رنج زنان و مادرانی است که شیرینترین لحظه زندگی شان به تلخترین لحظه بدل شده و سلامتی خود و نوزادشان به دلیل سهل انگاری کادر پزشکی به خطر میافتد؟
انتهای پیام