«تن بی پوست» | تحلیلی متفاوت دربارهی اظهارات روحانی
جواد کاشی در یادداشتی تلگرامی با عنوان «تن بی پوست» نوشت:
انگار کسی به دیوارهای شیشهای میکوبد. کلام خشمآلود حسن روحانی چنین احساسی تولید میکند. مردم با چیزی که نامش زندگی است دست و پنجه نرم میکنند و در این میان گاهی توجهشان به دیوار شیشهای مقابل جلب میشود. کسی فریادی میزند و چیزهایی به زبان میآورد که چندان روشن نیست. گاهی این صدا از سوی حسن روحانی است گاهی از سوی مسئول دیگری.
پیشترها ماجرا خیلی بیشتر از دیوار شیشهای مقابل بود. مساله در عرصه سیاسی ایران، مدیریت صداها در وسط میدان بود. اکثر مردم در حلقههای متعدد حاضر بودند. از هر کدام صدایی بر میآمد مساله این بود که در میان این همه گفتگو و همهمه چه باید کرد. ماهها گذشت تا سرانجام قدرت تمام کنندهای به میان آمد و حلقات بسیاری را در صحنه جارو کرد. کمی اوضاع خلوتتر شد. دهه شصت را اینطور میتوان توضیح داد.
چندی که گذشت دوباره صحنه به هم ریخت. این بار مساله منازعه اکثریت و اقلیت بود. صدای شورمند اکثریت و صدای شورمند اقلیت چندان بود که همه چیز را تحت تاثیر خود قرار میداد. اکثریت به هزار ترفند به تداوم خود میاندیشید و اقلیت نیز به هزار ترفند در صدد اکثریت شدن بود. دهه هفتاد و هشتاد را اینطور میتوان توضیح داد.
دهه نود اما از سنخ دیگری است. دهه منازعه میان اقلیتهاست. صداها با نامهای مختلف اقلیتهایی را نمایندگی میکنند. چه روی خواهد داد اگر ببینیم رانندگان تاکسی با هم درگیر شدهاند. مردم بیشتر تماشاگر خواهند بود. بی آنکه دقیقاً درک عمیقی از موضوع منازعه داشته باشند. مردم بیش از آنکه بخواهند از یک طرف طرفداری کنند، فرم منازعه و دست به یقه شدنها برایشان جاذبه پیدا میکند. همه دوربینهای خود را روشن میکنند و تصویر و فیلم میگیرند. حتی انگیزه ندارند طرفهای منازعه را از هم جدا کنند.
مردم مشکلات زیادی دارند. سیاست دقیقاً در همین مقاطع است که موضوعیت پیدا میکند. اما سیاست رسمی به پشت یک اتاق شیشهای کوچ کرده است. گاهی سرگرم کننده است. اما دردی را درمان نمیکند.
سیاستی دیگر باید ظهور کند. سیاست پوست در بر گیرنده جامعه است. از جامعه مثل بدن بی پوست خون چکه میکند و هر دم درد و زخمی تازه ظاهر میشود. اوضاع به این نحو تداوم نخواهد یافت. مردم مثل روزگار پیشین، مرجع و پناهگاهی نمییابند تا به آن پناه ببرند. مردم برای نخستین بار به خود وانهاده شدهاند. میدانند هیچ صدایی بیانگر دردهای آنان نیست. هیچ نقطه اعتمادی وجود ندارد. پس برای درمان دردهاشان خود باید آستینها را بالا بزنند. به خود سپرده شدگی، وضعیت تازهای است. دوران چشم دوختن به رهبران سیاسی و دولت و دست مهربان حاکمان، به پایان رسیده است. به همین جهت به هیچ صدای مخالف و براندازی نیز روی نمیآورند.
وضعیت ظاهرا هول انگیز است و گاهی مثل کابوسی رنج آور. اما در عین حال میتواند بستر ساز تولد فرهنگ و ارزشهای تازهای باشد. تجربه دیگری بدون وساطت حکومت. تجربه زندگی بدون وساطت ایدئولوژیهای یکسان ساز. تجربه دیگری با وساطت نیازهای متقابل. زندگی کردن بدون کادر و قابهای فاصله انداز. زندگی بدون غایتمندیهای تاریخی.
ترس در روایت هابزی آبستن دولت لویاتانی است. ممکن است چنین سرنوشتی در انتظارمان باشد. اما گاهی ترس زایشگر عشق و دوستی نیز هست. وقتی باور میکنی در بستر فنا، با فناشوندگان دیگر هم سرنوشت شدهای. آنگاه دوستی و عشق میتواند فرصتی برای جلوه گری پیدا کند.
دو چشم انداز در انتظار ایران است. نخست ظهور یک دولت لویاتانی که بخواهد با خشونت لباسی بر تن بی پوست مانده جامعه ایرانی برکشد. و یا ظهور یک فرصت تازه برای زندگی از درون فعل و انفعالات خودجوش و خرد جامعه ایرانی. اینجا در ایران دو صدا قابل شنیدن است. یا صدای آپولونی قدرت و خشونت، و یا صدای دیونیزوسی دوستی و یاری و همدلی. بقیه غیر قابل شنیدن است. بخصوص صداهایی که به پشت آن دیوار شیشهای مربوط میشوند. صداهایی که مفهوم مشخصی ندارد. به کوبیدن دستان مضطرب به شیشه شباهت دارتد.
انتهای پیام