نقدی به انتقادها از محسن چاوشی
یادداشت محسن بوالحسنی، نویسنده و روزنامهنگار، را به نقل از اعتمادآنلاین میخوانید:
«بازگشتم زانچه گفتم زانکه نیست
در سخن معنی و در معنی سخن
محسن چاوشی بعد از «شرح الف»، اثر تازه دیگری منتشر کرد که با واکنشهایی متعدد و البته مثبتتر از قطعه قبلی مواجه شد. اغلب واکنشهای منفی و منتقدانه که انگار زیر بار شکنجه حتما باید چیزی بنویسم و به صورت کلیبافی نوشته شده، به نظر هدف اصلی و مشکلشان هم نام چاوشی بهعنوان شاعر پای این قطعه و هم مربوط به کیفیاتِ شعر این دو است؛ یعنی یکی از اضلاع سهگانهی آهنگ، صدا و شعر که چاوشی به عنوان خواننده و آهنگساز، نباید در آن ادعایی داشته باشد. ادعا به کنار، اما چه کسی است که بتواند حقِ نوشتنِ شعر را از کسی سلب کند؟
برخی انتقادها به این شعرها که تلاشی است به آزمودنِ سبک و سیاق مولانا بهویژه در تجاربی از او با اوزان دوری و با تمپوی بالا، اغلب مبتنی است بر منطقی که میتوان آن را ذیلِ منطقِ مرسومِ معناهای مألوف قرار داد. به این شعر انتقاد وارد شده که گاه بیمعناست و یعنی چه و…
دوستان عزیز! گاهی خیلی راحت میتوان قطعهای را نشنید و کنار گذاشت اما اگر رسانه ملی ما از شدت تهیدست بودن به شما تریبون داده، معنیاش تایید کارشناسی شما در حوزههای مختلف نیست. البته این بلایی است که سالها پیش تلویزیون با چهره کردن برخی مجریها، در قالب مجری – کارشناس آنهم به خاطر کمکردن هزینه دعوت از مهمان سر خودش و همه آورد. از این دست نامها در ذهن کم نداریم. مجریهای همهفنحریف.
به دل نگیرید! این گزینه دقیقا عین گزینهای است که میگویند چرا فلانی شعر مینویسد یا … دلیلش واضح است. چون دلش میخواهد که تجربه کند و یقینا بیادعایی کسی که مینویسد، بر کسی که فقط زخمی میکند تا دیده شود ارجح است.
بگذریم!
مشکل اصلی اما همان است که گفتیم. عنوان چاوشی پای این آثار و اگر نام دیگری بود احتمالا این به گفته خودشان دوآتشههای طرفدارها، تعریف و تمجیدها میکردند چون آنها هنوز «سنتوری» و … میخواهند و اگر چاوشی نخواهد آن باشد و آن طور، حتما باید او را به قاضی ببرند و قصد به قاضی کردن هم همین است فیالجمله اگر درکش برای کسی سخت است.
و اما بعد…
دوستان عزیز! از کدام معنا حرف میزنیم؟ معنایی که در روزمرگی به آن متوسل میشویم؟ معنایی که از سنتهای شعریِ خودمان اختیار میکنیم؟ معنایی مرسوم که صناعات ادبی ما برایمان به یادگار گذاشتهاند؟ کدام؟ چرا شعری که مینویسیم باید ناظر بر چنین معانیای باشد؟ مگر نه این است که ما اتفاقا باید از این معنا بگریزیم؟ کار شاعر، خدشهواردکردن به این نظامهای مستعملِ معنایی است. کار شعر، دستبردن در این معناها و چهبسا ضعف در تالیف است. اگر شعر قرار باشد در تالیف، ضعف و خدشه وارد نکند پس باید چه کند؟
شعر، معنا میسازد؛ مینامد و در این ساختن و نامیدن، دیریاب است. قرار نیست آن را با منطقهای متداول فهم کنیم. اینکه از شعر، معنایی میخواهیم که به اصطلاح آن را «بفهمیم»، از این روست که ادراک بهماهو ادراک را جای ادراک شعری و محاکات نشانده و از شعر، چیزی را خواستهایم که زبان، در روزمرگیِ خود یا در بدنهی فربهی سنتهایی که برساخته میخواهد.
برخی مخاطبانِ شعرهای گرانسنگ و درخشانِ ادبیات فارسی، این میراث شگرف را به این دلیل که آنها را «درست نمیفهمند» به کناری گذاشتهاند. لابد به زعمِ آنها بسیاری از شعرهای مولانا، بیدل و دیگران بیمعنیاند. باز باید پرسید از کدام معنا حرف میزنیم.
چند سال پیش، شهرام ناظری آلبومی منتشر کرد با عنوان «مولویه» در این اثر بینظیر او قطعهای را خواند که «شیدا شدم» نام داشت؛ با شعری که به نام شاعرش اشارهای نشده بود و آن هم در سیاقِ مولانا بود. تحسینها شد. چند سال بعد از استاد پرسیدند راستی شاعر «شیدا شدم» چه کسی بود؟ گفت: خودم! حالا به این فکر میکنم اگر محسن چاوشی هم نامی از خود به عنوان شاعر نمیبرد، با این هجمهها روبهرو نمیشد و چند سال بعد با پردهبرداری از نام خودش، میتوانست دست این انتقادها را که ظاهرا بیش از آن که مبتنی بر حمله به ارکان این شعر داشته باشند، قصد حمله به خود چاوشی را دارند، رو کند.
نکتهی آخر این که او فعلا دوست دارد این طور بنویسد، بخواند و تجربه کند و ما هم میتوانیم امیدوار شویم و ناامید یا هر چیز دیگری اما مطمئنا او بسیار و بیشتر از دیگران، جا و جایگاه و … خودش را میداند و حتما اگر بیکنایه و درست و خالی از منیّت بنویسید، میخواند و پرونده کاریاش ثابت کرده همه اینها که نوشتم را… اما اگر کسی دوست دارد و امیدوار است چاوشی ۱۰ سال که نه، ۱۰ ماه پیش خود را تکرار کند، حق دارد و باید ناامید شود، چون این بازگشت محال است.»
گفتنیست محمدرضا یزدانپرست، روزنامهنگار و مجری تلویزیون نقدهایی درباره اشعار دو قطعه آخر منتشر شده از محسن چاوشی منتشر کرده بود که در ادامه میخوانید:
محسن چاوشی ارجمند!
غزل “شرح الف” که در وزن، شور و حال مطنطنِ مولانایی دارد و در اسم، یادآور شمس شوریده تبریز است، فقط وزن دارد و قافیه و تنها یکی،دو مصراع معنیدار و سالم. ضعف تالیفهای پرتعداد در غزلی که سرودهای از تو، که نشان دادهای شعرشناسی، سخت بعید است.
یعنی یک نفر از ترانهسرایان کاربلدی که در این سالها در کنار خود داشتهای به شما نگفتند که این سروده، ضعیف و سست و پر از اشکال است؟ نگفتند میشود آهنگساز خوبی بود، خواننده محشری بود و هواداران پروپاقرص پرتعدادی داشت، اما الزاماً به این معنی نیست که هر چه سرودی را بخوانی و عرضه کنی؟ واقعاً به شما نگفتند؟
سروده شما این است:
زنده کنی جان من جان چو تَفتان من
روح دهی مردهام مُردهی گریان من
ای همهی جان من رونق دُکان من
کِی بُگشایی دَری بر در زندان من
اشک امانم برید بغض گلویم درید
کاش فراوان شوی بر شب باران من
رَیح شما را فقط خود بدهی رایحهها
هیچ شبم بی تو نیست رایح و ریحان من
هر چه که دارم ز تو کاش ز خود داشتم
پیش تو قربان کنم شاهد قربان من
هر چه سیه در من است شر شیطان کَشاند
نور بفرمای نور بر رخ سوزان من
روح شما از اَلست پاک به جانم رسید
رو سیه از رویتان رحمت و رحمان من
جبر چه باشد ز تو راه خطا اختیار
در تو نگنجد خطا فرصت جبران من
صبر کنم در رُخت تا که شروعم رسد
رَخت ببندم ز خاک اول و پایان من
کِبر چو شیطان بُوَد شهر الف این بُوَد
در پس کبر آمدی اکبر اوزان من
اسقاط عجیب وزن در مصرع هفتم که در خواندن، “رایحا” خواندهاید واقعا یعنی چه؟ ترکیبات صیقلنخوردهای مثل جان چو تفتان، شاهد قربان یا اکبر اوزان چیستند؟ رحمت و رحمان شاعر که روسیاه شدهاند کیستند؟ در مصرعهای بیمعنیای مثل هشتم، چهاردهم یا شانزدهم دقیقا چه گفتهاید؟
بیت آخر هم که دیگر، پازل فاجعه را کامل کرده. بارها با دقت گوش کردم. “شرح الف” را “شهر الف” میخوانید خصوصا بار اول. نسخه مکتوب شعر هم همینگونه از روی خواندن شما “شهر الف” ضبط شده در حالی که نام “شرح الف” بر پیشانی کار است! و اساسا مصراع یکی به آخر، چه معنیای میدهد؟ اصلا شهر الف کجاست؟! حتی اگر “شرح الف” خوانده باشید، واقعا کبر و غرور مانند شیطان است یا از سوی شیطان است، خب؟! چه بلایی دقیقا بر سر شهر الف یا شرح الف آورده؟! راستی مخاطب غزل، شدیدا موهوم است و تنها با وزن پرشور مولانایی و فقط با ارکان عروضی و چند قافیه که نمیشود شاعری کرد!
اگر میبینید مولانا، گاهگاه رسوم مالوف و قواعد نحو و وزن و قافیه را وامینهد، از تسلط بینهایتش بر “کلام” حکایت دارد؛ تسلطی که مثل وادیهای دیگر همچون آهنگسازی و خوانندگی، تخصص و پختگی خود را میطلبد!
محسن جان چاوشی!
مطمئنی این غزل را خودت سرودهای؟ مطمئنی نام شاعر، اشتباه نشده؟ مطمئنی شعر را درست انتخاب کردهای برای خواندن؟ مطمئنی آهنگ اشتباهی منتشر نکردهای؟ شاید فایل درست در فولدر دیگری بوده! به خدا اینهمه فاجعه در ترکیبات بیمعنی، ضعفتالیفهای مکرر، شهر به جای شرح، اسقاط وزن و…، سالهای نوری با محسن چاوشیای که میشناسم، فاصله دارد!
در یادداشت قبلیام درباره متن آهنگ «شرح الف»، شگفتیام از شعر (مثلاً شعر البته)ی که سروده و خوانده بودید مشخص است؛ آنقدر حیرت، که فکر کردم از دستتان در رفته، اما آهنگ اخیر، حجت را تمام کرده که «خودمرجعپنداری» در «موسیقی»، امر «شاعری» را هم بر شما مشتبه کرده!
سروده اخیر، فاجعهتر از قبلی است. حتی در حد تجربیات خامدستانه و اولیه یک شاعر هم نیست؛ که اگر بود، حداقل وزن و قافیه را میداشت. حالا صور خیال و آرایههای ادبی و… بماند، پیشکش!آنقدر ضعف تالیفها و ترکیبات پرت و پلا زیاد است که از مجال چندین یادداشت هم بیرون است. فقط این چند مورد محض نمونه:
شاه شما با شکستن بتها، «بندهنوازی» میکند؟؟
ناز بتِ بتشکن را «نمینوازند»، یا میخرند یا میکِشند!!
بعد، شاه شما چگونه بت مینوازد؟؟
«چنگ به سازی کردن» یعنی چه واقعاً؟؟
«دست درازی کردن»، عبارتی با بار معنایی منفی است؛ همان که با آب و تاب، نسبت دادهاید به شاهتان!!
«عدل کشاندن» و «قصد به قاضی کردن» دیگر چیست آخر؟!
شاه شما با آبروی ریخته مردمان، «بازی» میکند؟؟
«شیر به زهرش کنید» را چگونه ساختهاید خداوکیلی؟؟
«در گذشتن از نطفه» را دقیقا از قوطی کدام عطاری بیرون آوردهاید؟!
زیاد است… خیلی زیاد! وزن و قافیه هم که بماند!
محسن چاوشی عزیز!
اینکه سروده و خواندهاید، «هیچ» نیست وای به حال این که «شعر» باشد.
آنقدر هم با اعتماد به نفس میخوانید که پنداری وسط قونیهاید و مولاناوار، در حال شوریدگی و خیلِ مریدان از پیِ شما، جامهها دریدندی!
نکنید با خودتان!
انتهای پیام
راست گفته اون بنده خدا که ایراد گرفته از متن شعر
نمیشه که هر دنباله ای از کلمات که یه وزنی هم دارند رو اسمش رو گذاشت شعر.اگر به این بود که هرکی اندک سواد داشت میشد شاعر
توی چه قرنی زندگی میکنیم و دم از آزادی بیان و فکر و اندیشه میزنیم, بعضیا فقط خوب شعار میدن, به کسی چه که آقای چاوشی شعر بی وزن یا با وزن ,بی قافیه یا با قافیه میگن, توی زمانه ای که هر کسی هر حرف و اهنگ و شعری رو که بسیار بی محتوا, پر از کلمات زشت و وقیحانه هم هست به خورد همه میده چرا کسی ایرادی نمیگیره ولی در مورد شعرهای اقای چاوشی که بیشتر جنبه مذهبی هم داره همه صاحب نظر شدن, بیشتر این نظرات جنبه حسادت داره وگرنه توی دنیای آزاد این جهان هر کسی میتواند شعر, حرف, نظر, اهنگ خودش رو ارائه بده, کسی همچون آقای چاوشی با صدای ملکوتی, با افکار و ایده های نو و سازنده با این همه طرفدار واقعا نمیشه نقدی در مورد ایشون گفت و نوشت.
لطفا راجع به اشعار تتلو و ساسی مانکن هم اظهار نظر بفرمایید.
سلام و درود
باید توجه داشت هر شخصی میتونه نظراتش رو بیان کنه از جمله آقای محمدرضا یزدانپرست
نمیدونم جناب یزدانپرست چه مقدار به ادبیات فارسی و مزمون شعر پرداختهاند ولی از انتقاد ایشون کاملا مشخص هست تسلط کافی ندارند
تمام شبهاتی که به شعر آقای چاوشی وارد کردهاند به راحتی قابل پاسخ هست ، حتی بنده حقیر هم میتوانم پاسخ ایشون رو بدهم چه برسد به آقای چاوشی
اصلا نمیشه ادعا کرد این شعر بدون نقص هست ولی نقدهای بیان شده اکثرا بی مورد هستند.
در پایان علاقه دارم فرصتی پیش بیاد و با آقای محمدرضا یزدانپرست در مورد این شعر گفت و شنودی داشته باشم.