یک گورکن: اگر مملکت را مثل قبرستان اداره میکردند اوضاع گل و بلبل بود
/ سرگشتگی| گزارش میدانی از خاکسپاری یک مبتلا به کرونا /
امیرحسین کنزق، انصاف نیوز: ماشین نعشکش که میآید همان چند نفر اقوام متوفی که برای مراسم خاکسپاری آمدهاند با صدای دستگاه اکویی که مداحی پخش میکند زیر باران میروند تا از میت استقبال کنند. مامور نعشکش با همراهش جنازه را روی زمین میگذارند و از یکی از بستگان شخص متوفی میخواهند تا برگهای را امضا کنند.
یک برچسب زرد رنگ روی کفن متوفی است که روی آن نوشته شده تمام مراحل شرعی اعم از تیمم، حنوط و نماز میت برای این متوفی زیر نظر کارشناسان مذهبی انجام شده است. روی کفن هم با ماژیک اسم متوفی را نوشتهاند.
همین که ماشین نعشکش میرسد «آقا رضا» متصدی دفن اموات شروع میکند لباس مخصوص خود را میپوشد. یک لباس شبیه لباس بادگیر، چیزی شبیه به لباسهای مخصوص کادر درمان. یک عینک بزرگ اسکی هم به چشم میزند.
همزمان پنج مرد به سختی میخواهند تابوت را بلند کنند وقتی میبینم اوضاع سخت شده به سمت تابوت میروم و زیر آن را میگیرم. شخصی دیگر هم که داشت رد میشد میآید کمک. همراه با جمعیت قلیل زیر تابوت چند لا اله الا الله کم جان میگویم و وقتی به قبر میرسیم آقا رضا از داخل قبر راهنماییمان میکند که چگونه میت را به او بدهیم.
میت را داخل قبر میگذارد، چند زن که احتمالا از بستگان نزدیک متوفی هستند دور قبر جمع میشوند و شروع به گریه و زاری میکنند، چند زن هم تلاش میکنند تا آنها را آرام میکنند.
بدون اینکه مستحبات را برای میت انجام دهند، بدون اینکه صورت میت را باز کنند. مسئول دفن به سرعت شروع به چیدن لحد میکند، بعد از آنکه لحد را چید یک کیسه آهک را با سر بیل پاره میکند و روی لحد میریزد، کسانی که دور قبرند کمی خود را به عقب میکشند.
[به احترام خانواده متوفی عکسی از متوفی خاکسپاری گرفته نشده است.]
آقا رضا خاک را که روی لحد میریزد تابوتی که کفش یک برزنت قرمز است را برمیدارد و میبرد کنار خیابان میگذارد و شروع میکند به درآوردن لباسهای پلاستیکیاش. به سمت او میروم و سرصحبت را باز میکنم. از احوال این روزهایش میپرسم.
میگوید: سنگ هم که از آسمان ببارد کار قبرستان تعطیلی ندارد. چندین سال است که در بهشت زهرای تهران به دفن اموات مشغولام و حالا ویژهترین شرایطی است که تجربه میکنیم. حالا همه چیز عوض شده، اصلا دیگر میت حرمتش را از دست داده.
دربارهی متوفی که حالا به خاک سپرد میپرسم، پاسخ میدهد: اینها مشکوک به کرونا مثبت بودهاند یا مشکوک به کرونا هستند. قبل از این ماجراها بعضی میتها بودند که کس و کار نداشتند، اگر اسمی چیزی ازشان میدانستم خودم برایشان تلقین میخواندم، اما حالا انگار همه بی کس و کار شدهاند. اموات انگار احترام خودشان را از دست دادهاند.
دربارهی این روزها و مشکلاتش میپرسم. پاسخ میدهد: ما کارمان را بلدیم، میدانیم هرچیز که بشود ما باید کارمان را درست انجام دهیم. اگر مملکت مثل بهشت زهرا اداره میشد الان اوضاع گل و بلبل بود. تو تاحالا دیدهای میت توی بهشت زهرا روی زمین بماند. اینجا همه چیز روی حساب و کتاب است. هیچ چیز هم نمیتواند این حساب کتاب را بهم بزند.
آقا رضا که لباس هایش را در یک کیسه برنج ریخته بهم میگوید من باید بروم. به او میگویم خبرنگارم از او میخواهم به چند سوال دیگر هم پاسخ دهد، اما میگوید کار دارم و باید بروم. کمی با او قدم میزنم تا به کار بعدیاش برسد و در حال قدم زدن از او درباره حجم کارش در این روزها میپرسم میگوید: کارمان خیلی زیاد نشده اما از حالت عادی بیشتر است.
دربارهی نحوه دفن قربانیان کرونا میپرسم، میگوید: آنها را همه جا دفن میکنند، فرقی ندارد، فقط روی آنها آهک میریزند.
متوجه میشوم بعد از اینکه خودم را بعنوان خبرنگار معرفی کردهام چندان علاقهای به صحبت ندارد. در آخر هم وقتی اسمش را از او میپرسم میگوید اسمم رضاست، فامیلم را هم نمیگم.
از آقا رضا جدا میشوم و به سمت غسالخانه میروم. در راه به غرفهی اجارهی مداح و اکو برمیخورم. مردی میانسال با کت و شلوار در کانکس پیش ساخته نشسته است. پس از سلام و علیک از او دربارهی اوضاع میپرسم، میگوید ما عملا تعطیلیم، اجازهی فعالیت نداریم، فقط دستگاه اکو اجاره میدهیم. اوضاع چندان مناسب نیست. تقریبا همه چیز را همینطور محدود کرده اند.
آقای محمدزاده ادامه میدهد: شما برو توی قبرستان ببین چقدر مزار بیسنگ هست، چونکه شهرداری فعالیت سنگ فروشها را محدود کرده. همه همینجوری هستیم. حتی سرویس بهداشتیها را هم بستهاند و فقط یکی-دو تا سرویس بهداشتی باز تو کل بهشت زهرا مانده.
مسئول کرایه مداح و اکو میگوید: الان عملا مراسم به معنای واقعی برگزار نمیشود، فقط چند نفر میآیند یه نفر را به خاک میسپارند و میروند. عملا نه مراسمی نه ناهاری و نه ختمی. خب عدهی زیادی توی این مشاغل کسب درآمد میکردند. اکثرشان هم روزمزد بودند و حالا از نان خوردن افتادهاند.
از او خداحافظی میکنم و به سمت غسالخانه میروم. ساعت حدود 15 است. جلوی غسالخانه را بستهاند و کسی نیست. خبری از برگزاری نماز نیست. خبری از تشییع جنازه نیست. از یکی از کارمندان بهشت زهرا که آنجاست میپرسم اوضاع چگونه است؟ توضیح میدهد که در حال حاضر فقط ساختمان اداری فعالیت میکند. به خاطر جلوگیری از شیوع کرونا نمازها برگزار نمیشود و بیشتر متوفایان را مستقیم سر قبر به خانوادهها تحویل میدهند.
این کارمند که نخواست نامی از او آورده شود در ادامه توضیح داد که متاسفانه با گذشت زمان، مردم کم کم مسائل بهداشتی را کمتر رعایت میکنند و این چند روز چند مراسم با تعداد زیادی جمعیت برگزار شده. انگار این مریضی برای مردم عادی شده و یادشان رفته اینجا ممکن است چقدر خطرناک باشد.
او ادامه میدهد: اینجا اوضاع واقعا خطرناک است اما کسی زحمات ما را نمیبیند. هر روز همه از کادر درمان تشکر میکنند. البته واقعا کادر درمان زحمات زیادی میکشند، اما همکاران ما هم در سازمان بهشت زهرا خیلی زحمت میکشند. ما در بخش اداری هستیم اما واقعا همکارانی که کار اجرایی دارند در معرض خطرند.
باران، کمی آرام گرفته و من به سمت مترو راهی میشوم. در راه مراسمی میبینم که با اتوبوس مهمانان را سر خاک آوردهاند! چند خانواده را هم میبینم که با رعایت فاصله و ماسک دور یک قبر جمع شدهاند.
در راه برگشت سر مزار اقوام خودم میروم. برخلاف همیشه گُلی روی قبرها نیست و قبرها کثیفاند و کسی آنها را نشسته. حالا مطمئنم که تفاوتی ندارد که کسی را تازه از دست داده باشید یا چند وقتی از فوت او گذشته باشد. این ویروس روابط ما با امواتمان را وارد مرحله جدیدی کرده است.
انتهای پیام
برای اینکه کسی به مدیریت آنجا چشم طمع ندارد و به همین دلیل می توان یک مدیر واقعی برای آن منصوب کرد.