چرا دعواهای سیاستمداران به فضای مجازی کشیده میشود؟
/ رسانهایها پاسخ میدهند /
بابک مجیدی، انصاف نیوز: محمد مهاجری -عضو شورای سردبیری خبرآنلاین- تاکید میکند که رسانهای شدن دعواهای سیاسی درون حاکمیت امری بالذات مثبت یا منفی نیست و سوال اساسی در مورد این مساله را چرایی وجود این جدلها میداند و میگوید که چارهای نداریم جز اینکه تمامی طیفها و جریانات سیاسی داخل کشور حتی کسانی که جمهوری اسلامی یا قانون اساسی را قبول ندارند بر سر یک میز بنشینند و فضای گفتمان بوجود آید و معتقد است که این موضوع باید در سطوح عالی کشور و نظام حل شود. مهدی رحمانیان -مدیرمسئول روزنامه شرق- هم رسانهای کردن دعواها را امر مثبتی نمیداند و میگوید سالهاست مسئولین بجای اینکه پشت درهای بسته بنشینند و حرفهایشان را بزنند، پشت تریبون با یکدیگر حرف میزنند. فرید مدرسی فعال رسانهای نیز میگوید: رسانهای کردن دعواهای حاکمیتی برای مردم خندهدار است و نشان از ناپختگی سیاسی افراد دارد.
گاه مسئولین در حساب توییتر، اینستاگرام، یا در نشستهای خبری خود کنایهها و جدلهای خود با دیگر دستگاهها را منتشر میکنند، موضوعی که تنها محدود به سیاستمداران ایرانی نیست اما دلایل و نتایج این جدلها در داخل ایران معمولا بر مردم پوشیده است. رسانهایها در گفتوگو با انصاف نیوز به چرایی وجود چنین مسئلهای پرداختهاند که در ادامه میخوانید:
مهاجری: این موضوع باید در سطوح عالی کشور و نظام حل شود
محمد مهاجزی، عضو شورای سردبیری خبرآنلاین با تاکید بر اینکه نفس کشیده شدن جدلهای سیاسی به رسانهها امری مثبت یا منفی نیست، به انصاف نیوز میگوید: کسانی که میخواهند دعوا به راه بیندازند باید تریبونی برای مطرح کردن دعوا داشته باشند و طبیعی است که از طریق رسانهها حرفهایشان را بزنند. از آنجا که در کشور ما نظام و سیستم حزبی وجود ندارد و بحثها در داخل احزاب و تشکلها پخته نمیشود، به بیرون کشیده میشود. با این حال نفس اینکه مسائل به رسانه ها کشیده میشود امری منفی یا مثبت نیست. اصلا کار رسانه همین است و بعضی از اصحاب قدرت، به درست یا نادرست، برای افزایش قدرت خودشان یا کم کردن قدرت رقیب از ابزار رسانه استفاده میکنند.
مهاجری در پاسخ به اینکه «چرا افراد داخل حاکمیت بسیاری از مسائل را به چنین فضاهایی میکشند و آیا امکان حل و فصل موضوع دور یک میز درمورد بخشی از این مسائل وجود ندارد؟» گفت: این موضوعی که مطرح کردید، موضوعی درجه چندم است. در درجهی اول باید این را جستجو کرد که چرا دعوا میکنند؟ دعواها دلایل مختلفی دارد و تا دلایل برطرف نشود این مسائل هم پابرجاست. البته گاهی دعوا بر سر اختلاف سلیقه است که به نظرم نه تنها بد نیست بلکه خیلی هم خوب است. یک سلیقهای مطرح میشود و دلایل مخالفت با آن گفته میشود و تا زمانی که به منافع ملی لطمه وارد نشود خوب است.
اما بعضی دعواها به نگاههای بنیادین برمیگردد. آن نگاههای بنیادین پشتوانه فکری و اندیشهای دارد. افرادی در کشور هستند که با اینکه نظام کشور ما نظام جمهوری اسلامی است، قرائتی متفاوت از جمهوریت دارند. یعنی جمهوریت را تنها به این معنا میدانند که مردم پای صندوق رای بروند، رای بدهند و به کسانی هم رای دهند که فلان نظر خاص را دارند و از میان دارندگان آن نظر خاص عدهای را انتخاب کنند؛ آنها به این میگویند جمهوریت. اما عدهای دیگر ممکن است برداشتشان از جمهوریت متفاوت باشد. مثلا معتقد باشند که نظارت استصوابی امر نادرستی است و این امر نادرست، کل جمهوریت را از بین میبرد. طبیعی است که در این مورد تنها بحث اختلاف سلیفه مطرح نیست و اختلافات خیلی بنیادیتر، ریشهایتر و بر مبنای تفکراتی اساسی و اصولی است. بنابراین بعضی از دعواها کاملا اختلافات اندیشهای است.
بخشی از دعواها هم دعواهای نفسانی است؛ اینکه «چرا من قدرت ندارم و تو قدرت داری؟»، «چرا قدرت من کمتر است و قدرت تو بیشتر است؟» به هرحال این هم امر ناگزیری است و در ذات همهی ما انسانها ویژگیهایی وجود دارد که وقتی با منافعمان برخورد میشود، میخواهیم با مشاجره و دعوا آن را حل کنیم.
محمد مهاجری دربارهی حل مشکل این دعواها میان افراد داخل حاکمیت گفت: حرفی که میزنم حرف نویی نیست؛ به نظرم بعد از چهل سال، هیچ چارهای نداریم که همه گروههای سیاسی و همهی صاحبان اندیشههای متنوع، فضایی پیدا کنند تا با یکدیگر صحبت کنند. باهم بنشینند حرف بزنند و فضای گفتمان به وجود بیاید و همه همدیگر را به رسمیت بشناسند و دور یک میز بنشینند و حرف بزنند. این خودش صمیمیت ایجاد میکند و این صمیمیت میتواند به وجود آورندهی رفتارهای سیاسی منسجمتری باشد. اما در حال حاضر اصلا چنین چیزی وجود ندارد. این جناح، جناح مقابل را کافر، خارج از جمهوری اسلامی، جاسوس و برانداز میداند و آنسوی خط هم این جناح را مرتجع، نفهم، ضد حقوق بشر، ضد دموکراسی و آزادی میداند و اصلا هیچ نقطهی مشترکی وجود ندارد که اینها بتوانند باهم صحبت کنند.
برداشت من این است -ممکن است دیگران نظر متفاوتی داشته باشند- که توصیههای اخلاقی برای رفع اختلافات در این چهل سال عملی نشده است. بنظرم این موضوع باید در سطوح عالی کشور و نظام حل شود. یعنی تدابیر و ابتکاراتی داشته باشند که تمام افراد صاحبنظر و همهی شخصیتهای سیاسی، فکری و اندیشهای بتوانند دور هم جمع شوند. یعنی باید توسط بزرگان چنین دعوتی صورت بگیرد و باهم جمع شدن گروهها و نحلههای فکری و سیاسی و ایجاد جلسات مشترک میان اینها باید بعنوان یک فرهنگ از بالا شکل بگیرد. این فرهنگ از بالا چطور ایجاد میشود؟ با به رسمیت شناختن تمام تفکرات سیاسی در داخل، ولو اینکه برخی از این تفکرات خلاف قانون اساسی باشند و حتی بعضی از اینها مخالف جمهوری اسلامی باشند. وقتی مقام معظم رهبری میگویند در انتخابات شرکت کنید ولو اینکه من را قبول ندارید یا نظام را قبول ندارید به این معنا است که به هرحال مشترکاتی ولو حداقلی با همدیگر داریم. مشترکات ما ایران، منافع ملی ایران و فرهنگ ایران است.
بنابراین فکر میکنم باید بتوانیم حتی کسانی را که اسلام، جمهوری اسلامی و قانون اساسی را قبول ندارند دور هم جمع کنیم. در این صورت مشکلات در مدت کوتاه چند ساله حل می شود. اما زمانی که ما جز انشعاب درون مردم، گسترش اختلافات سیاسی، گسترش فرقههای سیاسی نداریم، لجبازی کردن دو جریان و اندیشه سیاسی کشور با یکدیگر، جز به فروپاشی فرهنگی و سیاسی کشور نخواهد انجامید؛ جز به فروپاشی اعتماد مردم به نظام جمهوری اسلامی نخواهد انجامید. شکل نظام جمهوری اسلامی حفظ خواهد شد، بطنش وجود نخواهد داشت، ظاهرش وجود خواهد داشت و تمام ارکان قانون اساسی سرجایشان است اما اعتقادی به این ارکان وجود نخواهد داشت. اگر این اتفاقات گسترش پیدا کند این نظام محکوم است که از درون پوسیده شود. بنابراین ما چارهای نداریم جز اینکه مشترکات فراوان عمومی –اینکه میگویم عمومی یعنی طیفی وسیع از مردم ایران را پوشش دهد- را پیدا کنیم و حتی فارغ از دین و حتی فارغ از جمهوری اسلامی و قانون اساسی و قوانین عادی، رفافتها را شکل دهیم.
رحمانیان: سالهاست وضع همین است
مهدی رحمانیان دربارهی اینکه چرا انتقادات و دعواهای درون حاکمیتی به رسانهها، تریبونها و فضای مجازی کشیده میشود گفت: این مسئله که چیز جدیدی نیست؛ سالها است مسئولین بجای اینکه پشت درهای بسته بنشینند و حرفهایشان را بزنند، پشت تریبون با یکدیگر حرف میزنند و نهایتا میروند پشت درهای بسته و بحثهای تریبونی را مجددا با یکدیگر طرح میکنند. به نظرم این ناشی از نوع مدیریتی است که حاکم بر مجموعهی دستگاههای ما است و به نظرم بهترین شیوه گفتوگوی پشت درهای بسته و حل و فصل مشکلات در آن فضا است. نهایتا نتیجهی مشترکی که حاصل میشود را به عنوان نظر نهایی به مردم اعلام کنند. ولی متاسفانه این اتفاق سالها است کمتر رخ میدهد..
قطعا پشت تریبون طرح کردن این مسائل کار درستی نیست. مردم مستقیم و غیرمستقیم کسانی را انتخاب کردند که اموراتشان را تدبیر کنند. تدبیر امورات هم به این معنا است که مسئولین بنشینند، نقاط قوت و ضعف مسائل را بررسی کنند و در نهایت به یک نتیجهی مشترک برای حل نقاط ضعف و تقویت نقاط قوت برسند. ولی وقتی که این مباحث، سر جایش اتفاق نمیافتد و بجای اینکه در جلسات و از طریق کارهای کارشناسی رسیدگی شود، پشت تریبون بیاید، این نشان میدهد که برای حل مشکلات مردم تدبیر صحیحی اندیشیده نشده و طبیعتا مردم از این وضع رضایت ندارند. معنی این رویهای که مورد اشارهام است غیر از کتمان حقایق است؛ یکوقتی بخشی از آن کتمان حقایقی است که مردم باید در جریانش قرار گیرند، اما یکوقتی هم سلسله بحثهای خامی است که نیاز به پخته شدن و تجزیه و تحلیل توسط کارشناسان دارد تا به تصمیم برسد که این گونهی دوم ضرورتی ندارد که به تریبونها و رسانهها کشیده شود و حتما پیش از آن باید توسط کارشناسان و مسئولین امر رسیدگی شود و نهایتا نتیجهی نهاییاش به تریبونها کشیده شده و به مردم اعلام شود.
رحمانیان در توضیح راهکار خود برای حل این مشکل گفت: به نظرم اگر بخواهیم آن را به دو بخش تقسیم کنیم یک بخش آن منیت است؛ یعنی آدمها دوست دارند بگویند: من. بخش دوم هم جهل به موضوع و ناآشنایی نسبت به مسئله است. درغیر اینصورت یک مدیر باید بداند که مسائل در جهان امروز نیازمند یک مدیریت دانش و خرد محور و مبتنی بر عقل و خرد جمعی است. مسائل حتما باید قبل از اینکه به منیت کشیده شود، به من جمعی که همان «ما» است سپرده شود. طبعا عقل جمعی، نه اینکه اشتباه نکند، اما اشتباهش کمتر، قابل جبرانتر و قابل کنترلتر است.
مدرسی: در دعواهای حاکمیتی منافع ملی جدی گرفته نمیشود
فرید مدرسی فعال رسانهای اصولگرا درباره کشیده شدن دعواهای حاکمیتی به تریبونها و فضای مجازی گفت: این اتفاقات در حد مسائل سیاست داخلی طبیعی است و در تمام دنیا وجود دارد. اما مشکل این است که منافع ملی و مسائل کلان حاکمیتی توسط فعالان سیاسی در نظر گرفته نمیشود. یک بخشی از آن به دلیل ناآگاهی است، یعنی منابعی که باید منافع ملی را ترسیم و سیاستگذاری کنند، شاید به خوبی مسائل را به اینها منتقل نمیکنند، یا اینها این مسائل را جدی نمیگیرند.
اما اینکه برخی مسائل سیاسی، رجز خوانیها و انتقادات بین فعالان سیاسی باشد، طبیعی است. اما جایی غیرطبیعی است، مثل اینکه فلان وزیر یک نامهای را علنا به یک وزیر دیگر مینویسد، یا فلان وزیر یک نامه رسمی و سرگشاده به رئیس رجمهور مینویسد. این جای سوال دارد و شوخی به نظر میرسد که یک مقام مسئولی که در یک رده باهم در حال گفتوگو و کار هستند، مگر همدیگر را نمیبینند که انتقاداتشان نسبت به هم را مطرح کنند یا حرفهایشان را بزنند؟ یا مثلا من چند روز پیش دیدم که معاون وزیر بهداشت خطاب به رئیس جمهور مطلبی را بیان کرده بود؛ هرکسی هم نمیدانست فکر میکرد ایشان یک پزشک عادی یا مثلا عضو یک انجیاو است و هیچ جایگاه حاکمیتی ندارد که حرفش را به وزیر یا رئیسجمهور برساند. یا گاهی بدتر از آن، انتقادات روسای قوا را نسبت به هم در تریبونهای رسمی میبینیم؛ به نظرم در اینجا هم جای سوال دارد، چون روسای قوا، فعالان حزبی یا دبیرکل دو حزب متفاوت نیستند که بگوییم این دبیرکل حزب محافظهکار است و دیگری دبیرکل حزب دموکرات است. این دو بیشتر شخصیتهای حاکمیتی هستند تا شخصیتهای حزبی. ممکن است دارای گرایشهای سیاسی مختلفی باشند. اما اعتبار حاکمیتی آقای رئیسجمهور یا آقای رئیس قوه قضاییه یا آقای رئیس مجلس، به مراتب از جایگاه سیاسی، حزبی و جریانشناسی سیاسیشان به حساب میآید. در اینجا گاهی وقتها منافع ملی آسیب میبیند و گاهی وقتها اصلا شوخی به نظر میرسد. یعنی این افراد این حرف را میزنند که مثلا بر روی طرف مقابل تاثیر بگذارد. نه تنها این کار تاثیر نمیگذارد، بلکه این مسائل در جایگاه حاکمیت کلا برای مردم خندهدار میشود که چرا این افراد که هفتهای یک بار با هم جلسه دارند حرفهایشان را به همدیگر نمیزنند و بعد پشت تریبون میآیند و به طور مثال میگویند «آقای فلانی چرا اسفند ماه قرنطینه را انجام ندادید؟!» یا «آقای فلانی چرا با زندانیان به این شکل برخورد کردید؟!»
شما که همدیگر را دیدهاید، حرفهایتان را به هم بزنید؛ اینکه به مردم اعلام میکنید یا نشان دهندهی این است که قدرت گفتوگو ندارید یا میخواهید بازیهای دیگری انجام دهید که مردم نسبت به آن هیچ آگاهی ندارند و حرفتان نمیتواند اثرگذار باشد؛ چون مردم گیج میشوند؛ بجای اینکه نسبت به یک اتفاق سیاسی و یا حاکمیتی اطلاع و آگاهی پیدا کنند بالعکس نسبت به حاکمیت بدبین و دچار یک فاصله جدی میشوند که این افراد چطور نمیتوانند با یکدیگر گفتوگو کنند.
همه جریانات سیاسی داخل کشور از یک ناپختگی سیاسی رنج میبرند
این فعال رسانهای دربارهی راهکار حل دعواهای رسانهای افراد درون حاکمیت گفت: بنظرم ما همچنان مشکل نشناختن رقابت سیاسی را در کشور احساس میکنیم. این معطوف به راست و چپ، اصلاحطلب و اصولگرا، انقلابی و غیرانقلابی، اپوزیسیون و پوزیسیون نیست؛ یک ناآشنایی و یک ناپختگی سیاسی و کنشگری سیاسی در تمام جریانهای سیاسی کشور است. هرکدام در بخشهایی از ناپختگی سیاسی رنج میبرند و میزان آن بالا و پایین میشود؛ مثلا یک سیاستمدار رده سوم، قاعدتا با یک سیاستمدار رده اول و در ادامه با یک شخصیت وزین و دارای اعتبار حاکمیتی در سطح بالا، باهم فرق میکنند. اما یک رفتار ممکن است برای رئیس یک نهاد عالیرتبه زشت و ناپختگی به حساب بیاید اما همان کنش برای رده اول یک حزب ناپختگی به حساب نیاید. ما هنوز در تقسیم طبقهبندی نوع کنش خودمان در بازیهای سیاسی و یک نوع نمایش قدرت خودمان به جریان مقابل، دچار یک ناپختگیهایی هستیم.
به نظرم تجربه میتواند این قضیه را جلو ببرد. دوم اینکه آموزش و یک نوع به دست آوردن تجربهی فعالان سیاسی کشورهای دیگر، توسط هواداران آن جریان به رهبران و افراد تاثیرگذارشان داده شود. یعنی فعالان سیاسی حتما باید رقابت سیاسی در منطقه، اروپا، آمریکا و آسیای شرقی را رصد کنند و تجربهی آنها را بیاموزند. نمیتوانند خودشان را در قرنطینه قرار دهند و از هرگونه به دست آوردن تجربه از کشورهای پیرامون، خودشان را منع کنند و فکر کنند که درست عمل میکنند. این مرحله مهم است.
در مرحله بعد کشورهایی که تکثر و رقابت درونشان زیاد است، میتواند کمکمان کند. سوم اینکه دایرهی سیاست از دایرهی احساس و عواطف دور شود. این مسئله خیلی میتواند به ما کمک کند. یکی از معظلات ما این است که گاهی در رقابتهای سیاسی تنفر و عشق میبینیم. گاهی در روابط سیاسی احساسات موج میزند؛ در حالیکه سیاست این نیست، سیاست یک منظق ریاضی دارد و احساسات ابزاری است برای انتقال منطق سیاست؛ نه اینکه خود احساسات به نوعی نشاندهندهی سیاستگذاری ما شود و سیاستگذاری ما تحت تاثیر احساسات قرار گیرد. مثلا گاهی در رقابتهای سیاسی داخل ایران میبینیم که یک رقابت یا صف کشی کنونی به 20 سال پیش برمیگردد؛ طرف با یک شخصیتی دیگر، در شرایط و منطقه یا در سازمانی کار میکردند، میبینید که آن اختلاف 20 سال پیش الان در جامعه کنونی به یک شکل دیگر بازخورد پیدا کرده است.
یا حتی در قبل از انقلاب در زندان رژیم پهلوی بودند و با هم مشکلات و اختلافات سیاسی داشتند؛ یا اوایل انقلاب تشکلی بوده بنام سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی که دو شاخه شدند و هرجا یک شاخه، شاخهی دیگر را میبیند شروع میکند به بازتولید تئوری و نظربه تا مرزبندیاش را بر اساس اختلاف 30-40 سال پیش بازتولید کند، که این رفتارهم خیلی خطاست. به هر حال دعوای سازمان مجاهدین انقلاب به دهه 60 مربوط میشود. دعوای مجمع روحانیون مبارز و جامعه روحانیت به دهه 60 برمیگردد؛ چرا جوانی مثل من و شما باید هنوز آن اختلافات بازتولید شود و همچنان رقابت سیاسی بر اساس دعواهای دهه 60 باشد؟
باز به جلوتر برویم. سال ۷۶، بیاییم جلوتر سال 84، بیاییم جلوتر سال 88، و به همین ترتیب باز جلوتر به سال ۹۲ و ۹۶ میرسیم. من به عنوان یک طرفدار آقای روحانی در ستاد آقای روحانی مشغول به فعالیت بودم، رقیب آقای روحانی کی بود؟ آقای رئیسی. بعد آقای رئیسی رئیس قوه قضاییه میشود و آقای روحانی رئیسجمهور میشود. چرا من همچنان باید به عنوان هوادار یک گرایش سیاسی، همچنان در آرایش سیاسی سالهای 98، 96، 92، 88، 84، 76 و تا آخر قرار بگیرم؟ به نظرم این بزرگترین آفت موجود کنونی است.
نظریه تئوریسین اصلاحات با نظام سیاسی جمهوری اسلامی در تضاد است
و بعد از این، در گذشته کنشهایی صورت میگیرد و مثلا در مورد من اجحافی شده. یعنی من ۲۲ سالم بوده و سیستم به هر دلیل، درست یا غلط، من را به زندان میفرستد. این اتفاق 15، 20 سال پیش برای خود من افتاد. آیا همچنان من باید آتش نفرت و مرزبندیام را با سیستمی که حتی ممکن است غلط انجام داده باشد، باز تولید کنم؟ در سیاست میگویند نباید بازتولید کنی، اما در روابط عاطفی میگویند باید انجام دهی.
مثلا آقای حریری، به غلط و اشتباه معتقد بوده –شاید الان هم باشد- که پدرش در تعاملات حزب الله برایش آن مسئلهی ترور پیش میآید. همین آقای حریری، با همین نگاه دور میزی مینشیند و مذاکره میکند که جریانات ارشد حزب الله در آن حضور دارند. و برعکس آن، جریان حزب الله با آدمی الان در حال حاضر کار میکند که رئیس جمهور لبنان است و قبلا با حزب الله مشکلات جدی و صدرصدی داشته است. ما که اینقدر ادعای پیشینه و تجربه تاریخی داریم، هنوز در بعضی مسائل میبینیم از کشورهایی که نسبت به ما تازه تاسیس شدهاند، عقب هستیم. به این دلیل که خودمان را عقل کل میدانیم. یعنی نه تنها در داخل کشور خودمان را عقل کل میدانیم، بلکه نسبت به کشورهای اطراف هم خودمان را عقل کل میدانیم. آنها نسبت به دانش مدرن سیاست بدرستی عمل میکنند و ما چون خودمان را عقل کل میدانیم به تجربههای آنها و عقلانیتشان توجه نمیکنیم و به یک نوعی کارگاه آموزشی علمی سیاستورزی در ایران تعطیل است. در حد نظریهها و تئوریسینها است و آن هم توسط آکادمیسینها و عالمان سیاست انجام میشود، که همان عالمان سیاسی وقتی میآیند تئوری مینویسند، به طور مثال سال ۷۶، پروژهای را طراحی میکنند که این پروژه از اساس به دلیل اینکه انتزاعی و کاملا تئوری بوده و با نظام سیاسی جمهوری اسلامی که رهبری ولایت فقیه است تضاد داشته و هنوز که هنوز است همان کسانی که سال 76 آن پروژه را طراحی کردند، اصرار دارند که آن تئوری شفابخش است.
آقای فوکویاما فهمید که پروژهها و نظریههای گذشتهاش اشتباه بوده و الان میگوید این حرف و نظریه جدیدم است اما برخی از دوستان ما که اسم تئوریسین اصلاحات هم به اسم ایشان اضافه میشود، هنوز مرغشان یک پا دارد و پروژهی توسعهی سیاسی را با ادبیات مختلفی که بوی نفرت از آن بیرون میزند را تکرار و تکرار و تکرار میکنند که آدم اصلا احساس نمیکند که ایشان دارند یک نظریهی سیاسی ارائه میدهند. احساس میکنم که با نظام سیاسی و یا رهبری نظام سیاسی مشکل دارند و با زبانهای دیگر آن را تکرار میکنند و ما با این شیوه به جایی نخواهیم رسید.
انتهای پیام
تا آنجا که یادم هست، فرید مدرسی اصلاح طلب بود، ولی گویا جریان و زمین بازی اش را عوض کرده.
اخرش نفهمیدیم دورییس منصوب دستگاه قضا کدامیک درست میگفت؟؟؟؟بهرحال قاعدتا هردو دارای ملکه عدالت بودند…