ناگفتههای «سلحشور» از همکاری با مخملباف و «نوری زاد»
رجانیوز نوشت: صبح امروز کارگردان متعهد و انقلابی کشورمان، فرجالله سلحشور دعوت حق را لبیک گفت. رجانیوز ضمن تسلیت فقدان این هنرمند متعهد به جامعه هنری کشور، اقدام به بازنشر مصاحبه این مرحوم با مجله “رمزعبور” که خردادماه سال جاری منتشر شده میکند:
راستش را بخواهید گفتگوی تفصیلی گرفتن با «فرجالله سلحشور» کار آسانی نبود. از طرفی بیماری و شیمیدرمانی باعث شده تا یک ساعت و اندی نشستن و صحبت کردن برای کارگردان بینالمللیترین آثار تلویزیون ایران، خیلی آسان نباشد و از طرف دیگر، باز بودن درب خانهی سادهی خیابان آزادی به روی دوستداران پرشمار «سلحشور» از هر طیف و قشر ومسئولیت و شغلی و در هر زمانی از اوقات روز، موجب شده بود تا گرفتن یک وقت یکی دو ساعته برای خلوت کردن با او و از گذشته گفتن، دشوار شود. چه آنکه مهمانان سرزده و غیرسرزده، وقتی میرسیدند، نمیشد منتظر پایان این گفتگو بمانند.
بنابراین چارهای جز صبر نبود تا بالاخره با لطف فراوان «قرآنیترین سینماگر ایران» وقت این گفتگو در نخستین روزی که «سلحشور» در دفتر کار خود حاضر شد، مهیا شود. اما باور کنید میارزید. شاید اگر اوضاع جسمی «سلحشور» بر وفق مراد بود، چندین ساعت دیگر این گفتگوی شیرین دربارهی کارنامهی کاری «سلحشور» ادامه پیدا میکرد. آنقدر که ترکیب صراحت همیشگیاش با خاطراتش از انقلاب و جنگ و حوزه هنری و مخملبافها و نوریزادها و سریالهایی که ساخته، شیرین بود و بکر. اما همین یک ساعت و اندی هم تجربهی به غایت شیرینی بود. مخصوصاً که با ذکری از سریال حضرت موسی، این گفتگو عاقبت به خیر شد. بهتر است به جای توصیف کردن، خودتان تجربه کنید. متن زیر مشروح گفتگوی ماهنامهی رمز عبور با «فرج الله سلشحور» است:
برای بچهها قصههای قرآن را میگفتم…
آقای سلحشور! از سالهای پیش از انقلاب شروع کنیم. چند نقل راجع به شما از قبل از انقلاب وجود دارد. یکی حضورتان در مساجد و کارهای فرهنگی و برگزاری تئاتر و … است. یکی را هم بیشتر منتقدین شما بدان استناد میکنند و میگویند آقای سلحشور یکی از کسانی بود که سینما آتش میزد. با توجه به فضای شبهروشنفکرانهی تئاتر و سینمای پیش از انقلاب، چه شد که با آن صبغهی مذهبی، جذب فعالیتهای فرهنگی مثل تئاتر شدید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. فکر میکنم دوازده سیزده سال داشتم که روخوانی قرآن را یاد گرفتم. آن موقع مکتب وجود داشت. گاه بعضی از بزرگان در خانهشان برای همسایهها و بچههای محل کلاس میگذاشتند و به آنها قرآن یاد میدادند. قرآن را از دوازده سالگی یاد گرفتم و الحمدلله از همان زمان تا تقریباً چند سال بعد از انقلاب به بچهها قرآن درس میدادم. یکی دیگر از کارهایی که انجام میدادیم این بود که قصههای قرآن را برای بچهها میگفتم و قصهگویی میکردم.
قصهگویی را از همان دوازده سالگی شروع کردید؟
نه، بعدها مسجد جوادالائمه که مطرح و کتابخانهاش دایر و اعضای مسجد زیاد شد، یکی از فعالیتهایم گفتن قصههای قرآنی و قصهی ائمهی معصومین(ع) و یارانشان برای بچهها بود. در همان ایام، مذهبیها در بعضی از مساجد تهران تئاتر کار میکردند. من هم در چندین مسجد فعالیت داشتم. یک بار در مسجد محلمان، مسجد حضرت علیاکبر(ع) در خیابان هاشمی تئاتری گذاشتند و از ما هم دعوت کردند، اما ما نپذیرفتیم، چون تئاتر را شاخهای از هنر مبتذل آن زمان میدانستیم. اما این گروه برای بار دوم تئاتر دیگری به نام «حرّ بن یزید ریاحی» گذاشتند که در آن بازی کردم. چون معتقد بودم مسجد زمین تا آسمان با تئاتر شهر و تالار مولوی و اینها فرق میکند. در این جور جاها کار نمیکردیم.
سر و کلهام را مثل الان زده بودم که مرا نشناسند
تئاتر حرّ بن یزید ریاحی در جوادالائمه اجرا شد؟
در آنجا تمرین کردیم و در مسجد حضرت علیاکبر(ع) اجرا شد. ساواکیها هم آمدند و آن را به هم زدند.
نقش شما چه بود؟
خود حرّ را بازی میکردم. خلاصه عوامل حکومت تئاتر را به هم ریختند و مدتی فراری شدیم. سر و کلهام را مثل الان زده بودم که مرا نشناسند.
مردم از این تئاترها خوب استقبال میکردند؟
خیلی. بچههای دانشگاه شریف و چند دانشگاه دیگر برای میدان تئاتر آمده بودند و آن شب تظاهرات بسیار عظیمی در آن منطقه راه افتاد.
نویسنده و کارگردان آن یادتان هست؟
کارگردان خاصی نداشت. یک کار جمعی بود. یک نفر به اسم عباس فرحبخش نوشته بود. مثل اینکه داداش این حسین فرحبخش بود که در سینما تهیهکننده است. نوشتهی او را البته با تغییراتی کار کردیم.
سلحشور هم یکی از مردم بود که آن سینما را باطل و غلط میدانست
چه کسی به مسجد جذبتان کرد؟ با شهید غنیپور و مرحوم امیرخان فردی ارتباط داشتید؟
بله، اصلاً در مسجد جوادالائمه همه با هم بودیم. بعضی از بچهها در مسجد جوادالائمه به فوتبال علاقه داشتند که آقای فردی سرپرستی آنها را به عهده داشت. بعضیها به قرآن، قصهگویی، دکلمه و… علاقمند بودند. از سر کار زود برمیگشتم و به مسجد میرفتم و برایشان قصهی جدید تعریف میکردم.
قضیهی سینما آتش زدن چیست؟
ببینید سینما یکی از مراکز فساد این مملکت بود و پیروان انقلاب همه میدانستند این سینمای از غرب آمده، فاسد است و جز اینکه آب به آسیاب دشمن بریزد و راه را برای دشمن هموار کند، کار دیگری نمیکند. سینما چه از نظر بازیگرها و چه از لحاظ عوامل دیگرش مرکز فساد بود. به همین دلیل مردم در همان روزهای اول انقلاب تعداد زیادی از سینماها را آتش زدند. حالا میگویند سلحشور سینماها را آتش میزد؟ نه سلحشور که بسیاری از مردم سینما آتش میزدند، چون ماهیت سینما و سینماگرها برای مردم انقلابی به عنوان کسانی که علیه انقلاب هستند، تعریف میشد. ما سینما را علیه انقلاب میدیدیم و سینماگرها و عوامل سینما را هم علیه انقلاب. همین حالا هم خود سینماگرها میگویند ما مذهبی و انقلابی نیستیم. همه میدانند بسیاری از سینماگرهای ما Green Card امریکا را دارند و در آنجا و اروپا زندگی میکنند، میآیند، در این مملکت کار میکنند، پول در میآورند و علیه اینجا فیلم میسازند و میبرند در اروپا نشان میدهند و در جشنوارههای اروپا شرکت میکنند. پس آتش زدن سینما کار سلحشور نیست، کار مردم است. سلحشور هم یکی از مردم بود که آن سینما را باطل و غلط میدانست و ملت تصمیم گرفته بود سینماها را آتش بزند که زد. البته خیلی از حرفهایی که میزنم چاپکردنی نیستند.
ما چاپ میکنیم.
انشاءالله! ببینیم و تعریف کنیم.
فیلمی را میرفتیم که بدآموزی نداشته باشد
قبل از انقلاب فیلم هم میدیدید؟
بله.
مثلاً چه فیلمهایی؟
گنج قارون، قیصر، سفر سنگ و…
پس علاقمند بودید و به سینما میرفتید.
بله، میرفتم. در مسجد برنامه داشتیم. هماهنگ و شناسایی میکردیم و فیلمی را میرفتیم که چیز بدی نباشد، بدآموزی نداشته باشد.
در خانه هفت هشت تا ژـ3 داشتیم!
وقتی مبارزات انقلاب به اوج خودش رسید، شما چه میکردید؟ مثلا روز ورود امام (ره) به تهران کجا بودید؟
ما شب قبل از ورود امام (ره) در مسجد جوادالائمه سازماندهی کرده بودیم و حراست میدان آزادی، مخصوصاً ورودی میدان از طرف فرودگاه دست مسجد جوادالائمه بود.
چه جالب. و 22 بهمن کجا بودید؟
میدان شهدا. بیشترین درگیریها در خیابان نیروی هوایی بود. به آنجا حمله کردیم و اسلحه هم برداشتیم. در پادگان جی یک تانک کوچک بود، زد دیوار را خراب کرد و همه داخل پادگان ریختیم و من سه چهار تا ژـ3 روی دوشم انداختم و بیرون آمدم. رفتیم خانه و دیدم یک سرباز که دوست ما بود، او هم از نیروی هوایی سه چهار تا ژـ3 برداشته و آورده بود. خلاصه در خانه هفت هشت تا ژـ3 داشتیم. آن شب حراست خیابان هاشمی با ما بود.
ژـ3ها را بعداً تحویل هم دادید؟
بله، همه را بردیم و تحویل دادیم. آن زمان بچههای انقلابی انقلاب را قبول داشتند. آدمهای برای خودشان که زور نمیزدند. بعداً رفتیم و اسلحه با مجوز و حساب و کتاب گرفتیم.
هفت هشت نفری حوزه هنری را درست کردیم
انقلاب که شد، از چه زمانی به سمت فعالیتهای هنری و حوزه هنری رفتید؟
پس از انقلاب دیدیم اصلاً انقلاب با چیزی به نام تئاتر و سینما بیگانه است و هیچ چیزی از سینما و تئاتر سرش نمیشود. گفتیم اگر ما هم رها کنیم و برویم چه میشود؟ باید هر جور شده است، حتی به قیمت خراب شدن خودمان پای این کار بایستیم. الحمدلله خدا کمک کرد و در گام اول، نمایشنامه حرّ را در دانشگاه تربیتمعلم و تالار فردوسی دانشگاه تهران اجرا کردیم، اما دیدیم با این اجراهای هر چند ماه یک بار کار پیش نمیرود و نمیشود تحول ایجاد کرد. رفتیم و با چند نفر حوزهی اندیشه و هنر اسلامی را درست کردیم. پیش آیتالله امامی کاشانی رفتیم و ایشان هم از امام (ره) اجازه گرفتند. قبلاً در خیابان فلسطین، بالای بلوار به ما یک ساختمان داده بودند و حوزهی هنری را آنجا تشکیل دادیم، ولی ادامهاش در همین ساختمان سر خیابان سمیه بود.
یادتان هست چه کسانی بودید؟
من، آقای امیرحسین فردی، مصطفی رخصفت، رضا تهرانی ـ که بعدها به کیهان رفت ـ خانم ثقفی و آقای بابایی. هفت هشت نفری بودیم.
ارشاد، ارشاد است، انقلاب و بعد انقلاب هم ندارد
با توجه به فضایی که علیه کار هنری در میان متدینین وجود داشت، حرفی یا متلکی هم میشنیدید؟
نه، چون همه میدانستند ما مذهبی هستیم. ما را میشناختند. این بچههایی که اسم بردم، اصلاً ربطی به سینما نداشتند و این را همه هم میدانستند. بچههایی که از خرمشهر یا جبهه میآمدند، اولین جایی که برای کار تبلیغاتیشان میآمدند، حوزهی هنری بود و تقریباً بیشترین پوسترهای جبهه را یا بچههای حوزه نقاشی کرده یا عکس گرفته بودند.
چلیپا، پلنگی…
بله، خدا بیامرز چمران، یک معاون قد بلند داشت که کلاهش را یک وری میگذاشت.
سید مجتبی هاشمی…
بله. هاشمی و بچههای دیگر همین که از جبهه میآمدند، اول به حوزه میآمدند. میدانستند اینجا فرق دارد. ارشاد نمیرفتند.
آن موقع وضع ارشاد چه جوری بود؟
فرقی نمیکند. ارشاد، ارشاد است. زمان انقلاب و بعد انقلاب هم ندارد.
برگردیم به حوزه. قدم بعدی عضوگیری بود احتمالا…
بله ما در حوزه هنری چندین گروه از بچههایی را که در مساجد فعالیت هنری کرده بودند، شناسایی کردیم و اینها اعضای حوزه شدند.
منِ لعین با حجت الاسلام زَم رفیق بودم…
شروع فعالیتتان در حوزه چه بود؟
در همان کار تئاتر و در شورای مدیریت و برنامهریزی بودم. به زودی، بخشهای گرافیک، نقاشی، قصهنویسی، قصهگویی، شعر و… به راه افتاد. اما من بهتدریج به سمت مستند رفتم.
موسیقی هم بود؟
بله، آقای محسن نفر مسئولش بود. آقای سراج هم بود.
شهید آوینی را هم آنجا میدیدید؟
نه، اوایل نبود. شهید آوینی تقریباً از سال 63 به بعد آمد.
آن موقع رئیس حوزه چه کسی بود؟
آن موقع حوزه رئیس نداشت. منِ لعین با حجت الاسلام زَم رفیق بودم. یک روز با چند نفر، به سازمان تبلیغات رفتیم و گفتیم میخواهیم اینجا یک روحانی باشد که درست نظارت کند. او هم آمد و چنان نظارتی کرد که پای خیلی از هنرمندان بیاعتقاد به دین و انقلاب به حوزه باز شد و تمام زحمات ما را هدر داد. ما دنبال «توبهی نصوح» و «بلمی به سوی ساحل» بودیم، آن وقت او به آدمهای ناجور پر و بال میداد و در نتیجه، همهی بچهها پراکنده شدند و رفتند. آنهایی هم که ماندند، به وضعیت موجود تن دادند.
مخملباف در رادیو قصه مینوشت زندان هم رفته بود…
آقای زم چه سالی به حوزه آمد؟
سال 1362.
برسیم به «توبهی نصوح». چگونه با آقای مخملباف آشنا شدید؟ مخملباف جزو اولیهایی بود که به حوزه آمد؟
بله، ولی جزو مدیریت آنجا نبود.
با آقای زم آمد؟
نه، قبل از زم آمده بود، ولی از نیروهایی بود که جذبش کردیم. بنیانگذار نبود.
از کجا جذبش کردید؟
شنیده بودیم در رادیو قصه مینویسد و قصهها را هم میخواند. شنیدیم زندان هم بود و او را آوردیم. به همین سادگی. حالا چه کسی رفت و جذبش کرد؟ یادم نیست.
برزخیها را که دیدم خیلی عصبانی شدم…
آمد و «توبهی نصوح» را نوشت…
این فیلم قصه دارد. آن زمان فیلمی با بازی ایرج قادری و فردین و خلاصه هنرپیشههای قبل انقلاب اکران شده بود.
برزخیها…
درست است. من فیلم را که دیدم، خیلی عصبانی و برزخ شدم و گفتم انقلاب کردیم که سینما را درست کنیم. ولی هنوز طاغوتیها دارند در این مملکت فیلم بازی میکنند. خلاصه رفتیم و با مخملباف فیلم را دیدیم و گفتیم میرویم و یک فیلم میسازیم. خب اولش چیزی بلد نبودیم، ولی گفتیم شروع میکنیم. این شد که «توبه نصوح» را بعد از «برزخیها» ساختیم. آن روزها واقعاً انگیزهمان این بود که فیلمسازی اسلامی را راه بیندازیم.
چرا خودتان فیلم را کارگردانی نکردید؟
خب من تازه بازیگری سینما را شروع کرده بودم و راستش را بخواهید هنوز به بازیگری علقهای داشتم. ولی بعداً فهمیدم بازیگری به درد نمیخورد.
مخملباف خیلی راحت بیادبی میکرد..
شما از کی احساس کردید مخملباف دارد مسیر را اشتباه میرود؟ خیلیها میگویند ما مخملباف را از همان اول شناخته بودیم.
حرف مفت میزنند. مخملباف از روز اول که به حوزه آمد، اخلاق بدی داشت و بیادب بود، ولی تا آخرین روزی که حوزه به هم خورد و جنگ و دعوا در حوزه شروع شد، اکثر بچههای حوزه طرفدار مخملباف بودند.
حوزه کی به هم خورد؟
تقریباً 1363، 1364. این مهم نیست. مهم این است که این آقا تربیتشدهی مکتب اسلام نبود. او خودسر و بسیار بیادب بود. ویژگی بدی که داشت این بود که هر کسی که تأییدش میکرد، مورد حمایت او بود و هر کسی انتقاد میکرد، مخملباف او را میکوبید.
مخملباف عضو سازمان مجاهدین انقلاب بود. آن موقع هم که دولت دست این سازمان بود. از بیرون و از طرف دولت حمایت هم میشد؟ ظاهراً رابطه خوبی با آقای میرحسین موسوی داشته است.
نمیدانم.
در سال 1388 خودش راجع به رابطهاش با آقای موسوی نامهای نوشت.
ممکن است. من خبر ندارم.
شرم دارم بگویم…
پس چه جوری بعدها آن قدرت را در حوزه پیدا کرد؟ خیلی قدرتمند شده بود.
در اینکه مخملباف از نظر ذهنی آدم فعالی بود شکی نیست، ولی از نظر ذهنی هم میشود مثبت بود، هم منفی. او از آدمهای مثبت نبود. به هر چیزی که فکر میکرد، اول به ابعاد منفیاش فکر میکرد. منفیبافی جزء ذات مخملباف بود. اگر در کسی ایراد یا اشکالی میدید، خیلی راحت دریوری میگفت و بیادبی میکرد.
سر «توبهی نصوح» هم نمونهای از این خلق وخوی تند به یاد دارید؟
بله، اما شرم دارم بگویم به چه کسانی، چون خیلی بد است. بگذریم.
یکی از بچههایی که جذب حوزه هنری کردیم، رسول ملاقلی پور بود
بعد جنگ شد. شما در سالهای جنگ چه کار میکردید؟
در زمان جنگ، ما بیشتر در حوزه هنری، کار تبلیغی و پوستر چاپ میکردیم. گاهی هم دوربین را برمیداشتیم و پشت صحنههای جنگ فیلمبرداری یا عکاسی میکردیم و همزمان فیلم هم میساختیم. «توبهی نصوح»، «پرواز در شب»، «انسان و اسلحه» و «گورکن» را همدر همان زمان و در منطقه بازی کردم. با خودم عهد کرده بودم تا زمانی که جنگ هست، غیر از کار جنگی انجام ندهم.
اگر درست بگویم، فیلم کوتاه «نینوا» را قبل از این کارها انجام دادید. با مرحوم «رسول ملاقلیپور» چگونه آشنا شدید؟
در مسجد سیدالشهدا(ع) اول خیابان قلعهمرغی. رسول بچه آنجا بود. بعد از انقلاب که میخواستیم حر را روی صحنه ببریم، رسول یکی از بازیگرهای ما بود و همین باعث شد آشنا شدیم و وقتی حوزه هنری را درست کردیم، یکی از بچههایی که جذب حوزه کردیم، رسول بود.
بعد هم که فیلم «پرواز در شب» و بازی در فیلمی از رسول ملاقلی پور…
بله و بعد از آن فیلم «گورکن» ساختهی محمدرضا هنرمند و سپس «انسان و اسلحه» راعی. جالب است بدانید که یکی از فیلمهایی که بازی کردیم و کسی ندیده، فیلم 60 دقیقهای «مجاهدت خاموش» ساختهی «بهزاد بهزادپور» است که به غارت اشیای عتیقه از ایران میپردازد. من در این فیلم، نقش یک قاضی را داشتم.
آقا گفتند اگر به من توهین کردهاند، پخش کنید من راضیام، ولی محمد هاشمی نگذاشت
جالب است. موضوع جسورانهای دارد.
بله. جالبتر اینکه همین فیلم را برای حضرت آقا هم نشان داده و ایشان فرموده بودند این فیلم را پخش کنید. همان موقع، آقای هاشمی و بقیه گفته بودند نه آقا! این فیلم سفارتخانهها را زیر سئوال برده و به شما توهین کرده است. آقا گفته بودند اگر به من توهین کردهاند، پخش کنید. من راضیام. ولی محمد هاشمی نگذاشت.
منظور رهبری پخش از صداوسیما بود؟
بله، ولی آنها نگذاشتند.
چرا در آن ایام برای فعالیت به صداوسیما نمیرفتید؟
چون ما را آدم نمیدانستند و راه نمیدادند. اصلاً ما هنرمند نبودیم. هنرمندان آنها کسان دیگری بودند و کارهایی مثل «محلهی برو بیا» و «مثلآباد» را کار میکردند. البته همین کارها از این چیزهایی که الان میسازند، خیلی بهتر بود، چون آن روزها هنرمندان بهرغم اینکه در خط انقلاب نبودند، اما میدانستند مملکت انقلابی است و اگر کار ناجور انجام بدهند با آنها برخورد میشود، به همین دلیل کارهایشان بالنسبه خوب بود و بالاخره بوی هنر کمابیش از آن بیرون میآمد.
چرا هنرمندان حوزه هنری از هم دور شدند؟
به نظر میرسد بعدها رابطهتان با طیف سینماگرانی چون هنرمند، ملاقلیپور، مجیدی و… کمی کم شد.
بله ارتباط کم شد، ولی قطع نشد.
اصلاً چه شد بچههای حوزه اینقدر از هم دور شدند؟
(مکث طولانی) بچههای حوزه قبلاً با هم بودند، ولی بعداً برای خودشان کار کردند. یعنی اوضاع طوری شد که من داشتیم تلاش میکردم اسم در کنم، پول در بیاورم، پیشرفت کنم و خلاصه هنرمند و آرتیست شوم و همین باعث شد از همدیگر جدا شویم. اصل ماجرا این است. در حال حاضر هم همینطور است. هر کدام ما الان دنبال این هستیم که برای خودمان کار کنیم و خودمان را بالا بکشیم. این برای مان اصل است. همین قضیه بین دو گروه جدایی انداخت. در حال حاضر هم میبینید بعضی از بچهها واقعاً با دیگران متفاوتند، ولی برخیها هم هنوز خالص هستند و با همه وجودشان دارند سعی میکنند درست کار کنند.
گفتم میروم و آقای زَم هیچی نگفت و فقط نگاه کرد
شما چه زمانی از حوزه بیرون آمدید؟
سال 1363.
در آمدید یا اخراجتان کردند؟
هر دو. گفتم میروم و آقای زَم هیچی نگفت و فقط نگاه کرد. نگفت بمان و جلوی مرا که نگرفت، خوشحال هم شد.
پس با سید مرتضی آوینی زیاد حشر و نشر نداشتید.
نه، نداشتم. البته در تلویزیون ایشان را دیده بودم. ما سه چهار نفر بودیم و با هم صحبت میکردیم. یک بار گفت: «میخواهم بروم حوزه هنری»، گفتم: «سید نرو. زم آدم قابل تحملی نیست.» گفت: «نه، میرویم حوزه را درست میکنیم.» گفتم: «یادت باشد به تو گفتم، نرو.» رفت و همان هم شد و خیلی در حوزه زجرش دادند و اذیتش کردند.
ده یازده ماهی هم مسئول واحد دوبلاژ بودم
بعد از حوزه مشغول چه کاری شدید؟ جای خاصی نبودید؟
چرا، دو سه سالی در واحد دوبلاژ تلویزیون دوبله میکردم.
جالب شد. دوبله هم کردید؟! چه فیلمهایی را؟ فیلمهای ایرانی یا خارجی؟
بیشتر کارهای خارجی را دوبله کردم. ده یازده ماهی هم مسئول واحد دوبلاژ بودم. بعد مدتی در تالار مولوی چند تئاتر را به صحنه بردیم، اما همیشه دنبال این بودم کاری کنم. از همان سال 1363، 1364 به این نتیجه رسیدم که تمام نجات ما دست قرآن است و فقط باید به سراغ قرآن برویم. این بود که شروع کردم به نوشتن داستانهای قرآنی و ایوب پیامبر(ع)، عزیر نبی(ع)، حضرت یونس(ع)، حضرت یحیی(ع)، بعد اصحاب کهف(ع) و حضرت یوسف(ع) را نوشتم. این متنها را هنوز هم دارم.
ماجرای خلق موسیقی ماندگار «همپای جلودار»
برای تئاتر نوشتید یا برای سینما تلویزیون؟
نه فیلمنامه نوشتم. همه این فعالیتهایی که کردیم یک نتیجه داشت و آن هم این بود که تا حدی فهمیدیم فیلمسازی اسلامی چیست. فیلمسازهای ما هنوز فیلمسازی اسلامی را نمیشناسند. ولی به لطف خدا ما این را از خود قرآن یاد گرفتیم. شاید باورتان نشود که در خود قرآن از فیلمنامهنویسی تعریف داریم و همان برای ما ملاک شده است و الحمدلله سعی میکنیم فراگیرش کنیم. داریم همان فرمول قرآن را پیروی میکنیم.
به این بحث مفصل خواهیم پرداخت. برگردیم به همان سالها. شما در آن ایام، در موسیقی هم ورود کردید و با آقای سراج قطعهی ماندگار «همپای جلودار» را اجرا کردید. قضیهی ورود به عرصهی موسیقی چه بود؟
من تا به حال شعر چهار پنج کار را دکلمه کردهام. یکی هم کار آقای سراج بود. دیگری کار آقای «محسن نفر» بود. یک بار هم وصیتنامهی امام (ره) را کامل به شکل دکلمه خواندم. اما از بین آنها، کار «نینوا»ی آقای «سراج» واقعاً ماندگار شد.
فکر میکنید چرا؟
برای اینکه مربوط به جنگ، دفاع مقدس و لبنان و ارزشها و باورهای مردم بود. من آن کار را یک کار زنده میدانم. جزء کارهایی است که سازندهها و نوازندههایش صرفاً برای اسم در آوردن و سرمایه به هم زدن دور هم جمع نشده بودند.
بعد هم دیگر موسیقی را ادامه ندادید؟
نه، به آن هم کار موسیقی نمیشد گفت. من فقط دکلمه میکردم. موسیقی و کارهای دیگرش مال کسان دیگری بود.
امام فرمودند اثر این تئاتر از دهها مقاله و سخنرانی بیشتر بود…
از بین کارهایتان، کاری بود که حضرت امام (ره) ببینند و اظهار نظر کنند؟
چرا بود. یک بار خدا بیامرز حاج عباس شیرازی -جانشین رئیس سازمان تبلیغات وقت- مرا صدا کرد. من پیش حاج آقای شیرازی رفتم. گفت داریم از خدمت امام میآییم. ایشان فرموده بودند اثر تئاتر «حصار در حصار» از دهها مقاله و سخنرانی بیشتر بود.
کارگردان «حصار در حصار» چه کسی بود؟
محمدرضا هنرمند.
امام چگونه تئاتر را دیده بودند؟
این تئاتر را ضبط و از تلویزیون پخش کرده بودند.
کشور جنگ زده بود و به صبر نیاز داشت…
گفتید که فیلمنامهی زندگی چندین پیامبر را نوشته بودید. چرا اول سراغ ساخت فیلم حضرت ایوب رفتید؟
ما آن زمان یک کشور جنگزده بودیم و به همین دلیل صبر یکی از نیازهایمان بود و حضرت ایوب(ع) هم که سمبل صبر است. بنابراین همینطور به دلم افتاد که این را کار بسازم.
از اول، برای تلویزیون ساختید یا بعداً به تلویزیون دادید؟
نه. اول تئاترش را اجرا کردیم و بعد برای تلویزیون ضبط کردیم.
استقبال مردم چگونه بود؟
آن موقع استقبال بسیار خوبی شد.
نمیشد نقش پیامبر را به خیلی از این بازیگرها داد
اشاره کردید که تلویزیون رفتار خوبی با هنرمندان انقلاب نداشت. چطور شد که به سمت تلویزیون رفتید؟
من هنوز هم سمت تلویزیون نرفتهام. اگر کار بخواهد، بالاجبار میرویم، چون کانال دیگری نداریم که برویم و آنجا کار کنیم. مملکت خودمان است و باید کار کنیم. یعنی چارهای نداریم، نه اینکه به تلویزیون علاقه داریم. در برابر کسانی که علیه انقلاب کار میکنند و فیلم میسازند، بالاخره اگر کاری از دستمان بربیاید نباید کوتاهی کنیم، ولی معنایش این نیست که سمت تلویزیون رفتهایم.
شما نقش ایوب پیامبر(ص) را خودتان بازی کردید. بعدها هم میگویند میخواستید یعقوب(ع) را هم خودتان بازی کنید. این تداوم علاقهی شما به بازیگری است یا دوست داشتید نقشهای پیامبران را خودتان بازی کنید.
در حقیقت کسی را برای آن نقش پیدا نمیکردم که بتواند آن نقشها را بازی کند و آن حالتها را در بیاورد. واقعاً نداشتیم. مگر اینکه میرفتیم و از آن طرف هنرپیشه میآوردیم. چون نمیشد خیلی از این بازیگرها این نقش را بازی کنند.
یعنی برایتان مهم است کسی که نقش پیامبران را بازی میکند، نیت خودش هم درست باشد؟
قطعاً.
یکی از دوستانمان گفت اگر نمیشناختمت، تو را با چاقو میکشتم
بعد از ساخت فیلم «ایوب پیامبر» چند سالی در کار شما وقفه افتاد تا به «مردان آنجلس» رسیدید. این وقفه به خاطر چه بود؟
در این فاصله دو سه تئاتر، از جمله «تاجر ونیزی» شکسپیر را در تالار مولوی کار کردم.
عجب! چطور با آن علائق مذهبی و سیاسی سراغ «تاجر ونیزی» رفتید؟
خب در این نمایشنامه به نقش یهودیان خوب پرداخته شده بود. من نقش یهودی قصه را باز میکردم.
آهان! در فیلم کمدی «دنیای وارونه» شهریار بحرانی هم نقش یک یهودی طلافروش را داشتید.
بله؟! اولش هیچ کس باورش نمیشد من قرار است این نقش را در «دنیای وارونه» بازی کنم. همه میگفتند سلحشور یک بچهی آرام و مؤدب است! ولی وقتی بازی کردم، یکی از دوستانمان گفت اگر تو را نمیشناختم، تو را در خیابان با چاقو میکشتم. اینقدر که خبیث شده بودی.
آن اوایل «نوری زاد» اینقدر که الان خبیث هست، نبود
شما یک تجربه هم با آقای نوریزاد داشتید. دوست دارید دربارهاش صحبت کنید؟
بله، نوریزاده کاری ساخت به نام «مشکات». این فیلم را در «دارخوینم بازی کردیم. من نقش یک عرب را در آن داشتم.
نوریزاد را از چه زمانی میشناختید؟
من بعد از اینکه از حوزه هنری بیرون آمدم، با «نوریزاد» آشنا شدم. البته آن اوایل اینقدر که الان خبیث هست، نبود. مدتی با هم حشر و نشر داشتیم.
این صداقت شما خیلی خوب است، چون بیشتر کسانی که دربارهی مخملباف یا نوریزاد حرف میزنند میگویند ما از همان موقع هم میدانستیم اینها منحرف میشوند.
آدمها برای اینکه بگویند ما خیلی میدانیم از این حرفها زیاد میزنند. خیر، اینجور نبود. رفتار و اخلاق نوریزاد طوری بود که همه قبولش داشتند. مخملباف هم همینطور، چون واقعاً ظاهرشان چیزی را نشان نمیداد.
قرآن تاریخ مصرف ندارد
برسیم به مردان آنجلس. این کار خیلی گرفت. اولین سريال ایرانی هم بود که در جهان خیلی پخش شد. یادم هست نسخهای از آن را به پاپ هدیه دادند. کمی راجع به این کار و موفقیتی که داشت صحبت کنید.
حجتالاسلام «سعید بهمنپور» رمانی نوشته بود که اسمش خاطرم نیست. سناریوی آن را هم کم و بیش خودش نوشت و بعداً اصلاحش کردیم، نوشتیم و اجرایش کردیم، منتهی دکورها و لباسهای ما خوب در آمدند. یعنی کار جوری اجرا شد که حتی هنرمندانی که با ما خوب هم نبودند، کار را پسندیدند. البته اصل ماجرا به جذابیت خود آیات قرآن برمیگردد. داستان قرآنی و قرآن هم جذاب است، البته اگر خوب اجرا کنند. اصل ماجرا به این برمیگردد که اگر داستان قرآنی خوب اجرا شود، خوب از کار در میآید.
کشوری را سراغ ندارم که «یوسف» و «مردان آنجلس» را پخش نکرده باشد
دلیل انتخاب این قصه در آن برهه چه بود؟ دلیل خاصی داشتید؟ فکر میکنم دوره سازندگی و کارگزاران بود.
بله. پخش آن در سال 1376 تمام شد. البته انتخابش دلیل خاصی نداشت. روی قصههای خاصی از قرآن تعصب ندارم و همه قصههای قرآن را برای تمام زمانها و اقشار لازم میدانم. قرآن تاریخ مصرف ندارد.
بعد از ساخت این سریال، سفر خارجی هم رفتید و بازخوردهای پخش «مردان آنجلس» در کشورهای دیگر را دیدید؟
هم ترکیه، هم تاجیکستان و هم در عربستان رفتیم و با مردم صحبت کردیم و تأثیراتش را خیلی دیدیم. واقعا خوششان آمده بود. تمام کشورهای عربی پخش کرده بودند. الان هم کشوری را نمیشناسم که این سريال را در آنجا پخش نکرده باشند. اگر جایی را سراغ دارید به ما بگویید. هم یوسف(ع) و هم اصحاب کهف از آثاری بودند که واقعاً در دنیا پخش شدند. مردم دنیا خوششان آمد و تأثیر گرفتند.
آقا فرمودند زندگی «حضرت موسی علیه السلام» را کار کنید
حضرت آقا هم دیدند؟
بله. خیلی لطف کردند. عین جملات آقا یادم نیست. فقط میدانم خیلی خوششان آمد. به ما که آنجا بودیم فرمودند کار بسیار خوبی بود و حالا بهتر است حضرت موسی(ع) را کار کنید. مسئولین سريال، از جمله آقای لاریجانی که آن موقع مسئول صدا و سیما بود، در آن جلسه حضور داشتند. هنوز داشتیم قسمت اول را دوبله میکردیم. آقای «بهمنپور: در بیت آقا کار میکرد. آمد و گفت فلانی! از آقا برایت یک مژده دارم. آقا دیشب قست اول «اصحاب کهف» را دیده و فرمودهاند به سلحشور بگویید امیدوارم قسمتهای بعدی هم به این خوبی شود. گفتم به آقا بگویید آقاجان! قسمت اول، بدترین قسمت سريال بود. قسمتهای بعد خیلی بهتر میشود و واقعاً هم همینطور بود.
بله، سريال هر چه جلوتر رفت جذابتر شد. با توجه به سابقهای که در مردان آنجلس داشتید، شاید توقع میرفت سريال یوسف(ع) را زودتر شروع کنید.
وقتی داشتیم «اصحاب کهف» را میساختیم، یک سری از عوامل سريال پیش آقای لاریجانی رفتند و گفتند سلحشور نمیتواند سریال موسی (ع) را کار کند. این شد که موسی (ع) را از ما گرفتند و به کس دیگری دادند. خب من طبیعتاً دلخور شدم، چون کلی برای این اثر زحمت کشیده بودم و دیدم نشد. من هم رفتم دنبال کار خودم و از تلویزیون فاصله گرفتم. آقای لاریجانی سه چهار بار پیغام داد فلانی! بیا ببینم چه میگویی؟ اولش نرفتم، بعد دیدم بیاحترامی است و بالاخره رفتم. ایشان گفت از دوستان خودتان گفتهاند موسی(ع) را نمیتوانید کار کنید و به کس دیگری ارجاع داده شده است. خب حالا شما بیا یوسف(ع) را کار کن.
سرشان داد زدم که یک بار خرابکاری کردید، بس است
بنابراین طرح 37 قسمتی یوسف پیامبر(ع) را به شبکه دو آقای مشیری داده بودم. به آقای لاریجانی گفتم: «اختیار میخواهم.» پرسید: «چی؟» جواب دادم: «نویسندگی، کارگردانی و تهیهکنندگی اثر با خودم باشد.» گفت: «باشد» و مجوزش را داد. بعد از حضرت یوسف(ع) دوباره همان بچهها آمدند که بیا و موسی(ع) را کار کن. سرشان داد زدم که یک بار خرابکاری کردید، بس است. گفتند مسئولین صداوسیما میگویند. گفتم مسئولین صدا و سیما هم نمیتوانند این کار را بکنند. خلاصه یک خرده بد قلقی و با آنها تند برخورد کردم. ولی الحمدلله الان موسی(ع) را نوشتهایم.
انتظار این استقبال از «یوسف» را داشتید؟
ببینید شاید هنوز یک ماه از فیلمبرداری نگذشته بود که به عوامل کار گفتم بچهها! نمیدانید دارید چه کار میکنید. من هم نمیدانم. یوسف(ع) یک سريال نیست. یک جریان و حادثه است. خدا شاهد است که آن موقع گفتم. بعداً هم همین شد. الان شش سال است پربینندهترین سريال روی کره زمین است. تنها سريالی است که بارها در دنیا دیده شده است و انصافاً نشان داد که اگر با هنر به سراغ قرآن برویم، میتوانیم دنیا را با هنر فتح کنیم. عراق و کشورهای عربی و اروپایی بماند، یک جایی مثل افغانستان را میگفتند چهارده شبکه ما، شش سال است هر سال 24 بار این سريال را پخش میکند. این تاثیر قرآن است. قرآن زبان هنری است. آنچه که قرآن میگوید، در دنیا جذاب است. این جذابیت وقتی با هنر آمیخته میشود تأثیر میگذارد.
تماس یا ایمیلی از مخاطبها دریافت نکردهاید؟
تا دلتان بخواهد. شبکههای برونمرزی ما روزی نیست که در زیرنویسهایشان تبریک و این حرفها را نشان ندهند.
یقین دارم بعضی بچههای سینما پشت شکایت از سریال یوسف بودند
در داخل کشور، یوسف(ع) با یک سری مشکلات مواجه شد. علتش چه بود؟ اصلاً ماجرای شکایت آن آقا چه بود. ظاهرا معتقد بود که متن سریال شما تقلید از نوشتهی اوست. به جز این، یادم هست سریال ده پانزده قسمت که پخش شد، ناگهان موجی از انتقاد در برخی رسانههای خاص به راه افتاد.
سه قسمت که پخش شد، شروع شد. آقایی آمد و گفت از روی متن من نوشته شده است. به دادگاه رفتیم و به قاضی گفتیم این متن ما، این هم متن این آقا. شما قاضی هستید، هر دو را بخوانید و قضاوت کنید. پرسید: «حرفی برای گفتن نداری؟» گفتم: «نه، این سريال من است. شما قاضی هستی و دیدی. این هم متنش است. متن ایشان را هم بگیرید و با هم مقایسه کنید.» یکی دو ماه بعد حکم عدم پیگیری…
منع تعقیب داده شد.
بله. حکم منع تعقیب صادر شد و قضیه را فیصله داد. چهار روز بعد این آقا رفت و دوباره شکایت کرد که این حکم را قبول ندارم و دادگاه دوباره بررسی کرد. چهار سال بعد باز احضار شدیم و آن آقا نتوانست حتی یک جمله، چه رسد به یک سکانس بیاورد که جمله من با جمله ایشان مطابقت داشته باشد. به نظر میرسید عدم تعادل دارد و میآمد و میگفت سلحشور به سینماگرها اهانت کرده است. قاضی میگفت به تو چه؟ در تمام این چهار سال هم دنبال این میگشت که چرا در سینما با کسی دعوا کردهام. میگفتیم آقا! شکایتت این است؟ مطرح کن و بگو من با سلحشور سر این قضیه دعوا دارم. اگر کتاب است، مدرک بیاور. آخر سر نتوانست چیزی را ثابت کند.
دلیلش چه بود؟
یقین دارم برخی بچههای سینما پشت سرش بودند و تحریکش میکردند. در این مسئله شکی ندارم.
ضرغامی گفت چشم، ولی عمل نکرد
بخشی از حرف و حدیثها هم به بودجهی سریال یوسف پیامبر(ع) برمیگشت…
خب شد مطرح کردید. ما یک بار حدود 100 نفر از عوامل سريال «یوسف» خدمت حضرت آقا رفتیم. آنجا یکی از مطالبی که من مطرح کردم، این بود که همه جا میگویند سريال یوسف 14 میلیارد، برخی جاها 17 و حتی 20 میلیارد هزینه داشته است، در حالی که آقای ضرغامی و معاون ایشان میدانند ما سريال را با نزدیک به 7 میلیارد ساختیم و الان زیر فشار اتهام هستیم. محبت کنید به آقای ضرغامی بفرمایید هزینهی واقعی را اعلام کنند تا از اتهام خلاص شویم. آقا فرمودند: اینکه کاری ندارد. اعلام کنید. ضرغامی محکم گفت چشم، ولی هیچ وقت اعلام نکردند. در حالی که همزمان با ما، سريالهایی با 30 میلیارد و 40 میلیارد ساخته میشد.
بعد از شما شروع کرده بودند؟
نه، قبل از ما شروع کرده بودند، ولی ما زودتر از آنها تمام کردیم.
شما از بازیگرهایی استفاده کردید که چهرههای تئاتر بودند و همین به هر حال هزینهها را پایین میآورد.
بله، این هم مؤثر است. اصلاً عادتم نیست دائماً توی جیب بازیگر پول بریزم. هر چیزی باید حد و حدودی داشته باشد. چنین اجازهای را نباید به کسی داد.
کتایون ریاحی فکر میکرد آرامشی را که در «یوسف» یافته، ممکن است در جای دیگری پیدا نکند
خبر دارید چرا خانم «کتایون ریاحی» بعد از سريال «یوسف» بازیگری را کنار گذاشت؟
آنطور که خودش میگفت، سر سريالها که میرفت، فضای کار برایش آزاردهنده بود. اما به روایت خودش، در حین ساخت سريال حضرت یوسف(ع) خیلی آرامش داشت. میگفت اینجا که خبرم میکنند و میگویند آفیش هستی و بیا، احساس میکنم میخواهم به خانهی خودم بروم. اینقدر فضا برایش آرامش داشت. خب بعد از این سريال تصمیم گرفت دیگر کار نکند، چون فکر میکرد آرامشی را که در سريال یافته، ممکن است در جای دیگری پیدا نکند.
نقش هم روی خودش تأثیر گذاشت.
البته بیتأثیر نبود. گاه نقشها تأثیر موقت و مقطعی میگذارند و گاه تأثیرات درازمدت و دائمی. معتقدم وقتی کسی خلافی میکند، زمانی باید از او بپذیرم که دیگر خلاف نمیکند که خلافهایش را کنار بگذارد. تا زمانی که کسی به ارتکاب عمل خلافی ادامه بدهد، کلمهی ترک معنی ندارد. منِ هنرپیشه دلم میخواهد هنوز که هنوز است برای خودنمایی و پول در آوردن بازیگری کنم.
شما برای سريال یوسف پیامبر(ع) هدایای زیادی را دریافت کردید. کدامیک برای شما از همه دلنشینتر بود؟
سه چهار تا تقدیرنامه از شبکهی قرآن، دارالقرآن، فرهنگسرای قرآن و یکی هم به عنوان خادم قرآن و پیشکسوت قرآن گرفتم. کلاً هدایای قرآنیام برایم از همه شیرینتر بود.
معیارهای قصهگویی اسلامی در قرآن
برگردیم به بحث فیلمسازی اسلامی. دربارهی این موسسهای که این روزها برای آموزش فیلمسازان مسلمان تاسیس کردهاید، توضیح دهید.
ببینید خیلی از مسئولین ما فکر میکنند سینمای ایران درست شده است. تنها کسی که خوب میداند سینما درست نشده، مقام معظم رهبری است. از امام پرسیدند شما با سینما مخالفید؟ امام فرمود: «ما با با سینما مخالف نیستیم، با فحشا مخالفیم.» خب این یعنی چه؟ یعنی این سینمای سابق فحشا بودهاست. اگر چیز دیگری مد نظر حضرت امام بود، کلمهی دیگری را به کار میبردند. پس اگر بخواهیم صاحب سینمای مذهبی شویم، باید المانها و عناصر سینمای قبلی و کسانی را که گرایش به غرب دارند، کنار بگذاریم. کارگردان و بازیگر و دیگران برای پول در آوردن کار میکنند و روابط غلط بین زن و مرد کاملاً در این سینما رایج است. در سینمای اسلامی که نباید این چیزها باشد. در سینمای ما، نویسنده نظرات شخصیاش را مینویسد و به کارگردان میدهد، در حالی که نویسندهی ما، خیلی وقتها اصلاً درک و فهمی از جامعه ندارد که بتواند حق داشته باشد برای جامعهی مذهبی، اسلامی و جبههای فیلمنامه بنویسد. توی نویسندهای که در عمرت دو رکعت نماز نخواندهای، چه حقی داری برای چنین جامعهای فیلمنامه بنویسی و فیلم بسازی؟ مگر اینکه بگوییم اینها آمدهاند اعلام کنند جامعه با اسلام و انقلاب هیچ کاری ندارد و هرچه هست ما هستیم.
حالا من یک آیه را برایتان میخوانم: بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحِیمِ. «لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَه لِّأُوْلِي الأَلْبَابِ»(1) «بهدرستی در قصههای آنها ـ که داریم برایتان نقل میکنیم ـ برای اهل خرد عبرتهایی وجود دارد.» یعنی مردم اگر یک ذره عقل و شعور داشته باشند، این قصهها برایشان عبرتآموز است. قصههایی که قرآن میگوید عبرتآموز است. از آن مهمتر اینکه این قصهها از زبان خداست. خدا قصه میگوید، نه انسان. پشت سرش میگوید: «مَا كَانَ حَدِيثًا يُفْتَرَى»(2) افترا و دروغ در آنها نیست. «وَ لَكِن تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ»(3) بلکه ما آنچه را که الان دست شما دادهایم، تأیید کردیم. ما آن قصهها را تأیید کردیم و «وَ تَفْصِيلَ كُلَّ شَيْءٍ»(4) و قصه را کمی برایتان باز کردیم. «وَ هُدًى وَ رَحْمَه لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ»(5) به مردم میگوید کمی ایمان داشته باشید این قصهها هدایتتان میکنند و برایتان سازنده هستند.
قصههای سینمای اسلامی را باید خدا بنویسد
یک ماجرایی را بگویم جالب است. یک روزی آیتالله حائری اینجا نشسته بودند. گفتم: «حاجآقا! میخواهیم به سراغ قصههای واقعی برویم.» پرسیدند: «میدانی تفاوت قصههای واقعی و غیر واقعی چقدر است؟» پاسخ دادم: «نمیدانم.» گفتند: «به اندازهی تفاوت خدا تا بشر.» من که نمیفهمم چقدر است. اصلاً مگر این فاصله پر شدنی است؟ گفتند قصهی واقعی را خدا مینویسد، من و شما نمینویسیم. دیدم عجب حرف درستی است. قصههای بزرگان و ائمه تا قصههای عادی زندگی خودمان را خدا مینویسد. چرا؟ چون بدون ارادهی خدا هیچ برگی از هیچ شاخهای نمیافتد. همهی قصههای واقعی نوشتهی خداست و خدا برای اینکه به دیگران درس بدهد، برای عدهای حوادثی را پیش میآورد، اما آنچه که من مینویسم، معلوم است به اندازهی فهم خودم است، اما آنچه که خدا میگوید، خط خداست.
قصههای سینمای اسلامی را باید خدا بنویسد، یعنی داستانهای واقعی که برای تمام مردم اتفاق میافتند، بایستی به فیلم در بیایند. اگر قصههای واقعی ساخته شوند، انسانساز هستند، اما قصههای دروغ اینطور نیستند. سینمای ما اگر به طرف داستانهای واقعی برود، نجات مییابد. علمای ما بالای منبر هیچوقت نمیگویند من میگویم. میگویند قال الصادق (ع)، قال الباقر (ع). این سنت از ائمه و علما برای ما مانده است که از آیات و قرآن حرف بزنیم، نه از خودمان، اما سینماگر ما اینطور نیست، بلکه میگوید من میگویم. میگویی این امام علی(ع) نیست که تو ساختی. میگوید این امام علی(ع) من است، من اینجوری میبینم. میگوییم این امام رضا(ع) نیست که تو ساختی. میگوید این امام رضای من است. سلحشور! این یوسف نیست که تو ساختی، میگویم یوسف من است. این من من من، همان آسیب و عیب بزرگی است که سینمای ما دارد و تا این درست نشود، ما صاحب چیزی به اسم سینمای واقعی و اسلامی نخواهیم شد. داستانهای واقعی توسط کارگردانی بیان میشود که منیت ندارد و نیامده است از خودش حرف بزند، آمده است قرآن بخواند، روایت یا داستان تعریف کند و از خودش هم نمیگوید. داستان باید عبرتآموز هم باشد و هر کسی که میبیند باید عبرتآموز باشد. دروغ هم نباشد.
پس قصه باید چند اصل داشته باشد: خدامحور باشد، یعنی خدا قصه را گفته باشد. دروغ نباشد، عبرتآموز باشد. زیبا و دلنشین باشد. معناگرا باشد و ارزشهای دینی و اخلاقیات را آموزش بدهد. دنیاگرا نباشد. دنبال پول، شهوت، شهرت و جایزه نباشد. این چیزها مال سینمای ما نیست. مال سینمای هالیوود است. سینمای ما باید فرق کند. این را ما به لطف خدا پیدا کردیم. ما تنها گروهی هستیم که این را پیدا کردهایم و الحمدلله عملاً داریم اجرا میکنیم.
اما غالب مسئولین فرهنگی جمهوری اسلامی درکی از این حقیقت ندارند و در برابر سینمای هالیوود تسلیم شده و پذیرفتهاند سینما همین است. حتی با افتخار میروند و روی فرش قرمز آنها راه میروند. بابت چیزی که یهود به دنیا حقنه کرده است، افتخار میکنند و آن را پذیرفتهاند. اگر کمکمان کنند، میتوانیم سینمای ایران را در زمان خیلی کم و با بودجه خیلی کم به نتیجه برسانیم.
حقایقی را افشا کردم که به ذائقهی برخی عوامل سینما خوش نیامد
تا به حال چند کار با این تفکر و با این فیلمسازان جوان ساخته شده است؟
ما یک سری نه تایی ساختیم، یک سری شانزده تایی. البته بیشتر هدفمان آموزش بوده.
چند تا از آنها از تلویزیون پخش شده است؟
9تا. البته کارهای آموزشی و ابتدایی ما هستند. کارهای بعدی خیلی بهتر شده است.
از کدام شبکهها پخش میشود؟
یکی را شبکهی برونمرزی میخواهد پخش کند. بستگی به تصمیم خودشان دارد. برای ما خیلی مهم نبود کجا پخش شود.
در سال 1388 خانه سینما از شما شکایت کرد. چرا؟
چون حقایقی را افشا کرده بودم که به ذائقهی برخی عوامل سینما خوش نمیآمد. ظاهراً برخی از اهالی خانهی سینما رفته بودند و از هالیوود استاد برای تدریس آورده بودند. خب این برای ما قابل قبول نبود که استادان هالیوود بیایند و به فیلمسازهای ما سینما یاد بدهند. این را با لحن تندی مطرح کردم و گفتم کسانی که میروند و در هالیوود دنبال استاد برای سینمای ایران میگردند، خودشان اهل آنجا هستند.
نتیجهی شکایت به کجا رسید؟
محکوم شدیم و مرا چهار هزار تومان جریمه کردند.
ولی شنیدم این اواخر به عیادتتان آمدند.
بله.
باور کنید غیر قابل چاپ است…
و اما سریال «موسی (ع). بعضی میگویند اگر سريال موسی(ع) را بسازید، هیچکدام از بازیگرهای زن نمیآیند بازی کنند. واقعاً اینطور است یا در رسانهها این حرفها را میزنند و پشت پرده چیز دیگری میگویند.
اولا در مورد برخی از آنها که از خدا میخواهم نیایند. دوما خیلیها هم میآیند. مخصوصاً کسانی که در سريال «یوسف» بازی کردند، بارها و بارها پیغام فرستادهاند که میآییم. عوامل سريال یوسف، اعم از زن و مرد کار کردن در این جور کارها را دوست دارند و کارهای قرآنی به دهانشان مزه کرده است و فهمیدهاند این مدل کارها خیلی خوب است.
چرا سریال حضرت موسی (ع) متوقف مانده است؟
چه بگویم؟ باور کنید غیر قابل چاپ است.
شما بگویید هر قدری که شد ما منتشر میکنیم…
ببینید حضرت موسی(ع) در بین بنیاسرائیل و قوم یهود، منفور است. یعنی با اینکه پیغمبر آنهاست، اما او را دوست ندارند. به همین دلیل هم راه موسی(ع) را ادامه ندادند و بعضی از تاریخها اصرار دارند بگویند حضرت موسی(ع) بنیاسرائیلی نبوده و مصری بوده است. خیلی از تاریخها روی این قضیه اصرار دارند. خیلی از تاریخهای معاصر دارند میگویند بنیاسرائیلی، یهودی، از این فاشیستها و جنایتکارها نبوده است و ما برای خودمان کسی هستیم. موسی(ع) مصری بود.
این را گفتم که بگویم حضرت موسی(ع) نزد برخی پولدارها و سرمایهدارهای ایران و مسئولان کشور هم خیلی بهتر از حضرت موسی(ع) بنیاسرائیل نیست. اصلاً این ماجرا برایشان اولویت ندارد. واگرنه در سه سال گذشته، کمک میکردند بودجهی سريال حضرت موسی(ع) جور شود. معلوم است حضرت موسی(ع) برایشان خیلی مهم نیست. اینکه زندگی یک پیامبر ساخته شود و با این فیلم بنیاسرائیل، یهود و صهیونیسم را بکوبیم، یک قدم بزرگ است و کمکاری نیست. ولی نه دولت ما حاضر است بودجهی حضرت موسی(ع) را بدهد، نه مجلس ما حاضر است بودجه حضرت موسی(ع) را بدهد و نه سرمایهدارها و پولدارهای ما هیچکدام حاضرند در این کار خیر شریک شوند و بودجهی حضرت موسی(ع) را بدهند. این یک ننگ است، مخصوصاً که دیدهاید این کارگردان قبلاً دو کار موفق انجام داده، کارهایی را انجام داده است که این ملت پسندیدهاند. ولی وقتی از آنها کمک میخواهی و میگویی بودجهی سريال حضرت موسی(ع) را بدهید، اصلاً اعتنا نمیکنند.
البته این را بگویم که الحمدلله در تلویزیون یک آدم حسابی گذاشتهاند که مرد است و پای کار میایستد. آقای «سرافراز» واقعا به ما در این مدت و حتی وقتی در معاونت برون مرزی بود، لطف داشت.
آقای سلحشور! به عنوان «تحفه» و «هدیه» بخشی از سریال «موسی» را به انتخاب خود برای کسانی که این گفتگو را میخوانند، تعریف کنید.
حتماً میدانید در تاریخ و روایات، به شباهت حضرت هارون(ع) و حضرت علی(ع) زیاد اشاره شده است. ما آمدیم در حین نوشتن فیلمنامه، از این شباهت الهام گرفتیم و این داستانی را که میگویم نوشتیم. ماجرا مربوط به زمانی است که موسی(ع) به کوه طور رفته است و سامری دارد در غیاب او، گوسالهپرستی را ترویج میکند. در این شرایط، هارون پیش بنیاسرائیل مانده و وظیفهاش این است که با این معضل برخورد کند. او همراه عدهای میرود تا با گوسالهپرستی مقابله کند. در همین میان، بین او و همراهانش با سامری نزاع درمیگیرد. در این درگیری زن، بچه، خواهر و یاران حضرت موسی(ع) هم حضور داشتند. از طرفی، زن حضرت هارون(ع) هم حضور داشته است. در فیلمنامه این طور آمده که طی این درگیری، سامری لگدی به پهلوی زن هارون میزند. این بخش الهام خودم بوده است. اگر هم اتفاق افتاده باشد، چیز عجیبی نیست، چون شبیه ماجرای حضرت امیر(ع) است. بعد از این لگد، حضرت هارون(ع) سامری را میگیرد تا بکشد، اما زنش اشاره میکند که با او کاری نداشته باشد. حضرت هارون (ع) هم میبیند قضیه به این سادگیها نیست و اختلاف بهقدری زیاد میشود که ممکن است حضرت موسی(ع) و دینی که آورده است، یک جا از بین بروند. بنابراین کوتاه میآید تا اختلاف بیشتر از این، بین قوم ایجاد نشود و سامری را رها میکند. سه چهار روز بعد هم، زن حضرت هارون(ع) در اثر همین ضربه میمیرد.
در واقع در ذهنمان این بود که انشاءالله طوری شود که مردم شباهت بین حضرت امیر(ع) و حضرت هارون(ع) و حضرت فاطمهزهرا(س) و همسر هارون(ع) را بفهمند که این داستان در طول تاریخ تکرار شده است و اولین بار نیست که رخ میدهد.
حرکتهایی مثل جشنواره عمار را چگونه ارزیابی میکنید؟
آنها تنها امیدهای ما در این سینما هستند. البته عمار هم باید مراقب باشد. والا به سرنوشت جاهایی مثل حوزهی هنری و انجمن سینمایی دفاع مقدس دچار خواهد شد.
و حرف آخر؟
من فکر میکنم واقعاً میشود سینمای مذهبی را راه انداخت. سال گذشته نزدیک به پانزده شانزده کارگردان در این موسسه کار ساختند و قریب 30 نویسنده تربیت شدند که میتوانند فیلم بسازند، اما مسئولین حاضرند پول را در جوی آب بریزند و به اراذل و اوباش بدهند، اما به کارهای ارزشی ندهند. چه کار کنیم؟
انشاء الله که خدا کمک میکند. ممنون از وقتی که در این ایام بیماری به ما اختصاص دادید. خدا شما را حفظ کند.
پینوشتها:
(1) قرآن کریم، سوره یوسف، آیه 111
(2) همان
(3) همان
(4) همان
(5) همان
انتهای پیام