نام خدا و یاد خدا
متن سخنرانی «محمد مجتهد شبستری»، روشنفکر دینی در شب ۲۳ رمضان ۱۳۸۷ در حسینه ارشاد را در ادامه میخوانید:
امشب سخنان من دنبالۀ سخنانی است که در شب نوزدهم ماه مبارک رمضان گفتم. آنچه در آن شب گفتم تعریف و توضیح مختصری بود از نام خدا و آنچه امشب میگویم مربوط میشود به یاد خدا. در جلسۀ قبل گفتم اصرار بر تصور غیر قابل قبول از نام خدا دو پیامد ناگوار دارد. پیامد ناگوار اول ازخودبیگانهشدن انسان و حتی بیمارگونهشدن انسان است، این احساس است که موجودی به نام خدا مزاحم انسان و مانع شکوفایی و مانع تصمیمگیری انسان است و او را ازخودبیگانه میکند. بسیاری از اشخاص را میبینیم که چنین هستند. بسیاری از جوانان را میبینم که وقتی نام خدا را میشنوند گویی نام یک مزاحم به میان میآید که دائماً از سوی خانواده، جامعه و حکومت گفته میشود باید به آن مزاحم ایمان داشته باشید.
پیامد ناگوار دیگر این است که این تصور غیر قابل قبول میتواند ابزاری شود در دست انسانها و حکومتها برای استفادۀ ابزاری از آن در جهت منافع گروهی و سیاسی نامشروع که در این صورت سلامت سیاست از بین میرود و مشکلات پیچیدۀ بیشتری برای جامعهها به وجود میآید. بنابراین تحریفشدگی نام خدا دو عاقبت ناگوار دارد: فردی و اجتماعی. این مقدمهای بود که در جلسۀ گذشته گفتم و گفتم بر این اساس باید کوشش کنیم تا بهدقت بفهمیم وقتی میگوییم خدا، چه مفهومی از آن اراده میکنیم.
گفتم نام خدا خیلی گنگ و مبهم است. چهبسا انسان تصور میکند این نام خیلی معنای روشن دارد، اما وقتی از او بپرسند دقیقاً چه میفهمی تحت نام خدا، به تأمل فرومیرود و احساس میکند نمیتواند بهدرستی معنی کند آن را. ممکن است بگوید خدا یعنی خالق عالم اما اگر از او باز بپرسید خالق عالم یعنی چه، از توضیح کافی عاجز میشود و یا اگر توضیح دهد، یک توضیح انسانوار میدهد یک خدای انسانگونه را برای شما تعریف میکند، مثلاً میگوید: همانطور که هر ساعتی سازندهای و هر بنایی بناکنندهای دارد، این عالم هم سازندهای و بناکنندهای دارد؛ این یک تصور انسانوارگونه از خداست. در اوایل زندگی، انسان متوجه نمیشود چنین تصوری از خدا چه عواقبی ممکن است داشته باشد اما وقتی مقداری فکرش رشد پیدا میکند، مقداری کتاب میخواند، مکتبهای فلسفی را مختصری مطالعه میکند یا در روند سیاست مشارکت میکند و از پیچوخمها و مشکلات سیاست آگاه میشود و با مسئلۀ حقوق انسان و آزادی و کرامت انسان و مانند اینها برخورد میکند و یک ارزیابی مجدد میکند، از آن عقاید ابتدایی و عامیانۀ خودش میبیند دیگر اینها برایش قابل قبول نیست. دیگر خدا بهعنوان سازندۀ عالم مثل سازندۀ ساختمان و سایر احکام دینی مبتنی بر آن برایش قابل قبول نیست. هر نامی یکبار معنایی و مفهومی دارد که در طول تاریخ پیدا میشود و در روند زندگی اجتماعی و فردی انسانها اثر میگذارد. هروقت آن نام به میان آورده میشود آن بار معنایی و مفهومی و آن تجربههای تلخ و یا شیرین و آن احساسهای شکوفایی یا اختناق، که همراه آن نام بوده، همۀ اینها سوار دوش آدمی میشود و سنگینی میکند بر انسان. تصحیح بار معنایی و مفهومی هرنامی درواقع تصحیح تصور از آن صاحبِ نام است. اگر خدا گفته شد و از این نام عشق و محبت و بخشایندگی و شکوفاشدن و شکوفاکردن به ذهنها آمد این خدا و ارتباط با او آزادیبخش و معنادهندۀ زندگی انسانی است. اما اگر از نام خدا تحمیل و ساکتشدن و نپرسیدن و تقلید کورکورانه و تحمل تجربۀ ستم و امثال اینها به یاد آمد، این خدا و ارتباط با او مزاحم انسان است و انسان در برابر او موضع منفی میگیرد.
در شب قبل گفتم تصورات انسانگونه از خدا صحیح نیست و ما نمیتوانیم خدا را توصیف کنیم و به او احاطه پیدا کنیم و گفتم اما میتوان خدا را تجربه کرد و او را روایت کرد، میتوان او را خواند، میتوان با او مأنوس شد، میتوان از او سؤال کرد، میتوان به او شکایت کرد، میتوان به قضای او راضی شد، میتوان به او توکل کرد، میتوان عاقبت همۀ امور را به خدا واگذار کرد، میتوان از او استعانت و هدایت طلبید و هکذا. همچنین گفتم انسان میتواند تجربههایی را که با خدا دارد برای دیگران بیان کند و کار پیامبران همین بوده که تجربههایی را که با خدا داشتند با دیگران در میان گذاشتند و دیگران را از آن تجربهها آگاه کردند و آنان را به ارتباط با خدا دعوت کردند. تعبیر آنها این بود که خدا با من چه کرد و چه میکند، با جهان چه میکند، با اقوام چه میکند برای آنان افعال خدا و نامهای خدا، که نماد آن افعال میباشد، مطرح است. گفتم تنها تعلیمات دینی و اصول عقاید خواندن و مثل فرمولهای ریاضی یادگرفتن دردی را دوا نمیکند و ممکن است انسان بعداً به این تجربۀ تلخ برسد که این چیزهایی که خوانده شده جواب نمیدهد.
حالا باید توضیح دهم خاستگاه این ارتباطها با خدا و این یادکردنهای خدا به شکلهای گوناگون در انسانها چیست. ما میدانیم که چهچیز سبب میشود تا برویم و مثلاً شیمی و یا فیزیک بخوانیم، ما اینها را میخوانیم تا نیازهایی را که ما انسانها داریم و با این علوم برطرف میشود برآورده شوند. پزشکی میخوانیم برای اینکه اگر پزشکی نخوانیم، بیماریهایمان را نمیتوانیم علاج کنیم، علوم تغذیه میخوانیم برای اینکه به غذاشناسی احتیاج داریم و… خاستگاه حرکت بهسوی این دانشها و این فنون در انسانها معلوم است و آن نیازهای انسان است. حالا میتوان پرسید خاستگاه طلب رابطه با خدا در انسانها چیست. چه اتفاقی میافتد و چه عللی به وجود میآید و کدام زمینهها دست به دست هم میدهند و فعال میشوند تا اینکه نام خدا در میان انسانها به شکلهای مختلف مطرح میشود (تاریخ خداباوری بسیار پر پیچوخم و طولانی و متنوع است. توصیه میکنم کتاب سودمندی را که در سالهای اخیر ترجمه شده مطالعه کنید. این کتاب تاریخ خداباوری نام دارد که بهوسیلۀ آقای خرمشاهی و آقای سالکی ترجمه شده و در انتشارات مرکز پژوهشهای فرهنگی و علمی به چاپ رسیده است).
روانشناسی دین یک شاخۀ علمی جدید است که شاید دو قرن بیشتر از پیدایش آن نمیگذرد. دانشمندان متعددی در این زمینه کار کردهاند. روانشناسی دین این مسأله را بررسی میکند که انسانهای خداباور در روانشان و درونشان چه میگذرد حالات اینها چیست، ارتباط این حالات روانی با حالتهای دیگر این انسانها چیست، در چه شرایطی خداباوری تشدید میشود در درون انسان و در چه شرایطی تضعیف میشود و مانند اینها. این مطالب یک سلسله بحثهای روانشناسانه است نه فلسفی و نه کلامی. مهم این است که روانشناسی دین نمیخواهد جای فلسفۀ دین یا کلام و الهیات بنشیند و بگوید مسئلۀ خدا و خداباوری تنها همین چیزهایی است که ما در روان انسانها میبینیم و اصالت دیگر ندارد. در اینجا من چند تا از نظریات آنها را خیلی بهاختصار عرض میکنم و سپس نظری را مطرح میکنم که خصوصاً عرفای ما یا فیلسوفان عرفانمسلک ما در ارتباط با همین مطلب گفتهاند و ریشۀ سخنان آنها هم در خود قرآن کریم است. من روشم در این قبیل بحثها این است که اطلاعات و توضیحات را در اختیار شنوندگان میگذارم تا خودشان تصمیم بگیرند. من تلقین عقیده نمیکنم به کسی. حتی این قبیل سخنرانیها و جلسات را کلاس تلقی میکنم و نه جلسات «تبلیغ».
پارهای از روانشناسان میگویند تحقیقات ما نشان میدهد در انسانها غریزهای وجود دارد که میتوان از آن با «غریزۀ خداباوری» نام برد، البته این یک نظر است و موافق و مخالف دارد. اینها میگویند کودک وقتی رشد میکند، آگاهیای در او آشکار میشود که خودبهخود برای او ایدۀ خدا مطرح میگردد. نظر دیگر این است که خداباوری به وجدان انسان مربوط میشود و بهاصطلاح خداباوری نتیجۀ صدای وجدان اخلاقی آدمی است؛ همان مرکز که ما آن را مرکز دریافتهای اخلاقی تلقی میکنیم. وقتی به کسی ستم کنیم، میگوییم وجدانم آزارم میدهد و یا وجدانم فلان عمل را اجازه نمیدهد. گویی جایی در وجود آدمی هست که پایگاه اخلاق و ارزش است. بحثهای زیادی در روانشناسی شده که معنای وجدان چه میتواند باشد این عده از روانشناسان میگویند خداباوری نتیجۀ صدای وجدان اخلاقی آدمی است. انسان صدای وجدان خودش را که میشنود تجربه میکند که صدای خدا را میشنود خدا از وجدان آدمی سر برمیآورد این هم یک نظر است. عدۀ دیگر میگویند مطرحشدن مسئلۀ خدا برای انسان یک جبر عقلانی و معرفتی ضروری است؛ به این معنی که انسان در روند رشد عقلانی به مرحلهای میرسد که تجربه میکند ازلحاظ عقلی مجبور است از وجود خدا بپرسد و دربارۀ خدا بیندیشد، او مثلاً به جهان نگاه میکند و یا در خود تأمل میکند و به این فکر میافتد که ریشه و علتالعلل چیست، مبدأ و سرچشمۀ هستها چیست، یا میپرسد راز جهان چگونه باید گشوده شود و به قول حافظ:
چیست این سقف بلند سادۀ بسیار نقش زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست
انسان به مرحلهای میرسد که جهان برایش راز دیده میشود. اینها جبرهای عقلانی و معرفتیاند. شلایرماخر[۱]، فیلسوف و متکلم معروف پروتستان، میگوید هر انسان در درون خود «احساس وابستگی مطلق به خداوند» را تجربه میکند. این نظر هم مبدأ بسیاری از بحثها شده است. یک نظر دیگر را هم عرض میکنم که مربوط به روانشناس مهم و معروفی است به نام کارل گوستاو یونگ او میگوید: داستان از این قرار است که انسان علاوهبر یک ناخودآگاه فردی، یک ناخودآگاه جمعی هم دارد و مسئلۀ خدا از آن ناخودآگاه جمعی انسانها نشئت میگیرد. در آن ناخودآگاه جمعی صوَری هست، ایدههایی هست، خاطرات ازلی هست، خدا هست. آنچه از روانشناسان دین در اینجا نقل کردم نمونههایی از آرای آن روانشناسان است که با دین نسبت همدلانه داشتهاند.
اما عرفای بزرگ ما در باب منشأ خداباوریِ انسان مسئلۀ دیگری را مطرح کردهاند که من آن را هم خدمت شما عرض میکنم و توضیح میدهم. این عارفان میگویند هر انسانی از طریق هستی خودش از هستی خدا باخبر است. مسئلۀ اینها مسئلۀ «باخبربودن» است. در این مقام، هیچ واژهای بهتر از «خبر» نیست. ما هر کداممان از هستی خودمان خبر داریم، آگاهیم از هستی خودمان. عرفا میگویند انسان از طریق آگاهی به هستی خودش از «هستی مطلق» (خدا) هم آگاه است. وقتی از هستی خودش خبر دارد از خدا هم خبر دارد. باخبری ما از خودمان ما را از وجود مطلقی که ما حصهای از آن و قطرهای از آن هستیم باخبر میکند. یک مثال برایتان عرض کنم، شاید بیشتر شما در دریا شنا کردهاید که خیلی هم لذتبخش است. انسان وقتی در دریا شنا میکند، آنچه در قلمرو تصرفات اوست و جایگاه شنای او را تشکیل میدهد مثلاً همان ۴۰۰ متر یا ۵۰۰ متر مکعب آب است که او در آن آشنا میکند، اما درست از همین طریق این انسان با همۀ دریا در وحدت اتصالی قرار دارد و با دریا متصل است. بهصورت تشبیه معقول به محسوس، ارتباط انسان و خدا گویا چنین است و انسان از طریق هستی خودش با هستی مطلق در ارتباط واقعی قرار دارد. اصلاً خدا از انسان غایب نیست و همیشه با انسان است. نه اینکه انسان باید جستوجو کند تا خدا را پیدا کند. البته نه در مفهوم انسانانگارانه، آنطور که انسان در کنار انسان است و نه آنطور که موجود دیگری در کنار ماست.
هرکس هستی محدود خود را تجربه میکند، هستی مطلق را هم تجربه میکند و هیچگاه هستی محدود بهتنهایی قابل تجربه نیست. ممکن است بگویید اگر اینطور است پس باید مسئلۀ خدا مسئلۀ کاملاً واضحی باشد و باید ما همیشه به یاد خدا باشیم و خدا را در کنارمان بیابیم، همیشه این تجربه را داشته باشیم که هستی من قطرهای از آن هستی است و من وقتی هستی خودم را تجربه میکنم آن هستی مطلق را تجربه میکنم، درحالیکه وضع ما معمولاً اینطور نیست. عارفان بزرگ این پرسش را پاسخ دادهاند. آنان میگویند ما از هستی خودمان هم معمولاً باخبر نیستیم؛ یعنی معمولاً ما خودمان را فراموش میکنیم. خصوصاً در مواقعی که بهشدت سرگرم کاری هستیم بهکلی از خودمان غافل میشویم. اما اگر به خود آییم و فراغت یابیم، متوجه میشویم که خودمان خودمان را داریم و خودمان پیش خودمان حاضریم؛ یعنی آگاه میشویم از خودمان. ما همیشه خودمان را پیش خودمان داریم اما همیشه از این واقعیت آگاه نیستیم و از آن غافل میباشیم، چون حواسمان سراغ هزار مسئلۀ دیگر میرود. عارفان میگویند داستان انسان و خدا هم همینطور است. آفت انسان غفلت از خداست و به همین جهت میگویند کار انسان باید این باشد که خدا را «یاد» کند و این همان «ذکر» است که در قرآن مجید فراوان روی آن تأکید شده است. انسان باید کوشش کند آنچه را بهصورت معمولی مورد غفلتش است در درون خودش از طریق یادآوری حاضر کند و به تعبیر صحیحتر حضور او را از نو بیابد. انسان در مقام تکامل معنوی باید مرتباً یاد خدا کند. استدلال برای اثبات خدا فلسفه و کلام و علم است، اما خواندن برهانهای اثبات صانع و این قبیل چیزها راه بهسوی خدا نمیگشاید. خدا یادکردنی است.
در روند زندگی ما گاهی پیش میآید که انسانی را جایی دیده و شناختهایم و با او دوست و مأنوس شدهایم و سوابقی پیدا کردهایم اما مثلاً چند سال، دیگر او را ندیدهایم و فاصلۀ زمانی طولانی میان ما و او اتفاق افتاده به طوری که دیگر از او غافل بودهایم. اگر ما، به هر علت، دوباره آن شخص را یاد کنیم، این یادکردنْ مسبوق به تماس و شناخت حسی تجربی بیرونی ماست که سالها قبل اتفاق افتاده بود و حالا من یاد میکنم او را. روی سنگ گور پارهای از اشخاص اشعاری با این مضمون نوشته میشود:ای زندهها، ما را یاد کنید ما سالها با شما بودیم. باید گفت خدا را یادکردن از این قبیل نیست. انسان با شناخت حسی، تجربی بیرونی، دیدن، شنیدن و افتوخیزکردن با خدا آشنا نشده تا یادکردن او هم مانند یادکردن یک انسان فراموش شده باشد. بۀادآوردن خدا از همان طریق ممکن میشود که شناختن خدا از آن طریق امکانپذیر شده؛ یعنی از طریق وجود خود ما و خود ما و از طریق هستی خود ما. یادآوری خدا در درون خود ما باید اتفاق بیفتد. او از بیرون به یاد آورده نمیشود چون او همیشه در درون ماست.
یک انسان هرقدر کمالات داشته باشد، درست به همان اندازه هم میتواند خدا را بشناسد و او را یاد کند و نه بیشتر. اگر انسان بهرهمند از علم باشد، که یک کمال است، از کمال علمی خدا آگاه میشود، اگر انسان عشقورز باشد از عشقورزی خدا آگاه میشود، اگر بخشاینده و رحیم باشد از بخشایندگی و رحمت خدا آگاه میشود، اگر خلاق و آفریننده باشد از خلاقیت و آفرینندگی خدا آگاه میشود و هکذا در نقطۀ مقابل، انسان جاهل یا کینهورز و حسود یا خودخواه و زورمدار برای خود خدایی میسازد که همین صفات ناشایست را دارد. او چون خود از صفات کمال آگاه نیست، از «کمال کلّ» یعنی خدا واقعاً باخبر نمیشود. این آگاهشدن است نه کتابخواندن. انسان هرقدر دربارۀ عشق و محبت کتاب بخواند، نمیفهمد عشق و محبت چیست، مگر اینکه کسی به او عشق و محبت را بچشاند و او بچشد و یا اینکه عشق و محبت از درونش به علتی سرازیر شود؛ یعنی خود عاشق شود. با اینهاست که انسان میفهمد عشق و محبت یعنی چه. در روانشناسی کودک سخن بسیار خوبی هست، میگویند: کودکانی که از مادر و پدر محبت نمیچشند پس از بزرگشدن نمیتوانند به دیگران محبت بورزند. کسی میتواند محبت را به دیگری منتقل کند که به او محبت چشانده شده است، اینها مسائل درونی است، چشیدنی و ممارستی و آگاهشدنی است، جوشیدنی است، تجربهکردنی است. رابطۀ انسان و خدا هم این چنین است. ما انسانها متناسب با ظرفیت وجودی خودمان از خدا و کمالات خدا آگاه میشویم. بذر خدایی در خودآگاهی ما رشد میکند. استدلال فلسفی برای این است که اگر در ساختار عقلانی انسان شبههها و پرسشهایی به وجود آید، آنها پاسخ بیابند. عارفان بزرگ به ما میگویند که خدا را یاد کنید تا خدا از درونتان بجوشد. انسان باید مقدمات این جوشیدن را فراهم کند تا این حادثه اتفاق بیفتد که یکی از مهمترین آن مقدمات فراغت است. انسان باید فراغتی داشته باشد تا از خودش آگاه شود و از طریق آگاهشدن از خود از خدا آگاه شود. ما معمولاً این فراغت را نداریم. باید وقت گذاشت باید فرصت به وجود آورد، باید حفاری کرد خود را و این حفاری وقت لازم دارد. ما برای تربیت فرزندانمان وقت نمیگذاریم بعد میبینیم آن جور که شاید و باید فرزندانمان رشد و کمال پیدا نکردهاند و آن وقت میگوییم چرا اینها اینجوری از آب درآمدهاند! جوانان اهل تأمل به این مسأله توجه کنند که انسان برای تربیت خودش هم باید وقت بگذارد. اینکه آدم تصور کند میتواند هرگونه زندگی کند و در هر شرایطی همرنگ جماعت شود و در تمام اوقات غرق در مشغولیتهای روزانه گردد، ولی انتظار داشته باشد که مثلاً با خواندن کتاب و مقاله مسئلۀ خدا برایش حل شود، این تصور درست نیست. پیامبر اسلام، که کار اصلیاش دعوت به توحید و نشر توحید است، فرمودند من برانگیخته شدهام تا مکارم اخلاق را کامل کنم، چون تا خُلقیات عوض نشود انسان از خود آگاه نمیشود و از خدا هم آگاه نمیشود.
میدانید در معارف دینی ما خیلی تأکید شده روی تهجد و نماز شب آن هم در ثلث آخر شب. اهمیت شببیداری اختصاص به اسلام ندارد در پارهای از ادیان دیگر هم شب داستانها دارد. در عرفان اسلامی، شب داستانها دارد. یکی از دانشجویان من در دورۀ فوق لیسانس رسالهای زیر نظر من گذراند تحت عنوان «شب در نظر عرفا». نظرها و اشعار عرفا را دربارۀ شب جمع و تحلیل کرده بود. مسأله این است که انسان در شب مشغلههای روزانه را ندارد و یک قدری در درون خودش است و از خودش بیرون نپریده است. ما در روز از خود بیرون میپریم و پرتاب میشویم به هزارجا. در خودمان نیستیم. یکی از اهل این قبیل تمرینات تشبیهی میکرد و میگفت یک برگ گل، در داخل یک لیوان پر از آب، موقعی تهنشین میشود و در کف لیوان قرار میگیرد که آب لیوان کاملاً آرام باشد. ما انسانها در شب آرام میگیریم و تهنشین میشویم. خودمان در خودمان هستیم و پرتاب نشدهایم به بیرون. آن وقت است که خودمان خودمان را میتوانیم کشف کنیم، اعماق خودمان را بکاویم، چون مشاغل و عوامل بیرونی ما را نمیکَشد به این طرف و آن طرف. اینکه توصیه شده در ثلث آخر شب به مناجات و رازونیاز بپردازید با خدا سخن بگویید به همین جهت است که در آن ساعت فراغتی حاصل است و در آن فراغت آدم میتواند احساس کند که توسعۀ معنوی پیدا میکند، افق وجودش گسترده تر میشود، از هر گوشۀ وجودش صدایی شنیده میشود و روزنهای باز میگردد، آنچه به خاطر نمیآمد به خاطر میآید از دامنۀ «غیب» کاسته میشود و به دامنۀ «شهادت» افزوده میگردد. خلاصه اینکه خدا در هر شرایطی به یاد نمیآید و از درون آدم نمیجوشد. در قرآن مجید دهها بار این تعبیر «ذکر» به کار رفته است و گفته شده: «اذْکُرُوا اللّهَ ذِکراً کَثیراً» خدا را زیاد به یاد بیاورید خیلی زیاد. خواننده در بدو نظر میگوید یعنی چه خدا را خیلی زیاد به یاد آورید. در آیۀ دیگر آمده «قُلْ مَا یَعْبَأُ بِکمْ رَبِّی لَوْلَا دُعَاؤُکمْ»[بگو پروردگار من به شما اعتنا نمیکند اگر او را نخوانید] (فرقان: ۷۷). ما تصور میکنیم در هر شرایط خدا برای ما حاضر است در هر شرایط راهی از ما بهسوی خدا باز است. نه اینجور نیست در بسیاری از شرایط ما در غفلتیم و باید پردۀ غفلت را کنار بزنیم و خدا را بخوانیم و بخوانیم و بخوانیم تا نداهای ما نتیجه دهد و خدا از درون و بیرون ما خودش را به ما نشان دهد. اما ازته دل بخوانیم نه اینکه فقط با زبان بخوانیم. این گونۀ خواندن از کسانی ساخته است که خودِ آنها واجد کمالات معنوی هستند، آنها درواقع، به هنگام این خواندن، کمالات وجودی خود را وسعت میبخشند و تجربۀ این وسعتیافتن عین تجربۀ کمالات الهی و هستی خداوند است. کسی میتواند از مراتب علمی یک دانشمند بسیار برجسته اطلاع پیدا کند که خودش قسمتی از آن دانش را داشته باشد، جاهل نمیتواند از عالِم خبردار شود، غافل و فاقد کمالات معنوی هم نمیتواند از خدا باخبر بشود. در قرآن کریم گفته شده که خود قرآن ذکر است و یا «تذکره» است قرآن یادکردن خداست قرآن در درجۀ اول ذکر پیامبر است و بعد مایۀ ذکر ما میشود. این قرآن عین یادکردن خدا بهوسیلۀ پیامبر است با امداد (وحی) خدا. دربارۀ کتابهای سایر پیامبران هم در قرآن گفته شده آنها هم ذکر بودهاند. در مورد دیگری از قرآن آمده: «وَذَکرْ فَإِنَّ الذِّکرَىٰ تَنفَعُ الْمُؤْمِنِینَ» (ذاریات: ۵۵) آن چیزی که به مؤمنان نفع میرساند یادکردن خداست.
جمعبندی سخنانم این است که داستان رۀابی انسان به خدا رۀابی انسان به موجودی بیرون از خودش و غیر از خودش نیست. اینطور نیست در یک جایی باید خدا را پیدا کنیم خدا همیشه با انسان است، اما نه آن خدای انسانوار که از آن گریز باید داشت. هستیِ محدود آدمی قطرهای است از هستی نامحدود خداوند. ما فرزند خداییم و همیشه در دامن و در آغوش خداییم، اما نمیدانیم که در آغوش خداییم. ما جدا نیستیم از خداوند. اینجا عرفا سخنان بسیار بلندی دارند که فرصت پرداختن به آنها نیست. پس عرفا نظرشان این است که ریشه و پایه و مایۀ مطرحشدن خدا و ذکر خدا و سخنگفتن با خدا و امید و اعتماد به خدا و هرچه از این قبیل است در درون خود انسان است. یادکردن خدا این نیست که با ایجاد سروصدا و غوغاسالاری همهجا را در جامعه پُر از نام خدا کنیم، ولی عملاً دنبال منافع نامشروع دنیوی خودمان باشیم!
یادداشتها
[۱]. Schleiermacher
* ایراد شده در شب ۲۳ رمضان ۱۳۸۷ در حسینه ارشاد. به نقل از: به نقل از: شبستری، محمدمجتهد (۱۳۹۶). نقد بنیادهای فقه و کلام؛ سخنرانیها، مقالات، گفتگوها، نشر الکترونیکی در مرکز نشر آثار و افکار محمدمجتهدشبستری. صص. ۲۱ – ۳۰
انتهای پیام