نقل قولها و ادعاهای تازه احمدیمقدم درباره 88
انصاف نیوز: از دو روز گذشته مصاحبه ای منتسب به اسماعیل احمدیمقدم، فرمانده سابق ناجا با سایتی ناشناخته به نام «تاریخ انقلاب» در شبکه های اجتماعی بازنشر می شد اما چون امکان اطمینان یابی از واقعی بودن آن وجود نداشت، در انصاف نیوز بازنشر نشد.
روز دوشنبه چند سایت خبری شناخته شده از جمله آفتاب [لینک]، افکار خبر [لینک] و فرهنگ نیوز [لینک] متن کامل این مصاحبه یا بخشی از آن را بازنشر کردند و بخشی از آن نیز در شماره ی روز سه شنبه ی روزنامه ی شرق [لینک] منتشر شده است.
کزیده ای از این مصاحبه ی مهم که حاوی ادعاهای زیادی است، به نقل از سایت آفتاب در پی می آید:
* صرف نظر از اینکه حق با چه کسی است، صحبتهای آقای احمدینژاد درست بود یا آقای هاشمی رفسنجانی یا کروبی و یا دیگران، واقعیت این است که رئیسجمهور شدن آدمی مثل احمدینژاد برای اصلاحطلبان غیرقابل تحمل بود. عمل و نوع رفتار آقای احمدینژاد در تبلیغات انتخابات ۸۴ و پس ازآن و حملاتش به آقای هاشمی، کارگزاران و دیگرانی که تمایل به آقای هاشمی و جناح چپ دارند، برای آنها یک فاجعه بود. آنها بعد از هشت سال حکومت در دوره اصلاحات تصور میکردند کشور کاملا تمایل به سمت لیبرالیسم پیدا کرده است اما ناگهان احمدینژاد آمد.
* هنگامی که فرمانده نیروی انتظامی شدم به عنوان فرمانده ناجا دیداری با آقای خاتمی در کاخ سعدآباد داشتم. اواخر تیرماه، روزهای آخر ریاست جمهوریشان بود. از ایشان علت پیروزی احمدینژاد و شکست اصلاحطلبان را سوال کردم. آقای خاتمی در پاسخ گفت: «آقای خامنهای تا ۱۸ تیر ۷۸ کاملا از ما حمایت میکرد اما پس از واقعه ۱۸ تیر ۷۸ از اینکه چه اتفاقی دارد میافتد کمی نگران شد. پس از آن سختگیری روی رسانهها، روزنامهها و افراد شروع شد. بیاعتمادی ایشان از آن مقطع شروع شد. ایشان انصافا به ما کمک میکرد؛ هیچ وقت مقابل ما نبود ولی ما احساس کردیم که اعتمادشان نسبت به ما مخصوصا با رفتارهای مجلس ششم کم شده است. تقصیر اصلی گردن دوستان خودمان بود. تصور دوستان ما این بود که اگر کلمه اسلامی را از جمهوری اسلامی بردارند مشکلات حل میشود. بدتر از آن این بود که برای این موضوع از ضدانقلاب خارج کمک گرفتند. اسلام در ایران ریشه دارد و مردم، بیدینی و حضور ضدانقلاب را تحمل نمیکنند.» آقای خاتمی گفت: «به آقای بهزاد نبوی گفتم فکر میکنید اگر سراغ ضدانقلاب خارج از کشور بروید و آنها را برگردانید آنها چه میکنند؟ هیچی! تو فکر کردی که اگر آنها بیایند تو و اکبر گنجی را مسئول میکنند؟ وقتی بیایند اول به خودتان میگویند سبدتان را بردارید و بروید آخر صف! خود شما 25 سال ما را عقب انداختید.» آقای خاتمی گفت: «این یکی از علتهای شکست ما بود. خیلی تلاش کردم که این اتفاق نیفتد اما نشد.»
* آقای احمدینژاد برای انتخابات سال 88 مکرر به من میگفت: «اجازه بدید خاتمی بیاید.» با شورای نگهبان در این مورد صحبت کرده بود که خاتمی در انتخابات شرکت کند. میگفت بگذارید خاتمی بیاید تا در همان مرحله اول شکست بخورد و پروندهشان بسته شود.
* شاخکهای اطلاعاتی ما نشان میداد که جناح وسیعی از دشمنان احمدینژاد وارد میدان انتخابات شدهاند؛ از چپها و کارگزاران گرفته تا آقای ناطق نوری و لاریجانی که به نوعی از احمدینژاد کینه به دل داشتند. شاید این افراد در انتخاب کاندیدای مورد نظر با هم اختلاف داشتند اما در اینکه احمدینژاد نباشد با هم کاملا همعقیده بودند. نخبگان و احزاب همه علیه احمدینژاد بودند. حتی در حزبی مثل موتلفه هم مخالفینی داشت. رأی بسیاری از حزباللهیها به احمدینژاد به خاطر حُب به او نبود بلکه به این دلیل بود که متوجه شده بودند اگر به احمدینژاد رأی ندهند جناح چپ رأی میآورد. در واقع بین بد و بدتر، بد را انتخاب کردند.
* آقای موسوی باید تحلیل شود. عنصر مبهمی است. سوابقش باید مشخص شود. او از گروه «جاما» و هواداران «حبیبالله پیمان» بود. موسوی گرایشات سوسیالیستی داشت ولی اول انقلاب معلوم نیست ناگهان چگونه وارد حزب جمهوری اسلامی شد؟! موسوی هیچوقت عنصر انقلابی نبود. مشخص نیست یک دفعه چطور وزیر امور خارجه و بعد نخستوزیر شد؟! باید پاسخ این پرسش ها را پیداکنیم.
* سعید حجاریان به عنوان استراتژیست دوم خرداد طبق کتاب موج سوم دموکراسی «هانتینگتون» بود. اصلاحطلبان دستورالعملهای هانتینگتون را برای انقلاب مخملی اجرا میکردند. یکی از دستورالعملهایش سرعت عمل و قاطعیت است. او درکتابش متذکر شده اگر سرعت و قاطعیت نداشته باشید، اقتدارگرایان به سرعت میتوانند بازگردند. من آن دو جلد را کامل خواندهام و به دستورالعملهایش آشنایی دارم. دستورالعملها کاملا مشخص بود، اصلاحطلبان هم دقیقا طبق آن عمل کردند. آنها گفتند ما مشکلمان این است که اصل سرعت عمل را رعایت نمیکنیم. به همین دلیل در ۸۸ معتقد بودند این بار باید سریعتر عمل کنیم. روش افزایش سرعت آنها به آن شیوهای بود که آقای خاتمی صادقانه به ما گفت: «باید اسلامیت نظام تعطیل شود.» حضرت آقا در دیدار با دانشجویان در ماه رمضان سال جاری فرمودند: «اسلامیت را که منکر شده بودند، جمهوریت را هم زیرش زدند.» یعنی عدم اعتقاد آنها به جمهوریت مشخص بود. تصمیم گرفتند به هر قیمتی رأی بیاورند. ما و سازمانهای امنیتی – نظامی هم با شواهد و مدارک موجود حوادث را پیشبینی میکردیم.
* برای کنترل حوادث، جلساتی در شورای امنیت ملی تشکیل میدادیم. البته شورای امنیت کشور که کلا تعطیل بود! وزارت کشور مدتها بیوزیر بود! یعنی آقای پورمحمدی که رفت، آقای سیدمهدی هاشمی سرپرست وزارت کشور شد. بعد هم که آقای کردان آمد و داستان استیضاح ایشان پیش آمد و وزارت کشور دوباره مدتی بیوزیر بود تا آقای محصولی وزیر شدند. اما ما در شورای امنیت ملی چه پیش از انتخابات و چه پس از آن جلسات منظمی داشتیم. پس از انتخابات که تقریبا هر روز در دبیرخانه که در واقع کمیته بحران شده بود با حضور تمام وزرا، مسئولین، فرماندهان نظامی، امنیتی و رئیس صدا و سیما جلسه داشتیم. شاید ما جلوتر از سازمانهای دیگر بودیم.
* وزارت اطلاعات چه قبل از انتخابات و چه بعد از آن از ما پشتیبانی اطلاعاتی نمیکرد. اینجا موضوعی را به شما میگویم که تا به حال نگفتم. وزارت اطلاعات به نحوی آقای هاشمی را در جریان انتخابات ریاست جمهوری هدایت و حتی تشجیع میکرد. در اینکه آقای اژهای حزباللهی، وفادار به نظام و ضد دوم خرداد است، تردیدی نیست اما به نظر من ایشان در انتصاباتش مقداری محتاطانه عمل میکرد و این محتاط بودن کمی برایش مشکل ایجاد کرد. در جریان فتنه عدم پشتیبانی اطلاعاتی وزارت از ما کاملا مشخص بود. هیچ وقت اطلاعاتی از آنها نمیگرفتیم. در واقع وجود یک سکته خبری و جدینگرفتن ماجرا در آنجا مشخص بود. وزارت حتی در ادامه فتنه هم اطلاعات درست و دقیقی ارائه نمیکرد ولی ما از پیش از انتخابات تحرکات را رصد میکردیم. مثلا اینکه مهدی هاشمی که کمیته صیانت آراء را تشکیل داده بود و ما از جلساتش با افرادی مثل محسن آرمین، تاجزاده و بعدها بهزاد نبوی و دیگران در نیاوران مطلع بودیم.
* آقای هاشمی در انتخابات ۸۴، از ستاد انتخاباتی کل کشور و بسیاری دیگر از جمله من به این عنوان که در انتخابات مداخله کردم و نظامیان حق این کار را ندارند، شکایت کرده بود. ایشان توسط رئیس ستادش آقای مرعشی شکایتی به دادسرای نظامی کرده بود. شکایتش این بود که من در سخنرانیام گفتهام «کارگزاران مسائل فرهنگی را فدای پیشرفت اقتصادی کردهاند و البته در اقتصاد هم دستاورد بزرگی نداشتهاند.» آقای هاشمی بعد از انتخابات خیلی عصبانی بود. تصمیم گرفتم پیش ایشان بروم. قبل از دیدار با دفتر حضرت آقا هماهنگ کردم که به آقای هاشمی چه بگویم بهتر است. سیاست بیت رهبری حفظ آقای هاشمی است. پیش آقای هاشمی که رفتم به ایشان گفتم شما شکایتی از من کردهاید؟ گفت: «من خبر ندارم!» خودش را به آن راه زد. ولی گفت به من گفتهاند که شما ۵۲ درصد رأی آوردهای. گفتم این آمار را وزارت اطلاعات به شما گفته است. ما هم در نظرسنجیهایمان آمار داشتیم که میزان آرای شما ۶۲ درصد است. منتها در مرحله دوم. به طور مثال بین هاشمی و محسن رضایی نظرسنجی کردیم که آرای آقای هاشمی ۶۲ درصد بود یا بین هاشمی و معین، هاشمی ۵۱ درصد بود. به آقای هاشمی گفتم در نظرسنجیای که شش ماه مانده به انتخابات درباره آرای هشت کاندیدای مرحله اول انجام دادیم، آرای شما در میان هشت نامزد ۳۶ درصد بود. پس از مدتی آرام آرام آرای شما پایین آمد تا همان ۲۱ درصدی شد که رأی آوردید. هر چقدر که به زمان انتخابات نزدیکتر میشدیم آرای شما کاهش پیدا میکرد. هیچ وقت از ۳۶ درصد بالاتر نبود. وزارت اطلاعات به شما نگفته است که این ۶۲ درصد نظرسنجی برای مرحله دوم بوده است. این ارقام قابل استناد نیست. به هاشمی گفتم جریان اجتماعی به سمت احمدینژاد رفته بود و تقصیر خود شما بود. طبیعی است که بسیجیها به شما رأی نمیدهند. گفت: «چرا؟» گفتم: «فیلم درست کردی، پسرت مهدی اسمش را گذاشته مارمولک۲!» منظورم فیلم انتخاباتیاش بود. وقتی این جریان را گفتم به فکر فرو رفت. اگر یادتان باشد در فیلم انتخاباتی هاشمی، ایشان در میزگردی با دخترها و پسرها نشسته بود. در آنجا آقای هاشمی گریه میکند! تا ایشان گریه میکند میگویند «کات، فیلم خراب شد. از نو!» آقای هاشمی عصبانی میشود و میگوید: «یعنی چه؟ من را مسخره کردید. مگر گریه کنم چه اتفاقی میافتد؟!» پسرش میگوید: «بابا غصه نخور ما در حال ساخت مارمولک ۲ هستیم»! (با خنده) در آن دیدار به آقای هاشمی گفتم وقتی در فیلم انتخاباتیتان میگویید برای پوشش، لخت نبودن کافی است! وقتی حتی یک سفر استانی نرفتی و متکبرانه گفتی ما اینجا برندهایم، کاری نداریم که برویم، روشن است که به بسیجیها بگوییم یا نگوییم به شما رأی نمیدهند. بسیجی دنبال آرمان امام است. در آن دیدار آقای هاشمی چند بار با کنایه به من میگفت فامیلتان احمدینژاد! گفتم من با آقای احمدینژاد نسبتی ندارم. اما دو سه بار حرفش را تکرار کرد. متوجه شدم به شایعه فامیلبودن من با احمدینژاد اشاره میکند. به ایشان گفتم اصلا احمدیمقدم با احمدینژاد چه طوری شناسنامهای باجناق میشوند؟ خندهدار نیست؟ همسر من اهل کردستان است و ما هیچ نسبتی با آقای احمدینژاد نداریم. بچهمحل بودهایم ولی حتی یادم نمیآید او را در محل دیده باشم. در شهرداری با او آشنا شدم. این شایعات مال بیبیسی است. البته آقای روحانی هم یک بار همین مطلب را به من گفت اما آقای هاشمی از شما تعجب میکنم که چنین حرفی میزنید! به نظر من آقای هاشمی، آن فرد باهوش گذشته نیست. زمانی که بررسی میکنی، متوجه میشوی مطلبی را میگوید اما پس از مدتی مطلب دیگری میگوید که صحبت اولش را نقض میکند. مشخص است که کیاست گذشته را ندارد و البته بالارفتن سن هم اثر دارد. تصور آقای هاشمی این بود که من با احمدینژاد خیلی صمیمی هستم و دلیل روی کار آمدنش بنده هستم.
* آقای روحانی هم یک بار موضوع فامیل بودن من و احمدینژاد را مطرح کردند. چون از زمان جنگ با هم آشنا بودیم به شوخی به ایشان گفتم حاج آقا! مثل اینکه شما هم مشتری بیبیسی هستی؟! اگر تلویزیون خودمان را گوش داده باشید، من سه بار در تلویزیون توضیح دادم که من هیچ نسبتی با آقای احمدینژاد ندارم. گفت من اصلا تلویزیون خودمان را نگاه نمیکنم. ارزش دیدن ندارد. معلوم نیست چه میگویند، همهاش چرت و پرت است.
* آقا به ما دستور رسمی داده بود که بسیج در انتخابات حق دخالت ندارد؛ نه در نفی و نه در اثبات کاندیدایی. حتی ما در موقع انتخابات فرماندهان بسیج را به عنوان اردو به لواسان تهران بردیم اما بدنه بسیج مردمند. ما فرمانده را میتوانیم اردو ببریم اما بسیجی، نفر یا سازمان نیست که به او بگوییم به این رأی بده و به آن رأی نده.
* آقای خاتمی در همان اولین ملاقات به من گفت که یک عذرخواهی به شما بدهکارم. گفتم: «چرا؟» گفت: «رفتم خدمت آقای خامنهای، به ایشان گفتم این آقای احمدی را که میخواهید به فرماندهی ناجا منصوب کنید در انتخابات مداخله داشته.» آقای خاتمی تعریف میکرد که آقا پاسخ داده بودند که آن احمدی که شما میگویید ایشان نیست، او شخص دیگری است. ایشان احمدیمقدم است. مشخص بود که حضرت آقا به او گفته است ولی قانع نشده است اما آن روز در هر حال به ظاهر از من عذرخواهی کرد.
* احمد توکلی به خود من میگفت از هاشمی نباید منتظری و از میرحسین نباید بنیصدر بسازیم.
* در انتخابات سال ۸۸ در کنار کمیته صیانت از آرا، جلاییپور هم با عنوان «پویش ۸۸» جوانان را سازماندهی میکرد. از همان الگوی بسیج در توجیه چهره به چهره استفاده میکردند. پویش ۸۸ یکی از ستادهایی بود که در آن جوانان را برای تظاهرات، شبکهسازیهای میدانی میکردند. از برنامهریزی برای هنرمندان، ساختن فیلم و بخشهای دیگر توسط آنها اطلاع داشتیم. از طرفی پیش از انتخابات جلساتی در دفتر آقای هاشمی تشکیل میشد که بخش راهبردی در آنجا بود. این جلسات با حضور خاتمی، هاشمی، میرحسین، ناطق و سیدحسن خمینی تشکیل میشد و برنامهریزیها در آنجا بود. در آنجا روی یک کاندیدا با هم توافق کردند. البته ابتدا موسوی در جلسات عضو نبود، زمانی که کاندیداتوری او قطعی شد به جمعشان اضافه شد. برگزاری جلسات مشخص میکرد که آنها در حال سازماندهی هستند تا با تمام قوا در میدان حاضر شوند.
* در اواخر سال ۸۷ اتاق رصد رسانهها را برای رصد اقدامات سیاسی در ناجا تاسیس کردیم. طبیعتا بسیاری از اقدامات اصلاحطلبان در روزنامهها، رسانهها و شبکههای اجتماعی آشکار بود اما بخش دیگری از آن پنهان بود. احاطه اطلاعاتی ناجا نسبتا خوب بود. پویش ۸۸، دفتر هفت تیر و ستاد قیطریه را ناجا رصد کرد و گرفت. از سازماندهی آنها مطلع بودیم اما از چگونگی آن اطلاع نداشتیم. شبکههای آنها مبهم بود؛ اینکه چه طور پلاکارد میآورند؟ چگونه شعارها تنظیم میشود؟ چه طور به افراد میگویند این طرف یا آن طرف برو؟ تمام این مسائل برای ما سوال بود. پس از اینکه در پویش ۸۸ اسامی دو هزار نفر از شبکه آنها را یافتیم شبکه میدانیشان متلاشی شد. تمام برنامهها، فراخوانی و سازماندهی میدانی آنها از بین رفت. وقتی محسن آرمین و افراد دیگر که بیانیهها را مینوشتند، راهپیماییها را برنامهریزی و خارج و داخل را با هم هماهنگ میکردند بازداشت کردیم، ضربه سختی خوردند.
* ناجا در اواخر سال ۸۷، براساس این تحلیلها رزمایشهایی به عنوان «آرامش و امنیت» در ظاهر برای بازداشت دزد، فرود از آسمان و موارد دیگر در کل کشور برگزار کرد اما هدف، موضوع دیگری بود. این رزمایشها بیشتر در شهرهایی که احتمال تهدید بیشتر بود، اجرا شد. رمضانزاده در یکی از جلسات خصوصیشان گفته بود این مانورها در ظاهر برای امنیت اجتماعی است ولی باطنش برای ما طراحی شده.
* یکی از قرائن ما برای بحران احتمالی، افزایش تردد خبرنگاران خارجی به ایران و تماسهایی که اصلاحطلبان با این افراد داشتند، بود. از کلاسهایی که دختر مکگین در دوبی برای آموزش انقلاب رنگین برگزار کرده بود کاملا خبر داشتیم. میدانستیم چه کسانی به آن کلاسها میروند. برای ما روشن بود که تمام فعالیتهای خارج، داخل و واسطهها برای این بود که احمدینژاد نباشد، حالا میرحسین هم اگر نبود، نبود.
* احمدینژاد هم اصلاحطلبان را جدی نگرفت. تحلیلش از رقیب بر اساس استقبال از خاتمی بود. خود اصلاحطلبان هم متوجه عدم توان خاتمی در تجمیع شدند، به همین علت باید کسی را انتخاب میکردند که توان لازم در جذب مردم را داشته باشد. زمانی که میرحسین با حمایت رسانهها در صحنه حاضر شد استقبالهای گسترده ای از او شد. وقتی چند گزارش از این استقبالها را برای احمدینژاد بردند، از میزان حضور اصلاحطلبان تعجب کرد و نگران شد. 10 روز مانده به انتخابات ناگهان سفرهای استانی خود را افزایش داد و هر روز به دو یا سه استان سفر میکرد. از آذربایجان غربی به اصفهان، از آنجا به مشهد.
* احمدینژاد به جهت موقعیتش، به اطلاعات دسترسی داشت و از شبکه اجتماعی خوبی برای ارزیابی اوضاع برخوردار بود.
* تنها تماس من با ایشان (احمدینژاد)، پس از مناظره با موسوی و کروبی بود. چون یکی از پاشنهآشیلهای محسن رضایی جنگ است. اگرچه آقا محسن برای خودش برگ برنده حساب میکند اما میشود با تا دو سوال محسن رضایی را خراب کرد. مثلا عملیات رمضان را برای چه طراحی کردی و چرا بچههای مردم را به کشتن دادی؟ یا مثلا در عملیات کربلای ۴ و از این جور سوالها. قبل از مناظره به آقای احمدینژاد زنگ زدم و گفتم دفاع مقدس در ذهن مردم تقدس دارد، این را در خط قرمز بگذارید و وارد این حوزه نشوید. به آقا محسن هم میخواهم بگویم حالا در حوزهی سیاسی هر چه میخواهید همدیگر را بزنید اما تقدس جنگ را از بین نبرید.
* سال 88 شبکههای اجتماعی آرام آرام در جامعه گسترش مییافت و ما از این موضوع غافل بودیم و احاطهای به آن نداشتیم. چپها از شبکههای اجتماعی مانند فیسبوک، توییتر و … برای پیشبرد برنامههایشان به خوبی استفاده میکردند و ما اصلا روی آن برنامهریزی نکرده بودیم.
* در سال ۸۸ امکانات و آمادگی ما برای مواجهه با آن اتفاقات کافی نبود یعنی وسعت اتفاق را به این میزان پیشبینی نمیکردیم. در واقع پیشبینی آن کمی سخت بود.
* ما قصد برخورد با تجمعات را نداشتیم. مکرر در دبیرخانه جلسه داشتیم. هر شب سردار رجبزاده فرمانده تهران تا سه نصف شب گزارش یک به یک خیابانها را به من میداد. استدلال و استنباط من این بود که آنها دنبال بهانهای از برخورد نیروی انتظامی هستند چون آقای هاشمی مرتب در مصاحبهها میگفت اگر چهل میلیون نفر شرکت کنند واقعا رأی مردم محقق میشود. یعنی احمدینژاد شکست میخورد. مرتب تاکید میکرد مشارکت واقعی یعنی چهل میلیون. آن زمان چهل میلیون یعنی شرکتکردن ۸۵ درصد از مردم در انتخابات. در حالی که باید از آقای هاشمی پرسید آخر شما که خودت ۸ سال مسئول بودی، چه زمانی ۸۵ درصد از مردم در انتخابات شرکت کردند؟
* اصلاحطلبان با استفاده از واژه مشارکت بالا و چون علاقهمند به حضور بخش خاکستری بودند جماعت خودشان را بسیج میکردند. ما هم گفتیم خوب است که ما هم از واژه مشارکت بالا استفاده کنیم تا حزباللهیها هم شرکت کنند و همه بیایند.
* طرفداران موسوی ۲۳ خرداد مقابل دفتر او در خیابان فاطمی و ولیعصر تجمع کردند و همان شب چند اتومبیل را آتش زدند. دو روز بعد یعنی ۲۵ خرداد به استناد فیلمها و به روش جداسازی بلوکها و شمارش نفرات، جمعیتی حدود ۳۵۰ تا ۵۰۰ هزار نفر حضور داشتند اما چپها با مبالغه، حضور دو یا سه میلیون نفر را اعلام کردند. حتی اگر دو میلیون نفر هم بودند، خیلی غیرمنتظره نبود. موسوی در تهران حدود دو میلیون و سیصد یا چهارصد هزار رأی آورده بود، تعدادی که شرکت کردند یکپنجم کسانی بودند که به او رأی دادند. این تعداد هم در همان هفته به مرور کاهش یافت به طوری که جمعیت آنها در تجمع مقابل صدا و سیما ۵۰ هزار نفر بود. تاجزاده و چند نفر دیگر اعتراف کردند که ساعت ۴ بعد از ظهر روز انتخابات، ما با کمیته صیانت از آرا و با توجه به آماری که از استانها البته به غیر از استان اردبیل جمع میکرد، متوجه شدیم که موسوی باخته است. حالا آرای اردبیل هم نهایت یک یا دو درصد نتایج را بالا و پایین کند. تاجزاده میگوید به آقای خاتمی گزارش باخت را دادیم. خاتمی گفت به موسوی نگویید، روحیهاش خراب میشود. بلند شوید با هم پیش میرحسین برویم. پیش میرحسین رفتیم و پیروزیاش در انتخابات را تبریک گفتیم و گفتیم از اینجا به بعد هم دیگر بعید است که نتایج تغییر کند. چند دقیقه بعد هم سایت کلمه سبز اعلام پیروزی کرد. موسوی هم ساعت 11 شب مصاحبه کرد که من با رأی بالا قطعا پیروز انتخابات هستم! یعنی موسوی بنده خدا را در چاله انداختند. تجمعات ۲۳ خرداد پراکنده بود و شب در خیابانها، میادین سعادت آباد، نور، ونک و جاهای دیگر تجمع میکردند، آتش روشن میکردند و تخریب میکردند. اما راهپیمایی بزرگشان را بیست و پنجم گذاشتند. بیانیهنویسشان هم مجید انصاری بود. در جلسه دبیرخانه که همان روز برگزار شد تصمیم گرفتیم که با اغتشاشگران برخورد کنیم و اگر کسی بینظمی یا اخلال عمومی ایجاد کرد را دستگیر کنیم. ما به آنها ابلاغ کردیم که اجازه تجمع ندارید. بعد مجمع بیانیه داد و لغوش کرد.
* روز 25 خرداد آقای تابش نماینده مجلس طبق رفاقتی که از قدیم با من داشت، با من تماس گرفت، گفت میشود ما همراه آقای خاتمی به تجمع برویم یا نه؟ گفتم من توصیه نمیکنم که آقای خاتمی برود چون بالاخره این تجمعات غیرقانونی است و جرم محسوب میشود. گفت نه، ما میخواهیم جلوی مسجد صاحب الزمان در خیابان آزادی، آقای خاتمی با یک بلندگو روی وانت به مردم بگوید بروید خانههایتان. گفتم من این را هم توصیه نمیکنم. اگر میخواهد در مسجد صحبت کند اشکالی ندارد ولی بیرون مسجد را توصیه نمیکنم. گفت حالا باید چه کار کنیم؟ حاج آقا قول داده است که برود، برایمان خیلی بد می شود. حالا شما یک کاریش بکن ولی نم شود که ما نرویم. گفتم خب باشد. حالا یک کاریش میکنیم. یک تیم اسکورت به او دادیم، آنها هم از مسیری خاتمی را بردند که در ترافیک بیفتد. خاتمی هم تماس گرفت و گفت من در راهبندانم و دیگر نمیرسم! بعد هم به بهانه اینکه اینجا خطرناک است دستور داد که برگردند. آقای خاتمی خیلی زیرک است و حواسش کاملا جمع بود. آقای خاتمی نیتش از ابتدا این بود که نرود. با هماهنگیای که با ما کرد مشخص شد که فقط میخواست یک صورت ظاهری و بهانه درست کند که شرکت نکند. از همان ابتدا یک احتیاطهایی داشت. مثلا همین که کلمه جنبش سبز را به کار نبرد و از همان ابتدا حسابش را از آنها جدا کرد. واژه تقلب را هم به کار نبرد تا راه گریزی برای خودش گذاشته باشد یا مثلا به آقا حمله نکرد. یک خطوط قرمزی برای خودش گذاشت که الان همان خطوط قرمز، او را با کروبی و موسوی متمایز میکند. اگر بخواهیم یک جمعبندی کنیم حتی میتوانیم بگوییم که مواضع، اقدامات و رفتارهایش از هاشمی هم بدتر نبوده است ولی خب شکی نیست که اینها همه در پشت صحنه با هم هماهنگ بودند و به نظر من اگر عقل دست خاتمی بود مسئله را زودتر جمع میکرد. ولی دیگر کار از دست اینها هم خارج شده بود.
* تا روز ۳۰ خرداد اتاق جلسات هاشمی، ناطق، سیدحسن خمینی و خاتمی برقرار بود. حالا بعدا هم موسوی را ملحق کرده بودند. معلوم است آنجا در سطح کلان فکر و تصمیمگیری میکردند. آقای ناطق بعدا به من گفت خدا وکیلی من دیگر بعد از انتخابات در جلسات اینها شرکت نکردم و حسابم را جدا کردم. تا قبلش برای اینکه موسوی بیاید و احمدینژاد را کنار بزنیم با اینها هماهنگ بودم ولی بعد از این رفتارها دیگر با آنها هماهنگ نبودم.
* اینها سه تشکل داشتند؛ یک تشکل مهدی هاشمی که برای تخریب بود که آن را با حمزه کرمی در دفتر هیئت امنای دانشگاه آزاد راه انداخته بودند؛ اراذل و اوباش، تخریبها و لشکرکشیها را ساماندهی میکردند. یک تشکل دیگر پویش ۸۸ بود که جلاییپور به عهده داشت. ستاد جوانان که ساماندهی خوشهای و در واقع سازماندهی شبکهای را در کف خیابان ها میکردند؛ پلاکاردها، پوسترها و شعارها را سازماندهی میکردند.
* ما اطلاعات فریب میدادیم که تظاهرات در فلان نقطه برگزار خواهد شد اما میدیدیم که هیچ کسی نمیرود. معلوم میشد که یک شبکه مطمئنی دارند که فقط از طریق موبایل و اساماس هدایت نمیشوند و تجمعات در همان جایی که مشخص شده برگزار میشد. آنها هم وقتی کروبی یا موسوی میخواستند به تجمعات بروند اطلاعات فریب میدادند. ولی ما از اینکه تیم حفاظت آنها کدام منطقه را چک میکنند، متوجه میشدیم محل تجمعشان کجاست. آنها از شبکههای اجتماعی خیلی خوب بهرهبرداری میکردند ولی ما در رابطه با فیسبوک و شبکههای مجازی خیلی توجیه نبودیم.
* کروبی بنده خدا بازی خورد. بیشتر، غرورش او را به میدان آورد وگرنه آنها قصد حمایت از او را نداشتند و اصلا در بازی آنها هم نبود.
* صبح ۲۵ خرداد حدود ساعت ۱۱-۱۲ که جلسه شورای امنیت ملی بود، آقای عزیز جعفری به من زنگ زد و یکسری توصیههایی کرد. مسئولیت به ما داده شده بود، نه به سپاه. یعنی همچنان موضوع انتظامی بود و هنوز امنیتی نشده بود. ایشان گفت آقای احمدیمقدم، امروز برای شما یک دو راهی سخت است. در تاریخ اسم شما میماند و راجع به شما قضاوت میشود. نباید بگذاری اینجا تجمعی شکل بگیرد. یکی دو نفر دیگر و شاید آقای طائب هم به من زنگ زدند. احساس کردم که شاید آقا نظری دارد که مستقیم به من نمیگویند و دارند از کانالهای دیگری به من میفهمانند. البته رویه ما با ایشان پیامهای این شکلی نبود. تصمیم گرفتم به آقای حجازی در دفتر بیت زنگ بزنم. حدود ساعت۱۲:۳۰ به ایشان زنگ زدم و گفتم آقای جعفری و دیگران به من زنگ زدند. آیا شما از آنجا اشارهای میکنید که من غیرمستقیم بفهمم یا خیر؟ آقای حجازی هم اینطور نیست که از خودش چیزی بگوید. اگر جملهای از آقا داشته باشد را میگوید. در دفتر معمولا همه آقایان اینطوری هستند، یعنی رویه دفتر اینگونه است. یا دستوری دارند و از رویش میخوانند یا میگویند میپرسیم و به شما میگوییم. آقای حجازی گفت الان نزدیک اذان است، من سر نماز از آقا میپرسم و به شما خبر میدهم. یک ساعت بعد به من زنگ زد و بلافاصله و سراسیمه گفت آقا فرمودهاند آقای احمدیمقدم خودش آدم عاقلی است و فرماندهی میدان هم دست ایشان است. هرگونه که مصلحت میبیند خودش عمل کند. یعنی ما هیچ توصیهای نداریم. خود شما فرماندهاید و میدانید. موضوع کاملا روشن شد. من هم آقای رادان را فرستاده بودم و نیروهایمان هم در میدان بودند. تیپ یگان ویژه را در مسیرها مستقر کردیم. بنا را بر این گذاشته بودیم که اصلا اجازه ندهیم تجمع شکل بگیرد تا اینکه آقای رادان حدود ساعت سه به من گفت در میدان انقلاب جمعیت سرازیر شده و دارند می آیند. گفتم جلویشان را بگیر. گفت اصلا نمیشود. نیمساعت بعد گفت شاید چهل هزار نفر جمعیت اینجا هستند. هر لحظه هم اضافه میشوند. گفتم پس درگیر نشوید. فقط نیروها را به پیادهروها بیاورید. هر کاری میخواهند بکنند، بکنند ولی نگذارید تشنج و درگیری بشود. فقط امنیت تظاهرات را برقرار کنید. بچههای حزباللهی هم جمع شده بودند و شعار میدادند. گفتم یک وقت بچههای حزباللهی حمله نکنند و گزکی دست اینها بدهند.
* صبح همان روز زنگ زدم به شیخ قدرت علیخانی که نماینده مجلس بود گفتم شیخ قدرت! تو که آدم عاقلی هستی برو بگو فردا همهتان را دستگیر میکنند. اینجا دیگر محل برخورد است، تصمیم این است. اگر فردا مجمعیها همه زندان رفتند گلهمند نباشید. بعدش زنگ زد گفت من هماهنگ کردم و الان مجمع بیانیه میدهد که به راهپیمایی نیایند. البته بیانیه هم دادند ولی الکی و آبکی بود. فقط برای این بود که خودشان را تبرئه کنند. واقعا ترسیده بودند و شاید عمده شخصیتهایشان هم نیامدند. یک جوری سُر خوردند و دَر رفتند. گفتند چون غیرقانونی است نیامدند.
* تا عصر، بخش اعظم راهپیمایی تا جلوی دانشگاه صنعتی شریف بود. بعد از اتمام تجمع، جمعیت که عمدهشان هم از شمال شهر آمده بودند در حال پراکنده شدن بودند و به سمت شمال شهر برمیگشتند، جلوی پایگاه بسیج ایستادند، دعوا و درگیری درست کردند. بچههای پایگاه هم از داخل درب را بسته بودند و تعدادیشان رفته بودند بالای پشت بام. بالاخره اغتشاشگران به پایگاه حمله میکنند. بچههای بسیج هم یکی دو تا تیر شلیک میکنند. قبلا قرارگاه ثارالله ابلاغ کرده بود. از سال ۷۰ یا ۷۱ که در درگیریهای مشهد، کلانتری آنجا سقوط کرد، شورای امنیت ملی ابلاغ کرد که چون مقرهای نظامی نباید سقوط کنند، اگر در معرض سقوط بودند حق تیراندازی دارند. بسیجیها هم کسانی را با تیر زدند که آمده بودند داخل حیاط یا از روی نرده داشتند داخل حوزه بسیج میشدند. آخر سر هم ما نیرو فرستادیم و آن صحنه را کنترل کردیم ولی آتشسوزی، کشته و زخمیشدن، صحنههای بدی ایجاد کرد. در مجموع میتوانیم بگوییم آن روز منهای این یک مسئله، موضوع امنیتی دیگری نداشتیم.
* در فیلمهای هوایی روز قدس به دلیل اینکه جمعیت در میدان فلسطین یا میدان ولیعصر از هم جدا میشدند تعدادشان قابل تفکیک و شمارش است. حدود سهپنجم جمعیت برای خواندن نماز میروند و دو پنجم دیگر نماز نمیخوانند. یعنی اهل نماز و روزه نبودند.
* آقا وظایف را به دست کمیته ویژهای که در دبیرخانه تشکیل شده بود، سپرده بودند. نتایج جلسات هم هر روز بعد از جلسه برای ایشان گزارش میشد. اعضای کمیته بنده، آقای جلیلی، وزیر کشور، وزیر اطلاعات، فرمانده سپاه، آقای طائب، آقای ضرغامی رئیس صدا و سیما، دادستان تهران آقای مرتضوی و آقای رئیسی بودند. برخی اوقات هم من سردار اشتری را همراهم میبردم.
* آقا در جایگاهی هستند که از کانالهای مختلف اطلاعات رسمی، دیپلماتیک و مردمی به ایشان میرسد. ایشان بیشترین اطلاعات را دارند، البته بعضی وقتها کثرت اطلاعات موجب تزاحم است و انسان را در جمعبندی دچار مشکل میکند اما ایشان ذهن منظمی دارند و کثرت اطلاعات نظم ذهن ایشان را به هم نمیزند. همه دادهها را درست طبقهبندی و تحلیل میکنند، سپس استرانژی را تعیین میکنند. استراتژی آقا موجب شد پتانسیلهای اصلاحطلبان از بین برود. اینکه بررسی شکایات توسط شورای نگهبان تمدید شد، ابتکار شورای نگهبان نبود بلکه آقا تصمیم به این کار گرفتند. نمیدانم خدا پس سر محسن رضایی زد که اعتراض کند؟
انتهای پیام