میرحسینِ رزمندگان
/ سردار صنیعخانی و سردار عزلتی مقدم از نقش میرحسین در جنگ میگویند /
معصومه رشیدیان، انصاف نیوز: سردار صنیعخانی و سردار عزلتی مقدم، از فرماندهان سابق در گفتوگو با انصاف نیوز به رابطهی میان میرحسین موسوی و رزمندگان و فرماندهان جنگ پرداخته و از تاثیرات دولت او در روند جنگ گفتهاند.
سردار صنیع خانی میگوید مبنای فشار امام به رئیس جمهور برای ماندن میرحسین بعنوان نخست وزیر این بوده که رزمندگان از کنار رفتن او بسیار ناراحت بودند و امام خمینی احساس میکرده که نبود او اثراتی در جنگ بگذارد.
موضوعی که مورد اشارهی سردار عزلتی مقدم هم قرار میگیرد؛ او با برشمردن اثراتی که دولت وقت برجنگ گذاشته، تغییر و تحریف تاریخ جنگ و کمرنگ کردن نقش میرحسین موسوی را عملی میداند که تاریخ جنگ را آلوده خواهد کرد و در ادامه به صحبتهای افرادی چون محسن رضایی، محسن رفیق دوست و سردار رحیم صفوی اشاره میکند که در مقاطعی هریک بهنوعی به وارونه جلوه دادن تاریخ جنگ و تاثیر دولت وقت و نقش نخست وزیر در جنگ پرداختهاند. محسن رضایی با تکذیب نامهای که برای ماندن میرحسین در سمت نخست وزیری برای امام مینویسد، رحیم صفوی با مصاحبهای که در آن به عدم حضور میرحسین در جنگ اشاره میکند و محسن رفیق دوست که هم در دولت و هم در جنگ و به گفته عزلتی مقدم خود شاهد عملکرد دولت میرحسین بوده و بعدها در مصاحبهای که واکنش موسوی را در پی داشته گفته بوده اگر دولت به دست سپاهیها و فرماندهان جنگ میبود ما بغداد را هم میگرفتیم!
صنیعخانی: میرحسین ماند، چون رزمندگان علاقهای شدید به او داشتند
سیدعلی صنیعخانی، دربارهی نقش میرحسین در جنگ به انصاف نیوز میگوید: آقای میرحسین نقش اساسیشان حمایت کردن و پشتیبانی از جنگ بود، با آن مشکلات حادی که باتوجه به کمبود درآمد داشتند –درآمد نفتی ما در آن دوران بشدت پایین آمده بود- همچنین در آن زمان مشکل تحریم را هم داشتیم.
آن فشاری که امام در مورد ماندن آقای موسوی به عنوان نخستوزیر آوردند، علیرغم میل آقای رییس جمهور، مبنایش این بود که رزمندگان از کنار رفتن ایشان بسیار ناراحت بودند و علاقهی شدیدی نسبت به ایشان داشتند. امام احساس میکرد که نبود ایشان اثراتی در جنگ بگذارد.
او ادامه داد: یکی از ویژگیهای فرماندهان ما در دوران دفاع مقدس این بود که در برخورداری از امکانات از عواملی که با آنها کار میکردند خیلی عقبتر بودند. بیشتر از همه کار میکردند و کمترین برخورداری را داشتند. میرحسین از جملهی همانها بود. آن دورانی که ایشان دیگر مشاور رئیس جمهور بودند یک روزی به اتفاق آقای رضا خانی رفته بودیم دیدنشان. یادم است که میرحسین به وزرا هفت تومان حقوق میداد؛ میگفت «یک زمانی به این نتیجه رسیدم که این هفت هزار تومان برای وزرا کم است و آن را 10 هزار تومان کردم و برخی از وزرا آمدند آن سه هزار تومان را پس دادند و گفتند ما با همین هفت تومان اموراتمان میگذرد». یعنی این قاعده بود و استثنا نبود؛ آقای رضا کنگرلو در دفتر نخست وزیر کار میکرد و مسئولیت چندانی هم نداشت، یک نفری بود در دستگاه که کارهای متفرقه را انجام میداد. روزی به من گفت «آقای مهندس چک حقوقاش را به من داد و گفت برو این حقوق من را بگیر و بیار؛ من رفتم گرفتم که 3500 تومان بود. دادم به آقای مهندس و گفتم که آقای مهندس همین حقوقت است؟، گفت تو چقدر حقوق میگیری؟ گفتم: 6000 تومان، این حقوق شما که کم است! بعد به من پاسخ داد که من نخست وزیر این مملکتم.
این مطلب را شاید شما یا دیده باشید و یا شنیده باشید، من از ایشان [میرحسین] نقل میکنم؛ میرحسین گفت «به آبادان رفتم و بازدیدی از پالایشگاه داشتم، پالایشگاه نابود شده بود؛ مهندسی آنجا بود که در آن زمان خیلی خدمت کرده بود، به من گفت اگر به من 80 میلیون (یا شاید هم 90 میلیون) بدهید اینجا را ظرف حدود 3 ماه یا صد روز با ظرفیت 200 هزار بشکه تصفیه در روز تحویل میدهم، من به ایشان گفتم واقعا این کار را میکنید؟ گفت بله، گفتم من میروم رسانهای میکنم، گفت برو بکن. از آنجا برنامهی سفر برای تبریز داشتم. جمع زیادی هم بودند و در سخنرانی به مردم گفتم که من الان دارم از آبادان میآیم و چنین اتفاقی هم افتاده، اگر من بخواهم این ارز را در اختیار این بندهی خدا بگذارم که پالایشگاه را آماده کند، نمیتوانم یک دوره کوپن را اعلام کنم.» من آن زمان در گسترش بودم و برنج را هر سه ماه یکبار توزیع میکردیم، هر سه ماه سه کیلو به هرنفر میدادیم. یعنی زندگی ما اینگونه داشت جلو میرفت. یک دور کوپن یعنی 25 درصد آذوقهی یکسال یک فرد. میرحسین تعریف میکرد که «وقتی گفتم نمیتوانم این را اعلام کنم، تکبیری گفتند که من تکبیری به این عظمت نشنیده بودم».
وقتی که فردی بیاید این کار را انجام دهد آنطرف هم چنین پاسخی میدهد. فرد حاضر است 25 درصد آذوقهاش را نگیرد تا این مسئول برود و کاری برای مملکت کند. در جنگ هم ما همین بودیم. سوم خرداد با عِده و عُدهی ما پایان نگرفت، با آن عظمتی که فرماندهان و بسیجیان ما داشتند خدا به ما لطف کرد و پیروز شدیم؛ مگر ما چه داشتیم در مقابل عراق و پشتیبانانشان؟! فرماندهان که آنگونه بودند بسیجیان و افرادی که تحت امرشان بودند آنطور جانفشانی میکردند و ما پیروز شدیم و پیروزیمان هم نه برای اسلحهمان بود نه برای تاکتیکهایمان بود؛ اگر هم تاکتیک بود، خداوند بود که ذهن بچهها را باز کرده بود و توانستند کاری کنند.
او در پایان با ذکر خاطرهای دیگر گفت: یک وقتی در گسترش پنبه صادر کردیم، 18 میلیون دلار؛ نزد میرحسین رفتیم وگفتیم که ما این 18 میلیون دلار را اگر اجازه دهید برنج وارد کنیم، خدا میداند که وقتی این مرد فهمید 18 میلیون دلار ارز داریم چقدر خوشحال شد؛ ما جنگ را اینگونه جلو بردیم و ایشان به این شکل مملکت را اداره کرد. ما توانستیم با 18 میلیون دلار 100 هزار تن برنج بخریم، تنی 180 دلار. یعنی با این وضعیت و آن کمبودها آن دوران را پشت سرگذاشتیم. نتوانست آنطور هم که باید رضایت بچهها را کامل جلب کند، اما دیگر بیش از این کاری نمیتوانست بکند.
عزلتی مقدم: آنها که واقعیات جنگ را وارونه میکنند
انصاف نیوز: رابطهی رزمندگان و فرماندهان جنگ با نخست وزیر وقت به چه شکلی بود و چگونه راجع به میرحسین موسوی فکر میکردند؟
عزلتی مقدم: در ایام جنگ –بخصوص اوایل جنگ- از نظر سیاسی در کشور فضایی بود که آن را خود امام برای ما ایجاد کرد و طرفداران و وفاداران به امام در این فضا قرار داشتند و از این مواضعی که امام اعلام میکرد دفاع میکردند. آن مواضع بحثی بود به نام جنگ فقر و غنا که امام آن را شروع کردند و مصادیقش را گفتند و توضیح دادند. یاران امام و فرماندهان و بچههای سپاه فرمایش ایشان را دغدغهی اصلی خود میدانستند. آقای موسوی سردمدار این خط حرکتی امام در دولت بودند. دو نفر از وزرای ایشان –آقای توکلی و آقای عسگراولادی- به همین خاطر از دولت رفتند. آقای رفیقدوست هم به آقای موسوی تحمیل شد. آقای موسوی نمیخواست ایشان را بپذیرد ولی رئیس جمهور اصرار کردند و آقای موسوی پذیرفتند. اینها طرز فکر ایشان را قبول نداشتند.
فکر میکنم سال 70-72 با یکی از دوستان آقای توکلی به روزنامهی رسالت رفتم. آن روزها آقای توکلی در رسالت دائم از خط حمایت از محرومین و مبارزه با زراندوزی و اشرافیگری مقاله مینوشت؛ به ایشان گفتم «آقای توکلی! شما یک عذرخواهی به مردم بدهکارید، چون بهخاطر مخالفت با همین خط فکری از دولت رفتید و الان دارید این حرفها را میزنید».
اعتقادم این است که کاری که آقای موسوی آن روز انجام دادند و در ارتباط تنگاتنگ با جبهه بود، این بود که فضای پشت جبهه را برای فرماندهان و رزمندگان سهلتر کردند و آنها را با روشهای خوبی که در اقتصاد پیش گرفت آسودهخیال کردند. الان بالعکس آن روشها مرسوم شده؛ ببینید اختلاسها را، ببینید که خود کارکنان دولتها چقدر دست به اختلاس میزنند، ببینید که قشر ضعیف جامعه الان دارد زیر پا له میشود. همان روز هم آن آقایانی که اسمشان امروز اصولگراست با دولت برخورد میکردند و میگفتند «شما با کوپنیستی کردن کشور دارید به سمت کمونیستی کردن آن میروید و این روشها کمونیستی است» یا «اصلا چرا اقتصاد دولتی است و چرا دولت تا این اندازه بزرگ است». دولتهای بعدی دیگر دولتهای غیرهمفکر آقای موسوی بودند، از خود آقای هاشمی تا الان، ولی شما نگاه کنید که دولت بزرگتر شده، اقتصاد دولتیتر شده، فساد فراگیرتر شده، مردم فقیرتر شدهاند و شکاف طبقاتی بیشتر شده، اینها زمان جنگ نبود. اگر شما بخواهید بگویید که ارتباط فرماندهان و رزمندهها با دولت چه بود، یکی از این رزمندهها خود من بودم؛ وقتی در جنگ حضور داشتم مستاجر بودم، خیالم راحت بود که کوپنی هست، مرغ و گوشتی میرسد برای خانوادهام و تنها یک اجاره خانهای است. یعنی زندگی آرامی داشتم و خیالم از بابت اینکه دارم میجنگم راحت بود که خانوادهام در مضیقه نیست. بسیجیها هم همینطور بودند، کمتر از من البته چون من سپاهی بودم و حقوقی داشتم و بسیجیها آن حقوق را هم نداشتند. ولی برای آنها هم روشهایی که دولت داشت یک حداقلی را محیا میکرد.
بنابراین اگر به لحاظ مفهومی بخواهیم بگوییم دولت چه نقشی در جنگ داشت، شاید شاه بیت آن این آرامشی بود که با فضای خیلی خوب معیشت برای مردم ایجاد کرد. برای همین میگویم که 80 درصد رزمندههای ما مواضع دولت را قبول داشتند، دلیلش هم این بود که میگفتند این خط دولت خط امام است، خطی که باید از محرومین دفاع کند و ما نگذاریم انباشت ثروت در یکجا باشد و انحصار ایجاد شود.
خوشبختانه، البته باید بگوییم بدبختانه، از این جهت که همان آقایانی که مخالف آن شیوهها بودند امروز دارند میبینند که چه وضعی برای جامعه بوجود آمده؛ نتیجهی بالعکس روشهای آقای موسوی را که خودشان اجرا کردهاند میبیننند. آقای احمد توکلی که از مخالفان آن روز بود الان هم از مدافعان امروز نیست و نمیتواند حمایت کند.
دولت غیر از حمایت مستقیم در جنگ، دو سوم بودجه را به جنگ اختصاص میداد. شش میلیارد نفت میفروختیم و 4 میلیارد را میگذاشت برای جنگ و دو میلیارد را هم برای اینکه کشور حفظ شود و مردم بتوانند سرپا باشند هزینه میکرد. از اینطرف هم امام اصلا اجازه نمیداد که در زمان جنگ چیزی گران شود؛ 8 سال جنگ داشتیم و آقای موسوی میگفت «وقتی گفتیم که دیگر ناچاریم سیگار را گران کنیم، امام به من پیغام دادند که حداقل سیگار «اشنو» -که طبقات محروم جامعه میکشیدند- را گران نکنید». از اینطرف شما محدودیت دارید که گران نکنید و از آنطرف حمایت از محروم کنید و از طرف دیگر کالاهای اساسی را با قیمت اندک در اختیار مردم بگذارید و از سوی دیگر هم هزینهی جنگ را تامین کنید. یک سربازی که دارد میجنگد، 14 نفر باید او را پشتیبانی کنند. پس جنگ را چه کسی اداره کرد؟ البته آقای موسوی هم مدعی نیست که «من اداره کردم» ایشان هم میگوید که کمکهای مردم جنگ را اداره کرد. خودش هم کلکسیونی درست کرده بود از کمکهای مردمی که مثلا گوشواره و چیزهای ریزی که مردم برای جنگ داده بودند در آن بود تا به مسئولین نشان دهد و بگوید که «ببینید مردم دارند از همهچیزشان برای جنگ میگذرند و خدمت میکنند».
19 دیماه 1364
نخستوزیر در جمع كاروان راهیان كربلای استان باختران: «امروز همه برنامههای دولت به نوعی در خدمت جنگ است و جنگ در تمام اركان اجرایی كشور اثر محسوسی دارد و چون از دید ما سرنوشت این جنگ با سرنوشت استقلال، رشد آینده نسلها و سرعت حركت انقلاب اسلامی پیوند دارد، این جنگ را با قدرت ادامه میدهیم و با اتكا به خداوند متعال و نیروهای حزبالله و متعهد همه مشكلات و تنگناهای آن را تحمل خواهیم كرد.»
دولت کجاها حضور مستقیم در جنگ داشت و کجاها حضور غیرمستقیم؟
اول توضیحی دهم، دکتر شریعتی میگفت من از دوتا «ت» بدم میآید، یکی «تقیزاده» و دیگری «تاریخ». تقیزاده برای اینکه غربگرایی را ترویج داد و تاریخ هم به این خاطر که پر از تحریف است. اتفاقی که بعد از جنگ افتاد این بود که عدهای به تحریف تاریخ جنگ روی آوردند، کار غلطی است. اعتقادم این است که اگر کسی در آن روز در زمان جنگ، در جبهه حضور داشته و زحمت کشیده و کاری کرده، حتی اگر امروز اعتقاد داشته باشیم آدم بدی است، نباید بگوییم اصلا حضور نداشته؛ باید بگوییم حضور داشته ولی امروز مواضعش را قبول نداریم، حق نداریم بگوییم حضور نداشته.
آقای صفوی فرماندهی ما بودند و ما برای ایشان و حرفهایشان احترام قائلیم، اما مصاحبهای از ایشان دیدم که گفتهاند آقای موسوی در جنگ دخالتی نداشته و شخص دیگری نقش محوری داشته. حرف من این است که چه لزومی دارد ما واقعیت جنگ را وارونه نشان دهیم. در تاریخ هستند کسانی که روایت درست را مینویسند و میگویند و در نهایت اینها مشخص میشود. ما میخواهیم آن عظمت جنگ را منتقل کنیم و آقای صفوی هم یکی از کسانی است که در آن عظمتآفرینی نقش داشته و زمان جنگ زحمت کشیده. منظور اینکه ما سهم ایشان را هم قائلیم و نباید بیاحترامی کنیم، اما حرف من این است: به ایشان انتقاد میکنم که شما وقتی میخواهید واقعیات جنگ را بگویید باید آنچه را که بوده روایت کنید. نه اینکه واقعیات را با دلایل مختلفی –که من نمیدانم چیست- به شکلی روایت کنید که منطبق بر شرایط اجتماعی و سیاسی باشد که اکنون دارید.
در این مراکزی که خودم با آنها مرتبط بودم، دیدم که تلاشی میشود که حضور دولت را در جنگ نفی کنند، تحریف کنند و یا کمرنگ کنند. یک جاهایی را خود آقای موسوی آمد و جواب داد. در یکی از مصاحبههایشان ایشان میگوید «من بنا نداشتم که بیایم و در مورد دههی اول جنگ وارد شوم و مسائلی را طرح کنم. ولی آقای رفیقدوست مصاحبهای داشته و صحبتهایی کرده که من را مجبور کرده بیایم و حرفهایی بزنم.» که البته از دید آقای موسوی تحریف بوده است. آقای موسوی میگوید که «من به ناچار برای دفاع از رزمندگان سلحشور و مدیران برجستهای که سهم عمدهی بار جنگ را بردوش داشتند، بنظرم آمد که مصاحبه کنم و برخی حقایق را بگویم.» آقای رفیقدوست گفته بود که «اگر سپاه و فرماندهان نظامی دولت را در دست داشتند، بغداد را فتح میکردند.» آقای موسوی به این حرف جواب میدهد و میگوید «اصلا این حرف چیست که شما میزنید؟ این حرف اصلا حرف غلطی است و سنجیده و عقلانی نیست. اولا که دولت عمدهی پشتیبانیاش باید پول باشد که در اختیار جنگ بوده و این کار را هم کرده است، یعنی در کلان کار 4 میلیارد دلار از پول نفت را سالانه برای جنگ کنار میگذاشتیم. 2 میلیارد دلار را هم که باز به گونهای در حمایت از جنگ، برای پشتیبانی از مردم که سرپا باشند هزینه میکردیم؛ خود ما الان میگوییم بسیج مردمی بوده که جنگ را اداره کرده.» بعد غیر از این میگوید «در سال 64 دولت مستقیما وارد جنگ شد»؛ در تاریخ خرداد 1364، دولت تبصرهای به بودجه میزند تحت عنوان ایجاد کمیسیون مهندسی جنگ. که خود آقای موسوی میشود مسئول این کمیسیون و فعالیت دستگاههای اجرایی و مهندسی دولت در جنگ افزایش پیدا میکند. این دستگاهها 14 وزارتخانه بودند: راه و ترابری، نیرو، مسکن و شهرسازی، صنایع سنگین، کشاورزی، صنایع معادن و فلزات، مخابرات، دفاع، جهاد سازندگی و قس علی هذا.
اینها همه میآیند و دوتا از مسئولیتهای مهم به وزیر جهاد سازندگی داده میشود و وزیر صنایع سنگین. مسئولیت کمیتهی رزمی به وزیر جهاد داده میشود و مهندسی جنگ هم به آقای بهزاد نبوی. یعنی 5 سال که از جنگ میگذرد دیگر مستقیما دولت آقای موسوی در جنگ مسئولیت میگیرد؛ خرداد 64 دولت این مسئولیت را میگیرد و شما در بهمن میبینید که عملیات فاو موفق میشود. شاه بیت عملیات فاو آن پلی بود که توانستیم در اروند بزنیم. در اروند حرکت رود بسیار شدید و برروی آن پل زدن بسیار کار سختی است. قبل از آن هم دولت تلاش کرد که از زیر تونلی بزند، گویا تا نیمهها هم رفتند و نشد و در نهایت تبدیل به پل شد. یعنی وقتی که بنیهی مهندسی دولت به جنگ آمد، بعد از چندسالی که عملیات پیروز نداشتیم، عملیات والفجر 8 را پیروز شدیم. این ادامه پیدا کرد تا سال 66، که در آن سال هم اصلا آقای موسوی معاون پشتبانی ستاد کل قوا شد. آقای هاشمی رفسنجانی به ایشان حکم داد و ایشان هم با یکسری مدیران قوی به جنگ رفت. آقای رضایی در جاهای مختلفی از این موضوع قدردانی میکند و حتی یکی از مواردی هم که میتوانیم به عنوان سند برای حضور آقای موسوی در جنگ استفاده کنیم، نامهای است که آقای رضایی به امام مینویسد؛ وقتی که رئیس جمهور وقت نمیخواسته آقای موسوی را برای نخست وزیری انتخاب کند، آقای رضایی برای امام نامهای مینویسد و میگوید که «آقای موسوی باشد ما جنگ را بهتر اداره میکنیم». این خود نشانهای است مبنی بر اینکه چقدر دولت آقای موسوی در جنگ حضور داشته.
سال 64، وقتی آقای بهزاد نبوی رئیس کمیسیون مهندسی جنگ و وزیر جهاد هم رئیس کمیسیون رزمی شدند، اتفاقی که افتاد عملیات موفق والفجر 8 بود که توانستیم از اروند عبور کنیم. والفجر 8 دو نکتهی مهم داشت، یکی غافلگیری و دیگری همان پلی که هیچکس باور نمیکرد، نه تنها عراقیها که نظامیان دنیا باور نمیکردند که بتوان بر آن رود پرتلاطم و پرآب پلی زد و عبور کرد. این نتیجهی همکاری دولت با نظامیها و سپاه بود.
در سال 66 هم عملیات والفجر 10 که حلبچه را گرفتیم و توانستیم لشکر 43 عراق را محاصره کنیم و با کمترین تلفات موفق شویم، دلیلش جادهای بود که آقای سعیدی کیا –وزیر وقت راه و ترابری- از مرتفعترین ارتفاعات که مربوط میشود به مریوان آن را زد، که چندماه طول کشید. بعد که لشکر 43 عراق اسیر شده بودند میگفتند ما اصلا فکر نمیکردیم شما بتوانید از این ارتفاعات صعبالعبور، عبور کنید. بعد هم میگفتند ما بعضی اوقات میفهمیدیم که صداهایی میآید اما میگفتیم اینها که نمیآیند اینجا جاده بزنند. یعنی عملیات والفجر 10 نتیجهی همکاری دولت در جنگ بود. خود من آقای سعیدی کیا را در آن عملیات با لباس بسیج دیدم. از ماهها قبلش آنجا حضور داشت و تمام ماشینآلات وزارتخانه را آنجا متمرکز کرد تا بتوانند آن جاده را بسازند.
ما نمیخواهیم بگوییم فقط آقای موسوی یا تنها سپاه یا تنها ارتش جنگ را اداره کرده؛ تمامی اینها باهم بوده است. زمان جنگ خوبیاش این بود که تفاوتهای فعلی وجود نداشت و همه همراه هم یک کار را پیش میبردند. الان چنین نیست و وقتی امروز ماجرا اینگونه بیان میشود نقد ما این است که این بیان خوب نیست.
بنابراین وقتی آقای موسوی در جنگ حضور پیدا میکند، هدفگذاری میکنند، نیروهایی که در غرب بودند را در آخر جنگ، سال ۶۷، به خوزستان بازمیگردانند. اوضاع جنگ را اینها میتوانند با حضور دولت سامان دهند و الحمدلله آن عدم فتح و مشکلاتی که قبلا داشتیم بعد از آن دیگر نداشتیم.
درواقع جایگاه دولت در پشتیبانی جنگ است، دولت که وزیرش نمیآید بجنگد، ولی وزیر دولت در آموزش و پرورش یا وزارت علوم باید در بسیج نیروها کمک کند که این کمک را هم کردند. ما اینهمه شهید دانشجو و دانشآموز داریم، اینها را چه کسی فرستاده؟ همکاری دولت بوده است. آنها که دروغ میگویند اینگونه دروغشان برملا میشود.
مورد دیگری که من از نزدیک شاهد بودم و حضور داشتم: اواخر جنگ در سال ۶۶، همین عملیات والفجر 10 نزد آقای رضایی در قرارگاه خاتم بودم، آقای غلامحسین نادی و آقای دری نجف آبادی هردو نمایندهی مجلس و در کمیسیون بودجه بودند. اینها آمده بودند جبهه، قرارگاه خاتم. من کنار آقای رضایی نشسته بودم. آقای رضایی به اینها گفت «فقط صدام حرف امام را که «جنگ در راس امور است» گوش کرده، ما میترسیم جنگ را در راس امور قرار دهیم چرا مملکت و دولت و مجلس نمیآیند جنگ را در راس امور قرار دهند؟» نمایندهها سوال کردند که «یعنی چه؟» آقای رضایی گفت «یعنی آن باقی ماندهی پولی که دست دولت است. 4 میلیارد که در اختیار جنگ است آن 2 میلیارد را هم بدهند به جنگ و کشور را تعطیل کنید. دانشآموزان و دانشجوها و همه چیز بشود جنگ». سوالی کردند آقایان دری و نادی، گفتند «آقای رضایی! این بحث در مجلس مطرح شده، ولی آنها یک سوال دارند و میگویند اگر چیزی گیرمان نیامد چه؟» معنایش این است که از این طرف هم نگرانیم که ما همه را بدهیم دست سپاه و سپاه آخرش برای ما پیروزی نیاورد؛ به صراحت هم این را گفتند. مجلس و دولت آن تتمه را که آقای موسوی میگفت «اگر میدادیم نگران بودیم که کیان کشور از دست برود» را برای حفظ کشور هزینه کردهاند. به هرحال باید یک وزارت بهداشت یا وزارت خارجه و غیرهای باشد، هرچند که اینها هم در ارتباط با جنگ کار میکردند.
پس نگران بودند که این هزینهها را بکنند و آن خروجی را نداشته باشد، مثلا اگر موفق نمیشدند بقول آقای رفیق دوست «بغداد را بگیرند»، آنوقت چه؟ اگر کشور از دست رفت چه؟ اینها سوالاتی است که آن روزها مطرح شده.
آقای موسوی میگوید «ما تا حدی که توانستیم گذاشتهایم؛ چون جنگ تجاوزکارنه است و اعتبار اعتقادی و سیاسی ماست و مردم هم دارند شهید میشوند، تمام توانمان را گذاشتیم». حالا چون آقایان با مشی و روش ایشان مخالفند نباید این را با آن خلط کنند. آنجایی که خدمتی کرده را نباید نادیده بگیرند. آقای رفیق دوست خودش بوده در جنگ، در دولت هم بوده و میدانسته آقای موسوی چه میکند. آقای رضایی مصاحبههایش همین الان هم هست، زمان جنگ چقدر تعریف و تمجید از دولت میکند و میگوید اگر دولت نمیآمد اصلا کاری نمیتوانستیم بکنیم. ایشان چندسال پیش گفت که من اصلا چنین نامهای به امام ننوشتم! مصاحبههای شما زمان جنگ در آرشیو هست و ثبت شده! میخواهید در مورد اینها چه بگویید؟!
حالا الان 30 سال گذشته و آقای میرحسین موسوی موضعگیری کرده و عدهای هم با ایشان مخالف شدند، شما هم میآیید یک حرف دیگری میزنید؟! این کار درستی نیست و فضا را خراب میکند. ما باید در موضوع دفاع مقدس وحدت داشته باشیم.
محسن رضایی درباره افزایش حضور دولت در جنگ: اگر دولت ما تا دیروز بهدلیل مشغلات زیاد، کمتر به جنگ میرسید، امروز که پنج سال گذشته است نهتنها فاصله دولت از جنگ زیادتر نشده است، بلکه دولت با تمام امکانات پشت سر جنگ میآید.
رابطهی مستقیمی با رزمندهها داشتند یا خاطرهای به نظرتان میرسد؟
فتح خرمشهر که شد، آقای موسوی خودشان مستقیما رفتند و در صحنهی عملیات حضور پیدا کردند. یک عکسی هم نزدیک مسجد خرمشهر از ایشان هست که با بلندگو دستی دارند صحبت میکنند. ایشان با لباس بسیجی حضور پیدا کردند و مورد تشویق رزمندهها قرار گرفتند. با بسیاری از فرماندهان جنگ –که آن دوره عنوان چپ داشتند- ارتباط عاطفی خوبی داشتند. مثل شهید قاسم سلیمانی یا فرماندهان دیگری مثل آقای علایی یا حاج داود کریمی و غلامعلی رشید که از طرف فرمانده سپاه با ایشان و دولت مرتبط بودند.
غیر از این در مورد نقش دولت در جنگ و آثاری که داشته و ما شاهدش بودیم؛ بحث تحریم تسلیحاتی است. یکی از جاهایی که دولت خیلی نقش داشته است. ما زمان جنگ تحریم تسلیحاتی بودیم، اینهایی که در صنعت کشور حضور دارند و در وزارت دفاع بودند میدانند که این یعنی چه؛ یعنی شما ممکن است برای یک چیز کوچک گیر کنید. اینجا دولت و وزارتخانههای دولت خیلی کمک کرده. بعد از جنگ در صنعت هوایی بودم و دیدم که آنجا چقدر آقای موسوی کمک کرده؛ الان شرکتی است بنام شرکت «قدس» که پهپادها را برای ارتش و سپاه میسازد. دیدم آنجا استارت کار را آقای موسوی زده. چند تن از مدیران آنجا گفتند آقای موسوی آمد اینجا و بازدید کرد و ما گفتیم که این امکانات را میخواهیم. به ما این امکانات را داد و گفت بروید شروع کنید، تحقیق کنید. پروژههای بسیاری را وزارتخانهها در مورد جنگ شروع کردند تا مشکلات موجود را حل کنند. جنگ تنها شلیک کردن نیست و پشت جبهه بسیار مهمتر است و شما باید بتوانید آن را اداره کنید.
مثلا بخشی از نیروی هواییمان نیاز به قطعه داشته و الان هم فکر میکنم ما توانمندی هواییمان زیرساخت قوی دارد. یعنی زمان جنگ وزارت دفاع توانست هم در قطعهسازی فعال باشد و هم در تعمیرات اساسی هواپیماهای جنگی. اگر جنگ نبود ما این توانمندی را پیدا نمیکردیم. بنابراین دولت در پشتیبانی عملیاتها بسیار موثر بوده و اگر نبود این موفقیتها بدست نمیآمد. سندش هم نامهای است که آقای رضایی به امام مینویسند که دولت عوض نشود. دولت در خدمت جنگ بوده، اینگونه نبوده که دولت جدا باشد و بگوید من کار خودم را انجام میدهم؛ اگرچه کار خودش هم که انجام میداد در راستای پشتیبانی از جنگ بوده و ایجاد فراغت فکری. چیزی که الان ما نداریم. این کارها را آقای میرحسین موسوی کرده بود و اگر ایشان نبود ما حتما این وضع را نداشتیم؛ کمااینکه بعد از آقای موسوی هم دیدیم که دولتهایی آمدند و این روش را نداشتند و چه نتایجی داشت. البته آقای موسوی هم اعلام کرد که «من این روش را تنها برای شرایط جنگی قبول داشتم» ولی در عین حال باید اقتصاد را جوری اداره کرد که جامعه احساس کند در حقش اجحاف نمیشود و عدالت هم اجرا میشود.
آن دوره با وجود مشکلات اما اعتماد مردم به دولت بسیار زیاد بود و خیلی نسبت به مشکلات تحمل بالایی داشتند و همراه دولت بودند. این نزدیکی دولت و ملت چه تاثیری بر مدیریت کشور در دوران جنگ گذاشت؟
معتقدم مردم آن زمان اکثریت به مسئولین اعتماد داشتند و قائل بودند که این جنگ، جنگ تجاوزکارانه است و ما باید مقاومت کنیم و هزینه دهیم؛ همه این را قبول داشتند؛ کمااینکه ممکن است مثلا 10 درصد جامعه هم تردید داشتند. یادم است اواخر جنگ در اتوبوس نشسته بودم و دورهای بود که تهران هم بمباران میشد، یکی به من گفت «این جنگ پدر ما را در آورد» من گفتم «تمام میشود» گفت «مگر صدام چقدر سگ جان است که 8 سال است هنوز تمام نشده!» یعنی یک عده هم اینگونه بودند اما 90 درصد مردم اعتقادشان این بود که این جنگ تجاوزکارانه است.
از این سو نیز مسئولین در قبال جنگ و مردم احساس مسئولیت میکردند و واقعا شایستگان سرکار بودند. اکثر آنها که مسئولیت داشتند شایسته بودند و چنین فضایی بر کشور حاکم بود. در سپاه اگر کسانی فرمانده بودند و شخص دیگری شایستهتر در لشکر و یا یگانشان بود، او میآمد و فرمانده میشد.
امام با سخنرانیهایش کاری میکرد که فضای دنیاگریزی ایجاد شود. در این فضا اگر کسی هم دنیاطلب بود خیلی جرئت نمیکرد و فضا نداشت که پستی را اشغال کند. الان اینها برای جامعه قابل فهم نیست یا فهمش خیلی سخت است. آن فضا نه تنها الان وجود ندارد بلکه بالعکس آن دیده میشود. یعنی غیرشایستهها سرکارند، اعتماد بین مردم و مسئولین بسیار کاهش پیدا کرد و مسائل مختلفی باعث شده که مردم خیلی احساس تعهد در قبال مسائل مبنایی کشور نکنند. بیصداقتی دیدند و شاید بتوان گفت که حق دارند، ولی در نهایت باید گفت که آن شرایط با شرایط فعلی بسیار متفاوت است.
جنگ هنوز میتواند منبع تغذیهای فرهنگی برای ما باشد به این شرط که آلودگی و تحریفات در تاریخ آن ایجاد نکنیم. این تحریفات با انگیزههای دنیایی و غیرالهی آن فضای فرهنگی را خراب میکند.
انتهای پیام
از این داماد لرستان آبی برایتان گرم نخواهد شد …
کاش شرف وانسانیتش برتر از بسیاری از پاچه خواران دغل امپراطوری توجیه کننده فسادواختلاس ودروغ است…..جرمش اینست که نمیتواند دروغ بگوید……
ممنون از خبر خوبتون
مهندس میرحسین موسوی عزت و شرف ایران است .