افشای پشت پرده فیلمی جنجالی درباره حوادث ۸۸
متن کامل صحبت های حامد کلاهداری، کارگردان فیلمی به نام «پایان نامه» که در زمان دولت احمدینژاد ساخته شده و دربارهی حوادث ۸۸ بود را به نقل از کافه سینما میخوانید:
بسم الله الرحمن الرحیم
من حامد کلاهداری هستم. بیش از ده سال است حرف هایی زده می شود که مرا هدف قرار داده و کوبیده اند، و تلاش شده تمام فرصت های کاری از من گرفته شود، حتی کاری را راه می اندازم و به نامردی جلوی کار را می گیرند، حتی برای کاری که برای پیش تولیدش هزینه شده است، وزارت ارشاد دورهی آقای حیدریان، ما را بازی داد. گفتند فیلم نامه خوب است اما یکی دو جایش باید عوض بشود. آقای شورجه را مشاور فیلم نامه ما گذاشتند. ما پیش تولید را شروع و کلی هزینه کردیم، بعدا زیر کار زدند. آقای مازیار میری و آقایان دیگر در ارشاد دوست نداشتند من کار کنم، چرا که فکر می کنند من با این ها مقابله ای دارم، در صورتی که من بچه ی این سینما هستم. چرا مرا دارند به خطی می برند که عضوش نیستم. من عضو سیستمی نیستم. من واقعا فرزند این سینما هستم. یک موقعی هست که یک نفر از آسمان می افتد، آن وقت می توانیم بگوییم این نفر رانت می گیرد و گرفته است. می گفتند آقای سجادپور دایی من است، در صورتی که فامیلی مادرم مالکی است، می توانم کپی شناسنامه مادرم را برایتان بفرستم. این کار را به دروغ انجام دادند. آقایان سجادپور و شمقدری جز ضرر برایم نداشتند.
فیلم شکلات داغ فیلمی است که آقای وحید اسماعیلی نامی سرمایه گذارش بوده اند و آقای سجادپور تهیه کننده صوری بود که آن موقع هیچ سمتی هم نداشتند. آن زمان برخی برای تهیه کننده صوری دستمزدهای کلان می گرفتند و دیدم ایشان قبول کردند با دستمزد کمی اسم اش [ روی فیلم] قرار بگیرد، اصلا هم مدیر نشده بود. شانس بد ما این که دو سه روز مانده به فیلمبرداری، آقای سجادپور مدیر شد. این شد مصیبت من. همین اسم سجادپور روی فیلم من ماند. فیلم ام در بخش مسابقه با نظر خود هیات بازبینی پذیرفته شد. آقای سجادپور و شمقدری در کمال بی رحمی مرا مجبور کردند شبانه، در حالی که اشک می ریختم نامه انصرافم از بخش مسابقه را بنویسم. کدام فیلم اولی راضی می شود فیلم اش را از بخش مسابقه فیلم سینمای ایران بیرون بکشد؟ ببینید چه فشاری آوردند. چرا؟ چون نکند که بگویند…سجادپور و شمقدری به خاطر خودشان [این کار را کردند] که بگویند چون اسم سجادپور روی بوده است، قبول شده. در صورتی که اینجوری نبوده است، اما آنها از ترس [این کار را کردند] شما ببینید چه چیزهایی به نامردی به سمت من رفته است. به ناحق.
[این ماجرا] گذشت. آن سال خودشان در جشنواره گفتند ما می خواهیم فیلم سیاسی بسازیم و هرکس فیلم نامه دارد، بیاورد. خود آقای شمقدری در مصاحبه اش زمان جشنواره گفت. برادرم یک سوژه ای را نوشته بود که واقعا فیلم سفارشی ای نبود. ما یک فیلم اکشن ماجرایی را بردیم که در واقع در آن روزها اتفاق می افتاد. قصه فیلم پایان نامه این است. [نوشته را] بردیم، این ها اولش هیچی نگفتند. گفتند اوکی تصویب است و یکی دوتا نظر خیلی معمولی و معقولی آوردند و تصویب اش کردند و قرار شد فارابی سرمایه گذار، و تهیه کننده اش موسسه مرات هنر بشود. کار شروع شد و یک جورهایی با یک زیرکی ما را مجری طرح کردند، نگو که پشت این ها همه حساب و کتابی هست. که من جوان بیست و شش- هفت ساله که قطعا در آن زمان، سر پرشوری دارم، از خیلی جاها بی خبرم و خوشحالم که فیلم دومم هم دارد ساخته می شود، و علاوه بر کارگردانی که همیشه آرزویم بوده، مجری طرح هم شده ام. البته بعد از ساختن ۱۸ فیلم کوتاه، به من پروانه اولم را دادند.
در پیش تولید هیچ خبری نبود. اولین کسی که آمد قرارداد ببندد آقای امیر آقایی بود. البته قرارداد نه، فقط کاندیدا بود زیرا در آن زمان بندهی خدا [شهرت زیادی نداشت]. من امیر آقایی را بهعنوان بازیگر خوب بسیار قبول دارم و به شدت به کسی که از لحاظ حرفه ای و بازیگری قبولش دارم، احترام می گذارم، فقط حرکت غیرحرفه ای کرد وگرنه از لحاظ بازیگری قبولش دارم. ایشان آمد و من تردید داشتم، چون ایشان در آن زمان نه که ناشناخته باشد، ولی کسی ریسک نمی کرد [بهاو نقش بدهد]. یادم است روز اولی که آمد به دفتر من، هی کنار صندلی ام می آمد و می گفت آقای کلاهداری، حامد جان، من این نقش را از تو می گیرم و این نقش را باید به من بدهی. سرگرد کاوه مال من است و نمی گذارم آن را به کس دیگری بدهی. من به دستیارم گفته بودم فیلم نامه را به امیر بدهد، بیاید با هم گپ بزنیم ببینم فیلم نامه را چطوری دیده است. تردید داشتم که [این نقش را به او] بدهم یا نه. خدا به سر شاهد است با اصرار، امیر آقایی کار را به سمتی برد که قرارداد بستیم. البته من خودم اول خواسته بودم ولی تردید داشتم. آقایی گفت می خواهد به خارج کشور برود و قبلش می خواهد قرارداد ببندد. یک پولی هم به عنوان پیش قسط از من گرفت، گفت می خواهد برای مادرش خانه ای بخرد و به پولش احتیاج دارد، چون چک دارد. من هم ار دسته چک خودم دادم، البته پول موسسه مرات هنر بود که فارابی حمایت اش می کرد. نود درصد کار محصول فارابی بود. [پول پیش قسط را] دادم و ایشان رفت به خارج کشور. در طول مدتی که ایشان خارج کشور بود، حدودا دو ماه (دقیق نمی دانم، شاید تایم اش را اشتباه بگویم)، متاسفانه یک خانمی به نام اوتادی، که امروزه هم دیگر خبری ازشان نیست، آمد و با ما قراردادی را بست. نمی دانم چی در سر ایشان گذشته بود، که اتفاقا یادم است در کافه سینمای آقای قادری، مصاحبه ای ازشان منتشر شد که خانم اوتادی در آن گفته می خواهد نقش ندا آقاسلطان را بازی کند. [توضیح کافه سینما- گفتگویی با لیلا اوتادی نداشتیم و این خبر را از منبعی دیگر منتشر کرده بودیم] این شد بنزین و کبریتی روی پایان نامه… ولی متاسفانه تا آن موقع چندین میلیون تومان هزینه شده بود و نمی توانستیم دیگر جلویش را بگیریم. نمی توانستیم فیلم را نسازیم. حالا امیرآقایی همچنان نیست و در خارج کشور دارد کارش را انجام می دهد، نمی دانم کارش شخصی بود یا چه بود. آن بنده خدا هم بی خبر از همه جا بود. ما هم داریم اینجا کار می کنیم. آدم ها دیگر به سختی می آمدند که قرارداد ببندند.
مثلا همین آقای کمیلی ۹۰ میلیون تومان پول گرفت تا راضی شد قرارداد را امضا کند. من همه این قراردادها را دارم. حامد کمیلی ۸ ماه قبل برای فیلم شکلات داغ، هجده یا بیست میلیون تومان گرفته بود. مگر می شود طی هشت ماه، دستمزدش ۵ برابر شود؟ ولی به من گفت فضا خیلی خراب است و اگر اینقدر به من پول ندهید، بازی نمی کنم. ما مجبور بودیم برای آن نقش، اگر یک سوپر استار نیست، حداقل یک نیمچه سوپر استار بیاوریم، حامد کمیلی تقریبا در آن سطح ها بود. یک دوی خوب بود.و ما حامد کمیلی را آوردیم. می خواهم بگویم این حرف هایی که می زنند پول نگرفتیم، ما را به زور بردند و …این حرف هایی که دوستان سال هاست زده اند خون به جگر من کرد.
نکنید این کارها را. آقای کمیلی، خانم افشاری، که حدود سی و هشت میلیون تومان، دقیق اش را می توانم در بیاورم، شما همچین دستمزدی را به خواب هم نمی دیدید. همه تان آن موقع آمدید و به خاطر اینکه دیدید شرایط، شرایط بدی شده و فضای رسانه ای فضای بدیست و اگر بیایید، ممکن است برایتان بد بشود- خود فیلم چیزی نداشت، دیالوگ خانم اوتادی اوضاع را خراب کرده بود وگرنه من همچنان عقیده دارم فیلم نامه هیچی ندارد، اگر [فیلم را] ندیده اند در فیلیمو ببینند.
قراردادها همه با رضایت کامل بسته شد. شما و مردم به نظرم باید هوشمندتر باشید. مگر حامد کلاهداری یک جوان ۲۶ ساله چه قدرتی دارد که بتواند کسی را مجبور کند؟ شما بگو معاونت [سازمان] سینمایی، همین الان می تواند کسی را به جبر سر کار ببرد؟ که من بتوانم؟ یا برادر جواد شمقدری که رئیس موسسه مرات هنر بود، که بنده خدا اصلا سینماگر نبود و فقط در آن موسسه چند کار مستند انجام داده بودند، بتواند؟ من در مورد شخصیت برادر آقای شمقدری کاری ندارم ولی آقای جواد شمقدری و سجادپور با فیلم پایان نامه به زندگی من آتش زدند. یعنی در واقع مرا وسط ماجرایی انداختند و من را به یک مهره سوخته تبدیل کردند. از فیلم دفاع نکردند. چرا که یک جاهایی نخواستم کارهایی که می گفتند را [انجام بدهم]. آن ها آمدند به سمت من، که خودش داستان دیگری است. یک شب برادر آقای شمقدری با چند سکانس در دست آمد که آقا این ها را بگیر. چی را بگیرم؟ این ها چیست؟ برادرم گفت اگر این ها را بگیری، اسم من را با عنوان فیلم نامه نویس ننویسید. یادم است پاره کرد و آن را انداخت جلوی ماشینی که داشتیم با آقای شمقدری صحبت می کردیم و رفت.
به هر حال فیلم نامه بدون سفارش نوشته شده بود، اما گویا نقشه هایی پشت پرده بود که انگار ما ازش بی خبر بودیم. که بنده مجری طرح کار بشوم و اگر سکانس هایی که می خواستند را نشود، آنها به حسابم پول نمی ریختند تا چک هایی که برای بچه ها و عوامل فیلم کشیده ام، پاس شود. چون من بدهکار بودم، شخص حقیقی من بودم ولی تهیه کننده حقوقی آنها بودند. و خلاصه فشارهای اینچنینی از سمت آقای شمقدری و دوستانشان آغاز شد. ولی من تمام تلاشم را کردم که آنچه را بهش باور دارم را بسازم. و هنوز هم اعتقاد دارم والله پایان نامه یک سوتفاهم بود. پایان نامه اگر با دقت و بدون عینک بدبینی…واقعا التماس می کنم با کسانی که این فیلم را ندیده اند و گاردشان را بستند و سال هاست دارند فیلم را می زنند، بروند این فیلم را ببینند. الان در فیلیمو هست. ببینند من حامد کلاهداری که واقعا زحمت کشیده ام، باید این همه اذیت بشوم؟ باید چندین سال مرا از نان خوردن بیندازند؟ آیا این انصاف است که پروژه ای را شروع کنم و بعد زیراب مرا این ور و آن ور بزنند؟ اهالی سینما که همگی از عزیزان من هستند و دست تک تکشان را می بوسم، من شاگرد تک تک اهالی سینما هستم. شاگرد بزرگان و جوانان سینما هستم. من هم دارم در این سینما یاد می گیرم و تجربه می کنم. من هم یک جوان بودم، جوان بیست و شش، هفت ساله ای که برای فیلم دومش تهیه کننده پیدا شده است.
البته حالا می گویم اگر به آن زمان برگردم، فیلم پایان نامه را در آن سال ها نمی سازم. چون آن سال ها، سال های خطرناکی برای ساخت آن فیلم بود. از یک نظر می توان گفت آن ها کسی را خام تر از من پیدا نمی کردند که فیلم سیاسی بهش بدهند تا بسازد. در نهایت میخواهم بگویم فیلم پایان نامه فیلمی نیست که مقابل مردم باشد. مگر می شود کسی بخواهد حقایق را پنهان کند؟ شما نگاه کنید، بچه های حزب اللهی، بچه های متدین تر و معتقدتر از من هیچ کدام زیر بار ساخت این فیلم نرفتند. من بی خبر از همه جا بودم یک جوان ۲۶ ساله بهترین طعمه است که اول بگویند بیا همان فیلم نامه ای که خودت نوشتی را بساز. که خود آقای شمقدری در جشنواره قبلی گفتند فیلم سیاسی بسازید. ولی دریغا که آن روز، روز ساخت همچین فیلمی نبود. مردم داغ بودند. درد داشتند. هنوز هم می گویم اگر حامد کلاهداری امروز باشم، هیچ وقت آن زمان آن فیلم را نمی سازم. همان طور که اطیابی ها، سال های بعد رفتند و ساختند و اصلا کسی نفهمید چی به چیست. آقای اطیابی هم دائم دارد کار می کند. منظورم این نیست که اطیابی آدم بدی است، ایشان را دوست دارم و مسعود واقعا انسان بزرگی است و از اهالی خوب سینما است. ولی کسی گفت چرا مسعود اطیابی آن فیلم را ساخته؟ چون سالی نبود که مردم حب و بغضی داشته باشند. ولی فیلم من را ندیده سربریدند. حتی آقای طالبی یک سال ایستاد تا ببیند فیلم ما چطوری است. نمی گویم این طوری است ولی انگار این طوری بود چون فیلمش یک سال بعد از فیلم من آمد بیرون. بماند که صحنه هایی در فیلم بود که دوست داشتم بگذارم اما همین آقای شمقدری نگذاشتند. صحنه های تظاهرات در روز را به شدت[مخالف بودند] اصرار داشتند که صحنه تظاهراتی در فیلم نباشد. اصرار داشتند همه سکانس ها شب باشد. حتی چند سکانس روز داشتم با بدبختی در بک گراند چندتا چیز و صدا و تظاهرات و شلوغی گذاشتم. می گفتند فیلم در شب باشد. یعنی چه؟ چیزی که چشم دیده را نمی توان گفت که دروغ بوده است که. باز هم می گویم من نه در خطی هستم. اصلا من آدم سیاسی ای نیستم. بچه هایی که با من در سینما کار کرده اند، مرا می شناسند. بیش از نیمی از سینما با من کار کرده اند. نمی دانم چرا می خواهند مرا در ورطه ای بیاندازند که این آقا فلان است و رانت خوار است؟ آخر کجای من رانت خوار است؟ که دستمزدم در فیلم باید از حامد کمیلی کم تر باشد؟ منی که دو شغل داشتم. دستمزد کارگردانیم که فکر کنم ۳۵ میلیون تومان بود و مجری طرح هم به همان قیمت. مدرک دارم و همه موجود است. ولی همه می گویند کلاهداری میلیاردی گرفته است. در صورتی که در شکلات داغ بیش از این عدد را به من داده بودند. کاش چنین پول هایی را می گرفتم و حداقل امروز می توانستم با آن پول ها کار دیگری به غیر از سینما انجام دهم و دلم نمی سوخت و آتش نمی گرفتم. جگرم خون است، شما نمی دانید. هرجایی می روم در سینما می گویند رانت خوار آمد. ای بابا تا همین دیروز من بچه سینما بودم، امروز مرا رانت خوار کرده اند. خب کدام رانت که نتوانستم در این سال ها هیچ فیلمی بسازم؟ آقای ارجمند عزیز، استاد بزرگ که من همیشه استاد صدایت کردم، چرا می آیی می گویی دلم سوخت که بازی کرده ام؟ بیست میلیون تومان پول گرفته ای برای سه روز. آخر کی آن موقع برای سه روز به شما ۲۰ میلیون تومان می داد؟ من یک سال دویدم برای هفتاد میلیون تومان. من که با ایشان قابل مقایسه نیستم، من کجا و ایشان کجا. شاگرد دسته صدم ایشانم. اما به هرحال جایگاهم مجری طرح و کارگردان بود دیگر. خودم را با آقای کمیلی که می توانم مقایسه کنم دیگر. چه کسی به شما ۹۰ میلیون می داد؟ چرا می گویی ما را به زور بردند که همه فکر کنند کلاهداری یک آدم عجیب غریب است و چه قدرتی دارد! یا حسین! اگر قدرت دارم پس کجا هستم؟ دنبه ام کو؟
هانیه توسلی می آید برای اینکه بگوید من روشن فکرم، خودش را روشنفکر نما نشان بدهد، در سینما بیشتر کار کند، چقدر نامردیست این ها. به دروغ می گوید مرا ممنوع الکار کرده اند. به سید الشهدا، به تمام مقدسات قسم یک ثانیه ایشان ممنوع الکار نشد. ایشان همان موقع سر ندارهای فیلم آقای محمد یا محمدرضا عرب بود. فقط از وسط فیلمبرداری، یک روز آمد ارشاد که آقای سجادپور باهاش یک صحبتی کرد که چرا این فیلم را بازی نکردی که ایشان یک توضیحی داد و بعد رفت سر صحنه ادامه داد. ممنوع الکارش کردند؟ آخر من کی هستم که ارشاد برایم همچین کاری کند؟ شمقدری حتی فیلم شاباش را پروانه ساخت نمی داد من بسازم. به من گفت چون شما توی میدان نایستادی. شما میدان را خالی کرده ای و من دیگر نمی گذارم تو فیلم بسازی. شمقدری پدرم را در آورد، بیچاره ام کرد و مرا به خاک سیاه نشاند. یعنی چوب دو سر سوز. از این ور مرا رانت خوار تلقی می کنند، که نمی دانم اگر رانت خوارم، دنبه ام کجاست و فیلم ها و سریال هایی که در این هفت- هشت- ده سال می سازم کجاست؟ از آن ور هم برای فیلمی به اسم شاباش که با بدبختی برایش سرمایه گذار جور کرده بودم، پروانه ساخت نمی داد. بعد از آن دوره آقای شمقدری تمام شد و دوره پروانه نمایش فیلم من خورد به دولت آقای روحانی. حالا این ها به ما پروانه نمایش نمی دادند. ۳۶ اصلاحیه. این را ببر، آن را بیار. چیست مگر؟ یک فیلم کمدی معمولی. که همان موقع ها، صد میلیون برابر بدترهایش را همه می دیدند که چه صحنه های عجیبی[ داشت] که این صحنه ها آنقدر برای اهالی سینما بد بود که بعدها گفتند این صحنه ها را نگذارید. اجازه ندهید. کاری ندارم این حقیقت حامد کلاهداری امروز است. از اهالی سینما، به عنوان بزرگان سینما خواهش می کنم. از این تریبون و از این رسانه، از اهالی سینما عاجزانه خواهش می کنم نگاهشان را به حامد کلاهداری همان نگاه به بچه ای بگذارند که از هشت نه سالگی با فیلم شاخ گاو کیانوش عیاری وارد سینما شد و از کودکی به فیلمسازی علاقه داشت و فیلم کوتاه می ساخت. جشنواره های مختلف سینمای جوان، فیلم داشتم. خیلی جاها فیلم ساختم. خیلی زحمت کشیدم. دستمزدهای کودکی و بازیگریم را جمع می کردم و می بردم فیلم می ساختم. در سینمای حرفه ای [دستمزد] می گرفتم و در سینمای آماتور فیلم می ساختم. خواهشم از سینمای ایران این است که این نگاه را ازم بردارند که من رانت دارم. اگر رانت داشتم باید جایگاه خیلی بالاتری می داشتم.
در مورد آقای آقایی، آن اوایل چیزی گفتم که ناگفته ماند. آقای امیر آقایی، وقتی از مسافرت برگشت، یک دفعه دید وای چه بلوایی برپاست. آن فیلم نامه ای که خواند همانی نیست که دوستانش دارند بهاش می گویند یا در رسانه های ایرانی و اینترنت هست. حقیقت هم آن فیلم نامه بود که قرار بود ساخته شود. آمد گفت حامد چه خبر است؟ گفتم والا همان خبری است که تو می دانی. همان فیلم نامه ای را که خوانده ای، می خواهیم بسازیم. گفت پس چه می گویند ندا آقاسلطان و یکی می گوید فلان و یکی می گوید بیسار و…گفتم به خدا دروغ است. خانم اوتادی همچین مصاحبه ای کرد و همچین بلوایی افتاد و خانم توسلی هم آمد از آب گل آلود ماهی بگیرد و بگوید مثلا خودش را به مردم وصل کند، در صورتی که این ها…الله اکبر. در صورتی که حقیقت این جوری نبود. به دروغ آمد گفت مرا ممنوع الکار کردند چون سر این فیلم نرفتم. به شدت دروغ گفت چون همان موقع وسط فیلم ندارهای آقای عرب بود، ادامه اش را هم بازی کرد. دائما بازی کرد. اتفاقا برای فارابی و این ها چقدر فیلم بازی کرده است. نمونه اش عصر روز دهم آقای راعی. همان ندارها و خیلی از فیلم های دیگر برای خیلی از ارگان ها. ولی همه این ها دارند برای ارگان ها فیلم می سازند. آقای اسعدیان دائم دارد برای حوزه هنری، شهرداری [فیلم می سازد] ولی هیچ کس به این ها نمی گوید که دارد از چیزهای دولتی استفاده می کنند. من بیچاره یک فیلم ساختم که اصلا آنچه می گویند نیست، خواهشم این است که بروند ببینند آیا من واقعا بر ضد کسی حرف زده ام؟ آیا جز حقیقت- اگرچه نگذاشتند خیلی از سکانس ها را بگویم، نگذاشت آقای شمقدری، دوست داشتند فقط چیزهایی که خودشان می خواهند بشود، و من سر آن سکانس هایی که آنها دوست داشتند بگذارند، با این ها جنگ ها داشتم. و آنها دوست داشتند در فیلم بگذارند، تازه وسط فیلم آس هایشان را رو کردند. یکهو دیدم می گویند آقا جواد این سکانس ها را نوشته که بسازید. آقا جواد نوشته؟ مگر ایشان نویسنده این فیلم است؟ نخیر، همچین چیزی نیست. این ها فکر کرده اند مرا یک گوشه گیر آورده اند و می توانند…گرچه تا حدی توانستند مرا بیچاره کنند تا حدی، دیگر بهم کار ندهند. بعد آقای شمقدری گفت شما اگر در میدان می ایستادی الان وضعیتت خیلی خوب بود. یادم است یک بار در راهروی ارشاد این را به من گفت. همین باعث شد که برای فیلم کمدی که با بدبختی سرمایه گذار جور کرده بودم، پروانه نمی داد. با بدبختی گرفتیم. چون به لحاظ قانونی منع نداشت و نمی توانست کاری بکند. با بدبختی آخر سر[ پروانه را] داد.
امیر آقایی وقتی برگشت، از این موضوع و جوی که برای فیلم به وجود آمده بود، ناراحت بود. ولی آمد و فیلم را بازی کرد. هیچی هم نگفت. یک دفعه شروع کرد به حرکت های غیرحرفه ای. نمی دانم می خواهم موهایم را مثل بروس ویلیس بکنم و از ته تیغ بزنم و شلوار جین این شکلی می خواهم بپوشم. گفتم ایرادی ندارد، درست است شما شخصیت اطلاعاتی فیلم را بازی می کنی ولی شلوار جین منافاتی ندارد و بپوشید. یک نظرهایی می داد و طراح هم نظرهایی، و بالاخره هم نظر شدیم و ایشان اوکی شد. فقط آنچه که می خواست بروس ویلیس شود و خودش اصرار داشت مثل بروس ویلیس شود- یادم نمی آید چه فیلمی ولی از این نقش های پلیس بروس ویلیس زیاد داشت- من با این مخالفت کردم. سر این موضوع شروع کرد سر صحنه راجع به چیزهای مختلف نظر دادن. مثلا سر صحنه وزارت اطلاعات فیلم، دستش را می گذاشت روی میز رئیسش. گفتم اینجا به نوعی جای نظامی است، وزارت اطلاعات است، شما در اداره نمی توانی با رئیست این طوری صحبت کنی. دستت را بگذاری را میز و خودت را خم کنی روی میز. فنی از من ایراد می گیرند. خلاصه همین چیزها شروع شد و دیدم دارد کارهایی می کند که با من دچار تنش شود و ان قلت می آید. در نهایت یک روزی دیدم، ما زیر میدان آزادی کار می کردیم، به هوای دستشویی فرار کرد. گفت من بروم دستشویی و دیدیم آقای امیر آقایی دیگر نیست. بعد از سه یا چهار روز فیلمبرداری. من نه تهیه کننده بودم نه وزارت ارشاد که جریمه ببندم. تهیه کننده، موسسه مرات هنر از ایشان شکایت کرد و ایشان را بردند دادگاه که من اصلا در آن دادگاه نبودم. هیچ وقت دیگر ایشان مرا ندید، فقط سر صحنه همان روز دید. نه آن جریمه را داد و نه بابت این فیلم یک روز در زندگی اش، ممنوع الکار شد. پایان نامه برای همه نان داشت و آب، برای ما هیچی نداشت، جز مصیبت و انگشت اتهام و چیزهایی که دارد موهای مرا سفید می کند و بخشی اش را دراین چند سال سفید کرده. من خواهشم از اهالی سینما این است که با سعه صدر به این موضوع نگاه کنند. یک ذره با دقت تر به این موضوع نگاه کنند و اگر حقم هست که در این سینما کار کنم، بگذارند در این سینما کار کنم. من اهل هیچ جناحی نیستم. یک خرده دقت بکنید معلوم می شود چه کسی اهل کجاست. از کارهایی که دوستان ازشان بیرون می آید[ معلوم می شود] معلوم است که من اهل هیچ جایی نیستم اگر بودم، الان راه به راه ازم کار تولید می شد. حداقل یا در سازمان سینمایی یا در تلویزیون یا سینما داشتم کار می کردم، یا مثل آقای اسدیان در شهرداری و حوزه هنری. یا مثل آقای میری حمایت های آنچنانی.
نکنید با من این کارها را. چرا مثلا برای پروانه ساخت، از اهالی سینما می آیند در شورای پروانه ساخت با من مخالفت می کنند؟ من یک فیلمساز معمولی هستم. واقعا اینقدر ماجرا را بزرگ نکنید.
باز هم از اهالی سینما خواهش دارم، با حرفه من بازی نکنید. تنها چیزی که در زندگیم بلدم [سینما است] تقریبا الان نزدیک به سی سال می شود [که وارد سینما شده ام] من الان از سیزده خرداد که دیروز باشد، وارد سی و نهمین سال زندگی ام شده ام. خواهش می کنم بگذارید زندگی ام را بکنم. خداوند آن بالا ناظر است، از اهالی سینما خواهش می کنم نگذارید حق کسی ضایع شود. اجازه بدهید من هم کنار بچه های سینما کار کنم. آنچه که جو ساخته اند، نبوده است. خدای بالای سر می داند آنچه ساختند فقط یک جو بوده و من فقط یک جوان بودم با سر پر شوری که می خواستم فیلم دومم را بسازم.
یک چیز کوچکی هم می خواستم بگویم این قدر حب و بغض هست امروز می گویند کارگردان فیلم پایان نامه، من قبول دارم کارگردان فیلم پایان نامه هستم، من مثل آقای آقایی نیستم که فیلم نامه ای را نوشته باشم و چون در نیامده، همین فیلم آرمان شهری که اکران شده و آن روز در مصاحبه اش، همین مصاحبه ای که شما هم بخشی ازش را کار کردید، [امیر آقایی] با آقای یاری می گفت که آن فیلم دیگر مال من نیست، چون فیلم نگرفت و کار نکرد، فیلم در نیامد یا هرچی- باز چون خودم فیلم را ندیده ام نمی توانم قضاوت کنم- اما چون خیلی مورد استقبال قرار نگرفت، می گوید آنی که می خواستم نشد، به حرف های من گوش ندادند و دیگر فیلم من نیست. من اینجوری نیستم. پایان نامه فیلم من است. اما با حب و بغض می نویسند کارگردان فیلم پایان نامه گفت، نمی نویسند حامد کلاهداری گفت. مگر شکلات داغ فیلم من نبود؟ چرا نمی خواهند آن را ببینند. نمی گویم شاهکار است، اما حداقل یک فیلم معمولی شریف است. شما از اهالی فیلم شکلات داغ بپرسید ببینید یک نفر خاطره بدی دارد؟ همین طور فیلم های دیگری که کار کردم. شکلات داغ فیلم اولم بود. همه از نویسنده که من نوشته بودم و بعد آقای محمدنژادیان آمد بازنویسی کرد، که اسم هر جفت مان را زدیم چون ایشان می خواست عضو خانه سینما شود، به هر حال... شکلات داغ فیلم بدی نبود، آیا دیگر لایق این نیستم در این سینما فیلم بسازم؟
انتهای پیام