هیاهو برای هیچ: خطیب یا مدرس
محمدجواد غلامرضا کاشی در یادداشتی با عنوان «هیاهو برای هیچ: خطیب یا مدرس» در کانال تلگرامی خود نوشت:
«شریعتی، بیش از هر چیز سخنران بود. منظورم این است که با احساسات، هیجانات و عواطف مخاطبان بازی میکرد. ولی روشنفکران بعد از انقلاب، بیشتر معلم و مدرساند. در سخنرانیهایشان هم درس میدهند. شما وقتی به سخنرانی دکتر علی شریعتی گوش میکنید، خیلی احساسات و عواطف و هیجانات دارید، غلیان پیدا میکنید. میگویید حق با اوست، آفرین و هورا… اما وقتی سخنرانیاش تمام شد، اگر کسی از شما بپرسد که عصارهی سخنرانی دکتر شریعتی چه بود، آنگاه میبینید مثل ماهی که از چنگتان میگریزد، چیزی در مشت ندارید. نمیتوانید مثلا بگوید سخنرانی یک مقدمه داشت، سه تا ذیالمقدمه داشت، یک مدعا و دو تا دلیل داشت. چون خطیب بود. از خطهی خراسان بود و در آن خطه سخنرانان قهار داشتیم. مثل فخرالدین حجازی. “هیاهو بر سر هیچ”. خدا رحمتاش کند؛ اما هر وقت به ایشان فکر میکنم یاد گفته شکسپیر میافتم که “هیاهو بر سر هیچ”
عبارات فوق، بخشی از مصاحبه اخیر استاد عزیز مصطفی ملکیان است. در این مصاحبه میآموزیم که سخنان دکتر شریعتی محتوایی نداشت: هیاهویی بود بر سر هیچ. در ذهن خودم با ایشان گفتگویی صمیمانه کردم. فکر کردم خوب است آن را به نگارش دربیاورم. از ایشان پرسیدم اگر هیچ چیز نبود الا هیاهو بر سر هیچ، چرا شریعتی هنوز اینهمه موضوع منازعه است؟ مخالفیناش مدعیاند هر چه بلا در این چهار دهه بر سرشان آمده، تقصیر شریعتی است. موافقیناش، آثارش را میخوانند و فکر میکنند رها شدن از تنگنای موجود با شریعتی ممکن است؟ یعنی یک هیاهو بر سر یک هیچ، که به قول استاد یکی دو لحظه پس از ایراد سخنرانی از دست میپرد، چهل و دو سه سال، همینطور میتواند تداوم پیدا کند؟
شاید دکتر ملکیان پاسخ دهند، مقصود ایشان محتوای سخن بوده است. از حیث ارزش مضمون و محتوا، کلام شریعتی را هیاهو برای هیچ خواندهاند والا تصدیق میکنند شریعتی یک مشت جوان احساساتی پرورش دارد و آنها آن کردند که کردند و این همه مصیبت به بار آوردند. لابد چون هیچ عقلانیتی پشت آن هیاهو نبود.
میپرسم پرورش دادن یک مشت جوان احساساتی، که وارد عمل میشوند و واقعیت روزگار خود را دگرگون میکنند، تنها با یک مشت حرفهای احساساتی ممکن شده است که هیچ محتوای عقلانی ندارد؟
ایشان پاسخ میدهند بله شریعتی قدرت خطابه را به کار گرفت و البته آن را با تعصبات دینی هم درآمیخت. از علی و امام حسین و قرآن گفت و چنان تصویر و تفسیری از آنها به دست داد که آنهمه شور برانگیزد.
میگویم پس تصدیق میفرمایید تنها کلمات و عبارات شورانگیز نگفت. روایتها و داستانهای تاریخی و قرآن و منابع مورد اعتماد مردم را به مدد گرفت. در این صورت نمیتوان آن را به کلی خالی از محتوا قلمداد کرد. ذکر آیات و تفسیر رویدادها و مقولاتی چون تقیه و توحید و فهم از انتظار و قیامت، یکسره از سنخ شعار نیست. محتواهایی هست. اگرچه ممکن است حاوی گزارههایی باشند از نظر نظر حضرتعالی کاذباند و چندان واجد ارزش و اعتبار نباشند و الا چگونه ممکن است عرضه فهمی دیگر از انتظار و مسلمانی کردن و شیعه بودن را یکسره در سبد امور احساساتی جا دهیم؟
با انصافی که از ایشان سراغ دارم، خیال میکنم با من همراه میشوند که نباید همه آثار شریعتی را هیاهو برای هیچ میخواند و هیچ محتوایی برای آن قائل نشد. اما خیلی خوش خیال نمیشوم چون با تکیه بر همین مصاحبه میتوان گمان برد تیغ نقد ایشان همچنان تیز است. احتمالا میفرمایند نگاه انتقادی شریعتی به مفاهیم دینی رادیکال نبود. نقدهای سطحی داشت، اصل این باورها را به پرسش نمیکشید. وحی و نبوت و عصمت در منظومه کلامی شریعتی انکار نمیشدند تنها بازتعریف و بازتفسیر میشدند.
میپذیرم. راست میگویند. بنابراین مسیر بحث را عوض میکنم. به یک عبارت در پایان مصاحبه اشاره میکنم. ایشان فرمودهاند: «من فکر میکنم هر چه رو به جلو میرویم عقلانیت بیشتر بر احساسات و عواطف و هیجانات غلبه میکند و طبعاً کسانی که بخواهند هیجانی حرف بزنند، در آینده جایی ندارند» از ایشان میپرسم، احتمالاً با غلبه عقلانیت بر عواطف و هیجانات، انتظار ندارید که جمع مخاطبان معقول که از ادله میپرسند و مدعاها را به طور منطقی پی میگیرند، به نیروی تغییر در آینده تبدیل شوند و جهان آِینده را به طور عقلانی و خالی از شعار و هیجان بسازند؟ میپرسم درست فکر میکنم جناب استاد؟
بعید است ایشان چنان انتظاری داشته باشند. چون تاریخ به خود ندیده که گروهی که اینهمه منطقی هستند، و امور را از طریق باریک بینیهای منطقی موضوع نقد و داوری قرار میدهند به یک جمع همبسته و هم پیمان برای تغییر اوضاع تبدیل شوند. کانت که بزرگترین فیلسوف مدافع عقلانیت خودبنیاد فردی بود، اعتراف میکرد که از این سنخ آدمیان معقول جز اقلی در جهان نیستند و جهان همچنان در استیلای کسانی است که میل ورزانه و حریصانه در جهان زیست میکنند.
ایدهآلیسم کانتی اساساً از همین یاس او بر میخواست. او وعده میداد برای آنکه چنین سنخی از بشر اکثریت پیدا کند باید تا پایان تاریخ صبر کرد روزی که بلوغ تام بشر فرابرسد. اما کانت درست مثل استاد ملکیان پیش بینی میکرد روز به روز به آن روزگار درخشان نزدیکتر خواهیم شد. لکوموتیو تاریخ یک قرن و اندی بعد به قرن بیستم رسید. به افزایش سوژههای عقلانی کانت که نرسیدیم هیچ، بروز دو جنگ جهانی ثابت کرد که اصلا ماجرای سیاست و جامعه و حیات عینی آدمیان، از آن جنس نیست و نبوده است که کانت میگفت. در زمان خود کانت هم، شاگردانش به همین نکته رسیدند و به تاسی از تقدم عقل عملی او، به جای باریک بینیهای ذهنی، میدان پراکتیکال عمل انسانی را مبنا و محور قرار دادند.
پس استاد ملکیان، چطور به تغییر روزگار میاندیشند؟ من از نزد استاد مرخص میشوم اما در راه با خود میاندیشم به راستی مصداق «هیاهو برای هیچ» کدام کلام است.؟ اگر آنچه هیچ را همه چیز میکند، مدعاهای دقیق و استدلالهای باریک بینانه باشد، حق با استاد ملکیان است. سخنرانیهای دکتر شریعتی از چنان ساختاری بهرهمند نیست.حقیقتاً مدال همه چیز بودگی را باید به آثار ارزشمند استاد اعطا کرد. اما اگر مصداق چیز بودگی سخن، تاثیرات آن در میدان عمل باشد، آنگاه داستان متفاوت میشود. آنگاه چه بسا باید هم در قضاوت چند و چون کلام شریعتی تجدید نظر کرد، هم در نگاه تاریخی استاد ملکیان به آینده.
تاثیر عملی و عمل نیازمند نیروست. نیروی جمعی. اما آنها که با هم پیمان میبندند و برای تغییر مناسبات پیرامون خود دست به عمل جمعی میزنند، صرفاً احساساتی نشدهاند و از سر احساسات، جان و هستی خود را نمیدهند. پیش از آنکه احساساتی شوند، در چالهای افتادهاند و به طور جمعی احساس تنگنا میکنند. آنها که در جنبشها و اقدامات جمعی ورود پیدا میکنند، زندگی خود را فدا میکنند، قبل از اینکه از خطابه یک خطیب گرم شوند، با تبعیض و تحقیر و نادیده گرفته شدگی مواجه بودند. بسیاری شان، قبل از آنکه جنبشی در کار افتد، یا در فکر خودکشی برای رها شدن از رنج تحقیر بودند، یا از فرط سیاهی زندگی، تن به شرارت و تخریب خود و پیرامونشان داده بودند. داستان هیچ کدام از جنبشها و انقلابهای جهان، با خطابه یک خطیب قدرتمند آغاز نشد، با تحقیر آغاز شد. با فقر و نادیده گرفته شدگی آغاز شد. با مردمی آغاز شد که هیچ گاه جدی گرفته نشدند.
انسان بودند و به قول روسو آزاد زاده شده بودند اما جز بردگی نچشیده بودند.
برای تقلیل مرارت و رنج مردم اگر در محضر اساتید و مدرسان برویم، و دردمندانه سخن بگوییم، چه خواهیم شنید. احتمالاً از کلاس بیرونمان میکنند تا خدایی نکرده صادقی را کاذب نیانگارند و کاذبی را صادق. آنها به جهان آمدهاند تا خدایی نکرده سر سوزنی از منطق غفلت نشود. آنها هم که به عنوان مستمع، چشم تیز کردهاند چه دردی میتوانند از انبوه مردمان تحقیر شده و نادیده گرفته شده دوا کنند؟ اگر هم جهان به سمت افزونی شمار این سنخ از مخاطبان میرود، چرا باید خوشحال باشیم در حالیکه نمیدانیم از این جمع این همه دقیق، چه بر میآید. آنها بی گمان از حل مشکلات شخصیشان هم برنمیآیند. احتمالاً برای مدیریت امور شخصی شان هم باید به یک اهل عمل و تدبیر تکیه کنند.
بازگردیم به اصل سخن. پس هیچ چیز از کلام احساساتی یک خطیب آغاز نمیشود، از زخمهای خونینی آغاز میشود که در متن جامعه هست. مردمان تحقیر شده و نادیده گرفته شده، صرفاً خودشان عاملان تغییر وضعیت خودشان نیستند. گاهی از سر خشم برمیآشوبند، شیشهای میشکنند و جایی را میسوزانند. اما چیزی دگرگون نمیشود. تا زمانی که بخشهای دیگر جامعه نیز همراه شوند. تا زمانی که دیگران سر در زندگی شخصیشان دارند، رفاه دارند و دیده میشوند، اصلاً متوجه وجود چنین زخمهایی نیستند. اگر هم هستند، آن را طبیعی میانگارند. چه بسا هنگام آشوب خشمگینانه این محرومان، با پلیس هم همدست میشوند چرا که از آشوب آنان میترسند. مگر نبودند کسانی که هنگام انقلاب، به ما بی تربیت میگفتند. میگفتند نسل بی تربیتایم و مستوجب فلک و شلاق. در دل خطاب به استاد ملکیان میگویم نمیدانم در چنان معرکهای آن درس آموزان باریک اندیش مباحث منطقی شما کجای بازی هستند. باید کلیت جامعه متوجه زخمی در درون خود شود. باید وجدان عمومی جامعه از تحقیر و نادیده گرفته شدگی و نژاد پرستی خود آگاه شود. تنها در صورتی یک زخم اجتماعی به سطح امر سیاسی ارتقاء پیدا میکند و کنش جمعی فضیلت مندانه برای رفع آن را میزاید، که کلیت جامعه درگیر ماجرا شوند.
درست در چنین مقاطعی است که خطیب والا، رخ نشان میدهد. کار خطیب والا، دگرگونی چیزی در میدان تجربه و عمل است. همان تقلیل مرارت که استاد ملکیان نیز به آن باور داشتند اما متاسفانه دغدغه حقیقت به تدریج آن را از پروژه فکریشان حذف کرد. خطیب والا، قرار است چیزی را جا به جا کند. خلق نیروی رهایی بخش کند. ناتوان نیست از نقدهای رادیکال. وقتی شریعتی سخن میگفت، صد سال از دوران میگذشت که روشنفکرانی بنیاد اسلام و سنت را با نقدهای رادیکال خود به توبره کشیده بودند. اما ماجرا برانگیختن وجدان یک جماعت غافل از زخمهایی بود که جامعه را به یک غیر اخلاقی تبدیل کرده بود. قرآن و اسلام و علی(ع) و امام حسین(ع)، میانجیهای موثر فکر و اراده جمعی در این دیار بودند.
تنها به مدد آنها امکان سخن گفتن با جمع وجود داشت. استاد ملکیان اصولاً به عقل کلی قائل نیستند و سخت و شدید از عقل جزئی دفاع میکنند. اما عقل کلی واقعاً وجود دارد و یک مصداق آن نظام دانایی نهفته در پشت ذهنیت جمعی یک دوران است. همان نظام دانایی است که مردم را به خواب میبرد، همان نظام دانایی که چشم مردم را از صریحترین مصادیق خشونت و طرد انسانی میپوشاند. آن نظام دانانی صرفاً از گزارهها و مفاهیم منطقی تشکیل نشده است. یک عالم است.
ملغمهای از دانایی، احساسات، عواطف و ارادههای هدایت شده. خطیب با یک نوآموز فلسفه سروکار ندارد. با کل این عالم و نظام دانایی و عواطف و راهبری جمعیاش سروکار دارد. یخش مهمی از شرارتها و خیرهای انسانی از سرچشمه آن عالم جمعی حادث میشود. عالمی که همه در پرتو آن زیست میکنند بی آنکه از آن آگاه باشند. مردم ممکن است فرد به فرد صادق و راستگو باشند و نیتهای پاک داشته باشند، اما در عین حال، صادقانه سرکوب کنند. صادقانه حذف کنند، با نیت پاک طرد کنند.
خطیب گشاینده آگاهی جمع نسبت به عالمی است که در پرتو آن زیست و زندگی روزمره اتفاق میافتد. به حربه خطابه خطیب است که مردم به محدودیتهای جهانی که در آن زیست میکنند وقوف پیدا میکنند و در عین حال امکانهای آن را هم در مییابند. به مدد کلام خطیب، در مییابند سرچشمه بسیاری از غفلتها و شرارتهاشان همان مفاهیم جمعی است که مقدس میپندارند. در عین حال در پرتو کلام یک خطیب است که مردم میفهمند چه امکانهایی در دین و روایتهای تاریخی و امور مقدس انگاشتهشان برای رهایی وجود دارد. خطیب به خلاف مدرس، چیزی به مردم نمیآموزد. یک یاد آور است. یک مذکر. همانکه دکتر شریعتی آنهمه بر آن اصرار میکرد. یادآور پیمانهایی که در نظام دانایی جمعی مردم به فراموشی سپرده شده است.
استاد در مصاحبه خود از سر انصاف، صفات خوب دکتر شریعتی را بازشمرده است. انصاف ایجاب میکند من هم به صفات اخلاقی خوب و حقیقتاً ستودنی استاد اشاره کنم. حد تواضع و مهربانی و رفتار اخلاقی ایشان، حقیقتاً مخاطب را تحت تاثیر قرار میدهد. چه کسی هست که استاد ملکیان را دیده باشد و از نیت پاک ایشان مطمئن نشود. ایشان صمیمانه و فعال تولید میکنند. اما آیا از عقلانیت کلی که ذیل آن ممکن شدهاند آگاهند؟ دکتر شریعتی اگر امروز زنده بود، کمتر از نمادها و مفاهیم دینی بهره میگرفت. آن عقل کلی که نظام دانایی امروز ماست و رفتار و گفتار امروز ما را موجه میکند، دیگر دین نیست. دین به قول استاد به دلیل رفتارهای نظام، اساساً موقعیت میانجیگر خود در عرصه عمومی را از دست داده است. اما به جای آن نظام دانایی، نظام دانایی دیگری جانشین شده است. به اعتبار همان نظام دانایی است که امروز بسیاری از مدرسان و اساتید، به تقلیل روانشناختی همه چیز روی آوردهاند. مباحث روانشناختی خالی از فایده نیست. اما انگار نه انگار که این مباحث صرفاً به اصلاح اموری میخورد که ناشی از اراده آگاهانه مردمان است. آنچه از پیامدهای ناخواسته اعمال مردم حادث میشود و در جریان تحولات اجتماعی بر هم انبار میشود، در این نگاه از دایره نقد بیرون میماند. افراد خزیده در درون میسازد و وجدان اجتماعی را از هر توجهی به آنچه حاصل مجموع زندگی ماست بر حذر میدارد. تقلیل روانشناختی همه چیز، ممکن است کسانی را در زندگی شخصی یاری داده باشد که حتما داده است، اما امور مهمتر در عرصه عمومی را به کلی از دایره نگاه و نقد بیرون نهادهاند.
شریعتی در کار دگرگون کردن و ساختن بود. مهم نیست داوری مان نسبت به الگوی ویران سازی و ساختنش چیست. ممکن است با نحو ویران سازی و ساختنش موافق یا مخالف باشیم. اما مدرس منطقی را جانشین خطیب والا کردن از آن حرفهای عحیب است. انتظار آنکه تاریخ به سمت استقبال بیشتر از سخنان صرفاً منطقی میرود و دیگر خطیب جایی در آینده ندارد، یا ناشی از یاس از بهبود امور است، یا ناشی از آنکه اساساً گره عملی پیرامون خود نمیبیند تا فاعلانی در کار حل آن بیافتند. شاید هم مردمان را فاعل هیچ کنشی در تاریخ نمییابیم. اما هیچ کدام از این فروض پذیرفتنی نیستند. جهان اجتماعی پر از مشکلات و محدودیتهاست و تنها به کمک اراده اخلاقی مردم است که میتوان چیزی را دگرگون کرد. خطیب والا، همان است که با مدد گرفتن از نیروی یادآوری و تخیل خلاق، دست به کار تغییر جهان میشود. خطابه خطیب هنگامی شنیده میشود و منشاء اثر واقع میشود که کلام، سوراخی در واقعیت طبیعی و ابدی انگاشته شده میسازد و یکباره میبینی مردمانی که خاموش و تسلیماند به نیروی تغییر دوران ساز تبدیل میشوند. و شریعتی چنین بود و چنین کرد. حال انصاف بدهید، هیاهو برای هیچ کدام نظم کلامی را هدف گرفته است: کلام اثر گذار بر صلب واقعیت خطیب، یا کلام منطقی، مستدل و باریک اندیشانه مدرسان.
انتهای پیام
در مورد خودم میگم؛
اگر شریعتی نبود الان من هم مثل خیلیهای دیگر با دیدهی تنفر به دین نگاه میکردم.
اگر شریعتی نبود نه از عدل چیزی میدانستم نه از انصاف. و تنها یک سری کلمات میشدند مغلطهی زبانم.
اگر شریعتی نبود آنگاه قضاوتم دربارهی فروید و کانت و نیچه و خیلیهای دیگر محدود میشد به طرز شناختم از شاگردان و پیروانشان.
اگر شریعتی نبود علی و حسین را با شمشیرشان میشناختم و نه با عدالت و انصاف و صبر و گذشتشان.
اگر شریعتی نبود زندگی راحت تری داشتم و خواب و خور تنها هم و غمم بود و نه میدیدم نه میفهمیدم آنگاه زندگی راحت تری داشتم….
اگر شریعتی و امثالهم نبودند از اسلام چیزی جز داعش نمیماند و از دنیا چیزی جز مسابقهی حریصانه در کسب هرچه بیشتر لذات وجود نداشت.
برای من فرق چندانی بین شریعتی و موسی صدر و مصدق و فاطمی و چمران و کربن و جرداق و بهشتی و ولتر و کانت و مولانا و خیلی های دیگر وجود ندارد گرچه در ظاهر متفاوتند.
به نظرم چه مردم عادی چه روحانیون سنتی و چه این استاد گرامی و چه امثال آقای سروش و چه آخرین نسخه از مجله مهرنامه که با تمام قوا سعی در مبارزه با افکار شریعتی داشتند یک مسئلهی مهم را از قلم انداختند و آن ذات آدمیست.
زمانیکه (دردوران باصطلاح تین ایجری مان)گفته های قصاری از مدعیان اندیشه بخصوص غربی میخواندیم به این مضمون….دیوانگانی هستند که میخواهند دنیارا تغییر دهند….بعداز چشمانمان به نوشته هایی برخورد که میگفتند میشود دنیای بهتری هم داشت….بعدها فهمیدیم شوربختانه ان مدعیان اول انانید سر در محدوده خودند وهیچ حرکتی را بر نمی تابند.یا دنیای ما همینه بخای نخای همینه….واما ….نحله ای دیگر بودند که به ما گفتند..ای ادما…….انان بما گفتند تو بیشتراز انچه بتو نمایانده اند .می توانی…….شریعتی از نحله دوم بود……ویادی بکنیم براین روزها وسالهایی که برماگذشت….چنان گذشت که گویی ما میخواستیم چنین شود………..شریعتی هشدارمان داده بود..نگذارید ….و نگذارید ونگذاریدچون همانانیکه الان شمارا به ستوه اورده اند خود دوباره بارنگی دیگر خواهند امد…..اگر الان ثروت شمارا میبرند..انگاه دینتان هم…….ولی ما شیداییان….
از جناب جوادکاشی که اورا به ژرف نگری می شناسم بعید بود که اینگونه احساسی سخنان اخیر استاد ملکیان را نقد کندتا جایی که به متن چندان عنایتی نداشته باشد که هیاهوبرای هیچ را در وصف خطابه های پرشور و بی محتوای مرحوم فخرالدین حجازی به کار برده است.
شیفتگی جوادکاشی به شریعتی را درک می کنم که کاشی هم نسل و همسال من است والبته دوستی دیرینه ای باوی داشته ام.
من نیز چون او از سال های نوجوانی( برای من سال دوم راهنمایی) با شریعتی آشنا شدم و کتاب های جلد سفید با لوگوی ارشاد بر پیشانی و تایپ بسیار بد و کاغذ بدتر…وجیره بندی کتاب در شهرکوچک ده پانزده هزارنفری و جابجا کردن کتاب با صد ترفند و لطایف الحیل …وامروز پس از دهه ها هنوز بخشی از آن شیفتگی درپستوی غبار گرفته ذهن بی خانمان من باقی مانده.
والبته جرقه این عشق مجنون ساز با آری اینچنین بود برادر زده شد و دکتر شد معبود و محبوب ما ؛ آن چنانکه لقب دکتر منحصرا ماند برای شریعتی و …ابوذر برساخته اورا با چه گوارای مطرح آن روزهای حاکمیت گفتمان انقلاب ترکیب کردیم و برای آن که یزیدی نباشیم به خانه های تیمی مهاجرت کردیم که کاری حسینی کرده باشیم ودر همه آن سال های پر التهاب با او نفس کشیدیم ؛ با او نیایش کردیم ؛ با او پدر مادرهایمان را متهم کردیم ؛ با او شهادت را برای رسوایی مثلث تیغ و طلا و تسبیح برگزیدیم و…
واینگونه کنشمندی شورمندانه ما موجب خروشان شدن خلقی در کف خیابان های شهرها شد تا سرنوشتی را برای خود ونسل های بعدی رقم بزنند مبهم ؛ رازآلود؛ گم شده در غبار ..
من نمی دانم جوادکاشی در سالیا اخیر؛ آیا بازخوانی دوباره ای از شریعتی داشته است یا نه؟
من ؛ که در فاصله میان نوجوانی و جوانی هرچه را که دکتر گفته بود یا منتسب به او بود بی کم وکاست خوانده بودم در سال های سپید مویی مروری دوباره داشتم بر بعضی از متونی که وحی منزل می انگاشتم و حیرت کردم از میان مایگی این متون.
برای مثال در دهه هشتاد که عازم سفر حج بودم بار دیگر کتاب حج اورا- که روزی چون متن مقدس می پرستیدم- خواندم ودر شگفت شدم در چرایی شیفتگی آن روزم به این کتاب.
شاه بیت گفتار دکتر ؛ داستان پوستین وارونه ای بود که روحانیون از دین برساخته اند؛ اما امروز به تلخی باید گریست بر پوستین وارونه ای که شریعتی با تبدیل دین به ایدئولوژی ؛ پوشید و با آن اژدهای یخ زده سلفی گرایی شیعی را گرم کرد و جان بخشید تا شراره سوزان این ازدهای بیدار شده ؛ مارهای غاشیه طالبان و القاعده و بوکوحرام و الشباب و داعش را به جنبش وادارد و به جان دنیا بیندازد.
اصل مطلب را آقای ملکیان گفتند.سخنان شریعتی نه شفائی برای کور بود ونه دوائی برای کل . در مجموع کلی گوئی هایی که هنوز تا به امروز در جامعه ایرانی متداول است.
از کسانی که اهل حسرتخواری بیهوده نیستند و مثل دیوانگان از گذشتهی خودشان انتقام نمیکشند، خوشام میاد…رحمت به روح و زبان و قلم انسانِ حقیقتا حقشناس و سلیماالنفسی مثل آقای غلامرضا کاشی… در نقد و بحث دربارهی شریعتی و تاریخِ طیشدهی زندگی جمعی ما ایرانیها عدالت را رعایت کرده و ضعف و پتانسیل با هم دیده است…