چرا مجتهد شبستری به مباحث هرمنوتیک پرداخت؟
کانال تلگرامی دوستداران «محمد مجتهد شبستری» روشنفکر دینی نوشت: به مناسبت انتشار دهمین چاپ از کتاب هرمنوتیک، کتاب و سنت دو بخش از دو گفتوگو با مجتهد شبستری را که در کتاب نقد بنیادهای فقه و کلام آمده در اینجا بازنشر میکنیم. در این گفتوگوها مجتهد شبستری توضیح داده که چرا در دهۀ هشتاد به طرح مسائل هرمنوتیک پرداخته است.
گفتوگوی اول: از «هرمنوتیک و تفسیر دینی از جهان»
سوال: چطور شد به طرح مباحث هرمنوتیک پرداختید؟
پاسخ: دو سال بیشتر از پیروزی انقلاب نگذشته بود که فهمیدم چارچوب تفکر فقهی سنتی برای کسانی که با حسن نیت ادارۀ کشور را در دست گرفتهاند اسباب زحمت شده و مانع حرکت بهسوی یک زندگی متناسب با عصر حاضر و دنیای امروز میگردد. میدیدم مثلاً میخواهند از ایدههایی که در دموکراسی هست و از افکاری که در کلام و فقه شیعه هست تلفیقی به وجود بیاورند، اما در این کار موفق نمیشوند و همیشه تفکر فقهی سنگینی میکند و مشکل به وجود میآورد. مثلاً جای این پرسش بود که چرا این تلفیق در قانون اساسی آنچنان مبهم و عاری از تعبیرات شفاف، که لازمۀ نوشتن یک قانون اساسی است، انجام شد؟ چرا همان مقدار هم که در قانون اساسی نوشته بودند و میتوانست یک تفسیر نسبتاً دموکراتیک داشته باشد، در مقام عمل، تفسیری کاملاً فقهی پیدا کرد و قانون اساسی هم شد مثل یک کتاب فقهی که باید با موازین فقهی آن را تفسیر کنند. میدیدم مدیران کشور وقتی به جاهای خیلی حساس و بنبست میرسند و میخواهند از چارچوب تفکر فقهی بیرون بیایند و راهحلهایی بدهند باز هم این راهحلها را با همان اصطلاحات فقهی ارائه میدهند، درحالیکه اگر به لوازم منطقی آن راهحلها پایبند باشند، میبایست چارچوب تفکر فقهی را کنار بگذارند، اما آن را کنار نمیگذارند. مثلاً گفته شد هروقت ضرورت ایجاب کند میشود فلان حکم شرعی را کنار گذاشت، رجم را وارد قانون جزا کردند ولی وقتی دیدند در دنیا سروصدای زیادی بلند شد، گفتند حالا که رجم موجب وهن اسلام است پس در عمل کنارش میگذاریم. در یک دورهای گفتند اگر دوسوم نمایندگان مجلس امری را ضروری یا اضطراری تشخیص دادند، آن موقع میشود یک حکم شرعی را موقتاً تعطیل کرد. تا اینکه در آخر فراتر رفتند و مجمع تشخیص مصلحت نظام تشکیل شد. اول شورای نگهبان به وجود آمده بود تا از خلاف شرع در مصوبات مجلس جلوگیری کند و میگفتند آنچه شورای نگهبان بگوید، شرع است و باید بدان عمل شود. بعداً دیدند گاهی آنچه شورای نگهبان، بهعنوان شرع، اعلام میکند بنبست عملی در سیاست و اقتصاد ایجاد میکند و میان مجلس شورا و شورای نگهبان تعارض پیدا میشود. مجمع را تشکیل دادند و گفتند در این مواقع ارجاع شود به مجمع تشخیص مصلحت نظام تا آنجا، مطابق با آنچه مصلحت نظام انگاشته میشود، تصمیم بگیرند. من میدیدم عملاً آنچه اتفاق میافتد این است که آقایان در مواقع زیادی فتاوای مشهور فقهی را، که آن را شرع مینامند، میخواهند کنار بگذارند و به تشخیص عقلانی عمل کنند ولی با این عنوانها آن را کنار میگذارند. از این وضعیت صراحتاً به دست میآمد که اندیشۀ حاکمْ انسجام درونی ندارد و مدیران دچار عملگرایی بدون پشتوانۀ تئوریک هستند. وقتی کسی مطرح میکند که مصلحت چنین است، درواقع میخواهد با عقل تشخیص دهد که مصلحت یک جامعه چیست. اما اگر آن فرد میخواهد مصلحت یک جامعه را با عقل تشخیص دهد، نام این کار دیگر استنباط فقهی از کتاب سنت نیست پس چرا باید برای آن کار عنوان فقهی درست کرد. بههرحال، وجود تعارض و ناسازگاری در تفکر و عمل فقیهان مشهود بود و این سؤال را برای من پیش میآورد که این ناسازگاریها از کجا منشأ میگیرد؟ چرا اینطور است؟ درنهایت، به این نتیجه رسیدم که اِشکال کار در مبانی تفکر فقهی آقایان و پیشفرضها و پیشفهمهای ایشان است. برای نزدیکشدن به رفع اِشکال باید این مبانی را مورد بررسی قرار داد. متوجه شدم که فقیهان سیاستورز به مبانی تفکر فقهیشان و اینکه این مبانی چه مشکلاتی دارند توجه ندارند یا به آن نمیپردازند. طبعاً این مسأله به دانش هرمنوتیک مربوط میشد و از این راه به مطالعۀ بیشتر در دانش هرمنوتیک جدید کشانده شدم.
به نقل از: شبستری، محمدمجتهد (۱۳۹۶). نقد بنیادهای فقه و کلام؛ سخنرانیها، مقالات، گفتگوها، نشر الکترونیکی در مرکز نشر آثار و افکار محمدمجتهدشبستری. صص. ۴-۴۴۳.
گفتوگوی دوم: از «در جستوجوی معنای معنا»
سوال: جناب آقای شبستری، از چه زمانی و چگونه شد که بحثهای هرمنوتیکی را مطرح کردید؟ این مرحله از زندگی فکری شما چه نسبتی با زمینۀ ایران پساانقلابی داشت؟
پاسخ: انقلاب که اتفاق افتاد بهمرور متوجه شدم که در تفسیر دینی ما یک ناهماهنگی وجود دارد. اتفاقاتی افتاد و نظرهایی متعارض از سوی افراد، در مقطعهای مختلف، مطرح شد که من احساس کردم این تعارضها از نداشتن یک تئوری منسجم در باب تفسیر متون دینی از یک طرف و آگاهی کم از سیاست و جامعه از طرف دیگر حکایت میکند. بدینترتیب، با وقوع انقلاب، یک «نامفهومیت» در زبان سنت دینی ما بروز پیدا کرده بود. در مقام تفکر، معلوم نبود که دقیقاً چه باید گفت و چه کار باید کرد اما در مقام عمل، با قاطعیت عمل میکردند و پیش میرفتند. این وضعیت یک عملزدگی بحرانآفرین بود. در غرب نیز زمانی بحثهای هرمنوتیکی مطرح شد که نامفهومیت نسبت به سنت پیشین رخ داد. زمانی که نسلی تجربه کرد زبان سنت پیشین نامفهوم شده است. نامفهومشدن متفاوت از نامقبولشدن است. نامقبولشدن زمانی اتفاق میافتد که شما یک تئوری را با اقامۀ دلایلی رد میکنید و کنار میگذارید. نامفهومبودن اما زمانی رخ میدهد که سنت پیشین شما، براثر تغییریافتگی معیارهای ارزشی و عقلانیتان، برایتان نامفهوم میشود و دچار سردرگمی میشوید و میگویید که اگر من امروز با این باورهای ارزشی و عقلانی زندگی میکنم، آن ارزشها یا باورهای سنت گذشتهام، که نمیخواهم آن سنت را کنار بگذارم، امروز چه معنایی میتوانند برای من داشته باشند. در چنین موقعیتی، با نامفهومشدن فهمهای پیشینیانتان از دین و باورهای دینی، یک «وضعیت هرمنوتیکی»، یعنی «در مقام فهم و تفسیر مجدد قرارگرفتن»، پیش میآید. درچند دوره از تاریخ اروپا این اتفاق افتاده است. اولین بار زمانی بود که، با پیدایش اخلاق عقلانی و عقلانیت فلسفی در یونان، باورهای اسطورهای دچار نامفهومیت شدند. زبان اسطوره و تفکر اسطورهای معنای خودش را از دست داد. در این مرحله بود که فهم و تفسیر سنت اسطورهای مطرح شد. چراکه نمیخواستند آن سنت پیشین را کنار بگذارند. با آن سنت زندگی کرده بودند. انسان نمیتواند یکباره سنت را در چمدانی بگذارد و کنار بزند. بنابراین، تنها راه این بود که به سنت گذشته معنای دوباره بدهند. این حادثه اولین تحول هرمنوتیکی در اروپا بود. مدرنیته نیز وضعیت هرمنوتیکی جدیدی را موجب شد. در آن زمان، که جهان اسلام با مدرنیته آشنا شد، مسلمانان هم با نامفهومیت بخشی از سنت گذشتهشان مواجه شدند و لازم بود که زبان اخلاق سیاسی ـ دینی از یک طرف و زبان فقه از طرف دیگر تحولی تفسیری پیدا کند. در پارهای از کشورهای اسلامی، سیستمهای پارلمانی و مسئلۀ رأی و انتخاب و تدوین قانون اساسی در زندگی سیاسی وارد شد که سیاستهایی عقلانی بودند با ارزشهای همراه آنها. ورود این مفاهیم و ارزشهای جدید در اثر مواجهه با مدرنیته و انتخاب ارزشها و باورهای زندگی جدید اتفاق افتاد و بدون آنکه خودشان متوجه باشند باورها و ارزشها تغییر کرده بود. تفکیک قوا و حاکمیت، رأی ملت و مانند اینها ارزشهای جدیدی بود که پذیرفته شد، اما در سنت اسلامی وجود نداشت؛ درحالیکه اینها برای مثال در مشروطه وجود داشت.
سوال: به نظر شما در زمان مشروطه چه اتفاقی باید در عمل میافتاد که نیفتاد؟ آن قانون بهلحاظ حقوقی چه اشکالی داشت؟
پاسخ: منظورم این است که فراتر از تدوین قانون اساسی باید متوجه میشدند که وقتی قانون اساسی مینویسند معنای این «قانون اساسی نوشتن» چیست. بیشتر کسانی که در نوشتن و تدوین قانون اساسی وارد شدند و خواستند تلفیقی از سیاست و فقه صورت دهند از خود نپرسیدند که این قانوننویسی و پیروی از خواست اجتماعی مردم، در نسبت با زبان سنت گذشته، چه معنایی دارد؟ زبان سنت دینی گذشته زبان اطاعت بود؛ اطاعت محکوم از حاکم و اطاعت رعیت از راعی. اما اخلاق سیاسی ویژهای متفاوت از این اخلاق سیاسی جدید در مشروطه بود. قانون اساسی و حاکمیت ملت مبتنیبر اخلاق سیاسی جدیدی است. باید سنت دینی از نو تفسیر میشد و زبان جدیدی به وجود میآمد و یک تفسیر تاریخی از احکام سیاسی فقهی داده میشد و اعلام میشد که آنها دیگر شمول ندارند و ارزشهای مشروطه و مانند آن ملاک است. بهجای دادن این تفسیر، نوعی عملزدگی اتفاق افتاد. قانون اساسی نوشتند و حق انتخاب به مردم دادند، ولی در آن مادهای گنجاندند که میگفت همهچیز باید تابع احکام فقه موجود باشد. با این کار، نامفهومیت ایجادشده تثبیت شد و آن این بود که تکلیف مردم بالاخره چیست؟ اطاعت از تشخیص و فتاوی مجتهدان یا رأیدادن و انتخابکردن و چارچوب زندگی سیاسی و قوانین آن را با تشخیص اکثریت مردم معیّنکردن؟ برخی همچون شیخ فضلالله نوری متوجه شدند که پذیرفتن ارزشهای سیاسی مشروطه ارزشهای سیاسی سنت گذشته را، که مبتنیبر اطاعت بود، از میان میبرد و گفتند که ما این ارزشهای جدید را نمیپذیریم. اما عدهای از فقیهان، که آمدند و این قانون اساسی مشروطه را پذیرفتند و بعضاً بعدها کنار کشیدند، به آن «نامفهومیت و بلاتکلیفی» بیتوجهی کردند و درواقع صورتمسأله را پاک کردند و به تفسیر تاریخی احکام فقهی سیاسی پیشین تن ندادند. در انقلاب اسلامی هم همین وضع ادامه یافت. گفتند «انقلاب» شده است. انقلاب یک مفهوم غربی بود. ما، در سنت اسلامیمان، هیچگاه و هیچکجا چیزی به نام انقلاب نداشتیم. انقلاب نمادی است از تحولی خاص در جامعه و متعلق به علوم سیاسی جدید. انقلابْ ارزشهای خودش را دارد. ارزشهایی انقلاب را همراهی میکند که در سنت پیشین ما غایب بوده است. ما انقلاب و قانون اساسی و رأیدادن به قانون اساسی و حاکمیت ملت و مانند اینها را پذیرفتیم، درحالیکه همۀ اینها پدیدههایی غربی و جدید بودند و اخلاق سیاسی متفاوت را طلب میکردند. تشریحنکردن چگونگی سازگاری این اخلاق و ارزشهای جدید با آن لزوم و وجوب اطاعت در سنت دینی، که سدههای طولانی از آن سخن رفته بود، و خودداری از تفسیر تاریخی احکام فقهی سیاسی پیشین و جمع تعارضآمیز حاکمیت ملیت و ولایت فقیه و اصرار بر عملگرایی سیاسی گرچه صورتمسأله را پاک کرد، اما ابهام وسیعی برجای گذاشت و چارهای برای نامفهومیت ایجادشده نیندیشید. ما بدون آنکه به این نامفهومیت بهجدیت بیندیشیم از کنارش گذشتیم. تمام تعارضات و تبدیل موضعهای بعدی مانند تبدیل اسم مجلس شورای ملی به مجلس شورای اسلامی، بحثها دربارۀ نسبت و یا تعارض جمهوریت و اسلامیت یا مشروعیت و مقبولیت، تفسیر فقهی قانون اساسی، که تفسیر حقوقی آن را کنار گذاشت، طرح مسائلی چون عمل به مقتضای ضرورت، وجوب حفظ نظام، جلوگیری از وهن اسلام (در مواردی چون اجرای رجم)، تأسیس مجمع تشخیص مصلحت نظام و…، که عملاً تفسیر حقوقی قانون اساسی و التزام به حاکمیت ملی را مختل کردند، همگی از همین بیاعتنایی ما به نامفهومیت پدیدآمده در قلمرو زبان دینی ناشی شد. برای خروج از همین نامفهومیت بود که من به هرمنوتیک متون دینی خودمان کشیده شدم تا بلکه گرهی از این مشکل گشانده شود.
به نقل از: شبستری، محمدمجتهد (۱۳۹۶). نقد بنیادهای فقه و کلام؛ سخنرانیها، مقالات، گفتگوها، نشر الکترونیکی در مرکز نشر آثار و افکار محمدمجتهدشبستری. صص. ۳-۶۰۰.
انتهای پیام