چگونه آزادی وکمال خویش را به دست آوریم؟
/شرح رساله الطیر، اثر حکیم مقتول شیخ شهاب الدین یحیی سهروردی/
علی دادخواه در یادداشتی ارسالی به انصاف نیوز با عنوان «چگونه آزادی وکمال خویش را به دست آوریم؟» به شرح رساله الطیر، اثر شیخ شهاب الدین سهروردی پرداخته است که در ادامه میخوانید:
“هیچکس هست از برادران من که چندانی سمع عاریت دهد (گوش بسپارد) که طرفی از اندوه خویش با او بگویم، مگر (شاید) بعضی ازین اندوهان من تحمل کند به شرکتی و برادری؟ که دوستی هیچ صافی نگردد تا دوستی از مشوب (مشوب: آلودگی و تیرگی) کدورت (مشوب کدورت یعنی: آنچه مایه تیرگی و از میان بردن صفا و صداقت میشود) نگاه ندارد و اینچنین دوست خالص کجا یابم که دوستیهای این روزگار چون بازرگانی شده است”.
این دردنامه فوق العاده دیباچه رساله کوتاه حدود هفت صفحهای از حکیم مقتول شیخ شهاب الدین یحیی سهروردی است که هشتم مرداد ماه هر سال برابر با ۲۹ ژوئیه سالروز بزرگداشت اوست.
سهروردی یکی از چهار فیلسوف برتر جهان اسلام است، او با پیروی از حکمای پیش از اسلام در ایران و اقتباس مفاهیم نور و ظلمت از جهانبینی زرتشتی و ادغام آن با فلسفه افلاطونی، عرفان را به بینش فلسفی در آمیخته و به تأسی از امام محمدغزالی در” مشکات الانوار” فلسفه خودش را بر پایه “نور” استوار کرده است. فلسفه سهروردی “فلسفه نور” است و مهمترین کتاب او کتاب فلسفی “نورالانوار”، که مانند “واجب الوجود” در دستگاه فلسفی ابن سینای بزرگ است . در مورد سهروردی شرحهایی در خور فهم خویش نوشتهام که به نام ” شرح رساله فی حقیقة العشق ” یا “حقیقت عشق” و همچنین ” از حی بن یقظان تا رابینسون کروزوئه” موجود است و من به جای پرداختن به بحثهای تکراری درباره زندگینامه او، یکراست وارد شرح ” رساله الطیر” کتاب مرغان او میشوم.
“کتاب مرغان” ترجمه رساله ایست از ابن سینا. و جالبی داستان به همین است که سهروردی از منتقدین سرسخت فلسفه مشاء (ارسطویی) و ابن سینا است ولی او رساله ابن سینا را از زبان عربی به فارسی شیرینی در آورده است. این رساله چهار بار طی قرون مختلف به فارسی ترجمه شده است که ترجمه ابن سهلان ساوی جز این ترجمههاست. این کتاب جز رسالههای مرغان در ادبیات فارسی میگنجد.
اولین این رساله هامتعلق به ابن سینا- سهروردی است که ما در اینجا بحث میکنیم. رساله دیگر اثر دو برادر غزالی، احمد و محمد غزالی است که البته امام محمد غزالی “رساله الطیر” خود را قبل از سهروردی و بعد از ابن سینا نوشته است و به زبان عربی است و برادرش احمد غزالی آن را به فارسی ترجمه کرده است. رساله “منطق الطیر” عطار نیشابوری هم یکی دیگر از همین شاهکارها است که به زبان فارسی است. درباره این کتابها باید افزود که آنها تحت تأثیر فلسفه افلاطونی است که روح انسان را به “اسب بالدار” تشبیه کرده است. البته باید این تذکر را بدهیم که بیان تمثیلی این رسالهها عرفانی است، نه مانند کلیله و دمنه که صرفاً بیان تمثیلی است. هرچند ممکن است این متفکرین از داستان کبوتر طوقدار یا ” حمامه المطوقه” کلیله و دمنه اقتباس کرده باشند. همانطور که “اخوان الصفا و خلان الوفا” که همان متفکرین زیرزمینی و سرّی اسماعیلیه بودهاند با این داستان مواجهه شده و احتمالاً ابن سینا از طریق پدر خود که با این حلقه در ارتباط بوده با داستان کبوتر طوق دار آشنا گشته است. (کلیله و دمنه را نصراله منشی در قرن ششم از عربی به فارسی ترجمه کرده است)
در حقیقت ابن سینا مانند “ویتگنشتاین” دو مکتب فکری دارد که در مورد آن غفلت واقع شده است. یکی مکتب “حکمت مشاء” است که تحت تأثیر ارسطو بوده و ابن سینا در آن سرآمد تمام فیلسوفان جهان است و دیگری “حکمت مشرقی” بوده که ابن سینا دراواخر عمر آن را پایهگذاری کرده است و این مشرق همان مشرق عرفانی است نه غرب و شرق جغرافیایی.
ابن سینا در کتاب “الاشارات و تنبیهات” خود سه فصل را به همین مباحث عرفانی زیبا تخصیص داده است. رساله “حی بن یقظان” اثر دیگری از ابن سینا است که در آن ابن سینا داستان سلوک شخصی خود را میگوید در این رساله سالک (ابن سینا) تازه با فرشته راهنما آشنا میشود و از خواب غفلت بیدار!
در داستان دوم (منطق الطیر) که موضوع بحث ماست فرشته به ابنسینا میگوید که چه باید بکند. و داستان سوم که” سلامان و ابسال” است سالک که ابن سیناست با مرگ خودش به حقیقت میرسد در رساله منطق الطیر “من” همان ابن سیناست. یعنی آن پرنده در دام به دنبال رهایی است خود ابن سینا است و این رساله همانطور که گفتم شهر کامل صیرورت خود اوست. “من در میان مرغان میآمدم…” مرغزاری بوده است که پرندگان برای چیدن دانه از آن میگذشتند و ناگاه در دام گیر میافتند و این “من” همان ابن سینا یا سهروردی است که در دام صیادان افتاده است. ولی این دام چیست؟ این دام لذات و شهوات دنیوی است که گردن، ران و بال هایشان را در میپیچد. پا را برای اینکه نه پای رفتن داشته باشند و بالها که نتواند بپرند و گردن برای اینکه نتواند حتی نفس به قاعده بکشند. تقلا میکند ولی اینبندها محکمتر شده است تا اینکه “با این بندها بیارامیدیم و به قفس تن دردادیم” و بعد از مدتی عادت کردیم که اسیر باشیم. ولی روزی این مرغ میبیند که بعضی پرندگان آهنگ پریدن کردند ولی همچنان بند در پا دارند و به یاد میآورد که او اسیر است و باید آزاد باشد. پس به پرندگان التماس میکند که به او نیز کمک کنند تا رها شود ولی پرندگان باور نمیکنند زیرا میاندیشند این فریب دیگری از جانب صیادان است. بار دوم قسم میدهد و باز کارگر نمیافتد ولی بار سوم میگرید و عهد پیشین را یادآوری میکند که اینبار دیگر پرندگان رحم میکنند به او نیز نقشه خود را میگویند.
سهروردی کتابی دارد به نام ” قصه الغربه الغربیه” و غرب در اینجا غرب معنوی است جایی که خورشید غروب میکند. مثل این کتاب را ابن باجه، فیلسوف بزرگ دیگر از غرب جهان اسلام دارد با نام “التدبیر المتوحد” و داستان همه اینها، غربت و تنهایی انسان است در میان جامعهاش. انسانی که میاندیشد و انسانی که در پی سیر و سلوک است. تمامی این داستانها برای این است که ما را به آن “شرق معنوی” برساند جایی که خورشید طلوع میکند.
“این بند از پای من بر دارید. گفتند اگر ما را قدرت آن بودی اول از پایگاه خود برمی برداشتمی و از طبیب بیمار کس درمان و دارو نطلبد واگر ستانداز او سود ندارد”! پاهای ایشان همه بستهاند و این جواب مرغان به آن مرغ است (که ابن سیناست) خوب! این بند چیست که پرندگان باید با آن پرواز کنند؟ البته که قصه اصلی همین بند پاهاست که آخر قصه مشخص میشود این بند زندگی دنیویست و وقتی بمیریم از آنها رها میشویم. پرندهها هم همه با بال های باز و پاهای بسته پرواز میکنند. در روایت ابن سینا و سهروردی غایت این رفتنها مشخص نیست ولی داستان، داستان رهایی روح آدمی است و آزادی پرندگان.
پرندگان از هفت گروه میگذرند و این هفت کوه نامی ندارند. خب ما در قرن چهارم و پنجم هجری هستیم. ولی در منطق الطیر عطار اینها نام دارد و در مرحله هشتم و نهم است که این نام ها میرسند. به کوه هشتم که میرسند ” فلکابراج ” نام دارد.
والی آنجا از آنها استقبال گرمی میکند و آنها از او میپرسند: “راه را به ما نشان بده که چگونه بند از پای بگذاریم؟ ” والی جواب میدهد: “این در توان من نیست” ولی “پس این کوه شهری است که از حضرت ملک آنجاست. و هر مظلومی که به حضرت او رسید و بر او توکل کرد آن ظلم و رنج از وی بردارد و از صفت او هر چه گویم خطا بود که او افزون بود.”
پرندگان راه میافتند تا به کوه نهم برسند که همان کوه قاف است و قبل از آنها والی کسانی را میفرستد که به ساکنین آن کوه اطلاع دهند که پرندگان میآیند. به دربار ملک وارد صحن دوم میشوند، آنقدر نور میبینند که صحن اول برای آنها تاریکی است و اجازه تشرف داده میشود و جالب است که در داستان غزالی این اجازه داده نمیشود. پرندگان از حضرت ملک درخواست میکنند که بند از پاهایشان بگسلاند و او جواب میدهد: “بند از پای شما کس گشاید که بسته است” و این نشانهای است از برای همه ما. ولی به آنها میگوید من رسولی بهسوی شما میفرستم تا ایشان را الزام کند تا بندها از پاهای شما بردارد و این همان همرهی خضر است ولی این رسول کیست؟ نکته مهم این داستان اما همان خواستن است. یاری گرفتن از روح جهان، از هستی که الزام اول آن نادید گرفتن “من” است. و شرط دیگر این رهایی دانستن مسئولیت خویش است از برای این در بند شدن.
چنانکه در نوشتههای مفقود شده اوستای کهن (زندوهومن یسن) پیشبینی کردهاند در دومین هزار از سه هزاره نجاتبخش که در آن مردم آنچنان در پزشکی مهارت یافتهاند که به جز مرگ دادستانی (مرگ مقدر) نمیمیرند و رویین تن گشتهاند، اژی دهاک آن مار ویرانگر نیش زننده دروغگو! که فریدون نیکپی در بالای قله دماوند اسیر کرده بود (استعارهای از کوه قاف هم است) از خواب گران برخیزد و مردمان بسیار خواهد کشت و هر که را که آتش و گیاه و آب را نیازارد خواهد نواخت. پس آتش، آب و نور شکایت پیش اورمزد خواهند برد تا دوباره فریدون را برانگیزاند تا اژی دهاک را بکشد! اورمزد به همراهی امشاسپندان خود نزد روح فریدونروند و به مشاورت وی سامان گرشاسپ را برانگیزاند و او با گرز گران خود سر اژی دهاک را بکوبد و اینچنین جهان از بدی و پتیارگی پاک شود و نور سرانجام بر ظلمت پیروز شود.
انتهای پیام