گفتوگو با حبیبالله پیمان | «در زمان انقلاب همه مردم متحد شدند»
حبیبالله پیمان، فعال سیاسی و دبیرکل «جنبش مسلمانان مبارز» میگوید: . در زمان انقلاب اسلامی، دوباره همهی مردم ایران متحد شدند؛ زیرا یکی از وجوه مشترک فرهنگی بین اقوام ایرانی مداراگری است. مردم ایران از هر قومیت و مذهب همیشه با یکدیگر همزیستی داشتهاند؛ مگر زمانی که دولتهای استبدادی یا قدرتهای بیگانه، مداخله و با تحریک حساسیتهای قومی و مذهبی، صفوف متحد مردم را دچار شکاف و تفرقه میکردند.
به گزارش انصاف نیوز گفتوگوی نشریهی انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه علوم پزشکی تبریز با حبیبالله پیمان را به نقل از کانال تلگرامی آقای پیمان در ادامه میخوانید:
* وجه تمایز ملی بودن “جبههی ملی” از ملیگرایی پهلوی چه بود؟
این دو رویکرد به ملیگرایی، هم در ماهیت و هم به لحاظ خاستگاه هویتی و هم به لحاظ کارکرد، با یکدیگر تفاوتهای آشکاری دارند. ملیگرایی پهلوی ماهیتی نژادی و باستانگرایانه داشت. با تأکید یکجانبه بر نژاد آریایی و تاریخ ایران باستان، تاریخ و فرهنگ ایران بعد اسلام را عملا انکار و از هویت ملی ایرانیان حذف مینمود. به لحاظ خاستگاه هویتی هم از هم متمایز بودند. زیرا احراز هویت تاریخی به طرق متفاوت ممکن میشود؛ فلذا میتوان مردمی با تاریخ و زبان و سرزمین و جغرافیای مشترک با هویتهای متفاوت داشت. مردم هر سرزمینی یک هویت مشترک دارند که به طور طبیعی از درون جامعه به وسیلهی ارتباطات مادی و معنوی و براساس فرهنگ وارزشها و تاریخ مشترک، از خلال تجارب زیستهی کنار یکدیگر در یک سرزمین، به تدریج شکل میگیرد. این هویت، برخاسته از درون جامعه است؛ اما در مواردی حکومتهای اقتدارطلب که خواهان جامعهای یکدست با مردمی منضبط و مطیع هستند، هویت برساختهی خود را که بر پایهی یک قوم و نژاد و یا یک مذهب و شریعت است، بر جامعهی به لحاظ قومی و دینی متکثر، از بالا تحمیل میکنند. در تاریخ ایران این نوع هویت برساختهی حکومتی، اول بار توسط خاندان ساسانی که از مغها بودند، در همدستی با موبدان زرتشتی بر ایرانیان تحمیل گردید. این هویت بر دو پایه قرار داده شد؛ قوم و نژاد آریایی و تاریخ افسانهای کیانیان و دیگری مذهب و شریعت زرتشتی، دوگانهای که با قدرت سیاسی پیوند خورد و با عنوان «ایرانشهری»، اساس نظام شاهنشاهی ساسانیان قرار گرفت. در حالی که پیش از آن، یعنی در دوران پادشاهی مادها، هخامنشیان و اشکانیان، هویت مشترک همهی اقوام ایرانی، اولا بر فرهنگ و تاریخ و سرزمین مشترک ایرانیان تکیه داشت و نه عامل قومیت و نژاد؛ و همهی اقوام ساکن ایران به «ایرانی» بودن به عنوان یک واقعیت قومی، فرهنگی و تاریخی مینگریستند؛ ثانیا، از یگانهپرستی اهورامزدایی هویت میگرفت، نه در وابستگی به شریعت و نهادهای مذهبی خاص و اهورامزدا خدای ایرانیان شناخته میشد؛ و ثالثا، مذهب و قومیت، مستقل از حکومت بودند و پیوند و وابستگی متقابلی بین حکومت و سیاست وجود نداشت. اما ساسانیان که از تبار مغها بودند، پس از رسیدن به قدرت و در دست گرفتن حکومت، در اتحاد با موبدان زرتشتی، هویت «ایرانی» را که تا آن زمان فاقد بار مذهبی بود، به ایدهی امپراتوری ایرانی پیوند زدند و آن را با تبلیغات و نمادسازیهای وسیع به صورت یک هویت شبهملی زیر نام «ایرانشهری» به جامعهی آن روز ایران تحمیل کردند. در نتیجه سلطنت و مذهب دو قلوهای توامانی شدند که هر یک جفت دیگر خود را مشروعیت و مقبولیت میبخشید. بعدها صفویان با سرمشق گرفتن از ساسانیان، در اتحاد و همکاری با فقهای دعوتشده از جبل عامل لبنان، به اجبار هویت اکثریت مردم ایران را که اهل تسنن بودند، به هویت ایرانی-شیعی تبدیل کردند و تشیع امامیه را اساس امپراتوری جدید قرار دادند. به این ترتیب، هویت ایرانی اسلامی را که هویتی مستقل از حکومت بود، برچیدند. درجریان انقلاب مشروطه، برای اولین بار هویت ملی ایرانیان با ماهیتی دموکراتیک و فراقومی و مذهبی در بستر مبارزه رهاییبخش بر ضد استبداد داخلی و استعمار خارجی شکل گرفت. وتمایز خود را از ناسونالیسم نوع اروپایی یعنی ملیگرایی باستانی نژادگرایانهی آریایی حفظ کرد؛ ناسیونالیسمی گروهی از روشنفکران عصر مشروطه مثل آخوندزاده و میرزا آقای کرمانی که در تمایز آشکار با ملیگرایی دموکراتیکِ پایهی انقلاب مشروطیت تعریف میشد و طبعا از سوی مردم و اکثر آزادیخواهان مورد استقبال قرار نگرفت. اما بعد از آن که خاندان پهلوی به زور و ضرب کودتا حکومت را در دست گرفتند، پدر و پسر، هویت ملی گرایانهی نوع اروپایی را بر محور قوم (آریایی) و تاریخ باستان، به کمک همان روشنفکران ناسیونالیست تبلیغ و سعی در تحمیل آن به مردم ایران کردند و آن را اساس حکومت و ابزار کسب مشروعیت برای حکومت نامشروع و غیردموکراتیک خود قرار دادند.
و اما هویت جبههی ملی، هویتی در راستای ملیگرایی دموکراتیک جنبش مشروطهخواهی بود و ماهیتی ضداستبدادی و ضداستعماری داشت. از این رو، به طور خلاصه میتوان گفت به لحاظ خاستگاه، هویت دموکراتیک نهضت ملی، هویتی برآمده از درون مبارزات آزادیخواهانه و عدالتجویانهی مردم بود. در حالی که هویت ملیگرایانهی پهلوی، برساخته و تحمیلشده از سوی دولت استبدادی بود. بدیهی است این دو هویت دو کارکرد متفاوت و بعضا متضاد داشته باشند. به لحاظ کارکرد، ملیگرایی پهلوی، صرفا هویتی جهت مشروعیت بخشیدن به حکومت خودکامه و سرکوب و حذف مخالفان بود، در حالی که کارکرد «ملیت» در نهضت ملی، تحکیم همبستگی و وحدت عمل همهی مردم ایران، شامل همهی اقوام و پیروان همهی مذاهب و ادیان، برای مبارزه با استبداد و تحقق آزادی، عدالت، توسعه و پیشرفت کشور بود.
*میگویند مصدق نفت را وسیلهای قرار داد برای بازتعریف هویت ایرانی. این هویت از چه عناصری برخوردار بوده است؟ در گذرگاه دورانی ما، چه چیزی را میتوان دستمایهی بازیابی این هویت قرار داد؟
یادتان باشد که نهضت ملی به رهبری مصدق بعد از عزل رضا شاه به وجود آمد. پروژهی هویتسازی آمرانه، رضا شاه طی بیست سال، ساختار دولت-ملت و همبستگی ملی میان اقشار و اقوام مختلف ملت را تضعیف نمود. فشار برای تحمیل هویت برساختهی حکومت همراه با اجرای پروژهی مدرنیزاسیون با عاملیت دربار و شاه، جامعه را گرفتار بحران هویتی و از هم گسیختگی اجتماعی نمود. دکتر مصدق با احیای ارزشها و آرمان جنبش مشروطیت و بسیج مردم در مبارزه برای استقلال و حاکمیت ملی و عدالت اجتماعی، هویت «ملی» ایرانی دموکراتیک و شامل را بازسازی کرد. جنبش مشروطیت دو هدف اساسی را پیش روی ملت ایران قرار داد: اول احیای استقلال ایران با خلع ید از قدرتهای استعماری و دوم برقراری حاکمیت ملی و دموکراتیک و حاکم نمودن مردم ایران بر سرنوشت خود. برای دستیابی به هویت اصیل ایرانی و تجدید همبستگی ملی و اجتماعی، دکتر مصدق احیای قانون اساسی مشروطه را در صدر اهداف نهضت ملی قرار داد. مردم حول محور این نوع هویت ملی متحد شدند. این بازسازی هویتی فقط جنبه لفظی و گفتمان شفاهی نداشت؛ بلکه در بستر عمل رهاییبخش و مبارزه با استبداد و مداخلات استعمارگران شکل گرفته بود و متجلی میشد. اگر ارادهای وجود داشته باشد که بخواهد راه مصدق را تداوم بخشد، باید روی همان آرمانها و هویت ملی تکیه کند.
در اینجا بد نیست یک اشارهای به مسئلهی جهانی شدن داشته باشیم. بحث جهانی شدن مسالهی استقلال ملی و تعریف آن را کم و بیش تغییر داده است. به این معنا که قدرتهای بزرگ سرمایه داری نولیبرال، به دنبال جهانی کردن اقتصاد خود تلاش دارند تا همچنین، سیاست و فرهنگی را که درخدمت سرمایه داری است، جهانی کنند. سعی کردهاند به قیمت از بین بردن فرهنگ و ارزشهای ملی و متفرد، ذرهای کردن جامعه، اضمحلال اقتصاد بومی و تخریب و تحقیر هویت ملی، فرهنگ مصرف و سرمایهداری را که بر انباشت نامحدود سود و سرمایه و مصرف انبوه و غارت بیرحمانهی انسان و طبیعت استوار است، جایگزین اقتصاد و فرهنگ و سیاست بومی کنند. فرایندی که از جهانی شدن اصیل به معنای همگرایی بیشتر ملتها بر اساس ارزشهای مشترک و مبادلهی آزاد و عاری از مقاصد استیلاجویانه تولیدات علمی، فناوری و فرهنگی و همکاریهای دموکراتیک و عادلانه، کاملا فرق دارد. امروز ما باید در مقابل جهانیسازی تحمیلی و سلطهجویانه، و دولتهای اقتدارگرا که ارزشهای ملی و دموکراتیک را انکار میکنند و آگاهانه یا ناخودآگاه، دنبالهرو بازارهای جهانی شدهاند، رویهی دکتر مصدق را سرمشق قرار دهیم.
* چگونه ؟
امروز باید گشت و نقاط مشترک و مورد توافق اکثریت مردم ایران را فارغ از قومیت و مذهب و جنسیت پیدا کرد. در مدت چهل سال پس از انقلاب، شکافهایی ایجاد شده است که وظیفهی هر فرد آزادیخواه و عدالتطلب این است که با تکیه بر نقاط اشتراک ملت، به دنبال ترمیم شکافهای جامعه باشد. از این رو باید با احتیاط با هویت ملی برخورد کرد. چون در دوران رضا شاه، بسیاری از اقوام مورد تحقیر قرار گرفتند و از سرزمینهای آبا و اجدادیشان به دیارهای دوردست کوچانده و به حاشیه رانده شدند. در زمان انقلاب اسلامی، دوباره همهی مردم ایران متحد شدند؛ زیرا یکی از وجوه مشترک فرهنگی بین اقوام ایرانی مداراگری است. مردم ایران از هر قومیت و مذهب همیشه با یکدیگر همزیستی داشتهاند؛ مگر زمانی که دولتهای استبدادی یا قدرتهای بیگانه، مداخله و با تحریک حساسیتهای قومی و مذهبی، صفوف متحد مردم را دچار شکاف و تفرقه میکردند. اکنون نیز تاکید اصلی باید بر روی فرهنگ مدارا و همبستگی تاریخی ایرانی باشد که عینیت این موضوع در مبارزه برای دموکراسی، یعنی به دست گرفتن سرنوشت به دست خود مردم ایران نمود پیدا میکند.
* در قیام سی تیر، دولت مصدق با اجماع تودهی مردمی، مشروعیت خود را از انبوه مردم کسب میکند. آیا هر دولتی با پشتیبانی تودههای مردمی، مشروعیت تاسیس پیدا میکند؟
مسلما هر دولتی با پشتیبانی مردم، قدرت بقا و دوام بیشتری مییابد. اما وقتی ما صحبت از تودهی مردم یا انبوه خلق میکنیم، باید ببینیم این انبوه و تودههای خلق چگونه و بر اساس چه مشترکاتی از دولت پشتیبانی میکنند؟ بستگی دارد که ما به این پدیده چگونه نگاه کنیم. اگر پدیدارشناسانه بنگریم، یعنی فقط به ظاهر و آنچه که به چشم میآید و آنچه که خود را بر ما آشکار میکند، نگاه کنیم، هرتجمع مردمی را صرف نظر از تفاوتهای احتمالی هستیشناختی و انسجام و پیوندهای درونی پنهان از چشم سر، با برچسب پوپولیسم طرد و بیاعتبار جلوه میدهیم. درحالی که با فرا رفتن از نمودهای ظاهری و مشاهدهی حقیقت روابط درونیشان در اعماق، قادر به تمیز تجمعهای خودآگاهانه، هدفمند، همبسته، بر محور ارزشها و اهداف مشترک از تجمع تودههای بیشکل و ناخودآگاه، که صرفا با تحریک عصبیتهای مذهبی و ایدئولوژیک یا ملی و قومگرایانهی نژادی برانگیخته میشوند، خواهیم بود. مخالفین دکتر مصدق، چه راستگرایان سنتی و چه راستگرایان مدرن نولیبرال مصدق را به رفتار پوپولیستی متهم میکنند. میگویند او احساسات تودههای ناآگاه را به بازی میگرفت، در میدان بهارستان میان مردم میرفت و میگفت اینجا مجلس است! بله، در نگاه ظاهری مردم گردآمده در میدان بهارستان، انبوهی از تودههای مردم بودند. ولی هر فرد آگاه و بیغرضی میداند که آن توده توسط صدها نهاد مدنی و صنفی و انجمنهای محلی و مذهبی و احزاب و جمعیتهای سیاسی با هم ارتباط ارگانیک داشتند و از اهداف و چشمانداز مشترک ملیشان که آنها را در یک صف قرار میداد، آگاهی داشتند.
* مرزبندی نیروهای ملی در برابر نیروهای خارجی، سیاستهای جنگطلب و تحریم چیست؟ چرا میگوییم جنگ و تحریم نمیتواند برای ایجاد تغییرات بنیادین به کمک ما بیاید؟
توسعهی سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی بدون امنیت و صلح درون و برون ممکن و مقدور نخواهد شد. از جامعهی درگیر خشونت و ناامنی و تحت فشار تبعیض و بیعدالتی نمیتوان انتظار داشت قدم در راه توسعهی همهجانبه بگذارد. این یک اصل کلی است. علاوه بر صلح و امنیت، از دیگر لوازم توسعه، آگاهی مردم و قبول حق تعیین سرنوشت آنهاست. مردم اگر احساس کنند در انتخاب سرنوشتشان، در مشارکت سیاسی، اجتماعی و اقتصادیشان از حقوق انسانی برابر برخوردار نیستند، انگیزهی فعالیت خلاق را در تمامی زمینهها از دست میدهند و همبستگی بین ایشان تضعیف میشود. مردم برای مشارکت در امر توسعه و برای پیشرفت انگیزهای قوی لازم دارند. انگیزهای که آنان را وادار به تولید اندیشه و تولید ارزشهای مادی و معنوی و اخلاقیات کند. وجود انگیزهای قوی سبب میشود مردم به امید روزهای بهتر و برای پیشرفت و تحقق ارزشها، مشکلات و محدودیتهای موجود را تحمل کنند. در نبود آزادی و عدم احترام و یا انکار حقوق انسانی افراد ملت، هیچ انگیزهای حاصل نمیشود. البته ممکن است دولتی اقتدارگرا مردم خود را مانند سربازانِ سربازخانهها به طور منظم وادار به کار بکند. دولتهای مقتدری همچون صدام در عراق و دولت رضا شاه در ایران توانستند با یک اقتدار مرکزی، به رشد نسبتا مقبولی از نظر صنعتی و نظامی دست پیدا کنند. ولی نتیجه این بود که هیچ کدام از دستاوردهای رشد در نظامهای اقتدارگرا و دیکتاتوری و پادگانی به فرجام نرسیده است و دوام نیافتند. به محض آنکه قدرت رضا شاه فروپاشید، حباب ترکید و روند رشد متوقف شد. در عراق هم همین طور و مشابه آن در همه جای جهان هست. بنابراین مسلما نمیتوانیم بگوییم که شرایط جنگ و تحریم برای توسعه مفید یا لازم است و ما به استقبالش میرویم. اما اگر چنین شرایطی بر ما تحمیل شد، مردم به دو صورت میتوانند با این شرایط برخورد کنند: یکی اینکه تسلیم فشار بشوند و انگیزهی کار از دست بدهند، ناامید بشوند و همبستگیشان ضعیفتر بشود که معمولا اینطور است؛ زیرا جنگ و تحریم زندگی مردم را بیش از موجودیت حکومت به مخاطره میاندازد. در شرایط تحریم که مردم را در وضعیت نه جنگ و نه صلح قرار میدهد، فشارهای امنیتی بر مردم افزایش پیدا میکند و نظام به سمت تمرکز بیشتر قدرت خواهد رفت؛ چنانچه اغلب در شرایط جنگ اینگونه میشود و تمرکز حکومت بیشتر میشود، قدرت دولت افزایش پیدا میکند و آزادیها محدود میشوند. همهی اینها به زیان توسعه به معنای درست آن، یعنی توسعهی پایدار و توسعهی انسانی خواهد بود. ولی اگر دولتی ملی و مردمی همبسته تحت این شرایط قرار گرفتند، براساس رابطهی مثبتی که مردم با یکدیگر و با دولتی که برخاسته از خودشان است، دارند، در یک همبستگی با حکومت و با یکدیگر تهدیدات شرایط سخت را به فرصتهایی برای رشد تبدیل میکنند. دراین گونه موارد، چنان که در دههی اول انقلاب که بین ارزشهای انقلاب و سیاست مستقر گسست پدید نیامده بود، شاهد بودیم که در شرایط تحریم و جنگ، مردم به طور خودانگیخته، بیشتر تولید و کمتر مصرف میکنند، به یاری همدیگر میشتابند، فساد و دستاندازی به حقوق عمومی نمیکنند و سطح اخلاقیات عمومی و مسئولیت ملی در قبال بحران کاملا بالاست. مردم ایران در طول تاریخ همیشه گریزان از خطر و مردمی صلحطلب بودهاند. ایرانیها هیچگاه به کشوری تجاوز نکردهاند و به دنبال جنگ نبودهاند. مردم ایران در عرصهی فعالیت مدنی در زمان صلح، در فرهنگ، در تولید و در ارزشهای دیگر کارآمد بوده و موفقیت داشتهاند.
مردم به شرطی در برابر تحریمها مقاومت میکنند که یقین داشته باشند تحت نظامی تحقیرآمیز، قیمومیت و رابطهی ارباب و بنده نیستند. امروزه هم در سطح جهانی که قدرتهای بزرگ جهان و دولتهای اقتدارگرا در آن فرمانروایی میکنند؛ ملتها جز در پرتو انسجام درونی که بر پایهی ارزشهایی همچون آزادی و برابری و احترام به حقوق فردی و اجتماعی به دست میآید، نمیتوانند ایستادگی کنند و در راه توسعه گام بردارند. در کشور ما هنوز هم سیاستهایی هست که اسباب مضیقه برای پیشرفت و فعالیت ایجاد میکند. سی سال پیش در شرایطی که آثار و ارزشهای انقلابی هنوز در روحیات و در وجود مردم جا داشت و مردم چشمانداز امیدوارانهای نسبت به آیندهشان داشتند، توانستند در مقابل جنگ تحمیلی به خوبی مقاومت کنند و توانستند از کیان ملی و استقلال خود دفاع کنند. ولی به نظر میرسد اکنون آن روحیهی مقاومت و انگیزهها و ارزشهای والا و چشمانداز امیدبخش نسبت به آینده به خاطر سوءاستفاده از موقعیت و قدرت و ثروتاندوزی و زیادهخواهی برخی انقلابیون سابق، از بین رفته است. مردم چشمانداز امیدبخشی ندارند و به آیندهی خود امیدوار نیستند؛ از این رو نمیتوان انتظار داشت که تنش در روابط خارجی، انسجام داخلی را افزایش دهد.
در دورهی دکتر مصدق، خشونت و تنش در روابط خارجی، به سبب اعتمادی که مردم به دولت داشتند، انسجام داخلی و همبستگی مردمی را افزایش داد. زمانی که دکتر مصدق در برابر حصر اقتصادی انگلستان قرار گرفت، انسجام ملی به شدت بالا رفت. مردم از آن شرایط برای احتکار و دزدی و تشکیل بازار سیاه کالا و تجاوز به اموال عمومی استفاده نکردند. مردم در کنار دولتشان و همبسته با آن در برابر استعمار مقاومت کردند و توانستند آن دوران سخت را از سر بگذرانند و موفق شوند. در شرایط مشابه، مردم در کشورهایی که از امنیت و آزادی داخلی برخوردار بودند، شرایط سخت را تحمل کردند و تهدیدها را به فرصت تبدیل کردند. اینها نمونههایی هستند که باید حکومتها و مردم جامعه درس بگیرند. جامعه باید سعی کند که روابط همبسته و دوستانهاش را در هر شرایطی حفظ بکند تا بتواند حالت خودگردانیش را در سطح تولید و در سطح زیست اجتماعی و فرهنگی برقرار کرده و گسترش دهد؛ چون در سایهی چنین همبستگی و خودگردانی و ثبات استقلال و اعتماد به نفس ملی است که میشود به پیشرفت و توسعه اندیشید و در راستای تحقق آنها کاری انجام داد.
* امروز مصدقی بودن چه معنایی را در عرصهی سیاست برایمان متجلی میکند؟ آیا باید بر مصدقی بودن تاکید کرد؟
ببینید وقتی صحبت از مصدقی بودن میکنیم، منظور از مصدقی بودن این نیست که ما چشمبسته یک شخصیتی را بت بکنیم و با ستایش دائمی او بگوییم که ما مصدقی هستیم. چنانچه بسیاری از مردم در مورد رهبرانشان همین شیوه را پیش میگیرند و سبب انحراف آنان از اصول و ارزشهای اولیه میشوند.
بسیاری ادعا میکنند خداپرستند و خدا را ستایش میکنند؛ اما اغلب همان ستایشکنندگان در عمل پیرو مشی و رویه و صفات و ارزشهای الهی نیستند. در مورد تبعیت از رهبران نیز همین قاعده صدق میکند. قهرمانان و رهبرانی مورد ستایش مردم قرار میگیرند؛ اما روش و منش آنان به صورت الگو، ملکهی اذهان پیروان نمیشود. در عین حال رهبران و قهرمانان، انسان هستند و یقینا ضعفها و خطاهایی هم دارند، اما برای الگوسازی میبایست بر صفات و رویههای راهگشا و دورانساز رهبران توجه کرد. صفات و رویههای برجستهای که توانستهاند راهی به سوی آزادی و رهایی و سعادت مردم و جامعه باز کنند. اگر چشمبسته و در سخن و زبان کسانی را پرستش کنیم، در واقع از آنها بتهایی میسازیم؛ همانطور که بتپرستان زمان پیامبر، الله را قبول داشتند و بتها را شفیع و واسطهی بین الله و خودشان میدانستند، نذر و نیاز هم برای بتها میکردند و دورشان میگشتند، اما نتیجه چه بود؟ باز هم بین خودشان جنگ بود، خشونت بود، بردهداری بود، ظلم بود، در حالی که وقتی توحید آمد، وقتی پیامبر آمد، الله را با صفاتش معرفی کرد. این خیلی مهم است. نشانهی این خدا صفاتش بود؛ خیر، برکت، خلاقیت، بخشندگی و مهربانی، امنیت، صلح، عشق، دوستی و … . کسانی پیرو خدا تلقی میشدند که این صفات را در خودشان تقویت کنند. پس باید ببینیم رویهها و صفات مصدق که از او چنین شخصیت محبوبی در سطح یک قهرمان ملی ساخته، چه بودهاند؟ مهمترین ویژگی دکتر مصدق، صداقت و راستگویی و شفافیت در سخن و عمل بود. مصدق انسانی راستگو و راستکردار و پاکدست بود. سرگذشت و تاریخ زندگی مصدق نشان میدهد که هرگز به مردم دروغ نگفت و به آنها خیانت نکرد و از مسئولیتهایی که بر عهده گرفته بود، شانه خالی نکرد و هیچگاه کوچکترین تخطی در حفاظت از منافع ملی نکرد. چنین خلقیاتی به ویژه وقتی موقت و نمایشی نباشند و در طول زندگی رهبران تداوم داشته باشند، اعتماد و امنیت عمومی را بر میانگیزند. وقتی دکتر مصدق به نخستوزیری میرسد، آنقدر باتقوا و پاکدست است که میگوید خب من که درآمد دارم و نیازم برطرف میشود؛ پس در مقام نخستوزیر حقوق و مزایا برای خودش تعین نمیکند. حتی مخارج نخستوزیری را با درآمد خودش تامین میکند، باهزینهی شخصی به دادگاه لاهه و شورای امنیت میرود. مصدق در مقام شخصیت سیاسی محبوبیت رشکبرانگیز و کمنظیری بین مردم داشت و کسانی که از این محبوبیت رنج میبرند، با کینهتوزی این محبوبیت را انکار میکنند. اخیرا طرف یادداشتی نوشته که آقای مصدق مگر چه کسی بود؟! ما به کسی که کاری نتوانسته بکند و شکست هم خورده چرا باید بگوییم قهرمان؟! برویم دنبال امثال قوام السلطنه. برای این افراد قوام السلطنه شخصیت است. میگویند این آدم مقتدر بوده. وقتی دکتر مصدق در مخالفت با قانونشکنی شاه (که میخواست به جای دولت، وزیر جنگ و دفاع انتخاب کند) سی تیر سال سیویک استعفا داد، مردم در حمایت از دکتر مصدق یکپارچه قیام کردند و به خیابانها ریختند. بعد به توصیهی انگلستان، شاه قوام السلطنه را نخستوزیر کرد. قوام آمد یک اعلامیهی شدید و غلیظ داد که سیاست را کشتیبانی دگر باید؛ یعنی کسی آمده که مثل مصدق نیست که با مردم با احترام و بر اساس قانون و با حقوق دموکراتیک برخورد کند. قوام صراحتا میگفت هر کس بخواهد با من مخالفت کند، فلان و فلان میکنم. خب این یک رویهی زمامداری از بالاست که مردم را منقاد و ترسخورده و فرمانبر میپسندد. رویهی دیگر هم مشی و منش مصدق است که راز محبوبیت اوست. هدف دکتر مصدق از ملی کردن نفت قابل تقلیل به دو یا سه سنت اضافه درآمد برای کشورنیست. بلکه هدف مصدق، رهایی ملت از تحقیر و ستم استعمار انگلیس است. مصدق حرفش این بود که ما حدود دویست سال یا دو قرن است که تحت استبداد و استعمار خارجی هستیم، تحقیر شدیم، شکست خوردیم، ناکام شدیم، هر وقت خواستیم حرکتی کنیم، استبداد از داخل و استعمار از خارج تو سر ما زدند. این ملت اعتماد به نفسش را از دست داده، این ملت پراکنده شده، احساس ضعف میکند و باور کرده که کاری جهت بهروزی از دستش ساخته نیست. باور کرده تمام دنیا روی انگشتان انگلیس میچرخد و کسی یارای در افتادن با انگلیس را ندارد. مصدق با طرح ملی شدن نفت و پیروزی قاطع این طرح، اسطورهی بیپایهی شکستناپذیری قدرت استعماری انگلیس را در هم شکست و اعتماد به نفس ملی و تاریخی مردم را احیا کرد و به آنها برگرداند. بعد عدهای میآیند میگویند خب اگر این بود، چرا در مذاکرات سرسختی نشان داد؟ چرا لجاجت کرد و با بانک جهانی کنار نیامد؟ و یا چرا پیشنهاد آمریکا و فلان و فلان را نپذیرفت؟ اینها فکر میکنند و به زبان میآورند که اگر مصدق لجاجت نمیکرد، کودتا نمیشد! و در آن صورت ما حالا چه پیشرفتها که نکرده بودیم! اینها همه توهمات است و هیچ کدام مستند به واقعیتها و تجارب زیستهی ملت نیست. مصدق میگفت اگر بخواهیم جامعهی بالغ و خودباور داشته باشیم، باید بتوانیم از قیومیت استعمار در بیاییم. اگر میخواهیم استقلال داشته باشیم، در راه توسعه گام برداریم، تولید کنیم، علم و اندیشه بیافرینیم، فرهنگ بسازیم و تمدن بسازیم باید از سلطهی استعمار رها شویم. انگلیس میگفت خیلی خب من سهم شما را بیشتر میکنم به شرطی که همچنان ارباب شما باشم! آیا این است معنای آزادی؟ پیشرفت یعنی این؟ از نظر این آقایان جناح راست، چه مدل نئولیبرالش و چه راستگرای افراطی سنتی که هر دو در ضدیت و کینهورزی با مصدق به وحدت رسیدهاند، جرم بزرگ مصدق این است که مردم را آزاد و بالغ میخواهد و حق مشارکت در سرنوشتشان را محترم میشمارد. این قبیل مخالفان دکتر مصدق، هرچند نوع اربابانشان با هم فرق دارد، اما هدف هر دو جناح قیومیت و اقتدارگرایی بر مردم است. یکی اقتدار سرمایه را میخواهد و سعی میکند به کمک دولتمردان قدرتمندی مثل قوام السلطنه این اقتدار را برقرار کند و صراحتا میگوید من همه شما را ادب میکنم. دیگری به نام مذهب طالب اقتدار عمل است. حالا معلوم است که چرا مصدق را زدند.
نهایت اینکه مصدق هم انسان بود و یقینا اشتباهاتی داشته است. ما در مقام بتسازی از مصدق نیستیم. اما رویهی او میتواند سرمشق خوبی برای سیاستمداران باشد. مصدق آزادیخواهی وفادار به مردم بود و به قانون اساسی سخت پایبند بود. حقوق مردم را پاس میداشت. در زمان صدارت مصدق، حتی یک روزنامه به دلیل انتقاد یا توهین و فحاشی به شخص نخستوزیر تعطیل و توقیف نشد. یک نفر به این دلایل محاکمه و زندانی نشد. افراد آزاد بودند، افکار و عقاید آزاد بودند. هر کسی میخواست حزب یا نهاد بسازد، آزاد بود. منتهی میگفت در چارچوب قانون عمل بکنید. برخی میگویند مصدق شکست خورد. خب شکست یعنی چه؟ یعنی کودتا شد. خب چه کار باید میکرد که نکرد؟ باید به طور دقیق بررسی شود چرا به رغم همبستگی مردم با مصدق، کودتا در مرحلهی دوم موفق شد مصدق را از صحنه سیاست کنار بزند و به حاشیه براند. اما این فرق دارد با این که بگوییم کودتا شد چون مصدق مذاکره با انگلستان را نپذیرفت و یا با آمریکا و انگلیس کنار نیامد. یا یکی نوشته بود چرا مصدق با دربار کنار نیامد؟ شاه میخواست دوباره مثل پدرش قدرتنمایی کند. در سال بیستوهشت و قبل از سرکار آمدن مصدق و شکلگیری نهضت ملی، شاه یک مجلس فرمایشی و فاسد درست کرد. این مجلس برخلاف قانون اساسی مشروطه، دوباره اختیارات وسیعی به شاه داد. دکتر مصدق با این قانونشکنیها و رفتارهای فراقانونی شاه و درباریان مخالف بود. از شاه میخواست که جلوی مداخلات غیرقانونی خواهرانش در سیاست را بگیرد. بعد میگویند این حرف مصدق باعث شد خواهر شاه قهر کند و برود و کودتا بشود! یا اینکه میگویند مصدق آمد رفراندوم کرد. چرا به مجلس گوش نداد. مجلسی که ما میدانیم به رغم اینکه مصدق میخواهد انتخابات آزاد برگزار کند، اکثر اوقات تحت نفوذ فئودالها یا خارجیها یا مالکین بزرگ یا ارتش بود. اینها توانستند با توطئه، اسامی افراد خاص و مورد نظر خودشان را از صندوق رای در بیاورند؛ همانطور که قبلا زمان رضا شاه و پیش از صدارت دکتر مصدق در میآوردند. مصدق فقط در چند شهر بزرگ توانست نظارت کند تا مردم بتوانند آزادانه رای بدهند. به این ترتیب اقلیتی آزادیخواه از نمایندگان به مجلس راه یافتند؛ چنین مجلسی که نمایندگانش فرمایشی هستند، ولی مصدق را مردم آوردند. آن هم اشاره کردم مردم متشکل از مردم پوپولیست نبودند آن زمان، همه آگاه به آنچه که میکنند، که در سوال قبلی توضیح دادم. همین مجلس زیر فشار دربار و عوامل انگلیسی میخواست مصدق را عزل کند و دولت ملی از بین برود. مصدق از همین مجلس اختیار گرفت برای شش ماه قوانینی را به صورت آزمایشی، عملی بکند که بتواند اوضاع مملکت را سامان بدهد؛ بعد از شش ماه باز همان قوانین را بیاورد مجلس، اگر تصویب شد، دائم بشود، اگر هم نه که برود. این را جرم در نظر گرفتند. چرا دیکتاتوری کردی؟! کجایش دیکتاتوری بوده؟! مشخص است که یک دسته قوانین برای حل مسائل مربوط به دربار و کشاورزان و زمینها و تولید وجود داشته اما مجلس آنها را دور زده و اجازه نمیداد اجرایی شوند. به این ترتیب اوضاع مملکت زیر فشار توطئههای دربار و انگلستان و مالکان بزرگ آشفته و درهمریخته بود. مصدق بعد از گذشت شش ماه با اختیاراتی که از مجلس گرفته بود، توانست هزاران لایحهی موثر و مثبت و مفید به حال مردم را به تصویب مجلس برساند و اجرایی کند. بسیاری از آن قوانین حتی بعد کودتا هم به دلیل کارآمدی لغو نشده و ماندگار شدند. این را هم جرم مصدق در نظر گرفتند. بنابراین وفاداری به استقلال ملی، آزادی و حقوق انسانی مردم، پاکدستی و شرافتمندی، این عقیده که باید مردم ارادهی لازم برای حکومت بر خود را به دست بیاورند و این احیای اعتماد به نفس ملی کار کوچکی نبود.
وقتی ملتی اعتماد به نفسش را از دست بدهد، کارش ساخته و تمام است. مصدق سعی کرد با ایستادگی و مقاومت به مردم بگوید که میتوانید. همین باعث شد که با وجود کودتا، مردم بالاخره دو دهه بعد انقلاب کردند. اگرمصدق در هر یک از حوزههایی که در برابر استعمار و استبداد ایستادگی و مقاومت کرد، کوتاه میآمد، حتی اگر کودتا نمیشد، آنگاه ملت شکست خورده بود؛ زیرا با کوتاه آمدن مصدق این باور در مردم تقویت میشد که نمیشود با اربابان بزرگی چون انگلیس و دربار در افتاد. این ملت آنجا شکست معنوی و سیاسی میخورد و باز به لاک نومیدی و انفعال میخزید. مصدق نگذاشت ملت ما دچار چنین انفعالی شود. بله ما ضربه نظامی-سیاسی خوردیم ولی ضربه معنوی-اخلاقی نخوردیم و ملت ما به لحاظ اخلاقی و معنوی شجاع باقی ماند و تا توانست مقاومت کرد مقابل کودتا و بعدش همچنان به جنبشهایش ادامه داد. در دههی چهل جنبش ایجاد شد؛ جبههی ملی دوم، جنبش دانشجویی و بعد پانزده خرداد شد و همین طور مبارزات دیگر؛ مردم ایستادند. بنابراین مصدقی بودن، به معنای پیروی از الگوهای مثبتی است که مصدق برای رهایی و آزادی این مردم و رساندن مردم به سطحی از بلوغ و رشد که خودشان سرنوشتشان را تعیین کنند، به کار گرفته بود. مصدق با دنیا در تعامل بود اما هر جا که دول استعماری میخواستند فشار بیاورند، شجاعانه میایستاد. زمانی که کشتیهای انگلیس آمدند، در جنوب مصدق در کنار ارتشیهای شجاع و وطنپرست ایرانی جلوی آنها ایستادند. موفقیتهای مصدق در عرصه دعاوی بینالمللی هم موفقیتهای بزرگی بودند. مصدق توانست تمام افکار عمومی جهان را به حقوق ملت ایران و خودش جذب کند. امپراطوری انگلستان که آنقدر بر دولتها سلطه داشت، در شورای امنیت و در دادگاه لاهه شکست خورد. حتی قاضی انگلیسی نتوانست به نفع انگلستان رای دهد و به نفع ایران رای داد. این حقانیت برای ایرانیها بسیار افتخارآمیز بود و غرور و افتخار و اعتماد به نفس ملی را احیا کرد. چرا اینها را نمیبینند؟ اینها موفقیت و پیروزی هستند. بنابراین به نظر من روشن است که وقتی ما میگوییم مصدقی، منظورمان بتپرستی و شخصپرستی نیست. بله دکتر مصدق هم باید نقد بشود. باید ببینیم کجاها در کار دکتر مصدق و سایر نیروهای آزادیخواه متحد مصدق اشکال وجود داشته است. مردم هم بودند. مصدق بدون موافقت مردم کاری انجام نمیداد. نقش گروهها و احزاب که وضعیت را به زیان نهضت ملی تغییر دادند چه بود؟ بدیهی است ما باید نقد روشنفکران، نقد نیروهای سیاسی و نقد احزاب را هم بخوانیم. نقد خود مردم را باید بشنویم. نقد دکتر مصدق و اطرافیان نیز باید صورت بگیرد. نقش برخی از یاران دکتر مصدق مثل بقایی، کاشانی، تقی زاده و مکی که به یکباره به او پشت میکنند و به زاهدی و به دربار میپیوندند چه بوده؟ خب اینها وضعیت بدی ایجاد میکنند؛ هم به همبستگی مردم آسیب میزنند و هم شکافی ایجاد میکنند که ترمیمش برای مصدق کار آسانی نیست. کودتا از همین شکاف وارد می شود. همه میدانند که اگر شکافی که بقایی، کاشانی و … ایجاد کردند نبود، کودتا نمیتوانست به آسانی انجام بگیرد. بعد از این ماجرا بود که همهی توطئه ها شروع شد.
در پایان چند نکته را هم اضافه کنم. ایراداتی به مصدق میگیرند، از جمله اینکه مصدق نتوانست اقتصاد کشور را سامان بدهد. در صورتی که دکتر مصدق با همان سیاست حاکمیت ملی و استقلال ملی، با وجود شرایط سخت تحریم و نبود هیچگونه درآمد نفتی، با حمایت از بورژوازی ملی (نه آن بورژوازی دلالصفت، وابسته، غارتگر و دزد و محتکر) توانست تولید داخلی را احیا کند. هرکس سرمایهای داشت، مشتاقانه در جهت تولید گذاشت و صنایع ملی و تولیدات داخلی رشد کرد. مردم ایران به دلیل همان اعتماد به نفسی که به دست آوردند و غرور ملی که درونشان رشد کرد، با تحریم کالای خارجی، به مصرف کالای داخلی روی آوردند. در آن دوره، برای اولین بار (بدون درآمد نفت) درآمد ملی و ارزش افزودهی صادرات ایران بر واردات غلبه کرد. این کار بسیار بزرگی است که تاکنون هیچ دولتی در ایران نتوانسته آن را انجام بدهد و یا تکرار کند. مردم ایران به خاطر واردات کالاهای خارجی، همیشه ملتی بدهکار بودند. ولی آن زمان با افزایش تولیدات داخلی و جلوگیری از ورود کالاهای مصرفی غیرضروری و استقبال مردم از مصرف کالای تولید داخل، صادرات غیرنفتی بر واردات پیشی گرفت. این کار کوچکی نبود. اما مخالفان، این حقایق شیرین را عامدا انکار میکنند و نادیده میگیرند. چون راز محبوبیت و جاودانگی مصدق در همین اقدامات است. میگویند همه را دولتی کرد و مصدق دنبال دولتی کردن بود. کدام دولتی کردن؟! دکتر مصدق در همان حال که به تقویت اقتصاد ملی میکوشید و بورژوازی ملی صنعتی را مورد حمایت قرار میداد، با گرایشی که به سوسیال-دموکراسی داشت، قانون تامین اجتماعی را به نفع کارگران تصویب کرد و به اجرا گذاشت. بر طبق قانون دیگری بیست درصد بهرهی مالکانه را به دهقانان واگذار نمود تا علاوه بر ارتقاء سطح معیشت خود، صرف عمران و آبادی ده کنند و نیز با تصویب اجرای قانون تشکیل شوراهای روستایی، مدیریت امور روستاها را به آنان واگذار کرد. یاد و نام مصدق هنوز و همچنان بر پیشانی بلند تاریخ ایران میدرخشد.
انتهای پیام
جناب پیمان ! در شناسایی پیروان مصدق همین معیارهایی که برشمردید را به دقت کار بندید تا در مسیر این شناسایی نه هیجان زده و ذوق زده شوید و نه در ورطه نا انصافی و نابینایی و سیاست زدگی فرو غلطید!