ماجرای اشکهای عارفانه و غنیسازی هسته اتم!
غلامرضا بنی اسدی، روزنامهنگار در یادداشتی با عنوان «ماجرای اشک های عارفانه و غنی سازی هسته اتم!» که در اختیار انصاف نیوز قرار داده است، نوشت:
خطیب منبر نشین مستند به روایات و درس گرفته از آیات، از عظمت و رهاورد های انسانی عزاداری برای سید الشهدا(ع) می گفت اما بنده خدایی ناباورانه می شنید و فراتر از این؛ با ترید نگاه می کرد به مباحث عاشورا. شک از چشمانش می تراوید وقتی میشنید که از معارف و برکات عزاداری بر سید الشهدا می گفتند. نمی توانست آنچه می گویند را برای خود حلاجی کند. شاید می خواست با انگشتان دو تا دستش محاسبه کند آنچه را خطیب می گفت. انگار کتابش هم نمیتوانست حساب هایی چنین را برایش، گره بگشاید. همین هم باعث شد تردید از ذهنش به زبانش بیاید و بگوید: مگر میشود مثلا اشک بر امام حسین چنین و چنان کند. مگر فرق روزهایی مثل عاشورا و شبهایی چون قدر و زمینهایی چون کربلا و زیر گنبد سیدالشهدا، با دیگر زمانها و مکانها چیست که چنین دستاورد هایی داشته باشد؟ خود را عاقل می پنداشت به این علامت سوالهایی که در ذهنش نقش بسته بود و اگر نگوئیم سفیه، دیگران را ساده میپنداشت که چنین باور و نگاهی دارند. میگفت با عقل جور در نمیآید!
گفتم به نظر تو، پدیده ای چون برق، برای کسانی که قبل از ادیسون میزیستند با عقل جور درمیآمد؟ اگر پیشتر کسی میگفت که با یک لامپ کوچک، خانه روشن میشود و با یک کلید یک شهر روشنایی را جایگزین تاریکی میکند، برای مردم آن عصر پذیرفتنی بود؟ اصلا چرا راه دور برویم، همین فضای مجازی را اگر کسی همین چند سال پیش آن را برایمان تصویر و تعریف میکرد، میپذیرفتیم این همه گستردگی و اثر را؟ آیا نمیگفتیم: با عقل جور در نمیآید که یک نفر در این سوی زمین دیگری را در آن سوی کره خاکی ببیند و با هم حرف بزنند؟ برایش اضافه کردم که همین چهار پنج سال پیش، قبل از همهگیر شدن اپلیکیشنهای جدید وقتی، یک نفر از گفتگوی اینترنتی با فردی در کشوری دیگر گفت، برخیها که معیارشان همان عقل مستظهر به اطلاعات اندک است با نگاه عاقل اندر سفیه نگاهش میکردند و نیشخند میزدند اما امروز همه اینها برای ما حل شده است. چنان که اگر کسی خلاف این را بگوید به حق سفیهاش میدانیم. گفتم، گفتها به یک مثال دیگر رسید که؛ مگر اتم چقدر است که شکافت هسته آن انرژی آزاد میکند که یک شهر را نابود یا یک کشوری را آباد میکند؟
سخن که به این جارسید انگار که مچ گرفته باشد گفت: قصه اتم فرق میکند، فرایند غنیسازی در کار است، چندین و چند سنتریفیوژ میچرخند تا به غنای بالا برسد اورانیم و انرژی چنین تولید شود اما این اصلا با اشک و روضه که شما میگویید جور در نمیآید. گفتم در قضیه روضه هم بر «معرفت» تاکید داریم، اشک با معرفت میگوییم. این معرفت دقیقا همان فرایند غنیسازی است. قرار نیست آن یک قطره اشک به تنهایی و به ما هو اشک، معجزهای کند. این معرفت و شناخت و غنیسازی معرفتی است که میتواند قدرتی فراتر از تصور ایجاد کند. پس این احتمال را بدهیم که برای قطره اشک هم مثل اتم ظرفیت و انرژی چنین فراوان باشد که آزاد شدنش آثاری چنان که میگویند داشته باشد. بحث به این جا کشید که همه چیز را نمیتوان به حکمیت عقل محدود امروزی سنجید و بر هر چه نمیتواند حل کند، قلم گرفت. به فرداها و حل شدن بسیاری از مسایل باید نگاه داشت که میتواند مسائل معنوی گفته شده را برایمان حل کند. پس عاقلانه نیست هرچه را با دست نمیتوانیم وجب کنیم و اندازه بگیریم از اساس منکر شویم. قاعده خردمندی است که صفر و صدی فکر نکنیم بلکه برای احتمالات عادی هم حساب باز کنیم چه رسد برای قولهایی که صداقت گویندگانش بارها برایمان ثابت شده است.
دوست طرف این گفتوگو، به صراحت نپذیرفت تمامی سخن را اما همین که آن ناباوری اولیه از نگاهش رفته بود، خودش غنیمتی بود که ارزش قدر دانستن داشت. فکر می کنم اگر بیشتر تامل کند و دیده به تاملات باز کنیم بهتر خواهیم توانست با دادهها ارتباط برقرار و دادهپردازی خردمندانهای داشته باشیم. این میتواند ما را به نتایج روشنتری برساند و هزینه ابدیت ما را نیز فراهم کند. فکر می کنم عقل هم بر این که نباید وجب خود را تنها محک سنجش دانست امضا بگذارد پس نباید هرچه در فهم ما نمیگنجد را غیر عاقلانه دانست، همین!
انتهای پیام
همینقدر که دانسته هاتون رو میتونید تبدیل به کلمات کنید باید گفت آفرین و درود بر شما. بعضیهامون این چیزها رو میدونیم اما وقتی نوبت به توضیح دادن برای طرف مقابل میرسه قالب کلمه مناسب برای محتوای فکرمون پیدا نمیکنیم.واینجور میشه کار به عصبانیت و حرفهای بیهوده میکشه.خدایا از این نعمتها به هم بده حسودی نکنیم