الان وقت مذاکره با ایران است
ترجمهی یادداشت ولی نصر در فارن افرز را نقل از «دیپلماسی ایرانی» میخوانید:
ایالات متحده آمریکا، دیر زمانی است که «بازدارندگی» ایران را، چه با استقرار نیروی نظامی و چه با تلاش برای توافق، در کانون سیاست خود قرار داده اما رویکرد بازدارندگی تاکنون عمدتا بی ثمر مانده است. خروج از برجام، تحریم های سنگین و گسیل بیست هزار نیروی نظامی به منطقه هم تنها به افزایش تهدید ایران انجامید: گسترش برنامه های هسته ای و موشکی، سرمایه گذاری بر نیروهای نیابتی، پهپادهای پیچیده و توانایی های سایبری.
دستیابی به یک توافق فراگیر، غیرواقع بینانه است. ایران به آسانی با دارایی های راهبردی ای که روی آنها سرمایه گذاری زمانی و هزینه های سنگین گذاشته، خداحافظی نخواهد کرد و از واگذاری امتیازهای بزرگ هم پرهیز می کند. برای آمریکا بهتر است که به یک تلاش دیپلماتیک پایدار روی آورد: رویکردی که به دنبال چاره ستیزهای چندگانه و نیز دستیابی به توافق های کنترل تسلیحاتی کلیدی باشد. چنین فرایندی می تواند اعتماد لازم را به ایران بدهد تا به توافق هایی گسترده تر با آمریکا و همسایگانش برسد. ساکنان کنونی کاخ سفید، احتمالا رغبتی به دیپلماسی با تهران ندارند اما یک دولت تازه باید بپذیرد که یک رویکرد متفاوت در خاورمیانه می تواند تنش ها را آرام کند، برای کشمکش ها چاره بیابد و تهدیدها را کاهش دهد. رویکردی که کمتر بر نیروی نظامی و بیشتر بر توان دیپلماسیِ اراده محور، تکیه دارد و رویکردی که می پذیرد که هر مسئله ای در چارچوب ویژگی های خودش حل و فصل می شود و نه اینکه در انتظار راه حل فراگیری باشیم که چه بسا هرگز نخواهد آمد.
انگیزه های ایران: پایداری منطقه ای، باید هدف دیپلماسی آمریکا در خاورمیانه باشد. وقتی این هدف تامین شد، آمریکا می تواند حضور نظامی اش را به آسانی کاهش دهد. در سال 2015، آمریکا این سیر را آشفته کرد: مقام های رسمی، توافق با ایران را به عنوان ابزاری برای سرعت دادن به خروج نیروهای آمریکایی از منطقه دیدند اما به تنشی که آن را محاصره کرده بود، توجه نداشتند. برای فرونشاندن نگرانی متحدان، واشنگتن بیش از سی میلیارد دلار جنگ افزار، راهی کشورهای خلیج فارس کرد و این اضافه بر فروش های قابل توجه پیشین بود. ایران هم به افزایش توان نظامی این کشورها واکنش نشان داد و بر سرمایه گذاری هایش روی سامانه های موشکی، نیروهای نیابتی و توانمندی های پیچیده جنگ افزاری افزود. این خود برجام نبود که منطقه را ناپایدار می کرد – برخلاف ادعای منتقدانش – بلکه این رویکرد آمریکا بود که یک مسابقه تسلیحاتی را در منطقه دامن زد.
سیاست خارجی تهاجمی ایران هم به دشواری و تنگنای اقتصادی انجامیده و هم به ناآرامی سیاسی در خانه بر خورده است. اگر آمریکا مسیر جایگزینی پیشنهاد دهد، رهبران ایران به احتمال زیاد این پیامدهای منفی را هم به حساب خواهند آورد. درست است که آنها، به غریزه نسبت به پیشنهادها و قول های سازش آمریکا بدبین هستند اما همانطور که تعامل ایران با دولت اوباما نشان داد، رهبران این کشور نسبت به یک تلاش دیپلماتیک جدی که بتواند آنها را به اهدافی برساند که تاکنون تحصیل نشده، بی تفاوت نخواهند بود. فرایند مورد نیاز دیپلماتیک، باید از مسیر یک هندسه پیچیده سر برآورد که ایران، پادشاهی های خلیج فارس و ایالات متحده را گردهم می آورد. این گفت وگوها باید دو مسیر را دنبال کند. دیپلمات ها باید به دنبال پایدار سازی منطقه با خاتمه دادن به درگیری ها در سوریه و یمن و با تقویت دولت های شکننده در عراق و لبنان باشند که دربردارنده تدابیر تازه ای برای تقسیم قدرت هم می شود.
ایران و عربستان یک بار دیگر در سال 1989 در قرارداد طائف، چنین کاری را تجربه کردند و به جنگ داخلی لبنان خاتمه دادند. ایران و آمریکا در سال 2001 هم شبیه این کار را در توافق بُن انجام دادند تا افغانستان را پس از سقوط طالبان، دوباره سرپا کنند. گفت وگوهایی هم برای یافتن چاره برای رفع نگرانی های برنامه موشکی ایران و نیز نیروهای نیابتی اش لازم می شود. این گفت وگوها باید به دنبال حصول توافق هایی منطقه ای درباره برد و توانمندی موشک ها، گستره توانمندی های متعارف نظامی و به کارگیری فن آوری های تازه جنگ افزاری باشد. چنین توافق هایی ممکن است کمک کند که ایران، برای مثال، متقاعد شود حمایت خود از نیابتی هایش در منطقه را کاهش دهد. وزن سرمایه گذاری های تهران روی این گروه ها، با توجه به توانمندی های نظامی دشمنانش تعیین می شود. اگر کمتر از رقبایش بترسد، در آن صورت خود را کمتر مجبور می بیند که از نیابتی هایش در عراق، لبنان، سوریه و یمن حمایت کند.
مذاکره کنندگان در دو مسیر به پیشرفت دست می یابند: یکی حل و فصل ستیزهای منطقه ای و دیگری محدود کردن توسعه تسلیحات هسته ای و جنگ های نیابتی. به این ترتیب، زمینه توافق های بزرگتر، از جمله بر سر امنیت دریانوردی در خلیج فارس میان ایران، کشورهای خلیج فارس و آمریکا فراهم می شود. سرانجام، باید هدف این باشد که یک چارچوب امنیتی منطقه ای را فرموله کنیم: تدابیری در خاورمیانه که شبیه سازمان امنیت و همکاری در اروپا یا اتحادیه آفریقایی باشد.
ستیزهایی که جنگ های داخلی خاورمیانه را در لیبی، سوریه و یمن – برای نمونه – و نیز ناآرامی های عراق و لبنان را به راه انداخت، آمریکا را گیر انداخته است. آمریکا می تواند همچنان به خاورمیانه بچسبد تا وضعیت موجود را که هرچه بگذرد غیرمردمی تر می شود، حفظ کند؛ این یعنی درگیر ماندن پرهزینه در ستیزهایی که آمریکا نمی تواند حل و فصلشان کند و کشمکش هایی که می توانند به جنگ های بزرگتر بیانجامند.
راه دیگر این است که از منطقه بیرون شود و بگوید هرچه پیش آید، خوش آید. این کار به مصیبت های بیشتری می انجامد چرا که کشورها، برای پُر کردن خلائی که پیش آمده، به ستیز برخواهند خواست و اینجا نه تنها کشورهای عربی با ایران بلکه با اسرائیل و ترکیه هم طرف خواهند بود و سپس پای چین و روسیه هم به میان کشیده می شود. ایران در خلیج فارس به فضای مانور بزرگتری دست می یابد و با فشار نظامی بر همسایگان از کشمکش میان پادشاهی های منطقه، امتیازات بیشتری به دست می آورد. نتیجه کار، همان چیزی می شود که سیاست بازدارندگی آمریکا در چهار دهه گذشته می خواسته که از آن جلوگیری کند: رشد هژمونی ایران.
برای رسیدن به یک پایداری حقیقی در منطقه، که به آمریکا اجازه دهد به شکلی سازنده از منطقه خارج شود، واشنگتن باید رویکرد تازه ای را در پیش بگیرد؛ رویکردی که هراس ها و نگرانی های قدرت های منطقه ای – از جمله ایران – را مورد توجه قرار می دهد. آمریکا می تواند گام اول را با بازیابی توافق هسته ای 2015 بردارد که کنترل مورد نیاز واشنگتن بر برنامه هسته ای ایران را تامین می کند و تحریم ها را هم بر می دارد؛ کاری که تهران به آن ارزش می دهد و آن را ثمره پایبندی خودش می داند. تنها آنگاه است که واشنگتن می تواند به دنبال گفت وگوهای بیشتر و تدابیر حفاظتی محکمتر باشد. اما مقام های آمریکایی، جدای از آن، باید به دنبال راه چاره ای برای کشمکش های منطقه ای همچون جنگ یمن هم باشند. انجام این کار نیازمند درک بهتر آمریکا از اولویت های تمامی بازیگران منطقه است.
رقبای اصلی منطقه ای ایران، موشک ها و نیروهای نیابتی این کشور را به عنوان شاهدی بر برنامه توسعه طلبانه این کشور می بینند در حالی که ایران این توانمندی ها را به عنوان سدهایی ضروری در برابر دست برتر رقبایش در زمینه نیروهای متعارف نظامی ارزیابی می کند.
رفتارهای تهران در منطقه، بازتابی است از هراس های عمیق یک قدرت فارسی شیعه که در محاصره قدرت های سنی تحت الحمایه آمریکا قرار دارند. خاطره تهاجم عراق و اشغال بخش هایی از جنوب غرب ایران در دهه 1980، هنوز چشم انداز راهبردی ایران را شکل می دهد. از زمان آن جنگ خونین، ایران در جستجوی متحدان و همدستانی برای خود بر آمد و جای پاهایی را در کشورهای عربی ایجاد کرد که ایرانیان نام “دفاع رو به جلو” را روی آن گذاشته اند. فروپاشی نظم جهان عرب در پی تهاجم آمریکا به عراق، ایران را به دنبال کردن این راهبرد ترغیب کرده و البته با وسوسه فزون خواهی همراه کرده است. مردمان عراق و لبنان در سال های اخیر به دخالت های ایران در کشورهایشان اعتراض کرده اند. تشدید خطرناک تنش ها با اسرائیل در لباس یک جنگ سایه فرسایشی چهره نمایانده که شاهد آن بمباران اهداف ایرانی در عراق و سوریه و انفجارهای مرموز در سایت های موشکی و هسته ای ایران در کنار حملات متقابل سایبری است. اسرائیل هم در هراس است که ایران با گسترش جای پای خود در سوریه، حلقه محاصره را بر آن تنگ تر کند. اما ایران به دنبال شعله ور کردن ملی گرایی ضدایرانی در میان اعراب نیست و جنگ با اسراییل را هم نمی خواهد. اگر ایران بخواهد راهبرد دفاع رو به جلوی خود را دگرش دهد، باید سپری در برابر رقبای منطقه ای اش داشته باشد. گفت وگوی مستقیم میان ایران و اسراییل، محتمل نیست اما گفت وگو میان ایران و دشمنان عربش می تواند برای برخی نگرانی های اسرائیل هم چاره ای بیابد. برای نمونه، توافق های منطقه ای که شمار و برد موشک های ایران را محدود کند، هراس همسایگان و اسرائیل هر دو را کاهش می دهد.
آوردن تهران به میز گفت وگو: چنانچه آمریکا، منافع تهران را بهتر درک کند، می تواند ایران را ترغیب کند که نیروی سازنده تری در منطقه باشد. ایران می خواهد که آمریکا، به سیاست بازدارندگی و محدودسازی ایران پایان دهد، بسیاری – اگر نگوییم همه – از نیروهایش را از منطقه بیرون ببرد و بپذیرد که ایران یک قدرت با حقوق مشروع منطقه ای است. در چهل سال گذشته، ایران برای دستیابی به این اهداف، بر رویارویی متکی بوده است. این رویه تهاجمی، در تامین این اهداف ناکام مانده است. هدف قرار دادن ژنرال قاسم سلیمانی که مسئولیت اجرای سیاست تهاجمی را بر عهده داشت، ایران و آمریکا را تا پرتگاه جنگ کشاند و محدودیت های رویکرد ایران را روشن کرد.
زمان مناسب: اکنون ایالات متحده، نسبت به هر زمان دیگری در این چهل سال، سرگم بازاندیشی جامع تری در سیاست خاورمیانه ای خود است. کسری های خانگی فزاینده و هماوردی با چین، آمریکا را مجبور می کند تا خود را از گرفتاری های منطقه خاورمیانه جدا کند، منطقه ای که هر دو جناح سیاسی آمریکا بر سر آن روز به روز بیشتر به این توافق می رسند که اهمیت راهبردی اش را از دست داده است. همان نیروهای ساختاری که واشنگتن را مجبور به توازن بخشی دوباره به اولویت های جهانی اش می کند، همچنین خاورمیانه را هم متاثر می کند. همه گیری کروناویروس که ایران را به شدت هدف گرفت، اقتصاد به چالش افتاده این کشور را در پرتگاه قرار داد و بهای پایین نفت و سیر نزولی اقتصاد جهانی به عربستان سعودی و متحدانش صدمه زد. گرانسنگی این فاجعه، به دگرش هایی در اولویت های ملی می انجامد. ایران و کشورهای خلیج فارس، اشتهای کمتری به رقابت های جنگ افزاری و هزینه های بی محابا برای نیابتی ها و همدستان منطقه ای خواهند داشت. ایران و امارات، از پیش گفت وگوهایشان را آغاز کرده اند. به نظر می رسد که هم ایران و هم عربستان سعودی، رغبت دارند که جنگ یمن پایان یابد. تهران همچنین برخی از نیروهایش را از سوریه عقب کشیده و همینطور در عراق هم پا پس گذاشته و حتی از نخست وزیری حمایت کرده که دلخواه ایالات متحده است. شرایط برای یک دیپلماسی فراهم شده که تنش های منطقه را کاهش دهد و ثبات را به پیش برد. آمریکا باید قدر این لحظه را بداند یا اینکه این بار هم می خواهد یک فرصت نادر و حیاتی را هدر دهد.
انتهای پیام