قدّیس هنری
مرتضی مردیها، استاد دانشگاه در یادداشتی تلگرامی با عنوان «قدّیس هنری» نوشت:
عرض تسلیت و آرزوی تسلّایِ خاطر برای داغداران درگذشت یک قدیس هنری، یک خدایگان و هم البته عرض خجستهباد به یمن داشتن او؛ کسی که با کلام، با مرام، با بودن و رفتن خود عشق را معنا کرد.
عشق یعنی رابطۀ ایران با شجریان، رابطۀ شجریان با ایران. عشق یعنی به داشتن کسی افتخار کنی و با دیدن و شنیدنش پر از شور و شعف شوی و با رفتنش بغض کنی، و لایههای شخصیت او را که ورق میزنی هر بار چیز تازهای در آن بیابی و اگر ابتدا در او خوبی و زیبایی دیدی و به آن علاقمند شدی، بعدتر خوبی و زیبایی را با او بسنجی.
شاد باشیم از این بخت بلند، از داشتن چنین کسی که البته به یمن ابزارهای تمدنی، همیشه و همواره صدای او را خواهیم داشت. اگر امروز از نکیسا و باربد حرف میزنیم و نمیدانیم چه سازی و چه صدایی داشتند، هزار سال دیگر اگر از شجریان حرف بزنند، صدای او حاضر است، هرچند نه حیّوحاضر.
من گاهی از این گله داشتهام که ما آدمیان وقتی به چیزی مثلاً یک رابطه دوستی، یک دوران خوش، فکر میکنیم که به سر آمده و تمام شده است، چرا فقط به تلخیهای پایان آن فکر میکنیم. چرا به مدتهای مدیدی که از آن رابطه، از آن نعمت بهره بردهایم، فکر نکنیم و شاد و سپاسگزار و قدردان بخت خود نباشیم؟
به زوال این نعمت، زیاد فکر نکنیم، هرچند از جنبههایی لااقل زوالی در کار نیست، ولی حتی اگر باشد، فکر کنیم به چندین دهه داشتن او و برخورداری از او و تبدیلشدنش به نماد زیباییشناسی و خلاقیت هنری و هم رفتار انسانی و اخلاقی.
سعدی و حافظ که به تصور من نام و فامیل ما ایرانیان محسوب میشوند، دو گنج بودند که فقط گوشههایی از آنها از ورای ابهام زمانه بیرون مانده بود. شجریان، به خصوص در «بیداد» و «دستان» که در اوج آفرینش هنری او، در میانۀ دهۀ شصت به عرصه و عرضه آمد، این دو گنج را غبارروبی کرد و به نمایش گذاشت. خیلی از ما ایندو را با سحر صدای شجریان شناختیم یا لااقل بیشتر به آنها توجه کردیم. من گفتهام که وقتی به این فکر میکنم که اگر این دو، سرودههایشان را با صدای سیاوش میشنیدند تا چه مایه و پایه از شور و شگفتی سرشار میشدند. چیزی از جنسی غریب در این صدا هست شبیه همان غرابتی که حافظ را وامیداشت به گفتن اینکه “حسد چه میبری ای سستنظم بر حافظ/ قبول خاطر و لطف سخن خداداد است” یا سعدی را به اینکه “زمین به تیغ بلاغت گرفتهای سعدی/ سپاس دار که جز فیض آسمانی نیست”. و این بیش از آنکه اشاره بر ماهیت الوهی و موهبتی سرودهها باشد مشعر به ناتوانی از تحلیل دقیق زیباییشناختی آن است.
شجریان صاحب کاریزما بود. این اسم رمز اشاره به مجموعهای از صفات است که شخصیتی را چنین محبوب و نافذ میکند و کس نمیداند دقیقاً به یمن کدام صفت یا صفات این مِهر بیمهار نثار اوست.
بنا به تصویری که من دارم، غزل سعدی و حافظ مثل حوروشی است بینهایت دلربا که نشسته است به جلوهگری، و صدای استاد وقتی آنها را میخواند انگار که آن زیبارو را به رقص میآورد. میشود تشبیه کرد تحریرهای صدای استاد بر تن غزل را با لرزشهای فنّی و زیبا بر تن یک ماهوش هنگامۀ رقص.
و نکتهای در انتها. ارزش بالای موضعگیری اخلاقی در قبال سیاست، به خصوص از کسانی که سرشناسند و محبوب و معیار، و به ویژه برای ما ایرانیان در این زمانۀ عسرت، بهغایت قابل فهم و تأیید است. با وجود این بهتر است که همه چیز را در این خلاصه نکنیم. چنین وجود چندلایهای را، چنین ارزش و عظمتی را در یکی از وجوه آن خلاصه نکنیم. واقعیت را تماماً تفسیر سیاسی نکنیم. بزرگی فرموده بود که این همراه حق ایستادنِ استاد از هنر او والاتر بود. چنین نیست. بسیاری چنان کردند و چنین محبوبیتی نصیب نبردند. آن هنر بود و ملاحت شیرین و آن چندلایگی شخصیت که این ایستار را چنین ارج داد.
اگر بخواهیم به تعبیر رایج کاری برای شادی روح آن مرحوم انجام بدهیم، به گمان من مشارکت در پروژۀ اوست، یعنی تلاش برای درک و جذب عناصر لذت و حکمت و زندگی و اخلاق در میراث سعدی و حافظ و همالان آن دو با معجزۀ بیمثال آواز و تصنیف.
انتهای پیام