گفتوگو با محمدرضا جلاییپور دربارهی «جنبش دآد»
متن گفتوگوی مجلهی «آگاهی نو» با محمدرضا جلائیپور را در ادامه میخوانید:
*آیا اصلاحات در عصر زوال است؟
ترجیح میدهم از تعبیر «افول پایگاه اجتماعی اصلاحطلبان» و «بحران دستاورد اصلاحطلبان» استفاده کنم. پایگاه اجتماعی اصلاحطلبان بر اساس نظرسنجیهای معتبر به نسبت سال ۹۶ ریزش قابل توجه داشته و تقریبا نصف شده و دستاوردهای اصلاحطلبان از ۷۶ تا ۹۹ نیز بسیار محدودتر از انتظار رایدهندگان و حتی خود اصلاحطلبان بوده است. به نظرم دو عامل تعیینکنندهٔ بعد از ۹۶ در این ریزش پایگاه اجتماعی اولا آثار تحریمهای شدید بعد از برآمدن ترامپ و خروجش از برجام و ثانیا ضعف شدید عملکرد روحانی در دولت دوماش و کمدستاوردی فراکسیون امید در مجلس قبلی بوده است. اما پارهای از عوامل زمینهای و بلندمدتتر این ریزش و بحران دستاورد سابقهای دو دههای دارد. از جمله اینکه اصلاحطلبان توجه کافی نکردند که توانمندسازی و دموکراتیک، کارآ و شفاف کردن را باید اول از نهادهای خودشان آغاز کنند و برای ساختن پایگاه و قدرت اجتماعیِ قابل اتکا و کمنوسانتر به سمت کشف و نمایندگی مطالبات ملموس گروههای اجتماعی بزرگ میانی و فرودست بروند. به تعبیری که بارها در شش سال اخیر به کار بردهام «اصلاحات در اصلاحات» که مستلزم نوسازی، بازسازی و توانمندسازی تشکیلاتی و گفتمانی اصلاحطلبان و تقویت بنیهٔ نهادی و پایهٔ اجتماعی اصلاحطلبان است پیشنیاز و لازمهٔ «اصلاح در نظام» است و بدون آن اصلاحطلبان قدرت سیاسی و اجتماعی کافی برای عقب راندن حامیان اندکسالاری و اقتدارگرایی و محقق کردن اهدافشان برای بسط دموکراسی و عدالت و آزادی و توسعه را نخواهند یافت.
*اصلاحات جنبش است یا نهاد؟
به انتخاب میان این دوگانه باور ندارم چون لازم و ملزوم یکدیگرند. از قضا لازمهٔ حفظ و افزایش قدرت بسیج اجتماعی یک جریان سیاسی بازوهای نهادی کارآ است. حزب سیاستیِ وسیعپایهٔ قوی، رسانههای نوی پرمخاطب، اندیشکدههای قوی برای تدوین برنامههای سنجشپذیرِ بسیجگر اجتماعی و تامینکنندهٔ منافع گروههای اجتماعی بزرگ میانی و فرودست، بازوهای رصدکننده و تغذیهکنندهٔ عملکرد نمایندگان در نهادهای حکمرانی، انتخابات مقدماتی دموکراتیک و شفاف برای انتخاب نامزدهای لیستهای انتخاباتی، بازوهای حمایتگری (advocacy) توانا برای پل زدن میان سیاستگذار و تصمیمگیر و افکار عمومی برای کمک به تحقق هر هدف راهبردی سیاستی خاص، و یک نهاد چتری شفاف و دموکراتیک و کارآ برای اجماعسازی و هماهنگی میان احزاب و نیروهای اصلاحطلب، همه از جنس «نهاد»اند و تاسیس و تقویتشان لازمهٔ تقویت پایهٔ اجتماعی و افزایش دستاوردهای اصلاحطلبان است. هیچ جامعهای همیشه در شرایط خیزش جنبشی نیست و بعضی عوامل زمینهای و تمامکنندهای که به برآمدن جنبشها میانجامند قابل برنامهریزی ارادهگرایانه توسط یک نیروی سیاسی نیستند، اما تقویت نهادهایی که چند نمونهاش را ذکر کردم قابل برنامهریزی توسط نیروهای سیاسی است و انرژی جنبشهایی مثل جنبشهای انتخاباتی دوم خرداد و ۸۸ و جنبشهایی که شاید در آینده خیزش کنند را میتوان برای تقویت این نهادها و ساختن پایگاه اجتماعی باثباتتر و افزایش دستاوردها به کار گرفت. اصلاحطلبی در ایران چند خیزش جنبشی و انتخاباتی را در ۲۳ سال گذشته تجربه کرده است اما تا وقتی که اصلاحطلبان در ساختن و تقویت و کارآسازی نهادهای فوق گامهای بلندتری برندارند نمیتوانند به نحوی باثبات نمایندگی بیش از سی درصد شهروندان ایران را بگیرند و با نوسانهای شدید در پایگاه اجتماعی مواجه خواهند بود.
*این ما در میانهٔ دوقطبی اصلاحات حکومتمحور و اصلاحات جامعهمحور قرار گرفتهایم. شما موافق کدام نظر هستید و چرا؟ آیا فکر میکنید که میتوان با دیدگاه شما اصلاحات را از وضعیت فعلی خارج کرد و به آن قدرت دوبارهای بخشید؟ چگونه میتوان دوباره قدرت را به اصلاحات تزریق کرد؟ راههای آن چیست؟
به لزوم انتخاب یکی از میان این دو هم باور ندارم. برای افزایش دستاوردهای اصلاحطلبان هر دو بال نیاز است: هم قدرت اجتماعی و نهادهای جامعهمحورِ تواناتر و هم نمایندگان تواناتر در نهادهای حکمرانی. هم باید به جامعه (مطالبات شهروندان و گرفتن نمایندگی گروههای اجتماعی بزرگ) چشم داشت و هم به بهبود حکمرانی. جامعهٔ توانا و حکومت توانا لازم و ملزوم هماند. اصلاحات دوپا یک پا در جامعه و یک پا در نهادهای حکمرانی دارد و به تعبیر دیگر بهبود حکمرانی مستلزم ائتلاف میان اصلاحطلبیِ جامعهمحور و اصلاحطلبیِ حکومتمحور و تقویت هر دو است. بدون قدرت اجتماعی و نهادهای توانا اصلاحطلبان نمیتوانند مدیران و نمایندگان توانا در تحقق اهداف اصلاحی را به مجلس و دولت و شوراها و شهرداری بفرستند و نخواهند توانست برای پذیرش اقتضائات بهبود حکمرانی در جهت خیر همگانی به هیات حاکمه فشار کافی بیاورند. بدون داشتن مدیران و نمایندگان اصلاحطلب توانا در نهادهای حکمرانی هم قدرت اجتماعی اصلاحطلبان به اصلاحات حقوقی و حقیقی کافی در حکمرانی نمیانجامد. به تعبیر دیگر ما نیاز داریم بین اصلاحطلبان بانفوذ در جامعه و نهادهای جامعهمحورشان از یک سو و تکنوکراتها و نمایندگان و مدیران و سیاستگذارانِ اصلاحطلب و توانا در بدنهٔ حاکمیت ائتلاف ایجاد کنیم و بدون هر یک از این دو بال اصلاحات کمدستاورد میماند.
با اینحال در وضعیت کنونی که اصلاحطلبان با بحرانِ ریزشِ پایهٔ اجتماعیشان مواجهند، «بازسازی و نوسازی» اصلاحطلبان بر «نتیجهگیری در انتخابات» اولویت دارد و به تعبیر دیگر، در شرایط فعلی اولویت با تقویت بال جامعهمحور این جریان است. در انتخابات ۱۴۰۰ هم اگر اصلاحطلبان بدون بازسازی و نوسازی تشکیلاتی و گفتمانی شرکت کنند، صرف نظر از نتیجهٔ انتخابات، حضورشان «سرمایهسوز» میشود (مشابه آنچه در ۹۶-۹۹ اتفاق افتاد) و اگر اولویتشان استفاده از فضای انتخاباتی برای بازسازی و نوسازی و تقویت پایگاه اجتماعیشان با محوریت گفتمان و برنامههای کارساز در جهتِ «توسعهٔ عادلانه و دموکراتیک» و بهبود ملموسِ زندگیِ گروههای اجتماعی میانی و فرودست باشد، حتی اگر در نهایت نامزدشان رد صلاحیت شود یا تایید شود و شکست بخورد، حضورشان «سرمایهساز» میشود و یک بُرد راهبردی کردهاند. توجه بیشتر به ارائهٔ برنامههای سنجشپذیر برای رفع تحریمهای اقتصادی، کاهش انواع نابرابری، دفاع از آزادیهای اساسی سیاسی و اجتماعی، بسط عدالت آموزشی و عدالت در سلامت و عدالت جنسیتی، صیانت موثرتر از محیط زیست ایران و اصلاح ساختارهای فسادپرور و تبعیضافزا از لوازم این بازسازی گفتمانی است. در انتخابات پیش رو «پیروزیِ گفتمانی اصلاحطلبان» مهمتر از «پیروزی نامزد اصلاحطلبان» است.
در پاسخ به بخش دوم پرسشتان نظرم را در جستارِ «چرا و چگونه اصلاحطلبان عدالتخواهتر شوند؟» به تفصیل توضیح دادهام. در این جستار دلایلم را ذکر کردهام که چرا «دآد» (حروف اختصاریِ دموکراسی، آزادی و داد) لازم است دالهای مرکزی گفتمان و برنامههای اصلاحطلبان باشد، سه معنای سنجشپذیر از عدالت که بیش از هر جا در سوسیالدموکراسیِ اروپایی محقق شدهاند و ۹ دلیل اخلاقی و سیاسی در ضرورت عدالتخواهتر شدن این جبههٔ سیاسی (در کنار دموکراسیخواه و آزادیخواهتر شدنش) را آوردهام و به ۳۰ اقتضاء و هدف راهبردیِ تشکیلاتی و سیاستی برای «دآد»خواهتر شدن این جریان پرداختهام که اینجا تکرار نمیکنم. این ۳۰ تغییر تشکیلاتی و این تاکیدات سیاستی به نظرم به هر میزانی که عملا در جبههٔ اصلاحطلبان محقق شود، قدرت اجتماعی و دستاوردهای سیاسی این جریان را خواهد افزود. به تعبیر دیگر، هم در اهداف سیاستی و گفتمان و هم در شکل سازماندهی سیاسی اصلاحطلبان نیازمند اصلاحاتی هستیم که در این جستار ذکر شده است و لازمهٔ توانمندشدنشان برای گشایش در فضای سیاسی و بسطِ عملیِ توسعهٔ عادلانه، پایدار، متوازن، همهجانبه، مشارکتی و فراگیر و تحقق اهداف دموکراسیخواهانه، عدالتجویانه و آزادیخواهانهشان در ایران است.
*اصلاحات باید به بهبودخواهی برود یا به سوی تغییرطلبی؟ مرز بهبودخواهی و فرصتطلبی کجاست و چه باید کرد تا از بهبودخواهی در دام فرصتطلبی نیفتیم و مرز تغییرطلبی با رادیکالیسم کجاست؟ و چه باید کرد که تغییرطلبی به رادیکالیسم ختم نشود یا چنین تعبیری از آن نشود؟
اگر منظور از رادیکالیسم «ریشهاینگری» و مطالبهگری و تلاش برای «اصلاحات ساختاری» است، نباید از آن برای تخطئه یا به مثابه فحش استفاده کرد. واقعیت این است که بخشی از مسائل و بحرانهای کنونی ایرانی ناشی از مشکلات ساختاری (هم حقوقی و هم حقیقی) در حاکمیت است و بخشی دیگر برآمده از ضعفها و موانع غیرساختاری در حاکمیت (هم سیاستی و هم مدیریتی). برای همین هم به اصلاحات ساختاری نیاز داریم (به تعبیر شما تغییرطلبی، ولو رادیکال) و هم به اصلاحات غیرساختاری (یا به تعبیر شما بهبودخواهی) و مطلوب است میان حامیان اصلاحات ساختاری و غیرساختاری نوعی ائتلاف و تقسیم کار برقرار شود. آنچه باید نگران آن بود نه ریشهاینگری و طلب تغییرات ساختاری که «روش» آن است. رویکرد اصلاحطلبانه هم در تغییرات ساختاری و هم در تغییرات غیرساختاری، به «خشونتپرهیز» و «تدریجی» و «قانونی» بودن تغییرات ملتزم است و در تلاش برای بسط دموکراسی و آزادی و عدالت و رفاه و بهبود حکمرانی حساسیت دارد که نظم و امنیت را فدا نکند، به حفظ یکپارچگی سرزمینی و صلح توجه دارد، در دام خشونت و تغییرات دفعی پرهزینه نمیافتد و با حامیان تحریم و جنگ علیه ایران مرزبندی روشن دارد. به تعبیر دیگر نگرانی نه از هر نوع تغییرطلبی، که از تغییرطلبانی است که پروای خشونتپرهیزی و هزینههایی که روششان به کشور تحمیل میکند را ندارند.
همچنین باید تفکیک کرد میان «طرح مطالباتِ رادیکال/ریشهای/ساختاری» و «تحقق اهدافِ رادیکال/ریشهای/ساختاری». در سیاست آنچه اهمیت دارد «تحقق اهداف و سیاستها» است و نه صرف مطالبهاش. تحقق اهداف سیاسی هم نیاز به «قدرت» دارد. هر چه اهداف ساختاریتر باشد، نیاز به قدرت بیشتری هم دارد. برای همین اصلاحطلبانی که اهداف ساختاریتری دارند، باید برای افزایش توان نهادی و پایگاه اجتماعی اصلاحطلبان کوشاتر باشند. قدرت را فقط قدرت مهار میکند، نه موعظه. از طرفی دیگر چنانکه مطالعات متاخر گذار به نظامهای توسعهیافتهٔ دموکراتیک (از جمله آثار میگدال، نورث، اوغلو و مشتاقخان) نشان میدهد در کشورهایی همچون ایران که نظم اقتصادی مبتنی بر «دسترسی محدود» و نظم سیاسی مبتنی بر «اندکسالاری» است، برای افزایش سرعت توسعه یافتنِ کشور ضروری است که نیروهای امنیتی و نظامیِ حافظِ نظمِ «دسترسیِ محدود» متوجه شوند که «نفع»شان در «باز»تر کردن اقتصاد و پذیرش اقتضائات توسعه است، و برای دموکراتیکتر شدن ساختار سیاسی هم ضروری است که «قدرت» اجتماعی و سیاسیِ دموکراسیخواهان در حدی شود که بتواند حامیان اقتدارگرایی و اندکسالاری را به عقب براند. بنابراین، هم این «قدرت» اجتماعی و سیاسی را باید ساخت (که لازمهاش گرفتنِ نمایندگی گروههای اجتماعی بزرگ میانی و فرودست با شناسایی و پیگیری مطالباتشان است) و هم مدام با حافظان نظم سیاسی و اقتصادیِ پرآسیب کنونی «گفتگو» کرد و برای پذیرش اقتضائات توسعه و کارآ، دموکراتیک و عادلانهتر شدن حکمرانی به آنها فشار آورد و با آنها رایزنی کرد. از این منظر، اصلاحطلبان ساختاری و اصلاحطلبان غیرساختاری میتوانند مکمل یکدیگر عمل کنند. گروه اول پایگاه و قدرت اجتماعی میسازند و فشار میآورند و گروه دوم با هیات حاکمه گفتگو و مذاکره و تعامل میکنند. هر دو برای بسط توسعه و دموکراسی ضروری است. تا وقتی که اصلاحطلبان توان تحقق اهداف اصلاحی ساختاریشان را ندارند، از اصلاحات بهبودخواهانه و غیرساختاری هم نباید پرهیز کنند. اساسا پارهای از اصلاحات بهبودخواهانه لازمهٔ تواناسازی جامعه و حاکمیت برای اصلاحات ریشهایتر و پیشنیازِ ممکنشدنِ پارهای از اصلاحات ساختاری است. در این سوی طیف هم به نظرم تفاوت «اصلاحطلبِ بهبودخواه» با «فرصتطلب» در هدف و مسالهشان ست. مساله و هدف اصلی یک اصلاحطلب بسط «خیر همگانی» و دموکراسی و عدالت و رفاه و آزادی است، اما هدف و مسالهٔ یک فرصتطلب تامین «خیر خصوصیاش» و استفاده از منابع عمومی و روابط سیاسی برای تامین منافع شخصی و افزایش بهرهاش از ثروت و قدرت و منزلت است. هر چه نهادهای اصلاحطلبان و ساختارهای انتخاب نامزدها و برآمدن نیروهایشان دموکراتیکتر، شفافتر، فسادستیزتر و کارآتر شود، احتمال برآمدن اصلاحطلبانِ توانا و سالم و به حاشیه رفتن فرصتطلبانِ ناسالم و ضعیف بیشتر میشود.
*اصلاحات هسته سخت می خواهد یا ساختار دموکراتیک؟
این سوال هم به نظرم حاوی یک دوگانه است که نیازمند ترکیباش هستیم و نه انتخاب میانش. در نهادهای اصلاحطلب (هم احزاب بزرگتر و هم ساختار چتریای که برای هماهنگی و مدیریت اختلافاتشان ضروری است) نیازمند ساختارهای دموکراتیکتری هستیم که به برآمدن یک هستهٔ سخت تواناتر، دموکراسیخواهتر و عدالتجوتر بیانجامد. اغلب نهادهای اصلاحطلب شبیه خود نهادهای حکمرانی کنونیمان، «اندکسالارانه» اداره میشوند. در شورای عالی یا جایگزینش ضروری است که اولا حق رای هر حزب و تشکل متناسب با وزن اجتماعیاش شود و ثانیا اعضای حقیقی به نحوی دموکراتیک انتخاب شود. برای دموکراتیک و شفافسازی فرآیند انتخاب نامزدها هم اجرای نوعی «انتخابات مقدماتی» شفاف با مشارکت دموکراتیک بدنهٔ اعضای احزاب اصلاحطلب یا حامیان این جبههٔ سیاسی ضروری است. تصویب «سرا» (سامانهٔ رایسنجی اصلاحطلبان) در سال گذشته گام مثبتی در این مسیر بود که با توجه به شرایط انتخابات و لیست ندادن شورای عالی عملا اجرا نشد و امیدوارم صورتهای تکاملیافتهترش در سالهای پیش رو پیاده شود. خود ساختار احزاب بزرگ اصلاحطلب هم هنوز راه زیادی برای دموکراتیک شدن در همهٔ سطوح در پیش دارند. هر چه ساختارها در همهٔ این سطوح دموکراتیکتر شوند، اصلاحطلبانِ تواناتری به جمع نیروهای هدایتکنندهٔ این جریان میپیوندند و هستهٔ سخت رهبری این جریان قدرتمندتر میشود. البته برای تحقق همین هدفِ شفاف و دموکراتیک و کارآتر شدنِ احزاب و ساختارهای هماهنگکننده و انتخابِ نامزد اصلاحطلبان هم ضروری است که «هستهٔ سخت»ی از اصلاحطلبان پیشروی دموکراسیخواه و عدالتجو و سالم و راسخ و تعدادی از احزاب پیشروتر اصلاحطلبان هماهنگی و همافزایی و تلاش بیشتری کنند و موتورِ دموکراتیکسازی و تقویت نهادها و برنامههای اصلاحطلبان شوند. دموکراتیکتر شدن نهادهای اصلاحطلبان به جذب نیروهای تواناتر که امید برآمدن در این ساختارها داشته باشند هم کمک میکند و هر چه تعداد نیروهای باکیفیتی که صادقانه و مجدانه دموکراسیخواه و عدالتجو اند و در نمایندگی کردن شهروندان تواناترند در این جریان بیشتر شود، جا برای فرصتطلبان تنگتر میشود.
انتهای پیام