معجزه احترام
محسن جلالپور، فعال بخش خصوصی و تحلیلگر اقتصادی در یادداشتی تلگرامی با عنوان «معجزه احترام» نوشت:
دارایی اصلی شرکتها، ماشینآلات، ساختمان و اسباب و اثاث نیست. مهمترین دارایی بنگاهها، نیروی انسانی است و یک بنگاه در صورتی موفق عمل میکند که بهرهوری نیروی انسانیاش به سطح قابل قبولی رسیده باشد. تحقیقات نشان میدهد نیروی كار اگر با آرامش خاطر و با انگیزه قوی کار کند و نسبت به آینده، نااطمینانی نداشته باشد، بهرهوریاش افزایش مییابد.
بخشی از آرامش نیروی انسانی بنگاهها به مسائل مالی و رفاهی مرتبط است اما بخش مهم آن به نوع ارتباط مدیران بنگاه با کارکنان بستگی دارد. هرچه فاصله میان مدیران بنگاهها و نیروی کار کمتر باشد و کارکنان احساس کنند مدیرانشان افرادی فروتن و به دور از کبر و غرور هستند و از همه مهمتر،آنها را دوست دارند، بهرهوری افزایش پیدا میکند.
احتمالا به همین دلیل است که شرکتهای بزرگ به دنبال یافتن راههایی برای تقویت ارتباط میان مدیران و کارکنان و کاستن از غرور و تکبر مدیران برای ایجاد ارتباط بهتر با کارکنان هستند. چندی پیش اکونومیست در مقالهای خواندنی، به برنامهریزی شرکتهای بزرگ از جمله توئیتر، گوگل و فیسبوک برای انسانیتر کردن محیط فعالیتشان اشاره کرد. اکونومیست نوشت؛ این شرکتها دنبال پیدا کردن راههایی هستند که مهندسان باهوش اما کمحرف بتوانند با همکاران خود ارتباط بهتری داشته باشند.
مقاله اشاره کرده بود که حتی موتورولا، مکدونالد، نایکی و نیسان نیز به این باور رسیدهاند که فرستادن مدیران اجرایی به کلاسهای آموزشی برای آموختن مهارتهای ارتباطی و گشادهرویی و کنار گذاشتن کبر و غرور به آنها کمک میکند تا وظایف خود را بهتر انجام دهند. به گمانم اکونومیست باید مینوشت مدیران برای افزایش بهرهوری باید یاد بگیرند کارکنان خود را دوست داشته باشند.
فرقی نمیکند شما کارمند کدام شرکت یا کارگر کدام کارخانه یا مدیر کدام بنگاه باشید،همینکه کارکنان و مدیران یک شرکت، رابطه بهتری با هم داشته باشند، بهرهوری افزایش پیدا میکند و به اصطلاح،کارها بهتر انجام میشود.
برخی افراد ذاتا انسانهای مغروری هستند و نمیتوانند خوب ارتباط برقرار کنند. برخی فروتنی را نیاموختهاند و از بالا به پایین به آدمها مینگرند و برخی هم با نگاه طبقاتی، آدمهای اطرافشان را ارزیابی میکنند. پدرم روی این موضوع خیلی حساس بودند و همواره رابطه بسیار خوبی با افراد در موقعیتهای اجتماعی مختلف داشتند. برای ایشان تفاوتی نداشت که آدمها متعلق به کدام طبقه هستند و همه انسانهای اطرافشان را شایسته برخورد خوب میدانستند.
برای پدرم کارگر و حاجی بازاری تفاوتی نداشت و با همه احترام آمیز برخورد میکردند. در کاروانسرای حاج مهدی، هیچوقت سفره ایشان از کارگران و دهقانان و باربران جدا نبود و هرگز ندیدم روی زیراندازی متفاوت از آنها بنشینند.
به خاطر دارم یک روز سر سفره ناهار نشسته بودیم که زنگ در خانه به صدا در آمد. در را باز کردم یکی از دهقانانی بود که در مزرعه ما کار میکرد؛ با پدرم کار داشت. به پدر اطلاع دادم که فلانی آمده و با شما کار دارد. گفتند: چه خوب، راهنمایی کن بیایند سر سفره. به مهمان گفتم سفره پهن است و پدرم خواستند که بیایید داخل. ایشان هم دعوت را پذیرفت و مستقیم داخل شد. ظهر تابستان بود و پای مهمان که از چکمه لاستیکی بیرون آمد، بوی ناخوشایندی فضای اتاق را گرفت. من دماغم را گرفتم و سر سفره نشستم تا به غذا خوردن ادامه دهم. پدرم بعد از احوال پرسی گرمی که با مهمان داشتند، تعارف کردند که سر سفره بنشیند. ایشان تشکر کرد و دقیقا همان جایی نشست که من هم نشسته بودم. به خاطر بوی پای مهمان حالم خراب شد و با ایما و اشاره به پدرم اعتراض کردم. پدرم نگاه تندی کردند که یعنی ساکت باش و بیادبی نکن. بشقابم را برداشتم و در قسمت دیگری از سفره نشستم اما پدرم به شدت ناراحت شدند و گفتند: این چه کاری است؟ اگر سر این سفره نشستهای، به خاطر زحمتهای ایشان است. برای خودت راحت نشستهای و در رفاه هستی اما باید بدانی همه اینها به خاطر زحمت انسانهایی نظیر ایشان است. پدرم اگر سه بار در زندگی من را دعوا کرده باشند،یکی همین مورد بود که برایتان نوشتم.
هرچند امروز تحقيقات علمي چنين نتايجي را نشان ميدهد اما گذشتگان ما با فرهنگ خودآموز مذهبی و اخلاقی و با خصلتهای انساندوستانه چنين رفتاري در پیش میگرفتند. درسی که میتوان گرفت تنها این نیست که کارکنان و کارگران باید مدیران و رهبران خود را دوست داشته باشند تا کارها خوب پیش رود؛ مهمتر این است که مدیران،کارکنان خود را دوست داشته باشند.
انتهای پیام