ناهید و کیمیا تناقضهای درون ما هستند؛ ماندن یا مهاجرت
بامداد لاجوردی، عضو بخش تحلیلی انصاف نیوز، در یادداشتی به بهانهی رقابت ناهید کیانی و کیمیا علیزاده در قالب مسابقهی تکواندوی المپیک توکیو نوشت:
ناهید کیانی و کیمیا علیزاده قرار است با یکدیگر مبارزه کنند. البته کیمیا علیزاده نماینده تیم پناهندگان است و ناهید کیانی نماینده ایران. اینجا منظورمان از ایران، آن چیزی که در شناسنامه و پاسپورت نوشته میشود چون در واقعیت که فرقی میان کیمیا علیزاده و ناهید کیانی نیست؛ هر دو چهره و جثهای شرقی دارند. موهایی مشکی دارند؛ فارسی را خیلی شیرین و روان حرف میزنند، زادگاهشان در ایران را خوب میشناسند؛ با گشت ارشاد خاطره دارند و بارها به سانسورهای تلویزیون خندیدهاند و همه چیزهایی که یک جوان دهه هفتاد ایرانی با آن خاطره دارد را تجربه کردهاند، و به قول معروف: خون ایرانی در رگهایشان هست، حالا هرجا که ساکن باشند.
رقابت کیمیا و ناهید برای ایرانیها یک رقابت معمولی نیست؛ هیجان ندارد اما مهم است. گویا وقتی این دو روی تشک مبارزه با یکدیگر میجنگند، دو جز، دو موقعیت مبهم، دو آینده خیالی در ذهن بسیاری از شهروندان امروز ایران با یکدیگر گلاویز میشوند؛ یعنی در همان حال که هریک از ما خیره به صفحه تلویزیون توان رزمی این دو ایرانی را نگاه میکنیم، در حقیقت در خیالات خود سیر میکنیم و دو پاره از خودمان، دو بخش از ذهنمان در حال نبرد با یکدیگر هستند؛ مثل بسیاری از جوانان که هر روز با خود کلنجار میروند که بمانند یا بروند؛ باشند یا مهاجرت کنند! رقابت کیمیا و ناهید، تضادهای درونی ما را نسبت به ایران آشکار میکند.
تناقضهای ما را پیش چشممان میآورد. اما این وضعیت متناقض ما را خشمگین هم میکند. انگار از اینکه همه دنیا میتوانند ببینند که چطور پارادوکسهای ذهن ما روی تشک نمود عینی پیدا کردهاند، عصبانی هستیم. گویی چیزهایی که تا الان آنها را از دوستان و خانواده و خارجیها پنهان کرده بودیم، بیرون زده است. همه میتوانند ببینند که جامعه ایران گرفتار چه تناقضهای عجیبی در خصوص ارزشهای وطن پرستی شده است.
خیلیها هنوز به نتیجه نرسیدهاند که چه احساسی نسبت به پیروزی یا باخت هریک از آنها خواهند داشت. نمیتوانند تصمیم بگیرند باید از پیروزی کدامیک خوشحال باشند یا نه. چون پیروزی هریک، تنها بخشی از وجود ما راضی نگه میدارد اما غول خفته مقابل آن را بیدار میکند؛ آنها تناقضهای درونی را به جان هم اندازد. تعارضهای ذهن ما درباره ایران، وطن پرستی، آینده کشور و صدها قضاوت اخلاقی و ملی دیگر بیدار را میکند. به آنها جان و زور میدهد تا در ذهنمان کشتی بگیرند، کاراته، جودو، تکواندو و بوکس بازی کنند و روح و روانمان را خونین کنند. میتوان تصور کرد خیلیها تا روزها پس از این رقابت ذهنشان درگیر این مساله خواهد بود؛ حتی اعضا خانواده، گروههای دوستی را به جان هم خواهد انداخت که دیدید فلانی با رفتنش لگد به بختش زد یا برعکس، دیدید با ماندنش شانسش را از دست داد و استعدادش از بین رفت و….
این ماجرا من را یاد قصه اصغر فرهادی انداخت در فیلم «جدایی نادر از سیمین» اصغر فرهادی در حالیکه چند قصه را موازی با هم جلو میبردو در یکی از آنها این سوال را برای ببیننده طرح میکند: ترک خانهای که پدر خانواده فراموشی گرفته و آنها را نمیشناسد، تصمیمی اخلاقی است یا نه! سیمینِ قصه فرهادی معتقد است وقتی پدرخانواده آنها را یه یاد نمیآورد، دلیلی برای ماندن نیست اما نادرِ قصه فرهادی میگوید اگر پدر فراموشی گرفته و آنها را نمیشناسد، آنها که او را میشناسند و فراموشی نگرفتهاند! درست مثل احساس بسیاری از ما نسبت به وطن و سرگذشت میهنمان؛ بسیاری از ما با خود زمزمه میکنیم که اگر وطن ما را فراموش کرده ما که تاریخ و جغرافیا و فرهنگ آن را از یاد نبردهایم!
فردا، سرانجام این داستان اصغر فرهادی روی تشک تکواندوی المپیک مشخص میشود و برخلاف قصه فرهادی پایان بازی ندارد و خیلی تراژیک تمام خواهد شد و زور یکی بر دیگری خواهد چربید. بالاخره گروهی، یا آنها که مدافع ترک وطن هستند یا دیگرانی که مدافع ماندن و ساختن و مبارزه کردن هستند «نسبتا» پیروز خواهند شد اما هیچ کس، کاملا از این نتیجه راضی نخواهد بود. انگار پارهای از تنش در این رقابت ضرب دیده و کبود شده است.
انتهای پیام
احتمال زیاد انتشار نمیدهید ولی برای ادمین سایت که شاید برای نگارنده بازنشر کند مینویسم :
کیمیا علیزاده نه نماینده ایران هست و نه نماینده ایرانی، حتی نماد و نماینده موفقیت هم نیست کیما علیزاده با سهمیه زورکی سازمان ملل در رقابت ها حضور داره اون تو انتخابی از حریفش شکست خورد و از المپیک امسال حذف شد ولی با سیاسی کاری و سهمیه اختصاصی سازمان ملل در 4 سهمیه خالی مانده تیم پناهجویان جا داده شد.
این خانم که با بیت المال و پول من و امثال من تونست رکورد دار تاریخ زنان ایران شود و یک مدال در المپیک کسب کند (چیزی که قبل از جمهوری اسلامی یک خواب هم نبود و ایران اصلا در المپیک تیم رقابتی نداشت) حالا به تمام امکانات و تشویق ها و تقدیر های مالی و معنوی که در ایران از او شد پشت پا زد و رفت خارج نه آلمان او رو پذیرفت و نه ایران و در تیم پناهجویان هم حذف شد و با یک رانت ویژه وارد رقابت ها شده پس نه نماینده ایران و ایرانی هست و نه نماد موفقیت یک سرگردان بدون آینده هست که حالا دچار باخت فرهنگی و هویتی هم شده
کیمیا مهاجرت نکرده پناهجو شده. اینو دقت بفرمایید . یه شمش طلا و آپارتمان و ماشین و صد ملیون تومن پول سال نود و شش و ….. بهش دادن فقط به خاطر یه برنننززز . بعدشم رفت پناهجو شد. مصداق نمک خوردن و نمک دون شکستنه . نمک نشناسی و بی لیاقتی هم حدی داره
بجز ایران، در هیچ کشوری از دنیا از کسی که قانون شکنی میکنه قهرمان سازی نمیکنند.
در همون کشورهای غربی هم، بعد از گذشت ۷۰-۸۰ سال از جنگ جهانی، به زنهایی از کشورشون افتخار میکنند که بخاطر میهنشون جان دادند نه از کسانی که به کشورشون دهن کجی کرده باشند.
نویسندهی مطلب احساسات خودش رو داره به دیگران تعمیم میده.
من حاضرم نون خالی بخورم ولی پرچم خودم رو ببرم بالا …حالا جوایز کیمیا علیزاده که در زمان خودش ثروتی بود… ایرانی بودن لیاقت می خواد