مکثی در مفهوم پناهجویی | عباس نعیمیجورشری
عباس نعیمی جورشری، جامعهشناس و عضو بخش تحلیلی انصاف نیوز، در یادداشتی با عنوان «مکثی در مفهوم پناهجویی؛ چهار اشاره درباره کیمیا علیزاده » نوشت:
المپیک ۲۰۲۰-۲۰۲۱ در حالی برگزار میشود که امر اجتماعی به شکلی غلیظتر بر آن جاری است. از این زمره بوده حضور تیمی با عنوان «پناهجویان» که چهرههایی همچون کیمیا علیزاده در آن حاضرند. این «غلظت واقعیت اجتماعی» در مسابقه علیزاده با تیم ملی ایران برجسته شد. آنجا که او در مقابل دوست سابق و تیم پیشین خویش قرار گرفت. عرصه از مفهوم ورزشیاش فراتر رفت و سوژهای را پرداخت که نکات زیر در باب آن قابل تامل است:
۱- آدمی ریشههای اجتماعی دارد. خاندان، شهر، قومیت، دین، زبان، طبقه، قشریت. اینها همه ریشههای اجتماعی آدمی است. وطن ریشهای بنیادین در بین ریشههای اجتماعی است. ریشهای که ذهنیت و عینیت او را رقم میزند. وطن صرفا سرزمین نیست. آینهای است برای کیستی و چیستی. جهت دهنده بودن است و چگونگی حضور. این ریشه میتواند دچار نبود شود. این نبودن، ترجمان مسألهای است.
۲- آدمی که کوچ میکند از وطن خویش، روایتگر یک داستان است. آنها که از وطن میروند تا عنوان پناهنده را بر خویش ببینند، داستانی دارند اندوهبار. این تراژدی مخرج مشترک همه پناهجوییها در تاریخ بوده است. روایت آنها روایت صبرهای به سر آمده است و جانهای به لب رسیده. از شرایطی که در هر داستان، متفاوت است و ذهن راوی را نمایندگی میکند. راوی را باید فهمید. روایت را بدون فهم صاحبش نمیتوان به بحث نشست. او معنادهنده داستان است. سرکوب او نافی داستان نخواهد بود. نادیده گرفتن او به عدم داستان نمیانجامد. داستان پابرجاست تا آنگاه که شنیده شود و همدلی دریافت کند.
۳- کیمیا علیزاده یک فرد نیست. یک ورزشکار نیست. یک نشانه است از آنچه بر ذهنیت ایرانی میگذرد. این ایرانی البته تنوع دارد و نشانههای متغیری را نشان میدهد. با این حال یکی از این نشانهها «موقعیت» کیمیا است. او ترجمه یک موقعیت اجتماعی است. موقعیتی که از خاک خویش میکَنَد تا در هوایی دیگر نفس بکشد. این رفتن ناگزیر از رنج است و تلخی. در اینجا باید تلخ را چشید؛ درک نمود. پیش از هر سخنی باید به داستان کیمیا گوش داد. سپس آنها را به فهم درآورد. نماد معناشناسانهی کیمیا در لباس و کمربندی است که اگرچه به تیم پناهجویان تعلق دارد، حروف نامش را به رنگهای پرچمی نگاشته که از آن بُریده است؛ سبز، سفید، سرخ! بُریدنی در کار نیست. او پیوندش پابرجاست. حتی در آن موقعیت بیگانه و جبری. پیوند با مبدایی که از او دور افتاده. مبدایی که خودش موقعیت بیان نشدهای است. بیان او داشتههایش است بنابراین در اینجا تهیتر از این «داشتن»ها.
۴- ایران سرشار است از داستانهای تلخ و شیرین مردمانش. داستانهایی که گاه فراتر از فردیت هستند. نماد جمعیتی میشوند در مفهوم بالقوه تا بالفعل! هجرت، کوچ، رفتن، پناه، …همه و همه مستلزم فقدان است. هشداری است بر یک فقدان بزرگ که فرد را به انجام آن راضی میکند. رضایت به «انجام آینده»، دلیلی بر ناامیدی از بهبود «حال» است. زمان در یک تاویل منحصر به فرد به مکان فرا میرویَد. مولفه حال-آینده به مولفهای مکانمحور منجر میشود. هجرت و پناه. از چه چیز؟ به چه چیز؟ مسأله کانونی جاری است در این پرسش معرفت شناسانه!
انتهای پیام