نگاه علم به تجربه دینی متدینان و زندگی پس از زندگی
/ با نگاهی ویژه به تجربیات نزدیک به مرگ /
پارسا زمانی، انصاف نیوز: بعد از انقلاب و به تبع برقراری حکومتی دینی، همواره بحثهایی پیرامون تبلیغ دین از سوی حکومت و نحوهی دینداری جامعه جریان داشته است. حاکمیت همواره سعی داشته با استفاده از تریبون دادن به روحانیون، باورمندی افراد به مذهب را تقویت کند و ایدئولوژی خود را گسترش دهد. اما بعد از تجربههای پیاپی دامنهی کار تبلیغات دینی و تنوع آنها بیشتر شد و برنامهسازیهای مختلفی صورت پذیرفت. یکی از وجوهی که در این برنامهها مورد استقبال قرار گرفته، ترویج روایتهای گوناگون از تجربههای دینی و یا کشف و شهود افراد است. در آخرین نمونه از این دست برنامهها، «زندگی پس از زندگی» بود که به بررسی تجربیات دینی افرادی میپرداخت که برای مدتی معمولا کوتاه، مرگ را تجربه میکردند و دوباره به زندگی باز میگشتند.
بدلیل اینکه اینگونه مدعیات، از سوی دانشمندان مورد بررسی قرار گرفته و بحثهای زیادی را بدنبال داشتهاند، انصاف نیوز سعی کرده است در گزارشی به سویههای علمی این مسئله بپردازد و اصلا نگاه علم را در اینباره روشن کند. به همین منظور با دکتر «جواد درویش» دکترای فلسفه علم دانشگاه صنعتی شریف که پژوهشگر حوزه علم و دین است به گفتوگو پرداختیم تا نگاه علم را به این مسائل ببینیم. و البته نقش اینگونه تجربیات را در نگاه قرآنی واکاوی کنیم. متن این گفتوگو در ادامه میآید:
از درویش پرسیدیم در جامعه علمی و فلسفی چه دیدگاههایی در تبیین این پدیدهها وجود دارد و تا چه اندازه به این پدیدهها اصالت و اعتبار میدهند؟ او در پاسخ به این پرسش بحث خود را با یک مقدمه و معرفی رویکردهای علمی آغاز میکند: «برنامهی زندگی پس از زندگی به واقعیتها، فکتها و گزارشهایی میپردازد که براساس آنها ادعا میشود، جهان ابعاد فرامادی دارد، خدا و آخرتی وجود دارد، معادی هست و بطورکلی آن چیزی که ادیان درمورد واقعیت زندگی پس از مرگ میگویند، درست است.
در اینجا دو بحث شکل گرفته؛ بحث اول که البته به نظر من یک بحث فرعی است، اشاره دارد که این مسائل از مرجعیتی غیر از مرجعیت رسمی دین در جامعه در حال ارائه است.
مرجعیت رسمی دین در جامعهی ما حوزههای علمیه، مفسرین قرآن و مدرسان دیناند درحالیکه این گزارشات از زبان مردمی که خیلی سواد و اطلاعات دینی نداشتند، ارائه میشود که این باعث تضعیف مرجعیت دینی میشود. اما از طرف دیگر گفته میشود که همیشه همینطور بوده و دین اسلام هرگز تک مرجعی نبوده است. همانطور که فقها دربارهی دین بحث کردهاند، فلاسفه و عرفا هم این کار را کردهاند و حتی افراد عامی هم در این رابطه بحث کردهاند.
پیش فرض هر دو تلقی این است که محتوای ارائه شده از سوی تجربه کنندگان، محتوای صادق و معتبری است و در وثاقت این فکتها شکی وجود ندارد. فقط میتوان بحثهای اجتماعی و تاریخی کرد که کدام مرجع حق اظهار نظر دربارهی خدا و آخرت را دارد. اما بحث مهمی دربارهی این پیش فرض وجود دارد که آیا این پیش فرض اساسا درست است و ما میتوانیم به این پیش فرضها اعتماد کنیم؟ یعنی اتفاقاتی که برای این افراد هنگام مرگ افتاده و تصاویری که دیدهاند و برای آنها حاکی از وجود جهان آخرت و زندگی پس از مرگ است، آیا میتواند برای همگان یقینآور باشد؟
دربارهی صحت این گزارشها (لااقل در فضای عمومی و غیرآکادمیک ما) کمتر صحبت شده است. بخش مهمی از افرادی که در این زمینه حرف میزنند دانشمندان علوم اعصاب و علوم شناختیاند. از جهتی نیز خود دین و خوانش قرآنی از اسلام، میتواند درمورد تفسیر الهیاتی از گزارشهای نزدیک به مرگ اظهارنظر کند.
ادعای من این است که دو رقیب برای تفسیر الهیاتی گزارشهای نزدیک به مرگ وجود دارد. یعنی دو منظر وجود دارد که قبول ندارند تصاویری که تجربهکنندگان نزدیک مرگ میبینند، دلالتهایی قابل اتکا از خدا، آخرت و ابعاد فرامادی را فراهم میکنند. این دو منظر یکی علم و دیگری دین است. دربارهی ادعاهای علم، بیشتر بحث شده است؛ لااقل در فضای خارج از کشور، از وقتی مباحث NDE مطرح شده همواره این چالش بوده که اینگونه تجربیات را میتوان به نحوی علمی توضیح داد و وقتی تبیین علمی کافی برای پدیدهای وجود دارد، نیازی نیست که پای تبیینهای الهیاتی و متافیزیکی را پیش کشید. تبیینهای علمی البته شاید کافی نباشند، اما تبیینهای معقول و قابل دفاعی هستند. به همین دلیل خوب است با برخی از این تبیینها آشنا بشویم».
معرفی عصب شناسی و روشهای مطالعهی مغز
آقای درویش در ابتدای بحث خود به تبیینهایی که علم عصبشناسی از پدیدههای نزدیک به مرگ داشته، میپردازد. برای این کار، ابتدا توضیحاتی راجع به خود علم عصبشناسی ارائه میدهد:
«علم عصبشناسی را به علم بررسی سیستم اعصاب و غدد درونریز تعریف میکنند. سیستم اعصاب یعنی نورونها و سیناپسهایی که آنها را به هم مرتبط میکنند. غدد درونریز هم همان غددی هستند که بر عواطف و احساسات و … تاثیر میگذارند.
عصبشناسی زمانی روی کار آمد که خواستند انسان را به صورت علمی و در آزمایشگاه بررسی کنند. قبل از دورهی جدید، همیشه شناخت انسان، یک موضوع فلسفی بود. فلاسفه، نفس انسان، عواطف، قوای عقلیه، نامیه و شهویه را بررسی میکردند. اما در دورهی جدید یعنی اواخر قرن هفدهم و اوایل قرن هجدهم است که آرام آرام روانشناسی به عنوان یک علم از فلسفه جدا شد و ابتدا سعی کرد در نظریات رفتارگرایی و اخیرا در مباحث مربوط به نوروساینس، عواطف و احساسات انسان را بصورت علمی توضیح دهد».
درویش از چند ابزار علمی و کارکرد آنها حرف میزند و به نوعی از نقش ابزارهای علمی در توضیح این پدیدهها میگوید که یکی از این ابزارها «تصویربرداری مغزی» است که عملکرد مغز را واضحتر کرده است: «بررسیها بر اساس سه یا چهار ابزار و روش علمی بوده است. اولی تصویربرداریهای مغزی است؛ یعنی روشهای مختلفی که در تصویربرداری ابداع شده تا مغز را بررسی کنند. قبل از این مغز همیشه بررسی میشده اما بعد از مرگ انسان.
وقتی انسان میمرده مغزش را میشکافتند و تشریح میکردند و میدیدند که از چه چیزهایی تشکیل شده است. اما در دورهی جدید توانستهاند تصویربرداریهای فانکشنال (FMRI) که کارکرد مغز را در حین فعالیتش بررسی میکند، انجام دهند. یعنی دقیقا میتواند بگوید اگر فردی الان دارد صحبت میکند و یا اگر فردی فکر میکند، همین الان کدام نواحی مغز او بیشتر فعال است».
دومین روشی که به عنوان نوعی روش و ابزار علمی مورد توجه قرار گرفته است «آسیبهای مغزی» بوده که تاریخچهی جالبی هم دارد: «برای افرادی که سالم بودهاند، اتفاقاتی افتاده که بخشهایی از مغز آنها آسیب جدی دیده است. و بعد از آسیب بررسی کردهاند که چه اختلالاتی به وجود آمده است. بعضی از این اختلالات، حرکتی بوده، بعضی اختلالات زبانی و برخی صرفا اختلالات روحی و روانی بوده است. این موضوع مطرح شد که کدام نواحی مغز مسئول بخشهای مربوط به عصبانیت، تحمل، تصمیم، آگاهی و احساسات است. درواقع توانستند نواحی در مغز را پیدا کنند که مسئول عملکردهای شناختی بوده است».
سومین روش مطالعه، بررسی تکامل مغز انسان و مقایسه با سایر جانوران بوده که در توضیح پدیدهها به کار گرفته میشود: «دانشمندان با بررسی حیوانات و مقایسهی نحوهی تکامل مغز آنها با انسان، توانستهاند نشان دهند در سیر تکاملی مغز انسان کدام بخشها بیشتر بزرگ شده یا تکامل پیدا کردهاند. نکتهی جالب در تکامل مغز انسان نسبت به سایر حیوانات آن است که نسبت جرم مغز به حجم بدن در انسان نسبت به همهی جانوران بیشتر است. یعنی اگر جرم مغز را به حجم بدن تقسیم کنیم، عددی که در مورد انسان به دست میآید از سایر موجودات بیشتر است.
این موضوع نشان میدهد که مغز انسان تکامل زیادی پیدا کرده و کارکردهای گفتاری و اجتماعی انسان به خاطر تکامل بیشتر مغز او نسبت به سایر جانداران است. لذا کارکردهایی در امور شناختی و رفتاری ما وجود دارد که در خیلی از حیوانات نیست. این کارکردها را به نواحی قشر مخ و بطور خاصتر، به لوب پیشانی (frontal lobe) که حجم آن در مقایسه با سایر حیوانات بیشتر است، نسبت میدهند. کارکردهای گفتاری، اجتماعی، تصمیم، مدیریت و اجرا که از حیوانات برنمیآید مربوط به این بخشها از مغز انسان است».
در نهایت باید به روش همتغییریها و هم بستگیها (correlations) که در علوم اعصاب به وفور استفاده میشود، اشاره کرد. به این معنی که: «با ارسال و بازخورد سیگنالها، میتوان فهمید کدام بخشهای مغز مسئول کدام بخشهای بدن است. برای مثال در قشر مغز، هر ناحیه مسئول پردازش اطلاعات یک ناحیه خاص از بدن است. تحریک آن ناحیه مغزی باعث احساس درد یا سوزش در آن بخش مرتبط در بدن میشود. یعنی ناحیهای که در مغز مسئول دست است اگر تحریک شود، دست آن را احساس میکند».
توضیح عصبشناسانهی پدیدههای نزدیک به مرگ
براساس روشهایی که توضیح داده شد، در علوم اعصاب تلاش میکنند تا اتفاقهای مربوط به تجربههای نزدیک به مرگ را به روش علمی (scientific method) توضیح دهند.
جواد درویش از تبیینهای ارائه شده به وسیلهی دانشمندان (به ویژه آنها که خداناباور هستند) به چند نمونه اشاره میکند. از جمله میگوید: «دستهای از دانشمندان علوم اعصاب خداناباورند و سعی میکنند تمام تجربیات دینی را با دیدی تقلیلگرایانه و کاملا بوسیله مغز توضیح دهند. یکی از این دانشمندان پرسینگر است. او دستگاهی اختراع کرده به نام کلاهخود خدا (God helmet). کار این دستگاه این است که نواحی قشر مخ را به گونهای تحریک کند که فردی که کلاه روی سر او است احساس میکند تجربهی دینی برای او رخ داده است.
برخی از دانشمندان نیز همین کار را با داروهایی که روی عملکرد سیستم اعصاب تاثیر دارد، انجام میدهند. درویش میگوید: «در این روش داروهای طبیعی مانند حشیش و داروهای شیمیایی مانند داروهای ضدافسردگی استفاده میشوند. اما عملکرد این مواد بر مغز مختلف است. بعضی از این تاثیرها بسیار شبیه به تاثیرات معنوی است. برخی توانستهاند به نحو دقیق نشان دهند که مثلا مصرف میزان مشخصی دارو میتواند حالتهایی شبیه به دیدن خدا و یگانگی با هستی ایجاد کند. این یکی دیگر از مواردی است که مانند کلاهخود خدا عمل میکند».
این تجربیات دینی ممکن است تفاوتهایی با تجربیات نزدیک به مرگ داشته باشند اما ویژگیهای مشترکی هم دارند. برخی گزارشهایی که تجربهگران نزدیک به مرگ ارائه دادهاند، این موارد است: احساس اینکه در تونلی از نور وارد شدهاند، احساس یک حالت پر از عشق و شیفتگی، احساس مواجهه با فرشتگان و خدا و احساس جدا شدن از بدن که خیلی هم بین تجربهگران نزدیک به مرگ رایج است. برای مثال، همین تجربهی آخر یعنی احساس جداشدن از بدن، با کلاهخود خدا میتواند اتفاق بیافتد؛ مکانیسم آن به این شکل است که تحریکها و سیگنالهای حسی را طوری تنظیم میکنند که روی قشر مخ پردازش شود ولی ورودی آن از بدن نباشد.
ما قبلا گفتیم روی قشر مخ نقاطی مسئول پردازش احساسات نواحی از بدن هستند. اگر طوری این نقاط روی مخ تحریک شوند که احساس شود ورودی حسی از بدن نیامده و ارتباط مغز با سیستم اعصاب روی بدن قطع شده است، آن وقت این احساس جدایی از بدن اتفاق میافتد. دانشمندان میگویند این همان چیزی است که هنگام مرگ و برای این افراد اتفاق میافتد».
بدیلهای مصنوعی و آزمایشگاهی تجربیات دینی
درویش بدیلهای دیگری از تولید مصنوعی و آزمایشگاهی تجربیات دینی را ذکر میکند: «یکی از هورمونهایی که هنگام آسیبهای جدی و نزدیک به مرگ در مغز ترشح میشود، هورمونی است به نام اندورفین که در واقع مسکن طبیعی بدن است. این هورمون باعث میشود نوعی حالت آرامش و خلسه در فرد ایجاد شود. اثر مورفین و سایر مسکنها و مخدرها روی بدن نیز همین است. این هورمون حالت آرامش بسیار عمیقی برای فرد به دنبال دارد که گفته میشود حالت آرامش نزدیک مرگ برای ترشح این هورمون بوده است.
یا مثال دیگر این است که وقتی دی اکسید کربن در خون افزایش یابد در بینایی اثر میگذارد و فرد احساس میکند به تونل نوری وارد میشود یا کاهش سطح اکسیژن خون یا گلوکوز خون احساس دیدن موجودات عجیب و غریب را به فرد میدهد».
گزارش شایع دیگری که از پدیدههای نزدیک به مرگ ذکر شده، دیدن تصاویر خدا، فرشتگان یا پیامبران است، برخی از فرضیههای علمی میگویند که دیدن این تصاویر حاصل بازسازی اشتباه تصاویر قبلی است و نباید آنها را اصیل پنداشت. درویش بیان میکند: «سیستم پردازش ذهن و مغز انسان اینطور نیست که تصویری مانند دوربین ثبت کند وگرنه ما نباید هیچگونه خطای دید میداشتیم. خطاهای بینایی و اشتباهاتی که مرتبا برای ما اتفاق میافتد برای این است که ذهن انسان تصاویر قبلی را در حافظهی خودش نگه میدارد و تصاویر جدید را از اندک تشابه بین این تصاویر جدید و تصاویری که در حافظهاش مانده، بازسازی میکند. آنچه ما میبینیم این تصویر بازسازی شده توسط ذهن خودمان است.
اینکه ما بعضی اوقات به اشتباه میافتیم برای این است که تصویر جدیدی که میبینیم، حاصل بازسازیهای اشتباه است و ما فکر میکنیم این همان چیزی است که قبلا دیدهایم. مثلا من چهرهی آدمی را میبینم و چهرهی آدمی دیگر را از قدیم به یاد داشتهام، در اینصورت تشابهاتی را با هم پیدا میکنم و خیلی زود مطابقت میدهم که ممکن است این مطابقت اشتباه باشد».
اختلال مغزی، دلیل دیدن تصاویر مغشوش در نزدیکی به مرگ
وی در ادامه از سخنرانی TED «دنیل دنت» و توضیح او از چیزی که «کوری در برابر تغییر» change blindness مینامد حرف میزند: «کوری در برابر تغییر یعنی اینکه متوجه تغییرات اندک نمیشویم. دنت عکس یک ساختمان را نشان میدهد و در عکس بعدی یک پنجره از آن را برمیدارد اما افراد متوجه آن نمیشوند. چرا که عکس قبلی در ذهن آنها حک شده و تغییرات عکس جدید را نمیبینند. در صورتی که اگر عکس اول را ندیده بودند ولی عکس ساختمانی که یک پنجره ندارد را میدیدند، خیلی زود، نبود پنجره را تشخیص میدادند».
او میافزاید: «بسیاری از این تصاویری که ما فکر میکنیم تصویر خدا، فرشتگان، حضرت مسیح یا پیامبر است، به خاطر ذهنیت و تصاویر قبلی است که داریم. در حالت نزدیک به مرگ تصاویر مغشوشی به دلیل اختلال عملکرد مغزی برای ما ایجاد میشود و ما به اشتباه آنها را با فرشتهها یا چیزهای قبلی که در ذهن ما بوده تطبیق میدهیم. به همین دلیل است که ما فکر میکنیم این شبحها و تصاویر، خدا و پیامبر و فرشتگاناند».
- اما در اینجا یک مسئله مهم وجود دارد که با تبیینهای فوق نمیتوان از پس آن برآمد. یکی از گزارشهایی که از سوی افرادی که تجربه نزدیک به مرگ داشتهاند این است که آنها افراد و تصاویری دیدهاند که این تصاویر حاصل بازسازی ذهن آنها نبوده بلکه در دنیای واقعی وجود داشته است. درواقع، افراد حاضر در بالای سر بیمار تایید میکنند که آنچه او گزارش میکند، وجود داشته. مثلا صدای یا تصویر فردی در کنار تخت بیمار و…
یعنی اتفاق و حادثهای در هنگام بیهوشی فرد رخ داده و پس از آن، گزارشی داده و وقتی آن گزارش را بررسی کردند دیده اند که آن گزارش کاملا صادق بوده است. اما این مورد را چطور به روش علمی میتوان توضیح داد؟
در پاسخ به این سوال آقای درویش میگوید: «بین دانشمندان عصبشناسی و علوم شناختی و فلاسفهی ذهن بحثی وجود دارد که آگاهی انسان دو نوع است؛ یکی “آگاهی در دسترس” «access consciousness» و دیگری “آگاهی پدیداری” «phenomenal consciousness» است که ادعا میشود این دو نوع آگاهی با هم متفاوتاند. اما معنای هر کدام چیست؟ با مثالی این مطلب را روشن میکنیم.
فرض کنید شما هر روز مسیری را با اتومبیل خود از خانه تا دانشگاه میروید. شاید اکثر اوقات شما کاملا غرق در فکر درمورد کارهای روزانه خود باشید یا کاملا متمرکز بر پادکستی که گوش میکنید باشید، ولی در عین حال مسیر را درست میروید. یعنی بدون اینکه متوجه خیابانها و چراغ راهنماها باشید، به درستی مسیر را طی میکنید و به مقصد میرسید. این عملکرد درست شما در انتخاب مسیر که شما متوجه آن نبودهاید، آگاهی در دسترس است. پس آگاهی در دسترس، آگاهی عملکردی است. حالا در همین حین شما تصور کنید وقتی رانندگی میکنید یک نفر میپرد جلوی ماشین شما. شما از فکر برنامهریزی و پادکست و.. بیرون میآیید و محکم ترمز میکنید. در اینجا آگاهی پدیداری نسبت به رانندگی ایجاد میشود. پس آگاهی پدیداری، آگاهی و توجه نسبت به خودمان و کاری است که انجام میدهیم.
اکثر کارهای روتین روزانه ما بصورت آگاهی در دسترس انجام میشود، آن زمانی که به اصطلاح ما به خودمان میآییم و حواسمان به کاری که میکنیم جمع میشود، آگاهی پدیداری ایجاد میشود. این تفکیک کمک میکند آن پدیدهای که شما سوال کردید را توضیح دهیم. کسی که بیهوش روی تخت افتاده، آگاهی پدیداری ندارد، ولی قطع آگاهی پدیداری به معنای قطع آگاهی در دسترس نیست. در واقع ذهن آن شخص هنوز مشغول پردازش صداها و تصاویر اطراف است، بدون اینکه خودش متوجه باشد.
سوال: چگونه کسی که چشمش بسته است، پردازش تصویر دارد؟
در سالهای اخیر دانشمندان پی بردهاند که برخی از افرادی که کور مادرزادند، درک مناسبی از تصاویر اطراف خود دارند. در واقع آنها بدون اینکه ببینند (به معنایی که ما میبینیم) نسبت به آنچه اطرافشان رخ میدهد، آگاهی در دسترس دارند. یعنی با اشیا اطراف خود میتوانند وارد رابطه عملکردی صحیح شوند. به این پدیده کوربینی یا Blind sight گفته میشود. کوربینی نشان میدهد، پردازش صدا و تصویر در ذهن، لزوما وابسته به احساس دیدن و شنیدن توسط ما نیست.
لذا در موضوع افرادی که در کما هستند نیز ممکن است آنها پردازش صدا و تصویر از اطراف خود داشته باشند ولی چون بیهوشاند، آگاهی پدیداری نسبت به آن صدا و تصویر نداشته باشند. وقتی که به هوش میآیند، این آگاهی، پدیداری میشود و در نتیجه صداها و تصاویر را به یاد میآورند.
در اینجا فقط یک نوع گزارش ممکن است ارائه شود که به روش علمی قابل توضیح نیست. آن هم اینکه فرد بیمار بعد از به هوش آمدن گزارش از صداها و تصاویری دهد که صاحب آن صدا و تصویر در نزدیکی جسم بیمار نبوده است. یعنی مثلا بیمار در تهران است و صدای مادرش در مشهد را میشنیده که در آن لحظه دقیقا داشته همان چیزی را میگفته که فرد بیهوش بعدا گزارش داده. اگر نمونه درستی از این گزارش وجود داشته باشد و وثاقت آن هم تایید شود، پدیدهای است که علم نمیتواند توضیح دهد.
بررسی های عصب شناسی تجربه دینی در حالت سلامت مغزی
این پژوهشگر حوزه علم و دین از مطالعات علمی دیگری حرف میزند که در آن افراد از اختلالی برخوردار نبوده و در سلامت کامل بودهاند. درویش میگوید: «گروهی از پژوهشگران در حوزه نسبتا جدیدی که آن را «نوروالهیات» نامیدهاند، سیگنالهای مغز انسان را هنگام دعا و عبادت بررسی کردهاند. فردی به نام «اندرو نیوبرگ» در 20-30 سال اخیر عملکرد مغزی راهبان بودایی، عارفان و کشیشان مسیحی را با استفاده از ابزارهایی مانند «FMRI» بررسی کرده و توانسته نشان دهد که هنگام عبادت قسمتهایی از مغز این افراد فعالتر است.
افراد بررسی شده، اشخاص عادیاند که عملکرد مغزشان مختل نشده و آسیبی به مغز آنها وارد نشده است. اما رویکرد عصب شناسانه که به طور تقلیلگرایانه مغز را عامل این ادراکات میداند، میگوید که این هم یک شکل اختلال است. یعنی همانطور که کلاهخود خدا با تحریک قشر مخ میتواند تصاویر خدا را ایجاد کند، اتفاق مشابهی هم برای این افراد رخ داده است؛ عملکرد مغز این افراد مشکل دارد و باعث شده که هنگام مراقبه، تجربهی دینی احساس کنند. اما این حرف پذیرفته نیست».
او از «جان هیک»، فیلسوف دین، استدلالی عنوان میکند که رویکردهای عصبشناسانه و تقلیلگرایانه به مغز را مورد انتقاد قرار میدهد: «هیک کتابی به نام مرزهای جدید بین علم و دین دارد که در آن مسائل حوزه عصبشناسی را مطرح کرده است. در این کتاب میگوید افرادی که تجربهی دینی دارند، یعنی راهبان، عارفان و کشیشان، دچارتروما و آسیب مغزی نشدهاند که نتیجه بگیریم عملکرد مغز آنها مختل شده است بلکه در سلامت کامل بودهاند و به صورت آگاه، شنوا و بینا به تجربیاتی رسیدهاند که باعث میشود نتوان آنها را با کسی که مشکل مغزی دارد در یک دسته قرار داد. پس گزارش این دسته از افراد قابل استناد است و میتوان آنها را معتبر دانست».
او ادامه میدهد: «به رغم اینکه در حالت سلامت مغز، بین این دو پروه عصب شناس، اختلاف نظر است؛ در حالت اختلال عملکرد مغز و نزدیک به مرگ، آنها متفقالقول هستند. یعنی هم گروه خداناباور که همه تجربیات دینی را به مغز تقلیل میدهند و هم گروه دیگر مانند نیوبرگ که اعتقاد ندارند همه چیز در مغز است، اتفاق نظر دارند که وقتی مغز آسیب میبیند، تصاویر مغشوش و مبهمی برای آن به وجود میآید که این تصاویر مغشوش را به خدا و انبیا و فرشتگان و … تعبیر میکند».
آیا وجود تبیین علمی به معنای نفی تاثیر الهی است؟
دکتر جواد درویش دربارهی تفاسیر این نتایج آزمایشگاهی توضیح میدهد: «در اینجا لازم است یک درنگ نقادانه روی تفسیر این نتایج آزمایشگاهی داشته باشیم و از یک منظر فلسفه علمی بررسی کنیم که آیا وجود تبیین علمی برای یک پدیده، به معنای علت کافی آن پدیده است؟
تبیینهای علمی که از تجربههای نزدیک به مرگ وجود دارد، تبیینهایی معقولاند ولی مسئله این است که آیا اگر برای یک پدیده، حتی تبیین علمی معقول هم باشد، کفایت میکند برای اینکه بگوییم هیچ تبیین یا علت دیگری برای این موضوع وجود ندارد؟
برای مثال فرض کنید فردی هست که احساس عشق زیادی نسبت به فرد دیگر دارد. حالا فرض کنید فرد عاشق را به آزمایشگاه ببرند و با ارسال سیگنال به مغز او یا تزریق دارو، همان احساس عشق را در او ایجاد کنند. مساله این است که به مجرد ایجاد احساس عشق مصنوعی و آزمایشگاهی، ما میتوانیم بگوییم عشق واقعی و بیرون آزمایشگاهی، نوعی توهم است؟ آیا مجازیم که ادعا کنیم اساسا معشوقی وجود ندارد و هرچه هست، ساخته ذهن عاشق است؟
همانطور که برای فرد عاشق، هم در آزمایشگاه و هم در مقابل معشوقه احساس عشق و شیفتگی به وجود میآید، میتواند در مورد تجربههای دینی هم اینگونه باشد. یعنی همانطور که در آزمایشگاه میتوان حالت تجربه دینی و احساس یگانگی با هستی را ایجاد کرد، میتوان در مواجههی واقعی یک عارف با خدا نیز آن را قبول کرد. حتی اگر فردی در حالت نزدیک به مرگ باشد و سیستم مغزی او مختل شده باشد، نمیتوان کاملا این موضوع را رد کرد که ممکن است عاملی از بیرون بر تجربهی معنوی تاثیرگذار باشد. تبیین علمی نمیتواند هرگونه مداخلهی خارجی را رد کند».
او اضافه میکند:«به طور کلی ما در علم به دنبال بهترین تبیینها هستیم. حداقل در فلسفه علم معاصر دیگر بحثی از اثبات قطعی وجود ندارد، قیاسهای منطقی و برهانهای یقین آور که فلاسفه سنتی ارائه میدادند، در نظریات علمی وجود ندارد. نظریات علمی مدام رد شده و کامل میشوند. فلاسفهی معاصر به دنبال بهترین تبیین اند. به این روش IBE گفته میشود.
معمولا بهترین تبیین، تبیین سادهتر است. اگر کسی از کنار یک ساختمان نیمه کاره رد شده و سنگی به سر او اصابت کند، بهترین تبیین این است که این سنگ از ساختمان افتاده است. ممکن است کسی بگوید تبیین دیگری وجود دارد و این سنگ به علت گناهان شخص از آسمان آمده و به سر او خورده است. هیچکس نمیتوان بگوید تبیین دوم صد درصد امکان وقوع ندارد. اما بحث این است که بهترین و سادهترین تبیین کدام است؟ تبیین اول سادهترین و بهترین تبیین است. اما نمیتوان راه تبیینهای الاهیاتی را به طور کلی بست. بلکه تنها میتوانیم بگوییم تبیین الاهیاتی، با وجود رقیب قوی علمی، تضعیف شده اند. یعنی اگر قبلا مواردی مانند رویا، خواب، تجربه نزدیک به مرگ و… را به راحتی با تبیین الاهیاتی تبیین میکردند الان نمیتوانند».
نگاه قرآنی به تجربه دینی و شناخت خدا
در ادامه جواد درویش در قرائت متفاوتی که ارائه میدهد تبیین قرآنی از این پدیدهها را رقیب تبیینهای الاهیاتی متعارف و تاحدی همراستا با تبیینهای علمی میداند. او میگوید: «به نظر من یک قرائت از اسلام با رویکرد قرآنی وجود دارد که میتوان آن را یک رقیب برای تبیین الاهیاتی از تجربیات نزدیک به مرگ دانست. نگاهی که قرآن به انسان، تجربه دینی، معرفت دینی و ایمان دینی دارد به شکلی است که گزارشهای متعارف تجربیات نزدیک به مرگ را تضعیف میکند. به نظر من بر اساس دو رقیبی که برای تبیین الاهیاتی وجود دارد، احتمال اینکه تفسیر الاهیاتی از تجربیات نزدیک به مرگ تفسیر صادقی باشد، کم است؛ چراکه هم تبیین علمی و هم قرآن چیزهای دیگری میگویند».
معجزهی قرآن هیچ قانون طبیعی را نشکسته است
او ادامه میدهد: «در دین یهودیت معجزهی شاخصی که وجود دارد یکی تبدیل عصا به اژدها و یکی هم شکافته شدن رود نیل و عبور قوم بنی اسراییل از میان آن است. در مسیحیت نیز یکی از معجزاتی که فلاسفه دین روی آن بحثهای زیادی کردهاند، تبدیل آب به شراب است. این سنخ از معجزات حضرت موسی و عیسی به گونهای است که قوانین علمی را نقض کردهاند و به همین دلیل است که در مسیحیت معجزه را به شکستن قوانین طبیعت تفسیر میکنند.
وقتی که رود نیل در جهت شتاب جاذبهی زمین به سمت مشخصی جاری است و حضرت موسی جلوی حرکت جریان آب را میگیرد، این پدیده خلاف جهت شتاب جاذبه عمل کرده است و این قانون طبیعت است که نقض شده. یا وقتی که مولکول آب به مولکول شراب تبدیل میشود، قانون طبیعت است که نقض شده است. اما در اسلام تنها معجزهای که بر وجود آن تاکید شده است، کتاب قرآن است. وجود یک کتاب، هیچ قانون طبیعی را نقض نکرده است چون عبارات آن از حروف و کلماتی بدست آمده که در دسترس همه است.
درمورد حروف مقطعه ابتدای برخی سورههای قرآن بحثی وجود دارد که این رمز و راز خدا و پیامبر است. اما، امام موسی صدر میگوید این حروف گویای هیچ چیز عجیبی نیست. بلکه فقط خداوند خواسته است به ما یادآوری کند، این عبارات ژرف و معانی بلند که در قرآن آمده، از همین حروف ساده تشکیل شده است. یعنی عظمت قرآن به شکستن قوانین طبیعی نیست، بلکه به سطح بالای عقلانیتی است که این حروف را کنار هم چیده و معانی جدید ایجاد کرده است. تحدی قرآن نیز براساس همین است. قران نگفته اگر راست میگویید، قانون جاذبه را نقض کنید، بلکه گفته اگر میتوانید با همین حروف که در اختیار شماست، معنای شبیه قرآن خلق کنید».
درویش با تفاوتی که از معنای معجزه در اسلام و ادیان دیگر وجود دارد، خدای قرآن را خدایی میداند که اتفاقا با چشم و گوش باز شناخته میشود و ادراک حسی در معرفت او نقش عمدهای دارد. وی در تبیین دیدگاهش میگوید: «معجزه برای این میآید تا صدق دعوت انبیا را مشخص کند و نشان داده شود که انبیا قابلیتهای فرامادی دارند. این یک راه دعوت انبیا و راه شناخت خدا است. وقتی سنخ معجزه در اسلام با مسیحیت و یهودیت متفاوت میشود، دال بر اینست که سنخ دعوت پیامبر و سنخ ایمانی که مسلمانان به خدای قرآن میآورند متفاوت است.»
قسمت اعظم عقل قرآنی بر ادراک حسی بنا شده است
درویش در تمایزی که بین تعریف معجزه در اسلام و مسیحیت میگذارد و همچنین نتیجهای که میتوان از آن داشت توضیح میدهد: «از تفاوتی که بین اسلام و مسیحیت ذکر کردم، بنا ندارم بگویم اختلاف بنیادینی بین خدای اسلام با خدای مسیحیت وجود دارد. اما تاکیدی که روی معجزات و شکستن قانون طبیعت در مسیحیت صورت گرفته، باعث شده که نه در ذات خود بلکه در معرفت به خدا، بین اسلام و مسیحیت تفاوتهای مهمی بروز کند. وقتی روی قرآن متمرکز میشویم خدای قرآن را خدایی میبینیم که با عقل و چشم و گوش باز شناخته میشود. آیه 21-22 سوره انفال میگوید: «وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ قَالُوا سَمِعْنَا وَهُمْ لَا يَسْمَعُونَ إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لَا يَعْقِلُونَ». یعنی بدترین جانوران نزد خدا کسی است که کر و لال است و تعقل نمیکند. در واقع از نگاه قرآن، کسی که نمیبیند و نمیشنود و از ادراکات حسی خود استفاده نمیکند، تعقل ندارد.
عقل قرآنی اگر نگوییم تماما مبنی بر ادارک حسی است، لااقل بخش عمدهای از آن را خدا مبتنی بر ادارک حسی کرده است. قرآن پر از آیاتی است که توصیه به دیدن جهان و رویدادهای آن کرده است تا بدانید عالم بیهوده آفریده نشده است. جالب است که هیچ جای قرآن هم به واژهی معجزه اشاره نکرده و پدیدههای معجزهگون را تحت عنوان آیه مورد اشاره قرار داده است؛ ناقهی صالح که از کوه بیرون میآید را آیه مینامد و بارانی هم که از آسمان بر زمین فرستاده میشود را هم آیه و نشانه مینامد.
وقتی ادراک حسی تا این اندازه در نگاه قرآنی مهم است، نشان میدهد وقتی کارکردهای شناختی حسی انسان در هنگام مرگ مختل میشود، بخش بزرگی از کارکردهای عقلی هم مختل میشود و درنتیجه انسان در آن حالات مستعد شناخت صحیحی از خداوند و امر الهی نیست. لااقل نمیتوانیم رویکرد قرآنی را عمیقا قبول داشته باشیم و در عین حال معتقد باشیم کسی که با ترومای مغزی نزدیک مرگ است، مستعد درک بالایی از امر الهی است.
انبیا کارکرد مغزی بهتری داشتند
او در توضیح ادعای خود مبنی بر اهمیت ادراک حسی در شناخت الهی با ذکر سطح بالای عملکرد مغزی پیامبران میگوید: «شناخت الهی در نگاه قرآنی شناخت حسی و عقلی است که در بالاترین سطح ادراکی و شناختی انسان انجام میپذیرد. اگر غیر از این بود انبیا سخنوران بزرگی نبودند. اصلا این معنای اولوالعزم دلالت بر این دارد که پیامبران از سطوح بالای شناختی برخوردار بودند.
تعبیر اولوالعزم به معنای صاحب تصمیمهای محکم و ارادههای استوار است. در بحثهای علوم شناختی، تصمیم گیری (decision making) و صبر و اراده، مربوط به بالاترین سطوح شناختی انسان است. کسی میتواند تصمیم بهتری بگیرد که قوای شناختی و کارکرد مغزی بهتری دارد و پیامبران همینگونه بودهاند. لذا ما نمیتوانیم تجربیات دینی را در حالتی در نظر بگیریم که ادراکات حسی مختل شدهاند، حتی عارفان و مومنانی که به درک و شهودهای بالایی رسیدهاند کسانی نبودهاند که عملکرد مغزی آنها مشکل داشته باشد، مثلا صرع و ترومای مغزی داشته باشند.
کسانی بودهاند که خیلی باهوش و بااستعداد بودهاند مانند علامه طباطبایی که درباره هوش آنها زیاد صحبت شده است. در واقع همان نکتهای که جان هیک میگوید که باید تفاوت گذاشت بین عارفی که در سلامت کامل است، با کسی که اختلال مغزی دارد. نگاه قرآنی میگوید کسی که به درک و شهودهای بالایی میرسد فردی است که ادراکات حسی حرکتی و شهودهای مبتنی بر نظام طبیعتش خوب کار میکند».
او در جمعبندی سخنان خود در این موضوع میگوید: «قرآن بیشتر از اینکه دعوت به خداشناسی از طریق ندانستن و حیرت و توسل به جهل داشته باشد، به شناختن خودش از طریق تعقل با چشم و گوش باز دعوت میکند که با تفسیر الهیاتی از تجربیات نزدیک به مرگ چندان سازگار نیست».
وحی، تصدیق تجربیات دینیِ مبتنی بر کارکردهای صحیح شناختی است
در آخر درویش پای وحی را به میان میآورد و عنوان میکند: «یکی از مصادیق تجربیات دینی، وحی است. درباره وحیای که به پیامبر ما شده نگاه رقیبی وجود داشته که معتقد بوده، پیامبر به منبع بیرونی وصل نیست و هرچه میگوید مانند ساحران و جادوگران از جانب خودش است.
کسی که سحر و جادو میکند مهارت فردیای را کسب کرده و با استفاده از آن میتواند مردم را فریب دهد. اما تاکید مدام قرآن بر این است که منبع بیرونی وجود داشته و این منبع بیرونی به پیامبر «علم» منتقل کرده است. اگر آیات ابتدایی سوره نجم را نگاه کنید میگوید «وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى، إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى، عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَى» یعنی پیامبر از روی هوا و هوس خودش چیزی نمیگوید و جز وحی حرفی نمیزند و از یک ناحیه و واسطهی بسیار قوی علم داده شده است.
پس وحی پیامبر از سنخ علم است. علم همراه آگاهی است و آگاهی در حالت سالم شناختی حاصل میشود. لذا اگرچه گفته شده به دلیل سنگینی شرایط وحی، حالت پیامبر دگرگون میشده ولی این به هیچ وجه به معنای این نیست که پیامبر خدای ناکرده در یک حالت خلسه و ناآگاهی وحی را دریافت میکرده. این با لفظ «علم» سازگار نیست. پیامبر در یک حالت سلامت کامل بوده و از ناحیه بیرونی، علم به او منتقل شده است. این تجربیات وحیانی خودش تصدیقی بر اینست که تجربیات دینی در اسلام از سنخ عقلانیتی است که مبتنی بر کارکردهای صحیح شناختی است».
انتهای پیام
با سلام و احترام
این همه طول و دراز و تفصیل واقعا و وجدانا چقدر با برنامه تلویزیونی یاد شده و سخنان مطرح شده در آن ارتباط دارد ؟ آیا بهتر نیست به جای کلی گوئی و فلسفه بافی به تجزیه و تحلیل تک تک مصاحبه ها و ریز سخنان و ادعاهای مطرح شده در آن بپردازیم ؟ چرا راه دور می رویم و چرا سد راه دیگران می شویم ؟ این که طرف در جاده تصادف می کند و از خودرو به بیرون پرتاب شده و بیهوش می شود و بلافاصله خود و خودرو و صحنه و جاده و تردد خودروها و زمین و آسمان و شب و روز و آمدن پلیس و آمبولانس و توقف خودروها و آمدن مردم برای امداد را می بیند و همه شواهد خارجی هم سخنان وی را تایید می کند چه ربطی به ادعاهای طول و دراز و خسته کننده فلسفی و پزشکی دارد ؟ چه ربطی به عملکرد غدد و مغز دارد ؟ انصاف چیز خوبی است ؟ چرا باید با روایت صادقانه و ساده یک حادثه مشکل داشته باشیم و آن را در تقابل با دین و قرآن قرار دهیم ؟ مگر جزئیات پس از مرگ در قرآن و روایات دینی آمده است ؟ امان از قضاوت و امان از قضاوت یکطرفه . بنده حاضرم در صورت لزوم و در زمان مقتضی و ماسب با هر شخص محترمی در این خصوص گفتگو و مناظره داشته باشم. با تشکر
اینکه یک جدایی بین اسلام و مسیحیت و یهودیت در این نوشتار ایجاد شده ، به نظر من کاملا اشتباه است. در قرآن همان معجزات موسی و عیسی تایید شده است. از طرفی اگر مسیحیت و یهودیت بر اساس کتاب آسمانی آنها با واقعیت ها و علم همخوانی نداشته باشد ، قرآن هم باید همینگونه باشد زیرا همه از یک منبع غیر قابل تحول و تغییر است . همه ادیان آسمانی در راستای هم هستند و همه از طرف خدا و متناسب با هر زمان.
باسلامو تشکر ازگزارش خوب شما و قدر دانی از آقای دکتر درویش. اگر اجازه فرمائید بنده نکته ای را برای جناب درویش و خوانندگان اضافه کنم. گمان میکنم که آقای دکتر درویش با نام و احتمالا آثار پرفسور جان لنوکس (John Lennox) فیلسوف و ریاضیدان ایرلندی آشناباشند. چند سال قبل ایشان در نیویورک یک کنفراس باموضوع Science and God داشند که بسیار جالب بود( شاید در یو تیپ بتوانید آنرا ببینید) در انتها و در بخش سئوال و جواب یکی از شرکت کنندگان همان مثال کلاه خود خدا را بیان کرد و … آقای لنوکس اینگونه پاسخ دادند: ” از یک فیزیکدان پرسیدم این کتری آب را که من روی اجاق قرار داده ام چرا اینکونه قل قل میجوشد؟ او گفت برای اینکه کتری روی شعله آتش قرار دارد و انرژی حرارتی ملکولها را بحرکت درآورده و ازدیاد حرارت سبب غلیان آب گردیده و آب در حالت تغییر ماهیت از مایع به بخار است! لنوکس میگوید این کتری را که من روی شعله قرار دادم بدان جهت می جوشد که تصمیم دار چای درست کنم…”. ایشان توضیح دادند که آنچه فیزیکدان میدید رفتار فیزیکی ماده در قوانین حاکم بر جهان ماده بود و آنچه او نتوانست ببیند هدف از جوش آوردن کتری بود. پاسخ “هدف” کار علوم کاربردی نیست ، کار فلسفه است”
با درود. همانطور که مخاطب قبل(بنده خدا) ذکر کردند، متاسفانه تبین های این آقای دکتر دارای مشکل می باشد. با فرض صحت تجربه های نزدیک به مرگ(که در مواردی به نظر می رسد صحیح باشند) این تجربه گران دچار مرگ شده اند یعنی دیگر تحلیل های نروساینس جواب گو نمی باشد. به نظر می رسد که این آقای دکتر تجربه نزدیک به مرگ را قبول نداشته و با آسمان و ریسمان بافتن سعی در انکار آن دارد. ایشان لطف کنند کتاب های دانشمندان خارجی در خصوص nde را بدون پیش داوری مطالعه نمایند./