خرید تور تابستان

پارادوکس بیژن عبدالکریمی

دکتر محمد منصورنژاد در یادداشتی تلگرامی با عنوان «پارادوکس بیژن عبدالکریمی» نوشت:

۱. مرداد ماه سال 1400 توفیقی بدست آمد تا دو بحث اینستاگرامی به صورت لایو، از دکتر «بیژن عبدالکریمی» (یکی از دوستان خوب‌ام)، را بشنوم. اولی در قالب مناظره او با دکتر «سروش دباغ» بود ( تحت عنوان امکان زیست معنوی در روزگار کنونی: 14 مرداد) و دیگری ارایه ای برای «انجمن اندیشه و قلم» (تحت عنوان حسین بن علی روح و وجدان تاریخی ایرانی: روز 29 مرداد)؛ اما به نظر می رسد در این دو سخنرانی ایشان دو مدعای کاملا متضاد را مطرح می کنند. در مناظره اول، او نه تنها معتقد است که خدا مرده است (تعبیر نیچه)، بلکه استدلال می کند که در عصر حاضر امر معنوی، قدسی و دینی، امتناع وقوع و تحقق هم دارد.

۲. اما در توضیح بیش‌تر مدعای عبدالکریمی می‌توان گفت او در این مناظره معتقد است: مراد از امر دینی آن است که فرد تجربه وجودی از مسایل معنوی داشته باشد. مثل دیانت پیامبران و یا اصحابی چون اباذر. در این نگاه دین یک نحوه تحقق اگزیستانسی است و صرفا مباحث نظری نیست و با بودن در جهان نسبت دارد. در تفکر دینی آدمی برخلاف نگاه جدید، فقیر است و به هستی و جهان تعلق دارد (نه صاحب اختیار بودن و…).

او می‌گوید مفروض من انسان هگلی است که تاریخی است و نه انسان کانتی- دکارتی و … از این رو انسان، مستقل از تاریخ نیست. با این وصف، با توجه به سیطره علم و عقلانیت مدرن، امکان امر دینی محال است و ممتنع. البته این امتناع هم منطقی نیست، بلکه امتناع وقوعی و تاریخی است. در این نگاه، سکنا گزیدن در قرب ممکن نیست. در فضای مدرن روزنه ای به سوی ساحت قدسی باز نمانده است. ما درون پارادایم هایی بحث می کنیم اما نه از منظر توحیدی. تحقق و ظهور امر دینی بسیار مشکل و بل ممتنع است و برای انسان های خاصی رخ می دهد. امر قدسی شدنی نیست، چون مدرنیته راز زداست وهژمون با تفکر مدرن است که ضد قدسیت است. سرشت عقلانیت جدید «نیهیلیسم» است و مرگ خدای نیچه به این معنا نیست که خداباور کم است، بلکه بدین معناست که خدا در زندگی آدمیان حضور ندارد و با خدا زندگی نمی کنند.

البته دکتر «سروش دباغ»، با ادله متعدد (فقدان عقل واحد؛ دین، مانند مدرنییته، ذاتی ندارد؛ وجود فیلسوفان و متفکرانی چون علامه طباطبایی، سیدحسین نصر، داریوش شایگان، هانری کربن، جان هیک، فرانکل، داستا یوفسکی، سهراب سپهری و… در عصر جدید) مدعای عبدالکریمی را به صورت موجه و مقبولی زیر سوال برد و عبدالکریمی در نیمه دوم گفتگو هرگز نتوانست مثل نیمه اول با حرارت سخن کند و…. سروش دباغ نتیجه گرفت که پس می توان در عصر مدرن با مواریث فرهنگی سابق، بدنبال امر متعالی بود؛ سالک مدرن و خداانگار بود.

در این مناظره قطعا سروش دباغ از مصادیق روشنفکران (دینی) بود و عبدالکریمی هم در گفتمان روشنفکری سخن می کرد.

۳. اما در سخن‌رانی دوم عبدالکریمی با لحن وعظ و خطابه، به روشن‌فکران ایرانی متعلق به جریان «چپ نو» (که در این گفتار، تنها می‌فهمیم مرادش مارکسیست‌ها نیستند و به هیچ فرد و اندیشه‌ای کد علمی نمی‌دهد! و معلوم نمی‌شود دقیقا با چه کسانی تسویه حساب می‌کند!) می‌تازد و آن‌ها را متهم می‌کند که می‌خواهند امام حسین که وجدان تاریخی، روح جمعی، روح ایرانی و وجدان مغفوله‌ی جامعه‌ی ماست را از آنان بگیرند و لازم است برای ایجاد تحول سازنده به امام حسین به‌عنوان بزرگ‌ترین سرمایه‌ی ملی ارجاع داد. او می‌گوید باید غرور را بر شرم غالب نمود، تا بتوان از این وضعیت نامطلوب بیرون آمد و برای حس ملی، غرور ملی و افتخار ملی و امید ملی، امام حسین سرمایه‌ب بزرگی است. او برای نشان دادن اهمیت روح ملی به آثاری از هگل (تاریخ تجلی روح است)، ارنست رنان، گوستاولوبون، آلفرد زیگفرید، یونگ، مهندس بازرگان و شریعتی ارجاع می‌دهد.

۴. عبدالکریمی در این‌جا فراموش می‌کند که از نگاه او در چند هفته پیش، نه تنها امر قدسی و معنوی در عصر حاضر وجود ندارد (خدا مرده است)، بلکه جز برای اشخاص استثنایی، اصلا امکان تحقق و ظهور ندارد. دقت ندارد که اگر امام حسین تجلی روح ایرانی است، معنای سخن آن است که خدا در این جامعه حضور دارد و امر قدسی برای عموم ایرانیان (نه عده‌ای خاص) برپاست و بلکه سرمایه‌ای است و بدین جهت، بر اساس آن هر گونه تحول و توسعه را می‌توان رقم زد. این نکته را نیز عبدالکریمی به نیکی می‌داند که امام حسین نماد بارز نگاه سنتی است و با تفسیری هایدگری و نیچه‌ای ایشان نسبتی ندارد! (گرچه از آن غفلت می‌کند).

۵. البته به نظر من برخلاف نظر عبدالکریمی، اولا تجربه‌ی دینی و معنوی هیچ‌گاه حذف نمی‌شود، چون این تجارب، خاست‌گاه درونی دارد و نیازی از باطن است که تا بشر، بشر است وجود دارد و حذف شدنی نیست. ​

شاهد آن ظهور ادیان نوظهور و عرفان‌های سکولار و پست مدرن در عصر حاضر است که راز مداراَند و به نوعی مقدساتی را مطرح می‌سازند و ثانیاً سخن درست آن است که در عصر مدرن و پست مدرن دین شریعت‌مدار و فقهی، تا حد بالایی امتناع وقوعی دارد و در عمل برای درخشیدن با دشواری‌هایی روبروست (که حتی این مدعا را نیز امروزه با به قدرت رسیدن «طالبان» در همسایگی ما به‌راحتی نمی‌توان توضیح داد.) و ثالثاً نگارنده از آنانی است که در آثار متعددم (از جمله کتاب فرهنگ عاشورا) نشان دادم که امام حسین اتفاقاً سرمایه‌ی عظیمی است و می‌توان و بلکه می‌بایست بدان تکیه نمود.

اما سردرگمی فیلسوفانی مثل «عبدالکریمی»، بسیار معنادار است. اگر جامعه‌ی ما از جهت فکری افق روشنی ندارد، بدنه‌ی جامعه خسته و بلا تکلیف است‌. حتی کارگزاران دولتی هم مات و مبهوت‌اند (نسخه‌ی قدیمی‌تر آن «عطاء الله مهاجرانی» و دفاع از طالبان!) و… بخشی بدین جا باز می‌گردد که روشن‌فکران ما سر در گم‌اند و «گهی به نعل می‌زنند و گهی به میخ»! و به تعبیری «با هگل و یا بی هگل»، در گِل مانده‌اند!

۶. البته نقد روشن‌فکری در این نوشتار، به معنای پُر بودن دستان حوزویان و دفاع از روحانیت نیست. به نظرم اینان در چهار دهه‌ی اخیر نشان دادند که هیچ سخن متناسب و معقولی برای تدبیر امور جاری ندارند و بخش دیگر بن بست دولت و جامعه، و حتی دین‌گریزی‌ها و دین‌ستیزی‌ها، به فقر و ضعف اندیشه و نیز کژکارکردی‌های این قشر و شان اجتماعی باز می‌گردد.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

یک پیام

  1. علت سرگشتگی و تناقض گویی امثال عبدالکریمی و سروش درپیش فرضهای فرهنگی تاریخی است که بر خود تحمیل کرده اند وقتی در واقعیت این پیش فرضها جواب ندهد اینها دچار حیرت می شوند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا