انفجار شهابسنگ عامل ویرانی شهر قوم لوط؟
پارسا زمانی، انصاف نیوز: در هفتههای پیش، خبری از کشف دانشمندان منتشر شد مبنی بر اینکه عامل ویرانی شهر قوم لوط، انفجار شهابسنگ بوده است. این خبر مورد توجه گروههای مختلفی قرار گرفت؛ از جمله متدینین. برخی از آنها در شبکههای اجتماعی با اشاره به این پژوهش، بر حقانیت دین تاکید کردند و در واقع مطابقتدادن پژوهشهای علمی با گزارههای دینی در نمونه ای جدید پدیدار شد. لازم به ذکر است که در متون مقدس، عامل ویرانی شهر قوم لوط یعنی شهر «سدوم» را به عذابی نسبت میدهند که خداوند به علت «گناه همجنسبازی» بر آنها نازل کرده است.
به همین علت به سراغ دو تن از کارشناسان این حوزه یعنی دکتر «امیرمحمد گمینی» استاد تاریخ علم دانشگاه تهران و دکتر «محمدعلی طباطبایی» قرآنپژوه و استاد پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی رفتیم تا سویههای مختلف ماجرا را بررسی کنیم.
دکتر گمینی بر وجه تاریخنگارانهی این مساله دست میگذارد و با نگاهی آکادمیک سعی میکند تا شیوههای ورود داستان قوم لوط به متون مقدس را واکاوی کند. او در بخشی از گفتگو دربارهی ارتباط بین متن تورات و نتایج پژوهش منتشر شده میگوید:«قطعا نمیتوان با اطمینان گفت؛ عهد عتیق، داستان لوط را مربوط به حدود 2000 پیش از میلاد میداند ولی شواهد باستانشناسی آن را 1600 پیش از میلاد نشان میدهد و چند قرن فاصله بین اینها میافتد. یعنی داستان کاملا منطبق نیست و خیلی تفاوتها دارد، اما به هرحال وقتی ما سندی از آن روزگاران داریم و مطالبی شبیه اینها در آن وجود دارد، ارتباط دادن این دو قضیه با هم خیلی نامعقول نیست و از آن طرف هم نمیشود با اطمینان گفت».
از سوی دیگر با دکتر طباطبایی جنبههای رویارویی متدینین در برخورد با این گزارشهای علمی را پیگیری کردیم و به بررسی اصل خبر و تعارضهای آن با روایت قرآن پرداختیم. طباطبایی البته در گفتههای خود با نگاه به مسالهی علم و دین سعی میکند بهینهترین نوع مواجهی دین با علم را بیان کند. البته او اعتقاد دارد علم و دین با دو زبان کاملا متفاوت، و اصلا دربارهی دو جهان کاملا متفاوت سخن میگویند و بنابراین تلاشها برای ایجاد ارتباط میان این دو دنیای کاملا متفاوت غالبا محکوم به شکست است.
طباطبایی در قسمتی از گفتگوی خود دربارهی پژوهش منتشر شدهی اخیر میگوید:«پژوهشگران درگیر در این پروژه دارای تعلقات دینی و مظنون به تلاش برای همخوان جلوه دادن روایات توراتی با یافتههای علمی هستند. علاوه بر این، نقدهای دیگری مانند دستکاری تصاویر مورد استفاده، عدم حضور محققانی از رشتههای فسیلشناسی و اسکلتشناسی در تیم تحقیقاتی، بزرگنمایی دربارهی منحصربهفرد بودن این واقعه، و نهایتا دستچین کردن شواهد برای رسیدن به یک نظریهی خاص مطرح شده است؛ گذشته از اینکه دربارهی وثاقت علمی خود مجله هم حرف و حدیثهای فراوانی هست و در موارد زیادی بیدقتیهای مجله در ارزیابی مقالات باعث شده پس از مدتی مجبور به بازنگری و حذف برخی مقالات شوند. بنابراین، بعید نیست که این مقاله نیز در آینده دچار چنین سرنوشتی شود».
یورونیوز در قسمتی از گزارش خود که در توضیح چیزی که از آن تحت عنوان «کشف دانشمندان» نام برده است، نوشته:«حفاریهای جدید باستانشناسی در شهر تلالحمام واقع در غرب اردن کنونی نشان میدهد یک حادثه کیهانی باعث شده است تا حدود ۳۶۵۰ سال پیش این شهر ساحلی در نزدیکی دریای مرده به طور کامل نابود شود. محققان تخمین میزنند انفجار این شهابسنگ قدرت تخریبی معادل ۱۰۰۰ برابر قویتر از بمب اتمی هیروشیما ایجاد کرده است».
گفتگوی کامل انصافنیوز با این دو پژوهشگر در ادامه میآید:
انصافنیوز: بعضا شاهدیم که گزارشهایی علمی و تاریخی منتشر میشوند که از طرف دینداران با روایتهای متون مقدس مطابقت داده میشوند. آخرین نمونهی آن هم مربوط کشفی از چگونگی نابودی قوم لوط بهوسیلهی شهابسنگ است. در این مسایل چگونه باید با آنها و همچنین متن مقدس روبرو شویم؟
امیرمحمد گمینی: هر متن مقدسی که از گذشتههای دور بدست ما رسیده باشد، پیش از هر چیز یک سند تاریخی است و مورخان امروزی با مراجعه به این اسناد با روششناسیِ انتقادیِ تاریخنگاری از این اسناد استفاده میکنند. مطمئنا یک مورخ وقتی با یک سند روبرو میشود لزوماً عین محتوای آن را قبول نمیکند اما آن را به طور کلی هم کنار نمیگذارد. هر سندی با هر محتوایی برای مورخان قابل استفاده است. به همین خاطر شما وقتی از گذشتههای دور هیچ سند مکتوبی جز متون مقدس یا اسطورهای نداشته باشید مطمئنا میتوانید از آنها استفاده کنید. و حتی ممکن است آن سند در آن روزگاری که شما دربارهاش تحقیق میکنید نوشته نشده باشد و قرنها بعد نوشته شده باشد. همهی این مسایل را مورخ در نظر میگیرد و بعد از سند استفاده میکند.
متن مقدس خودمان یعنی قرآن را در نظر بگیرید، قرآن برای غیرمسلمانان هم دربارهی اتفاقات صدر اسلام سند تاریخی محسوب میشود؛ اینکه پیامبر در آن روزگار چه حرفهایی زده است، چه درگیریهایی بین مسلمانان با دیگران بوده است و چه مسایلی مطرح شده است. لازم نیست حتما مسلمان باشید و به وحیانی بودن قرآن ایمان داشته باشید تا بتوانید از قرآن برای اتفاقات صدر اسلام استفاده کنید.
اگر در قرآن مطلبی از هزارسال قبل از خودش گفته شده باشد، دیگر برای مورخی که دربارهی هزار سال پیش از هجرت پیغمبر کار میکند نمیتواند مورد استفاده قرار گیرد. اما همچنان میتواند نشان دهد در دوران صدر اسلام اعراب آن روزگار دربارهی هزارسال پیش چه فکری میکردند؛ این را برای کسی میگویم که اصلا مسلمان نباشد. ممکن است کسی مسلمان باشد و بگوید هرچه قرآن دربارهی هزاران سال قبل از خودش هم گفته قابل قبول است. اینجا میگوییم وقتی چیزی سندیت تاریخی دارد، سوای اینکه مخاطب ما چه کسی-اعم از مسلمان، مسیحی یا بیدین است- میتوان از آن استفاده کرد بدون اینکه به آن ایمان دینی وجود داشته باشد. یعنی بدون اینکه ایمان دینی هم داشته باشید میتوان از یک متن مقدس به عنوان سند تاریخی استفاده کرد. این مساله بستگی دارد به اینکه سوال شما چه چیزی باشد، دوره تاریخی که دربارهاش سوال میکنید چه زمانی باشد و اینکه از هر سندی چه نوع استفادهای بخواهید ببرید.
امکان تبدیل سنت شفاهی شاهدان عینی حادثه قوم لوط در قالب گزارشی مکتوب در تورات
این مورد خاص هم مشمول همین قضیه است. همانطور که ملاحظه میکنید باستانشناسی که این مطلب و خبر را نوشته، خودش ذکر کرده که با اطمینان صد درصد علمی نمیتوان گفت که این شهرِ ویران شدهی مذکور، همان شهر «سدوم» عهد عتیق است. ممکن است توصیف شاهدان عینی از این حادثه فاجعه بار در 3600 سال پیش، به یک سنتِ شفاهی تبدیل شده باشد و در قالب یک گزارش مکتوب در متن مقدس تورات درمورد نابودی قوم لوط استفاده شده باشد.
اول از همه باید ببینیم آن قسمت از کتاب مقدس که داستان قوم لوط در آن آمده کِی نوشته شده است. مورخانِ کتاب مقدس معتقدند که سِفر پیدایش که داستان قوم لوط هم در آن آمده حدود قرن شش یا پنج قبل از میلاد نوشته شده است. طبق شواهد باستان شناسی این اتفاقی که در این ناحیه افتاده برای 3600 سال پیش است، یعنی حدود قرن 17 ام پیش از میلاد. می توان فرض کرد اتفاقی در قرن 17 پیش از میلاد افتاده و بعد به صورت سنتی شفاهی حفظ شده و در قرن پنجم پیش از میلاد -یعنی حدود 11 قرن بعد- مکتوب شده است. مطمئنا در طی هزار و صد سال این داستان ممکن است خیلی تغییر کرده باشد و مثلا معنای دینی به آن داده باشند و هزارجور چیز دیگر که مردم آن ناحیه تفسیرش کرده باشند.
اما امکانش هست که شما بگویید من یک سند باستانشناسی دارم برای اینکه جایی در یک شهر مهمی، سنگی برخورد کرده. این مهم بودن شهر را هم از شواهد باستانشناسی میدانم. از طرف دیگر متنی دارم که میدانم قرن پنجم و ششم قبل از میلاد نوشته شده است و قبل از آن هم یک سنت شفاهی بوده و بین این نوشته شدن و این حادثه، هزار و یک اتفاق افتاده باشد و دهان به دهان چرخیده باشد و بعد آهسته آهسته به سنت یهودیان نزدیک آن منطقه رفته و به این صورت به متن مقدس راه یافته باشد. به این صورت ممکن است این اتفاق افتاده باشد. حتی جالبتر این است که در عهد عتیق و سِفر پیدایش که این داستان در آن نقل شده، آمده است که زن لوط به یک مجسمهی نمکی تبدیل شد و جالب است که ما همین را هم در آن ناحیه داریم. آن ناحیه منطقهای است که سطح نمک خاک بسیار بالا است و کشاورزی مشکل است. دوباره ما میفهمیم که احتمالا این نمک هم چیزی بوده که کشاورزان یهودی آن دوران از وجودش باخبر بودند و می فهمیدند که در این شهر کشت و کار مشکل است.
ارتباط این دو پدیده نامعقول نیست اما اطمینانی هم نیست
در این خبر کامل توضیح داده شده بود که چطور برخورد شهابسنگ با این ناحیه میتواند موجب شده باشد که نمکهای این ناحیه با بارش باران به آنجا راه پیدا کرده باشند و طی چند قرن زمین آنجا را شور کرده باشد. یعنی میتوانیم فرض کنیم همهی این اتفاقات را مشاهداتی که آدمهای آن روزگار -چه مشاهدات برخورد شهاب سنگ و چه مشاهدات بعدی که مردم آنجا از ویژگیهای کشاورزی و شوری زمین آن ناحیه داشتند و…- آهسته آهسته تبدیل شده به اینکه در این ناحیه عذابی از سوی خدا یا خدایان نازل شده است. یعنی میتوانسته اینطور تفسیر شود و به بستر داستانی مفصلی که در عهد عتیق آمده راه پیدا کند. در نتیجه این دو یعنی مورخ و باستانشناس اجازه دارد و میتواند این دو را به هم وصل کند و از احتمال ربط این دو با هم خبر دهد. البته قطعا نمیتوان با اطمینان گفت؛ چون همانطور که گفتیم اگر عهد عتیق، داستان لوط را مربوط به حدود 2000 پیش از میلاد میداند ولی شواهد باستانشناسی آن را 1600 پیش از میلاد نشان میدهد و چند قرن فاصله بین اینها میافتد. یعنی داستان کاملا منطبق نیست و خیلی تفاوتها دارد، اما به هرحال وقتی ما سندی از آن روزگاران داریم و مطالبی شبیه اینها در آن وجود دارد، ارتباط دادن این دو قضیه با هم خیلی نامعقول نیست و از آن طرف هم نمیشود با اطمینان گفت.
خبرنگار:دربارهی متن قران چطور؟ چراکه قرآن هم اشارهی مستقیمی به آن کرده است.
امیرمحمد گمینی: وقتی با نگاه تاریخی به متن قرآن نگاه میکنیم یعنی صرفنظر از اینکه مسلمان، مسیحی و یهودی باشیم آیا میتوانیم تصور کنیم متن قرآن مستقلا درباره اتفاقی که 2200 سال با آن اتفاق فاصله دارد خبر بدهد، متنی در عربستان نوشته شده، و اتفاقی که در اردن افتاده؟ یا اینکه از طریق عهد عتیق از این موضوع مطلع شده و در آن ذکر شده است. از نگاه تاریخی خیلی ساده است که بگوییم سنت یهودی در شبه جزیرهی عربستان بوده و میدانیم در آن روزگار وجود داشته است و در نتیجه نمیتوانیم بگوییم این موضوع به طور مستقل در قرآن آمده باشد و حتما تحت تاثیر سنت یهودی در عربستان بوده است.
در نهایت عرض بنده این است که شما وقتی میخواهید به سندی مراجعه کنید باید ببینید این سند از لحاظ تاریخی میتواند به شما کمک کند یا نه. مطمئنا متن قرآن نمیتواند در ارتباط مستقیمی با این اتفاق بوده باشد. زمانی هست که شما میخواهید به متن قرآن با نگاهی وحیانی توجه کنید و تاریخ را برای مسلمانان مینویسید، که در آنصورت به قرآن استناد میکنید برای اتفاقی که مدتها پیش رخ داده است.
قرآن و سندیت تاریخی آن در ماجرای قوم لوط
وقتی مخاطب شما غیرمسلمانان باشند و شما بخواهید کار تاریخیِ آکادمیک کنید، دیگر مورخ آکادمیک نگاه نمیکند به اینکه مخاطبش کیست و چه دینی دارد. باید وقتی به سندی ارجاع میدهد برای همه قابلِ قبول باشد. در این مورد دیگر شما نمیتوانید به قرآن ارجاع دهید و بگویید اتفاقی 2400 سال قبل از قرآن افتاده است و قرآن به طور مستقل از آن خبر داده است، چون سند نزدیکتری به آن رویداد داریم، یعنی عهد عتیق. چراکه قرآن، هم از لحاظ جغرافیایی با آن محل فاصله دارد و هم از لحاظ زمانی فاصلهی بیشتری دارد. از طرف دیگر هم میدانیم که این بخش از قرآن و محتوای آن بسیار شبیه به محتوای عهد عتیق است و چیزی است که پژوهشگران مسلمان و غیرمسلمان بر آن اتفاق دارند. قرآن هم از لحاظ تاریخی با این اتفاق فاصله دارد و در نتیجه سند مناسبی برای اینکه بخواهیم ردّ این اتفاق را در آن بجوییم نیست. یعنی در این موضوع قرآن نمیتواند نقش یک سند تاریخی را ایفا کند.
مورد مشابه دیگری هم سراغ دارم. اگر بخواهیم از اناجیل به عنوان متنی تاریخی در ارتباط با اتفاقات نجومی استفاده کنیم. در اناجیل داستانی وجود دارد که مغهای زرتشتی که در شرق زندگی میکنند، در افق غرب یک ستارهی بسیار پرنور درخشانی را میبینند و پی میبرند که مسیح متولد شده و از آنجا مسیری را طی میکنند، به ناصریه محل تولد مسیح میرسند و در روستای بیت اللحم در یک طویله مسیح را در آغوش مریم پیدا میکنند و هدایایی را به حضرت مریم و مسیح که نوزادی در آغوش او بوده تقدیم میکنند. ما امروز با محاسبات نجومی میدانیم سیارههای مشتری و زهره در حدود سال یک و دو پیش از میلاد، در آسمان آنقدر به هم نزدیک شده بودند که به شکل یک ستاره دیده میشدند. و میدانیم که زهره و مشتری هر دو پرنور اند و وقتی این دو آنقدر به هم نزدیک شوند که در آسمان یکی شوند دیگر خیلی پرنور و خیرهکننده خواهند بود. ماجرای این مغها که این ستاره را- ستاره بیت اللحم- میبینند، نمیتوانیم از لحاظ تاریخی اعتبارسنجی کنیم. اما چنین ستارهای که در آن روزگار ظاهر شده را از لحاظ نجومی ردیابی کردیم و میدانیم که مشتری و زهره در آسمان آنقدر به هم نزدیک شده بودند. شاید بتوان بین این دو، یعنی ماجرایی که در انجیل آمده و اتفاقی از لحاظ نجومی افتاده ارتباطی برقرار کرد.
مشابه این را در قرآن میتوانید پیدا کنید. مثلا در قرآن دربارهی جنگهای ایران و روم چیزهایی آمده است. بعد شما جستجو میکنید و میبینید شواهد تاریخی جنگهای بین ایران و روم در آن روزگار مفصّل است. یا مثلا وجود حضرت محمد(ص) را فرض بگیرید و اینکه در آن زمان مسلمانان به بسیاری از مناطق لشگرکشی کردند و فتوحاتی انجام دادند. این چیزهایی است که بعد از قرآن در متون تاریخی مسلمانان هم نوشته شده است. مورخانی هم در متون مسیحی و کلیساهای مسیحی خارج از عربستان شواهدی پیدا کردهاند که نوشتههای اعراب مبنی بر تصرف مناطق مختلف، واقعا وجود داشته و این کار را کردهاند. منظور من این است که بسیاری از مواقع چنین استفادههای تاریخی از متن قرآن هم میتوان انجام داد. یعنی مطالبی در قرآن آمده باشد که ما از آنها برای فهم اتفاقات تاریخ صدر اسلام استفاده کنیم.
در ادامه و در گفتگو با دکتر محمدعلی طباطبایی به وجه دیگری از ماجرا پرداختیم.
انصافنیوز: در ماجرای کشف اخیر دانشمندان، ما چطور باید با این اخبار روبرو شویم و آیا میتوان وثاقت متون مقدس را از دل چنین خبرهایی جست و این کار فروکاستن قرآن که خود منبعی اصیل است به چیزی دیگر نیست؟
محمدعلی طباطبایی: در پرسش شما سه گزارهی کلیدی وجود دارد که تأمل و دقت در آنها میتواند ما را تا حدی به پاسخ صحیحتر نزدیکتر کند. اول: «دانشمندان»، دوم: «وثاقت متون مقدس» وسوم: «فروکاستن قرآن به چیزی دیگر، درحالی که خود منبعی اصیل است». بگذارید از همان اولی شروع کنیم: دانشمندان. در اینجا فرض مشترک ما این است که خبر منتشرشده واقعا حاکی از یک کشف علمی توسط دانشمندانی خبره است. راجع به این موضوع چند نکتهی مهم هست که باید به آنها توجه شود:
اول اینکه به فراوانی با اخباری از این دست مواجه میشویم که مثلا دانشمندان بقایایی از کشتی نوح در فلان منطقه کشف کردهاند که چنین و چنان بوده است، یا دانشمندان شکافی روی کرهی ماه مشاهده کردهاند که نشان میدهد هزار و چهارصد سال پیش ماه از وسط نصف شده است و بسیاری مطالب اینچنینی دیگر. اولین قدم در برخورد با چنین اخباری، اطمینان از وثاقت علمی چنین اخباری است.
حقیقت آن است که متأسفانه بسیاری از این گونه اخبار علمی که در تأیید گزارههای دینی نقل میشوند، ساختگی هستند؛ به این معنا که یا به کلی بیاساس هستند و مطلقا نمیتوان در منابع علمی مؤیدی برای آنها یافت، و یا اینکه تفسیری دلبخواهی از گزارشی علمی هستند که اگر از خود نویسندگان آن مقالهی علمی بپرسید، چنین تفسیری را تأیید نمیکنند. البته مواردی هم هست که در بین این دو حالت قرار میگیرد؛ یعنی گاهی نویسندگانی که واقعا محققان دانشگاهی هستند و تعلقات دینی خاصی هم دارند، مقاله یا کتابی علمی منتشر میکنند که نتایجش بسیار با آنچه در متون مقدس آمده همساز است، اما قضاوت کلی جامعهی علمی نسبت به آثار آنها این است که چنان نتایجی از دل شواهدی که آنان ارائه کردهاند در نمیآید. در همهی این سه حالتی که عرض کردم، کاملا بدیهی است که باید از پذیرش چنین مطالبی بهشدت پرهیز کرد؛ زیرا هرچند در کوتاهمدت موجب خرسندی جامعهی دینداران میشود، اما خیلی زود جعلی بودن یا ضعف آن مطالب روشن خواهد شد و به این ترتیب ضربهای که به اعتقادات جامعهی دینداران وارد میشود، بسیار مؤثرتر از آن خشنودی زودگذر اولیه خواهد بود.
با این حال، باعث تأسف است که اکثر اخباری که در روزنامهها و مجلات و سایتها دربارهی تأیید یک گزارهی دینی با یک تحقیق علمی منتشر میشود، در یکی از سه دستهی بالا قرار میگیرد و در بسیاری از موارد بدون تحقیق و تتبع کافی، نهتنها توسط عموم دینداران، بلکه حتی توسط عالمان و مبلغان و مفسران مذهبی هم پذیرفته میشود و به سخنان و نوشتههایشان راه مییابد و بنابراین انبوهی از ادبیات فربهشده حول یک موضوعِ اساسا ساختگی یا غیرواقعنما شکل میگیرد که به سبب تبعات ناخوشایندش واقعا باعث تأسف است؛ مخصوصا به این دلیل که گاهی میبینیم درآثار عالمان دقیقالنظر هم چنین مطالبی با آب و تاب فراوان نقل میشود؛ برای مثال مرحوم «محمد صادقی طهرانی» که در تفسیر مفصلی که بر قرآن نوشته، سعی بلیغی در زدودن اسرائیلیات و افسانهها و خرافات از تفسیر داشته، در جایی بحث بسیار مفصلی دربارهی کشف قطعاتی از کشتی نوح توسط دانشمندان غربی دارد که بر آن نام امامان شیعه نوشته شده است. درحالیکه چنین خبری از بیخ و بن جعلی بوده و هرگز چنین کشفی صورت نگرفته است.
اما با همهی اینها، باید تصریح کنم که در کنار سه دستهی بالا، که شکل دهندهی غالب اخبار علمی مرتبط با متون مذهبی هستند، گهگاهی به مطالبی برمیخوریم که واقعا اخباری راست و واقعنما هستند؛ به این معنا که در یک مجله یا کتاب علمی معتبر منتشر شدهاند، خبر تحریف نشده و همان چیزی را که در آن منبع آمده گزارش میکند، و نهایتا نویسندگانش هم به سبب تعلقات دینی مظنون به ارائهی تفاسیری تحمیلی بر شواهد علمی نیستند و در مجموع جامعهی علمی آن تحقیق را به عنوان دستاوردی علمی به رسمیت میشناسد. چنانکه گفتم مواردی از این دست، در مقایسه با سه حالت بالا بسیار نادر هستند و نباید انتظار داشته باشیم هر خبری که حاکی از تأیید گزارهای دینی در یک تحقیق علمی است، از این نوع باشد.
پژوهشگران این پروژه دارای تعلقات دینی و مظنون به تلاش برای همخوان جلوه دادن روایات توراتی با یافتههای علمی اند
بنابراین، اولین گام ما در برخورد با مقالهی مورد اشارهی شما باید این باشد که ببینیم این مقاله در کدام یک از چهار دستهی بالا قرار میگیرد. بر اساس نقدهای غیررسمیای که در همین مدت کوتاه پس از انتشار مقاله، یعنی در کمتر از یک ماه گذشته، منتشر شده است، به نظر میرسد این مقاله به احتمال قوی در دستهی سوم قرار میگیرد؛ یعنی مقالهای است که ظاهرا در یک مجلهی علمی معتبر چاپ شده، اخبار منتشرشده دربارهی آن هم واقعنما هستند؛ اما پژوهشگران درگیر در این پروژه دارای تعلقات دینی و مظنون به تلاش برای همخوان جلوه دادن روایات توراتی با یافتههای علمی هستند. علاوه بر این، نقدهای دیگری مانند دستکاری تصاویر مورد استفاده، عدم حضور محققانی از رشتههای فسیلشناسی و اسکلتشناسی در تیم تحقیقاتی، بزرگنمایی دربارهی منحصربهفرد بودن این واقعه، و نهایتا دستچین کردن شواهد برای رسیدن به یک نظریهی خاص مطرح شده است؛ گذشته از اینکه دربارهی وثاقت علمی خود مجله هم حرف و حدیثهای فراوانی هست و در موارد زیادی بیدقتیهای مجله در ارزیابی مقالات باعث شده پس از مدتی مجبور به بازنگری و حذف برخی مقالات شوند. بنابراین، بعید نیست که این مقاله نیز در آینده دچار چنین سرنوشتی شود.
بااینحال، بگذارید فعلا فرض را بر این بگذاریم که خبر منتشرشده دربارهی انفجار شهابسنگی بر فراز تل الحمام از نوع چهارم است؛ یعنی در یک مجلهی بسیار معتبر چاپ شده، اخبار منتشرشده دربارهی آن با محتوایش همخوانی دارد، و نویسندگان به همهی قواعد سختگیرانهی علمی در فرآیند پژوهش و ارائهی آن پایبند بودهاند.
اکنون این پرسش مطرح میشود که برخورد ما با این نوع اخیر از اخبار باید چگونه باشد؟ تازه از اینجاست که ما وارد همان منازعهی قدیمی رابطهی علم و دین میشویم. چراکه ما پذیرفتیم که مقالاتی از این قبیل تولیداتی واقعا «علمی» هستند و به این دلیل دیگر فرقی نمیکند که موضوعشان کیهانشناسی باشد، یا زیستشناسی یا فیزیک یا جنینشناسی یا مثل این مورد محل بحث ما، موضوعی تاریخی. در همهی این موارد، دانشمندان موضوعی را با پیشفرضها، روشها و اهدافی علمی مورد بررسی قرار میدهند که ممکن است از قضا متون مقدس هم دربارهی آنها سخنی گفته باشند. در این حالت، آن سخن ممکن است مورد تأیید تحقیقات علمی باشد، ممکن است در تضاد با یافتههای جدید علمی باشد، و یا ممکن است به گونهای باشد که با یافتههای علمی جدید نه تأیید شود و نه رد شود؛ بلکه حالتی خنثی نسبت به آنها داشته باشد.
پژوهشهای علمی نسبت به گزارههای دینی بیتفاوت و بیرحم اند
زمانی دینداران بسیار مایل بودند که موارد همسخنی علم و دین را بسیار برجسته کنند، و موارد متضاد یا خنثی را به گونهای توجیه و تأویل کنند که به سازگاری میان علم و دین منتهی شود. اما تجربیات چند دههی گذشته، کمکم به جامعهی مؤمنان آموخت که بهتر است این واقعیت فرادینی را بپذیرند که علم و دین با دو زبان کاملا متفاوت، و اصلا دربارهی دو جهان کاملا متفاوت سخن میگویند و بنابراین تلاشها برای ایجاد ارتباط میان این دو دنیای کاملا متفاوت غالبا محکوم به شکست است. به همین دلیل است که مثلا مفسران مسلمان در چند دههی اخیر، دیگر تمایلی به تفسیر علمی قرآن ندارند و ترجیح میدهند که آیات قرآن را بیاعتنا به یافتههای علمی تفسیر کنند و عملا جریان تفسیر علمی قرآن به حاشیه رانده شده است.
دلیل این واقعیت این است که بهتدریج عالمان دینی متوجه شدند که پژوهشهای علمی، به دلیل ماهیت ذاتا متفاوتشان، در بهترین حالت نسبت به گزارههای دینی «بیتفاوت» هستند. یعنی برای «علم» به معنای امروزینش، هیچ اهمیتی ندارد که متون دینی ترجیح میدهند عمر جهان چند هزار سال یا چند میلیارد سال باشد، و نتایج تحقیقاتشان صرفا مبتنی بر شواهدی یکسره خارج از متون مقدس است و بنابراین اگر شواهد حاکی از آن باشند که عمر جهان چهارده میلیارد سال است، ولو متون دینی اصرار داشته باشند که عمر جهان بیشتر از چند هزار سال نیست، جامعهی علمی راه خود را میرود و اهمیتی به آن نمیدهد. به این معنا علم واقعا نسبت به گزارههای دینی «بیتفاوت» است و هیچ اعتنایی ندارد که نتایج پژوهشهای علمی با متون دینی سازگار هست یا خیر. این مختص تورات نیست، و حتی دربارهی قرآن هم صادق است.
در دوران پیشامدرن عالمان مسلمان میکوشیدند کیهانشناسی قرآن را با کیهانشناسی بطلمیوسی، که در آن روزگار برترین مدل کیهانشناختی تلقی میشد، سازگار جلوه دهند؛ اما همچنان ناسازگاریهای بسیاری میماند که قابل توجیه نبود. پس از آن، با ظهور کیهانشناسی مدرن، بسیاری تلاش کردند نشان دهند که قرآن نیز به قائل به نظام خورشیدمرکزی و کروی بودن زمین و حتی بیگبنگ است؛ بااینحال، آنقدر شواهد قرآنیِ مخالف این برداشتها فراوان و صریح هستند که عملا چنین تفسیرهایی، که مبتنی بر شواهد اندک و بسیار مبهم هستند، با چالشهای جدی مواجه میشوند و از عهدهی پاسخ بسیاری از تناقضات قرآن با نظریات کیهانشناختی جدید برنمیآیند. اما این تمام ماجرا نیست.
فراتر از این، عالمان دینی دریافتند که علم نهتنها نسبت به دین «بیتفاوت» است، بلکه در بسیاری موارد بسیار «بیرحم» هم هست. یعنی اگر به هر دلیلی پای متون مذهبی به تحقیقات علمی کشیده شود، علم همان برخوردی را با این متون میکند که با سایر متون تاریخی دارد و «بیرحمانه» آنها را به تیغ نقد و تجزیه و تحلیل میسپارد و در این حالت، دیگر بحث محدود به تعارضات میان گزارههای دینی و یافتههای علمی باقی نمیماند، بلکه حتی کار علم میتواند بهآسانی به تعرض به «حرم امن متون مقدس» هم کشیده شود. چنانکه این اتفاق در غرب ابتدا برای متون مقدس یهودی و مسیحی افتاد و نهتنها مشخص شد که این متون در بسیاری از موارد با یافتههای علمی ناسازگارند، بلکه محققان دانشگاهی حتی خود این کتابها را هم سوژهی پژوهشهایشان قرار دادند و بسیاری از تصورات سنتی را دربارهی تاریخ و حتی تفسیر آنها به چالش کشیدند و مثلا نشان دادند که بسیاری از این متون بسیار متأخرتر از آن چیزی هستند که تا کنون تصور میشده یا بسیاری از آنها ترکیبی از چند متن دیگر هستند یا به نویسندگانی غیر از آنچه ادعا میشده تعلق دارند. این بیرحمی علمی البته تنها متوجه متون مقدس یهودی و مسیحی نیست و اتفاقی است که دربارهی تمام متون مذهبی رخ داده است.
عالمانِ هوشمندِ دینی اعتنایی به تایید علمی گزارههای دینی نمیکنند
به همین دلیل، بسیاری از عالمان دینی امروز، چه اصولا موافق علم مدرن باشند یا مخالف آن، به این نتیجهی هوشمندانه رسیدهاند که بهتر است عطای علم را به لقایش ببخشند و حتی در مواردی که سخنی در تأیید گزارههای دینی میگوید، بدان اعتنای چندانی نکنند؛ چون علم در نهایت نسبت به این «خشنودی دینداران» بیتفاوت است و دور نیست که چندی بعد جامعهی علمی بر اثر تحقیقات جدیدتر این «پژوهش خوشایند ما» را رد کند و بگوید با توجه به شواهد جدیدتری که به دست آمده، اساسا در آن زمان و در آن مکان امکان چنین حادثهای نبوده و تبیینهای کاملا متفاوتی را برای آنچه در آنجا مشاهده شده، ارائه کند که کاملا در تضاد با گزارههای مذکور در تورات یا قرآن باشد.
از اینجا من پل میزنم به گزارهی دومی که در پرسش نخست شما بود، یعنی «وثاقت متون دینی». با ماجراهایی که علم و دین در چند دههی اخیر از سر گذراندهاند، امروزه دیگر فهم ما از «وثاقت متون دینی»، چیزی بسیار متفاوت از آن چیزی است که در گذشته فهم میشد. در گذشته فرض بر این بود که وقتی میگوییم متون دینی دارای وثاقت هستند، یعنی در آنها هیچ گزارهی ضدعلمی و حتی غیرعلمی یافت نمیشود و هر آنچه در این کتابها بیان شده، قابل اثبات علمی است. اما گذر زمان به ما آموخت که اگر وثاقت را به این معنا فهم کنیم، عملا متون مقدس را با چالشهایی غیرضروری، اما بسیار سخت، مواجه میکنیم که عبور از آنها ناممکن یا مستلزم تلاش و تکلف بسیاری است که شاید لزوما به خشنودی جامعهی دینداران منتهی نشود. بنابراین، امروزه تفسیر مطمئنتر از «وثاقت متون دینی» این است که ببینیم این متون در منظومهی الهیات چه حرفی برای گفتن دارند و برای رفع مشکلات الهیاتی انسان مدرن چقدر کارآمدند. به این معنا، در الهیات مدرن، دیگر متألهان و متکلمان نه به دنبال اثبات وثاقت متون دینی به معنای «ماهیت بیواسطه الهی» برای آنها هستند، و نه به دنبال اثبات انطباق و سازگاری آنها با یافتههای علمی.
در این پارادایم جدید، موضوع این است که با فرض «مقدس» بودن این متون به رغم زمانمند و مکانمند بودنشان، چگونه میتوان از آنها برای رسیدن به قابل دفاعترین منظومهی الهیاتی (ولو یک منظومهی کوچک و حداقلی، در مقایسه با منظومههای بلندپروازانهی متألهان سنتی که میخواستند دستگاه اعتقادیشان تمام جنبههای زندگی مؤمنان را پشتیبانی کند) رسید.
باتوجه به رویداد اخیر، آیا آیات اینچنینی قرآن که دربارهی قوم لوط آمده را باید با رویکرد واقعنمایانه بررسی کرد و آنها را گزارههایی ناظر به امر واقع دانست یا اینکه میتوان تفاسیر دیگری مانند اسطوره ای بودن آنها و نمادین بودن آنها هم ارایه کرد؟
محمدعلی طباطبایی: بله، در واقع الان وقت آن است که به آن گزارهی سومی که در پرسش اولتان مطرح کردید، بپردازیم، یعنی بحث ارتباط قرآن با این قبیل یافتههای علمی. از یک منظر دینی خام، مواجهه با چنین مقالهای در یک مجلهی علمی معتبر، بسیار وسوسهبرانگیز است که شادمانه فریاد پیروزی سر دهیم و بگوییم «یک بار دیگر علم ثابت کرد که قرآن منبعی اصیل و الهی است و در محیط بدوی عربستان اخباری غیبی مربوط به چندهزار سال قبل در چند هزار کیلومتر آن سو تر را به درستی بازگو کرده است و این جز نشانهای بر اعجاز علمی قرآن نیست».
اما، چنانکه گفتم، عالمان دینیِ کارآزمودهتر، حتی در چنین مواردی بسیار محتاطانه برخورد میکنند و بسته به اینکه چقدر برای پژوهشهای علمی اصالت قائل باشند، به یکی از این دو روش سخن میگویند. اگر نسبت به یافتههای علمی بدبین باشند، میگویند: «مهم نیست که دانشمندان چه میگویند و چقدر حرفهایشان با قرآن منطبق است؛ مهم این است که قرآن چنین گفته و ما فقط به دلیل اینکه قرآن چنین گفته این را میپذیریم». اینان در واقع همان بیتفاوتی علم به دین را، با نشان دادن بیتفاوتی نسبت به علم تلافی میکنند. دستهی دوم، کسانی هستند که نمیتوانند نسبت به یافتههای علمی بیتفاوت باشند و در این صورت میگویند: «قرآن چنین گفته و به نظر میرسد که پژوهشهای اخیر هم همین را میگویند».
اما متألهانی که قائل به تمایز ذاتی میان زبان علم و زبان دین باشند، در برخورد با چنین مواردی ممکن است رویکردی متفاوت اتخاذ کنند که از قضا بسیار شبیه به رویکردی است که دانشمندان غیردینی در مواجهه با این متون اتخاذ میکنند. طبق این نگاه، یافتههای اخیر، به فرض صحت و پذیرششان، نشان میدهند که زمانی قومی ساکن آن سرزمین بوده و بر اثر برخورد یک شهابسنگ از میان رفته و این واقعه توسط مردمان سرزمینهای اطراف مشاهده و گزارش شده و از طریق سنت شفاهی به متون مقدس راه یافته است. این مطلبی است که نویسندگان مقالهی مورد بحث ما، که اتفاقا متهم به گرایش به عقاید دینی هستند، به صراحت در متن مقالهشان مطرح کردهاند. با پذیرش چنین فرضی کاملا طبیعی است که ناقلان این سنتهای شفاهی در طول زمان تفسیرهای مختلفی برای این رویداد به آن گزارش افزوده باشند.
علم تفسیر دینی از یک اتفاق تاریخی را تایید نمیکند
بنابراین، طبیعی است که ما در متونی که پس از آن حادثه پدید آمدهاند، گزارشهایی از آن واقعه بیابیم که البته به طور طبیعی خالی از تفسیرهای مشاهدهگران و گزارشگران نیستند. بنابراین، نفس تأیید روایتی توراتی یا قرآنی توسط علم، به معنای تأیید تفسیرهای دینی از آن واقعه توسط علم نیست. یعنی علم تنها تأیید میکند که قومی بر اثر برخورد شهابسنگ از میان رفتهاند؛ اما دربارهی اینکه آن قوم همجنسباز بودهاند یا خیر، نهتنها چیزی در تأیید نمیگوید، بلکه این امکان وجود دارد که به دلایلی اساسا همجنسباز بودن آن مردمان را رد کند. اما حتی در صورتی که اتفاقا دلایلی مبنی بر همجنسباز بودن آن مردمان بیابد و تأیید کند که این دو گزارهی توراتی و قرآنی درست هستند (یعنی هم آن مردمان همجنسباز بودهاند، و هم بر اثر برخورد شهابسنگ از میان رفتهاند)، هرگز تأیید نخواهد کرد که دلیل برخورد شهابسنگ به آن سرزمین، همجنسباز بودن آن مردم است. یعنی علم ممکن است اصل وقوع یک اتفاق تاریخی را که در متون مقدس ذکر شده تأیید کند؛ اما بسیار بعید است که «تفسیر دینی» از آن اتفاق تاریخی را هم تأیید کند؛ چراکه این تفسیرها غالبا الهیاتی و متافیزیکی هستند و علم مدرن، طبق تعریف، همواره به دنبال تبیین پدیدهها از طریق اسباب و علل فیزیکی و نه متافیزیکی است. بنابراین، از نگاه دانشمندان برخورد شهابسنگ با محل زندگی همجنسبازان اتفاقی تصادفی بوده که ربطی به همجنسباز بودن آن مردمان نداشته است؛ بلکه حاصل قرارگیری اتفاقی زمین در مسیر شهابسنگی بوده که میتوانسته به هر جایی از زمین برخورد کند و در این مورد به این محل برخورد کرده؛ چنانکه در هزاران مورد دیگر به سرزمینهایی برخورد کرده که یا اصلا کسی در آنجا ساکن نبوده، یا اگر بوده، لزوما همجنسباز نبودهاند.
این تفسیر کاملا غیردینی، نه فقط برای دانشمندان، بلکه حتی برای برخی متألهان مدرن نیز شیوهای قابل قبولتر برای برخورد با مسالهی رابطهی میان علم و دین است. و از اینجاست که بعضی از مفسران مدرن ترجیح میدهند نگاه تاریخی یا علمی نسبت به متون مقدس را یکسره کنار بگذارند و فقط به دنبال «پیام» نهفته در بطن این روایتهای دینی باشند. این به این معناست که کاملا مستقل از اینکه یک روایت دینی مؤیَّد به یافتههای علمی یا پژوهشهای تاریخی هست یا خیر، حاوی چه پیامی برای جامعهی مؤمنان است که بتواند در کنار دیگر پیامهای نهفته در این متن، مجموعا یک دستگاه الهیاتی منسجم و کارآمد برای مخاطب امروز متن شکل دهد. برای رسیدن به این هدف، مفسران مختلف، البته ممکن است راههای متفاوتی را بیازمایند و به درجات متفاوتی از توفیق دست پیدا کنند؛ اما قضاوت شخصی من این است که در رابطهی پرفراز و نشیب میان علم و دین، به نظر میرسد این دستهی اخیر در بلندمدت توفیق بیشتری نسبت به عالمان دینی دیگری که پیشتر به رویکردشان اشاره کردم، نائل خواهند شد.
برای آنکه بحثمان، از این حالت کلی و انتزاعی خارج شود و کمی روشنتر و مصداقیتر شود، بگذارید یک بار آنچه در این مقاله آمده را با روایت قرآنی مقایسه کنیم و ببینیم این دو روایت دینی و علمی تا کجا هماهنگ، و در چه مواردی احیانا ناهمسخناند.
در یک سو، طبق متن قرآن، مردمانی معاصر حضرت ابراهیم و احتمالا در سرزمینی نزدیک به محل زندگی او به دلیل همجنسبازی دچار عذابی شده و از میان رفتهاند. آن عذاب طبق آیات قرآن، عذابی آسمانی (رجزا من السماء)، شبیه به باران (مطرا)، سنگباران (امطرنا علیها حجارة من سجیل منضود)، گِلباران (حجارة من طین)، و طوفان شن (حاصبا) به همراه صدایی بلند (صیحة) و زیر و رو شدن آن سرزمین (جعلنا عالیها سافلها) بوده است.
در سوی دیگر، طبق مقالهی منتشرشده در مجلهی «ساینتیفیک ریپورتز»، در تاریخی حدود 3600 سال پیش (حدود 1650 قبل از میلاد)، بر فراز سرزمین تل الحمام، شهری در جنوب اردن و شمال شرقی دریای مرده، انفجاری هوایی بر اثر ورود یک شهابسنگ بزرگ به جو زمین، صورت گرفته است که موجب آزاد شدن انرژیای بیشتر از هزاربرابر انرژی حاصل از انفجار بمب اتمی در هیروشیما شده است و دمایی بالاتر از 2000 درجهی سانتیگراد پدید آورده که برای ذوب کردن هرآنچه در آن سرزمین بوده، حتی کوارتز، کافی بوده است.
این دو روایت در موارد زیادی با هم سازگار به نظر میرسند: هر دو از پدیدهای آسمانی سخن میگویند که موجب نابودی مردمانی شده است؛ آن پدیده موجب بارش چیزی شبیه به سنگ یا گل از آسمان شده است؛ صدایی دهشتناک ایجاد کرده و چنان قدرتی داشته که آن سرزمین را زیر و زبر کرده است.
تعارضهای متن قرآن با روایت این پژوهشگران از ماجرای قوم لوط
با این حال، ملاحظات مهمی وجود دارد که اجازه نمیدهد به سادگی دو روایت بالا را ناظر به یک واقعهی واحد بدانیم.
اولاً دربارهی مکان وقوع این حادثه، قرآن هیچ سخنی نگفته است تا مطمئن شویم مردمانی که قرآن از آنها سخن میگوید، ساکن تل الحمام بودهاند. پس اگر قرار باشد فقط قرآن را منبع اطلاعاتمان در نظر بگیریم، در اینجا به بنبست میخوریم. چون این احتمال وجود دارد که مردمی که قرآن از آنها سخن میگوید، اصلا ساکن تل الحمام نبوده باشند. حال اگر روایت تورات را، که بسیار شبیه به روایت قرآن است، در نظر بگیریم، درمییابیم که نام شهر اصحاب لوط «سدوم» بوده است که معلوم نیست دقیقا کجا بوده است؛ اما بسیاری از باستانشناسان مخالف این ایده هستند که تل الحمام همان سدوم است. دیدگاه مقبولتر این است که سدوم احتمالا در جنوب دریای مرده (نه شمال شرقی آن) واقع بوده است.
ثانیاً دربارهی زمان این واقعه هم از خود قرآن هیچ سرنخی به دست نمیآید که نشان دهد قوم لوط در زمانی حدود 1650 قبل از میلاد زندگی میکردهاند؛ بنابراین، باز هم ممکن است قرآن در حال صحبت از مردمانی چندصد سال قبل یا بعد از این تاریخ باشد؛ اما اگر تاریخگذاری تورات را بپذیریم، آن گاه باز به مشکل برخورد میکنیم؛ چون طبق تورات ابراهیم و لوط باید حداقل چهار قرن قبل از تاریخی که این مقاله پیشنهاد میکند، زیسته باشند. به عبارت دیگر، طبق این مقاله، انفجار شهابسنگ بر فراز تل الحمام حدود چهار قرن پس از عذابی که تورات و قرآن از آن صحبت میکنند، اتفاق افتاده است.
و نهایتا دربارهی چیستی آن پدیدهی نابودگر، هرچند عمدهی توصیفهای قرآن از آن واقعه با چیزی که در مقاله گفته شده، همخوان است، مشکل اصلی این است که اگر واقعا قوم لوط بر اثر انفجاری هزار برابر بزرگتر از انفجار بمب اتمی هیروشیما نابود شده باشند، به هیچ وجه معقول به نظر نمیرسد که قرآن به جای اشاره به چنین واقعهی مهمی که در کمتر از یک لحظه تمام آن سرزمین را سوزانده و سنگهایش را ذوب و مردمانش را خاکستر کرده است، دربارهی ریزش سنگ و گِل از آسمان و وقوع طوفان شن صحبت کند. مثل این است که امروز کسی بگوید: «چند دهه پیش در یکی از شهرهای شرق آسیا مقدار زیادی سنگ و شن به هوا رفت و تعداد زیادی از مردمش نابود شدند». مشخص است که چنین جملهای را میتوان ناظر به دهها حادثهی طبیعی و غیرطبیعی رخداده در چند دههی گذشته در شرق آسیا، از جمله انفجار بمب اتمی در هیروشیما، تطبیق کرد؛ اما اگر کسی این جمله را ناظر به قضیهی هیروشیما تفسیر کند، برای ما باورپذیر نخواهد بود؛ چون انتظار نداریم کسی هنگام صحبت دربارهی انفجار به آن عظمت طوری سخن بگوید که گویی فقط یک طوفان شن یا سونامی رخ داده است.
بنابراین، به نظرم بجاست که فرض را بر آن بگذاریم که قرآن در حال توصیف شدیدترین جنبههای آن واقعه است، نه برخی از پیامدهای بیاهمیت آن. پس، از نگاه قرآن اتفاقی که موجب نابودی قوم لوط شده، هرچه بوده انفجاری از این قبیل که در مقالهی مذکور توصیف شده، نبوده است؛ بلکه احتمالا نوعی طوفان بسیار شدید بوده که با خود سنگ و شن فراوانی حمل کرده و آن سرزمین را زیر و زبر کرده است.
بنابراین، میبینیم که حتی بر فرض پذیرش مقالهای که برخی معتقدند اساسا برای توجیه یک روایت توراتی ساخته و پرداخته شده است که قرآن هم همان روایت را بازگو کرده است، باز هم نباید انتظار داشته باشیم شواهد علمی طابق النعل بالنعل با روایت قرآنی و توراتی همخوانی داشته باشند.
انتهای پیام
این همه صغری کبری چیدید که بگوید قوم لوط با عذاب خدا نابود نشده ###########
یعنی می خواهید از همجنس خواهی دفاع کنید
بسیار عالی… کامل خواندم و به نظرم تاییدی بر عظمت علمی و تاریخی قرآن است. قبلا و کرارا نقدها و مناظرات پیرامون قرآن را مثلا کتب و مباحثات و مناظرات دکتر عبدالکریم سروش را خوانده بودم ولی هیچ کدام از تحلیل های ایشان را بهانه ای برای شک و تردید در منطق و تاریخ و استدلال قرآن نیافتم و بر عکس وقتی مواجه میشدم با اشکالات بسیار استدلال سروش و عملا محکوم شدن ایشان بیشتر به قرآن باورمند میشدم.
از منظر خودم مقدس بودن قرآن و عظمت آن را بعنوان یک کتاب وحیانی و نه زمینی را بیش از عقل بایستی با دل و جان و از راه تجربه شناخت تا عقل… عقل تنها می تواند چفت و بست های تجربه را در نگاه دل هایمان قرار بدهد بیشتر.
درست نمیدانم اینجا مطرح کنم ولی شخصا با توکل و توسل بر این مصحف شریف بارها کرامات بدون انکار دیدم.
همینکه افرادی مثل سروش که در طول سال مرتبا قرآن را به قصد کشف اشکالی به زعم خود ورق می زنند و از عقل و کلام و تاریخ و فلسفه هم استدلال می جویند و مخاطبین به آسانی پاسخ مستدل برایشان دارند یعنی این قرآن در 1400 سال قبل در کوه حرا بر قلب رسول گرامی اسلام امی و بیسواد و در بطن جامعه ای جاهلی نازل شده است و حالا تحصیلکردگان برجسته قرن 21 دنبال اشکال و ایهام و ابهام در آنند و نمی یابند این خود معجزه است. شک ندارم هر آنچه قرآن گفته هزاران درصد صحیح است حتی اگر هیچ یک از این مکاشفات علمی هم مطرح نشود. این باور حاصل تعصب نیست بلکه گفتم محصول باور دل و تجربه است.
لنرسل علیهم حجاره من طین : تا بر آنان سنگی از گل فروفرستیم (الذاریات، 33)
سلاممقبرهحضرتلوط.ع.درنزدیکهای
تهرانگزارششدهدرمناطقیازکرمان
هممکانهائیمربوطبهشهر….و…موجود
استلذاچگونهسرازخارجایراندرآورده
دراینترنتخوبسرچکنید