ایران و الگوریتم واژگون دیالوگ
علیمحمد اسکندریجو، نویسندهی کتاب «نیچهی زرتشت» در یادداشتی با عنوان «ایران و الگوریتم واژگون دیالوگ» که در اختیار انصاف نیوز قرار داده است، دربارهی گفتوگو و الزامات آن نوشت:
اشاره: در شورهزار زبان هیچ اندیشهای نمیروید چه رسد آنکه دیالوگ هم بخواهد آنجا سنت و نهادینه شود. سقراط نشان داد فلسفه اگر قرار است اندیشه شود پس در دیالوگ میتوان اندیشید. رسیدن به اهداف اعلای دیالوگ گرچه زمانبُر است اما نیز “زمانبَر” است و درنگ (تأمل) بسیار میطلبد. اگر فرهنگ حیران است و زبان هم ویران، چنانچه زیستن و ماندن در چنین فرهنگی را نه میدانی و نه میخواهی، پس صادق بخوان و درنگ پیشه باش شاید “هدایت” شوی.
پیداست در فرهنگی که الگوریتم آن به هر دلیلی واژگون شده است زیستن در چنین فرهنگی چندان هم آسان نیست. مگر “شوکران” در کام سقراط “شیرین” نشد آنگاه که در واپسین دم، دریافت در یک فرهنگ بیمار همان به که مرگ “درمان” شود و تاوان زیستن در این فضای منحط نیز جان او باشد که باید قربانی شود تا خدایان “اُلمپ” خشنود شوند.
اینک این درنگ بی درنگ را به یاد آن قربانی مینویسم؛ سقراطی که هر فرهنگ پویا بابت شناخت و آشنایی با میراث او پس یک “سقراط” به وی بدهکار میشود. به درستی نمیدانم چرا فریدریش نیچه در “غروب بتان” علیه این پیر آتن، تیغ از رو بسته و با قلم قلیایی خویش از عقل “Reason” و عقلانیت افراطی این اسطوره یونان چنان نقدی ویرانگر مینویسد که پس سهم خدایان چه شد؟ شاید هم حق با نیچه نباشد و این فیلسوف عصیانگر آلمانی در “خلسه” دیونیسوس (خدای شراب و عشق) گرفتار شده که طامات و تّرهات بافته است. اگر چنین نیست پس چرا او منطق و دیالوگ و عقلانیت جمعی برآمده از شبهای آتن را چنین هولناک به سخره گرفته است؟ شاید هم بتوان پاسخ را نزد سیدمحمد خاتمی یافت که بیست سال پیش پرچم “دیالوگ” و هم اندیشی را برافراشت آن هم نه در ایران که در جهان و سالی نیز به این نام. پنداری به دلایلی پنهان و آشکار آنگاه قمر در عقرب افتاد و لبخند دیالوگ نیز ناگهان “تلخند” این و آن شد؛ سخت است باور آنکه کام خاتمی نیز به شهد شوکران شیرین نشد تا فرهنگ ایرانی نیز بابت این دیالوگ هرچند واژگون، یک سید به او بدهکار شود.
یادآور شوم کاربرد واژگان بیگانه در این جستار اجتناب ناپذیر است چرا که دیالوگ در میان ما ایرانیان هنوز تبدیل به یک “سنت” نشده است که اما شاهد خلط مفهومی و “مغالطه” هستیم؛ ناچار از واژگان بیگانهام تا مبادا درک سخن و پیام من برای مخاطب دشوار شود؛ البته چنانچه متهم به لفاظی و مغلق نویسی و انتحال (Plagiarism) و انتحار نشوم!
آنچه امروز به اشتباه “گفتگو” یا محاوره تصور میکنیم در واقع مترادف دیالوگ نیست بلکه معادل “Conversation” است که به فرانسه آن را شبیه “Parlance” میشناسند. این گونه صحبت کردن معمولاً در خانه، بازار، اداره، پارک و سینما مصرف دارد؛ سقراط هم روزها در “آگورا” یا بازار شهر با آزادگان و بردگان صحبت یا محاوره داشت نه دیالوگ. در زبان عربی هم دیالوگ را “گویا” اشتباهاً معادل اصطلاح محاوره از ریشه “حوار” گرفته و در “ویکی پدیا” به تفصیل و با اشاره به چند آیه بین خدا و اولیا و پیامبران میپردازند، حال آنکه اهداف و موازین و معیارهای دیالوگ یونانی که نشان از با همدیگر تدبیر کردن و شریکی اندیشیدن و جمعی فهمیدن است (آنهم به شرطی که همه در یک جایگاه فرض شوند) نمیتواند منطبق بر محاوره عربی از ریشه “حوار” و محاوره بین خدا و انسان باشد بویژه با توجه به جایگاه اعتلایی (Transcendental) خالق جهان با مخلوق زمینی (Immanent) او که در زبان فارسی از آن به گفتگو تفسیر میشود. این خلط مفهومی نزد “نخبگان” در همسایگی ایران در ویکی پدیا مشهود است که شاید روزی برطرف شود.
بر پایه آثار بجا مانده از شاگردان سقراط بویژه افلاطون فیلسوف و “زنفون” مورخ، امروز میدانیم که این اندیشمند نامآور یونانی گاهی شب هنگام با دوستان و یاران به ضیافت “Symposium” مینشست؛ حال ملالی نیست که در میهن ما سمپوزیوم را هنگام روز و بعضاً به صرف ناهار هم برگزار میکنند!
لازم بود که همانند همه شرکت کنندگان در ولیمه (ضیافت!) سقراط نیز هنگام ورود به آنجا همواره یک بطری از باده یا پاره نانی و پارچه خوراکی هم برای مصرف شخصی همراه داشته باشد. بنابراین نخستین پارامتر در الگوریتم دیالوگ و سمپوزیوم همانا زمان و مکان مناسب است؛ نمیتوان در اتوبوس و خیابان و کافه تریا دیالوگ برقرار کرد تا به هم اندیشی رسید اما مصاحبت را میتوان.
نزدیکترین معنای فارسی و پیام دیالوگ به باورم باید همفکری و درک “اختلاف نظر” یا تفاوت نگرش در موضوع انتخاب شده برای دیالوگ باشد؛ دیالوگ فقط با یکدیگر سخن گفتن نیست بلکه مهمتر از آن “تدبیر” جمعی یا با هم اندیشیدن است. از سوی دیگر، پیشوند (dia) یونانی تنها اشاره به عدد “دو” ندارد زیرا در دیالوگ، دو نفر تا حداکثر ده تن میتوانند حضور داشته باشند به گونهای که نوبت سخن برای همه حاضران فراهم شود بدون آنکه دچار خستگی و فرسایش روح و روان همدیگر شوند.
در دیالوگ نباید “قاضی” منشانه با مخاطب برخورد کرد و هیچ یک از حاضران حق ندارند با پیش فرضی منفی و غیراخلاقی نسبت به شخصیت و منش یکدیگر به گفتگو بنشینند. در ساحت مقدس دیالوگ مقام و منصب و ثروت معنوی یا دنیوی هیچ نقشی ایفا نمیکند. به بیانی ساده، هیچ وزیر و مدیرکل و مدیر عامل نباید و حق هم ندارد از “موضع” بالا وارد دیالوگ با نماینده کارمندان و کارگران شود چرا که آنگاه “حرمت” دیالوگ را شکسته و روح سقراط را آزرده و به اهداف و به منافع آن نهاد دولتی یا خصوصی نیز آسیب رسانده است. شخص یا مقامی که نیِت صادق در ورود به یک دیالوگ را دارد بیش از و پیش از آنکه سخنران یک سویه باشد باید “شنونده” دو سویه باشد.
زمانی که سقراط با نویسندگان، شاعران، هنرپیشگان و مقامات شهری در آتن به دیالوگ مینشست مفاهیم بسیار کلی فلسفی (عدالت چیست؟ شجاعت چیست؟ فضیلت کدام است؟ هنر، مرگ، زیبایی و…) انتخاب میشد. به عبارت دیگر، حاضران باید پرسش و پاسخ را در چارچوب “منطق” عرضه میکردند و استدلال هم باید عقلانی و منطبق بر موازین عقلی تنظیم میشد. تنها سقراط بود که به روش دیالکتیکی (پرسش و پاسخ مکرر تا رسیدن به نقطه صفر یا همان پرسش آغازین و ندانستن پاسخ صحیح به یک پرسش فلسفی) دیالوگ را اداره و تنظیم میکرد. بی سبب نیست که سقراط همواره در پاسخ به هر پرسش اعلام میکرد (یا شاید هم تظاهر) میکرد که پاسخ را نمیداند گرچه او را داناترین فرد آتن میشناختند.
اشاره کردم که دیالوگ هم زمان بَر است و هم “زمان بُر” چرا که در زمان بسیار صرفه جویی میکند؛ آنچه که بین کارفرما و کارگر یا وزیر و معاونان از طریق دیالوگ (به شرط داشتن تمام مؤلفهها) در زمانی بسیار کوتاه بدست میآید اما در قوانین بوروکراتیک و برخورد از بالا هرگز به همان اهداف و آرمان برای رسیدن منفعت جمعی آن نهاد صنعتی یا اداری ممکن نمیشود.
دیالوگ زمان بَر است به آن دلیل که ابتدا باید اصطلاحاً فرهنگسازی شود و از آکادمی و دانشگاه و کارخانه و اداره گرفته تا خانه و مدرسه و محله ابتدا اصول و قوانین و آداب و اهداف دیالوگ آموزش داده شود تا شهروندان “ورزیده” و آبدیده شوند. آنگاه میتوان اندک اندک این “میراث” سقراطی را در ایران نیز پاس داشت و ستود و از آن بهرهمند شد.
اینک پرسش بنیادین اینکه برای برقراری دیالوگ (که در بین دولتمردان و روشنگران و نخبگان جامعه هنوز به یک سنّت تبدیل نگشته است چه رسد به شهروندان عادی) به کدام مرجع و نهاد و موسسه آموزشی باید رجوع کنیم تا این هم اندیشی را بیاموزیم؟ مگر دیالوگ هم مانند “کنکور” است که شبانه صدها دکان همچو قارچ در این شهر و آن شهر برویند و با صرف هزینه بعضاً سرسامآور ما را آماج و آوار دیالوگ کنند آن هم با کدام معلم و استادی که خبره در این میراث سقراطی باشد؟ کدام کانال صداوسیما در هفته برنامه و نمایش و آموزش دیالوگ دارد؟ امروز در قرن بیست و یک از میان هزاران استاد حوزه و دانشگاه ایرانی کدامیک تا کنون یک جلد کتاب در “مزایا و مضرات” دیالوگ نوشته است آنگونه که نیچه جوان آن هم در آلمان سده نوزدهم در “مزایا و مضرات” تاریخ نوشت.
بنابراین بیهوده تاکید نداشتم که دیالوگ در حالی که بسیار زمان بُر است اما در عین حال، بسیار نیز زمان بَر است و ما بضاعت ارزی نداریم که از یونان “مستشار” دیالوگ وارد ایران کنیم؛ گرچه دیگر این روزها در خاورمیانه پنداری نه از سقراط خبری هست و نه از میراث منطقی اندیشیدن و استدلال کردن.
در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران
به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
به راستی دیالوگ را بیش از آنکه بخواهیم درک کنیم باید “تجربه” کنیم؛ ما ناگزیر از تمرین و ممارست فراوان در دیالوگ هستیم تا مؤلفهها و نتایج و آثار آن در ذهن و ضمیر ما ملکه شوند. دیالوگ جاده اصلی رسیدن به بصیرت “Insight” است؛ این بصیرت تنها برای فرد نیست بلکه برای جمع نیز هست. حال آنان که به “بصیرت” بسنده نیستند و میخواهند به آستان حکمت “Perennial Wisdom” نیز سری بسایند و از این جهان خاکی و ناسوتی (Exoteric) اندکی فراتر رفته به مداری ملکوتی (Celestial) نظری بیاندازند و تنها لحظاتی به جهان مثالی (Mundus Imaginalis) وارد شوند باید که برای آنها نسخه شهودی (Intuitive) در معرفت معنوی (Esoteric) نوشت تا شاید با عنایت آسمانی و مراقبه و مکاشفه (Contemplation) شبی همنشین شیخ سرخ و شیخ شبستر شوند.
اشاره کردم که ایده اصلی پروژه دیالوگ در واقع یک سازندگی و هم اندیشی جمعی است؛ در دیالوگ باید هوشیار باشیم که سخنان طرفین اصطلاحاً “پلاریزه” میشود چرا که اصولاً ذهن و ضمیر ما به گونهای پرورش یافته است که بر نظر و رأی خویش اصرار ورزیم و پافشاری کنیم و حتی قدمی به عقب بازنگردیم که در آن صورت دیگر ما شاهد دیالوگ نیستیم بلکه بحث و جدل و جدال و سرانجام جنگ قدرت و قدرتنمایی داریم. در یونان سقراطی به این نوع جدلها و آشوب و “شانتاژ” و زد و خورد فیزیکی در شبهای آتن اصطلاحاً دیالوگ گلادیاتورها میگفتند. من در پارلمانهای برخی از کشورها شاهد این دیالوگهای گلادیاتوری که گاهی نیز خونین میشوند بودم و کلیپ آن در فضای مجازی غوغا میکند که چگونه به دیالوگ ریشخند میزنند گرچه در پارلمان اصولاً نباید دیالوگ داشت بلکه در آنجا بحث (ِDiscussion) معطوف به “تصمیم” و رأیآوری مطرح است و نه آشکار ساختن حقیقت.
از طریق دیالوگ است که درک میکنیم آنچه دیگران میگویند و نیز میدانیم آنچه را هم که آنان نمیگویند اما باید بگویند. ما در دیالوگ نظارهگر “ژست” مخاطب و حرکات دست و سر و دهان او هستیم و با شخصیت و منش و روان او آشنا میشویم. با این حال نباید دیالوگهراس باشیم و از گفتگو پرهیز کنیم به این دلیل غیر موجه که مبادا شخصیت و روحیات ما بر دیگران آشکار شود. مگر نه اینکه در دیالوگ به دنبال یافتن “حقیقت” هستیم، پس چرا باید از آن گریزان باشیم؟
دیالوگ را در سادهترین شکل میتوان یک “ارتباط” دو طرفه توصیف کرد؛ دیالوگ یک خیابان یک طرفه نیست که فقط نظر و رأی من بر کرسی بنشیند و حقیقت تنها نزد من باشد و بس. سقراط کبیر به این امر واقف بود و روش دیالکتیکی او هرگز افشاگری و رسوایی بی مایگان و کم مایگان یونان نبود بلکه دیالکتیک او در پی آن بود که شهامت و شجاعت آنچه را میدانیم و آنچه را که نمیدانیم را در میان جمع را داشته باشیم و فقط حقیقت را جستجو کنیم و نه آنکه در پی اقتدار و برتری بر این و آن باشیم و فخر و فضل فروشی کنیم.
در جستار بعدی به تفاوت فاحش بین دیالوگ و مناظره و مذاکره و بحث و جدل و غیره خواهم پرداخت و به اهداف هر کدام نیز اندکی اشاره خواهم کرد.
انتهای پیام
وقتی گفت وگو دران سازمان بین المللی اعلام شدچندنفردرهمین دیارعالمانه ونه حقیرانه مانند سیاست ماب(نه سیاستمدارویا حداقل سیاست پیشه )استقبال کردند؟؟
دیالوگ محاوره تبادل نظر همفکری در اخر پیشرفت نیاز به شجاعت فکری دارد آیا از بادکنک تمدن چند هزار ساله، امپراطوری آنچنانی ،زمین زدن فلان ورزشکار می توانیم دل به کنیم یا در گذشته اوهام زندگی می کنیم اگر بشما بگویند کلمه ایران را نقد کند چقدر جرات داری از کشورهای همسایه بخواهی این کلمه را نقد کنند مشکل ما دل کندن از گذشته و گول زدن خود است ما با افیون بظاهر گذشته خود را اشباع کردیم و انگیزه ای برای تغییر نداریم خود را بهترین ملت ،صاحب بهترین کشور باهوش ترین خوش تیپ ترین،مقتدرترین ،این ترین آن ترین می بینیم نیازی به تغییر در ایران احساس نمی شود ولی اگر بادکنک را خود نترکانیم و بدست اجنبی ترکیده شویم خیلی صدمه خواهیم خورد
ضمن تشکر از جناب آقای اسکندری جو؛ بابت یادداشت پر مغزی که ایراد فرمودند.
از قضا در راستای هویت گرانبهای همین دیالکتیک است که هگل شرط تکامل اندیشه بشری را در وجود اضداد اندیشهها میداند. یعنی همان مساله تز، آنتی تز و در نهایت سنتز. امر وجودی سنتز، در مرحله بعد میتواند به نوبه خود، یک تز باشد و این چرخه همینطور ادامه پیدا میکند. اگر چنین هویتِ اندیشهای، در قالب سیاست اجرایی شود، چارچوبِ ایجاد شده که همان قوانین هستند، روندی دموکراتیک به خود میگیرند. در غیر اینصورت، قوانین عهد دقیانوس تا ابد ماندگار خواهند شد؛ این همان دیکتاتوری است. اینجاست که فیلسوف میتواند برای حاکم، سرمشق اندیشه ای صادر کند؛ کم و بیش همان چیزی که افلاطون میگفت. اصولا از جهت تقابلِ وظیفهای فیلسوف با سیاسیون است که فلسفه سیاست را داریم. آن اهالی فلسفه که جوهر قلمشان حتی جرات درج عطسهای علیه سیاسیون را ندارد، در چرک نویسِ مخدوش تاریخ فلسفه هم جایی ندارند؛ چه رسد به بطن آن.
در مجموع، اندیشه کسانیکه چنین روند اندیشه ای مبتنی بر دیالکتیک را نمیپذیرند، مبتنی بر یک نوع معرفت شناسیِ مطلق گرا است که در عالم سیاست لاجرم ختم به دیکتاتوری میشود.
نقطه آغاز نزاع فیلسوف و حاکمان از این سطر آغاز میشود. همان چیزی که سقراط آغازش کرد و آقای اسکندری جو، در این سطور به آن اشاره داشت.
مطلب بسيار مهمي را جناب اسكندري جو عنوان كرده اند… در كل براي تشكيل و احقاق ديالوگ لازم به سيستم حكومتي هست و آن سرچشمه هست… مردم هم شكل حكومتشان ميشوند… با بودن بسياري نكته در اين مقاله من فقط به اندك بسنده ميكنم و آن اينكه… آقاي خاتمي به هيچ عنوان شرايط فيلسوف بودن را ندارد و اگر كسي بخواهد ميتوان اين بحث را بسط داد. و نكته دوم اينكه حقيقت و علم پايه داشتن ديالوك بايستي باشد.
ضمن تشکر امیدوارم انتقادها را هم منعکس نمایید.
آقای اسکندری جو در عموم نوشتارهای خود بیشتر با کلمات بازی میکنند. آنچنانکه اصل مطلب، در حاشیه میرود.
جان مطلب هم در این یادداشت در این یک جمله خلاصه میشود که سیاست مداران باید از دیالکتیک بهره بگیرند!
ایشان در سطر آخر قید کرده که «در جستار بعدی به تفاوت فاحش بین دیالوگ و مناظره و مذاکره و بحث و جدل و غیره خواهم پرداخت و به اهداف هر کدام نیز اندکی اشاره خواهم کرد» … اینکه «و غیره» چیست واقعا نمیدانم. شاید تعریف -و غیره- بیشتر به دردمان بخورد تا تفاوت مناظره با دیالکتیک و… ایشان بهتر میدانند که تعاریف این تعابیر، حداقل در منطق مظفر ریخته شده است. حال هدف از بازگویی آنها چیست؟ اگر درسگفتار دارید که این مبحثی دیگر است. ولی باز خوانی چنین اصولی که هر دانشجوی ترم اولی هم از آن بخوبی اطلاع دارد، چه دردی را دوا میکند؟
آیا درد مردم ما این است که سیاسیون ما تعریف این مباحث را نمیدانند و باید جنابعالی برای آنها تعریف کنید؟
عزیزجان؛ درد ما این است که نویسندگان و اهل اندیشه ما دست از انتزاع و خیالپردازی بر نمیدارند و به سان همان سقراط عملگرایانه وارد گود نمیشوند و بیرون از گود، به دیگران دستور میدهند که لنگش کن.
پاسخ به جناب آپولوژی و غیره
البته اینجا منظورم از (غیره!) همان دیگر گرامیان است که بر این جستار من همانند جناب آپولوژی نظری و نقدی دارند که از همه سپاسگزارم
در متن پیداست که “غیره” اشاره به دیگر انواع گفتگو دارد مثلا مانند سفسطه!
مگر سیدمحمد خاتمی (نفر دوم ایران) بیست سال پیش آستین بالا نزد و با شاخه گلی از “دیالوگ” وارد عرصه داخلی و بین المللی نشد؟ اینکه نوشتم آن زمان خدای ایران به این سید دیالوگی “رحم” آورد که دلواپسان وطنی “شوکران” به کام او شیرین نکردند تا وی را به آن عالم سقراطی بفرستند آیا نشانه بازی با کلمات است؟ حرف و پیام من در این مقاله آن است که اصولا نه “دیالوگ” شمشیر و تیغ زنگی است و نه خاتمی هم شمشیرزن و تیغ کش میدان سیاست است که چشم بسته وارد گود شود و رجز خوانی کند و به روی دوست و دشمن تیغ بکشد تا آنگاه بدانیم “دیالوگ” یعنی چه و چه فرقی با “مناظره” دارد که محمود احمدی نژاد (با نشان دادن پرونده استخدامی زهرا رهنورد) در آن “هنگامه” هشتاد و هشت در برابر میرحسین موسوی چنین تلخ به ریش دیالوگ و مناظره می خندید!
نویسنده و هنرمند و روشنگر ایرانی که نمی تواند ردای “سیاست” به شانه بیاندازد و وارد گود شود بلکه او باید نویسندگی و هنرمندی و روشنگری کند با همین قلم و زبان خویش تا شاید بتواند “قدرت” سیاسی را عقلانی کند و یا آنکه به “عقلانیت” قدرت اندکی نیرو ببخشد برابر همان کاری که سقراط می کرد؛ مگر اینکه (این قلم شکسته باد!) منظور آپولوژی گرامی آن باشد که اینان بخواهند همانند سقراط در آگورا و و میادین شهر بایستند و مردمی که برای کسب لقمه نانی حلال (شاید هم حرام) در رفت و آمد هستند را بخواهند آگاه سازند تا ما باور کنیم که این قشر روشنگر هنرمند خیالپردازی نمی کند و مردانه و زنانه وارد گود شدهند
در ادامه پاسخ (به جنابان کریم و سید مسعود و جواد گرامی) عرض کنم که ا باید از این خودستایی افراطی یا بقول فرنگی ها “نارسیسیم” سیاسی که حال به هر علتی به به آن مبتلا هستم، رها و آزاد شویم که البته کار آسانی نیست و سالها زمان می برد و من خواستم نخستین گام را بردارم و با دیالوگ آغاز کنم.
درباره مفهوم “دیالکتیک” که قطب نمای دیالوگ سقراط سات نباید با دیالکتیک مارکس که قطب نمای سوسیالیسم است دچار خطا شویم. در مورد اهمیت دیالوگ یک اشاره هم به دوره سقراط کنم که اتفاقا نظام الیگارشی سی نفره در آتن حاکم بود و همانها این سقراط پیر هفتاد ساله بینوا را شوکرانی کردند و غرب که البته می داند تفاوت هولناک دیالوگ و مناظره در کجایت
از شما خوبان دعوت می کنم بخش دوم این جستار را که بزودی خواهم نوشت نیز نظری بیاندازند و اگر خواستید نظری دهید تا حداقل ما دیالوگ را ارج نهیم
اسکندری جو