خاطرهای از پری زنگنه
ابوالفضل نجیب، روزنامهنگار در متنی که در اختیار انصاف نیوز قرار داده است، نوشت:
خانم زنگنه زاده کاشان است. عرق خاصی به شهر بادگیرها دارد. هر چند سالهای زیادی است محروم از تماشای محلههای قدیمی زادگاهش است. دلبستگی او به کاشان به رابطه و مراوده او با عدهای جوان شیفته هنر و فرهنگ انجامید. گروهی با نام کانون اندیشه جوان سپهری، که تاسیس ان داستان دیگری دارد. کانون امروز به یکی از مهمترین نهادهای مدنی و فرهنگی کاشان تبدیل شده. خانم زنگنه بهواسطه عشق به این بچهها گاه و بی گاه در محافل کانون به صورت رسمی و خصوصی شرکت میکرد. بی تکلف و به خواست بچهها زمزمه می کرد، گنجشکک اشی مشی و ترانههای دیگر فولکوریک را. این خاطره مربوط به یکی از آن محفلهای گرم و صمیمانهای است که خانم زنگنه را چون شمعی در اطرافش روشنی و گرما میبخشید.
دوستی داشتم که سالهاست از او بی خبرم. متاسفانه او بهطور مادرزاد از بینایی دو چشم محروم است. اما صدایی به شدت گرم و تاثیرگذار و فراخ دارد که گاه و بی گاه در محافل ادبی برایمان میخواند. سال ۱۳۷۸ در بزم کوچکی او بود و چند دوست که خانم زنگنه را دعوت کرده بودیم. زنگنه چنان که میدانیم از بینایی محروم است. به پیشنهاد بچهها از دوست روشندلمان خواستیم قطعهای در مایه ماهور بخواند. خواند و چنان که زنگنه از او خواست بیاید نزدیک تا در اغوشش بگیرد. زنگنه نمیدانست این دوست ما هم محروم از بینایی است. دوستمان را نزدیک زنگنه بردیم. خانم زنگنه ابتدا دستش را به صورت دوستمان کشید و گفت، آرزو میکنم چشم داشتم تا صاحب و صورت این صدا را میدیدم. همه ما به گریه افتادیم و سکوت کردیم. دوست روشندل ما دستهای خانم زنگنه را به چشمان خود کشید و گفت من هم آرزو داشتم چشم میداشتم و صاحب صدا و صورت نازنین شما را میدیدم. بغض همه ترکید و جلسه برای دقایقی بدون کلام و در میان هق هق گریه حاضرین ادامه یافت.
آن شب به یکی از خاطره انگیزترین لحظه ها و ساعات زندگی من تبدیل شد. هنوز و حالا هم که این خاطره را مینویسم همراه اشک و بغض در حال ترکیدن است.
انتهای پیام
!