واکاوی غربزدگی در ایران
علی توفیقی، هیات علمی بازنشسته فیزیک در یادداشتی ارسالی به انصاف نیوزبا عنوان «واکاوی غربزدگی در ایران» نوشت:
در سال ۵۰ که آخرین سال دبیرستان را در تهران میگذراندم ، یکی از ناظمهای مدرسه پسرش را برای ادامه تحصیل به آمریکا فرستاده بود و با افتخار این موضوع را برای ما دانش آموزان تعریف میکرد. امروزه نیز برخی از فرزندان طبقه مرفه یا برای تحصیل و یا برای کار به غرب مهاجرت میکنند. مسئله غربزدگی ما ایرانیها از صد سال قبل از این تاریخ شروع شده و هنوز هم ادامه دارد. در این امر چند چیز دخالت دارند. بعد از دوره رنسانس و وقوع انقلاب علمی سده هفدهم و متعاقب آن انقلاب صنعتی سدههای هیجده و نوزده غرب دگرگون و با دستاوردهای علمی و تکنولوژیکی قرن بیستم غرب پرچمدار بلا منازع علم شد.
حال یک ایرانی دوره قاجار را در نظر بگیرید که به فرنگ میرفت. با دیدن این تغییرات دین و ایمان خودش را از دست می داد. نمونهای از این دست غربزده ها ملکم خان بود که اولین فراموش خانه را نیز در ایران تاسیس نمود. از دیگر رجال سیاسی دیگر غربزده، تقی زاده و فروغی بودند. پهلویها نیز عامل بسط و ترویج فرهنگ غربی در ایران بودند. پهلوی اول دستور برداشتن عمامه از سر طلاب، چادر از سر زنان داد و هم چنین پوشیدن لباس مثل کت وشلوار برای آقایان در این دوره متداول شد. در دوره پهلوی دوم هم که لباس مینی ژوپ برای خانمها تبلیغ میشد که کاملا یک پدیده غربی بود.
از روشنفکران به نام این دوران که با این روند مخالفت می نمود جلال آل احمد نویسنده معروف بود. که کتابی با عنوان غربزدگی نوشت. او در این کتاب میگوید «غرب زدگی آفتی است که از غرب میآید و ما و کشور های جهان سومی از پیشرفت وامانده را مانند طاعون گرفتار و بیمار میکند. آدم غرب زده ریشه و بنیادی ندارد، نه شرقی مانده، و نه غربی شده؛ هرهری مآب و چشم گوش بسته از آداب و سنن و فرهنگ غرب تقلید می کند».
از روحانیون برجسته آن دوره هم امام خمینی بودند که هم با انقلاب سفید دیکته شده از کاخ سفید و هم با لایحه کاپیتولاسیون که مانع از محاکمه آمریکاییها در ایران در صورت ارتکاب جرم بود مخالفت نمودند. یکی از رهنمود های امام راحل در این مورد به قرار ذیل است «ما باید از ایران کشوری مستقل از لحاظ سیاسی و نظامی و فرهنگی و اقتصادی و آزاد از اتکا به آمریکا، اتحاد جماهیر شوروی سابق و انگلیس که از ابر قدرتهای طماع هستند بسازیم. ما باید هویت اصلی خود را به عالم نشان دهیم. متاسفانه روشنفکران، نمیتوانند خود را از تبعیت شرق و غرب رها سازند و امیدواریم این بریدگان از امت در سایه تغییر فرهنگ اسلامی موجود، به سر عقل آیند و به اصالت خویش بازگردند».
آمریکاییها با انقلاب سفید، آزادی حقوق زنان باعث تغییر در بافت سنتی ایران شدند. عوامل فوق توام با خودکامگی شاه، منجر به وقوع انقلاب سال ۵۷ شد. که به نوعی واکنش شدید نسبت به تهاجم فرهنگی غرب بود. اما از منظر دکتر رضا داوری فیلسوف و متفکر معاصر، غرب زدگی نه صرف تقلید از آداب و رسوم و روشهای غربیان بلکه یک نحوه بودن در جهان است. و ما چارهای جز غرب زدگی نداریم. به اعتقاد ایشان کشورهای جهان سوم می بایست علاوه بر اخذ علم و تکنولوژی از غرب مقولاتی از قبیل دموکراسی، و آزادی و توسعه را نیز باید از آنان اخذ نمود. دکتر داوری آزادی را نه افسار گسختگی یا بی قیدی بلکه دارای وجهی هستی شناختی و به معنای فراروی و استعلای انسان در مواجهه موجودات در نظر می گیرد.
داریوش شایگان فیلسوف و نویسنده ایرانی در کتاب آسیا در برابر غرب به بررسی معضل غرب زدگی جمعی آسیاییها میپردازد. وی معتقد است که غرب زدگی نه فقط جهل نسبت به غرب و ناآگاهی به تقدیر تاریخی خودمان است، بلکه همراه با بیگانگی از خود نیز هست. او هم چنین به تحلیل این پرسش می پردازد که چرا غرب زدگی و بی هویتی، یا به عبارت دیگر، بیگانگی از خود دو حرکت همگام با یکدیگرند؟ شایگان بر این باور بود که در غرب زدگی یا هر «زدگی» دیگر کششی نامعقول و کورکورانه به چیزی هست که در چنگ آن گرفتاریم. بهزعم وی ناآگاهی از ماهیت واقعی تمدن غرب موجب میشود که ما ظاهر امر را با خود امر اشتباه کنیم و مظاهر تمدن غربی را به کارآیی شگفت محصولات تکنیکیاش محدود کنیم و از اندیشهای که در پس این پیشرفت جریان دارد غافل بمانیم. به عبارت دیگر راه نیافتن به کانون محرک تفکر غربی موجب شیفتگی میشود و این شیفتگی فلج ذهنی پدید میآورد. فلج ذهنی هم نیروهای آفریننده ما را در هر جهت متوقف میسازد و راه تفکر را مسدود میکند.
دکتر علی شریعتی اما از دید یک جامعه شناس موضوع را بررسی میکند. وی پهلوی اول را از عواملی میداند که جامعه را به غربزدگی و انحطاط کشاند. واو را مسئول پیریزی جامعهای بر اساس ارزشهای استعماری و وابسته به فرهنگ، قدرت، اقتصاد، سیاست، سلاح و زندگی غربی میدانست. و صد البته که پهلوی دوم راه پدر را با شدت بیشتر و به سبک آمریکایی ادامه داد. شریعتی معتقد بود که از ابزارهای نفوذ غرب در جهان سوم تهاجم فرهنگی و امپریالیسم فرهنگی است. روش کار غربیها این است که ابتدا ریشههای فکر و اندیشه بومی را بخشکانند. و سپس به راحتی به هجوم اقتصادی، سلطه سیاسی و نظامی خود بپردازند. که این موضوع از دیدگاه برخی از متفکران مسلمان مثل محمد قطب نشانهای از وجود جاهلیت در تمدن غرب است. بروز پدیده نظامیگری در اروپا و آمریکا مثال بارزی از جاهلیت غربی است. به دلیل رشد همین نظامیگری بود که در اروپا در قرن بیستم شاهد وقوع دو جنگ جهانی بودیم.
انقلاب اسلامی کوششی به منظور عبور ایران از بن بستی بود که شبه مدرنیته بیمار پدید آورده بود. در ابتدای انقلاب ضربات سهمگین و مرگباری بر پیکر شبه مدرنیته وارد شد. اما در دراز مدت بهعلت فقدان مدل اسلامی جایگزین در بسیاری از موارد از جمله ساختار بوروکراسی دولتی، نظام آموزش عالی، برنامهریزیهای فرهنگی و هنری و سیاست های مربوط به کنترل رسانه، بطور ناخواسته در جمهوری اسلامی غرب گرایی اشاعه یافت. بویژه در سه دهه اخیر رسانه های گروهی، اینترنت از عوامل غربزدگی بودهاند. رفتارهای غربی به صورت ناخودآگاه از سوی محققان و دانشجویان پذیرفته و نشر داده میشوند. و در فرآیند تهاجم فرهنگی کشور های غربی با استفاده از غرایز فطری، تجمل گرایی و رفاه زدگی در نشر سبک زندگی غربی تلاش می کنند. از دیگر عوامل غربزدگی مسائل اقتصادی مثل فقر و بیکاری می باشد. فرد برای رهایی از این وضعیت به مظاهر مادی غرب روی می آورد و در برخی از موارد نیز اقدام به مهاجرت به غرب مینماید.
در خاتمه علیرغم پیشرفتهای علمی در دو سه سده گذشته در غرب و بالا رفتن سطح زندگی در غرب، امروزه غرب از بحرانهای معنوی متعددی رنج میبرد. به عبارتی آنها دیگر نمیتوانند الگویی برای جهان سوم باشند. و کشورهایی مثل چین و هند موفق شدهاند، مسیرهایی مستقل از غرب را برای رشد و توسعه طی کنند. در مورد ایران انواع مختلف کار شکنیها و شیطنتها از طرف قدرتهای بزرگ مثل جنگ تحمیلی، تحریک قومیتهای مختلف و تازگیها تحریمهای حداکثری پیمودن مسیر را کمی دشوار نموده است. هر چند جاهلیت تمدن غرب سویه نامطلوب این تمدن است. عقلانیت و فلسفهورزی از ویژگیهای مثبت این تمدن میباشد، چیزهایی که از سده ششم هجری در فرهنگ ما چندان برجسته نبوده است. در عوض ما دارای نگرش دینی بودیم و در جستجوی معنا برای زندگی. پدیده مثبت دیگر اشاعه دموکراسی در غرب است در صورتی که ایرانیها تجربه سه هزار ساله حکومتهای استبدادی را دارند. در زمان حاضر دیدگاه دکتر داوری می تواند راه گشا باشد. چون در این روند جهانی شدن زمان تعامل تمدنها فرا رسیده است. لذا با حفظ ارزشهای دینی و اخلاقی خود می توان از دموکراسی، عقلانیت و فلسفه ورزی برای غنای فرهنگ بومی خود استفاده نماییم. غرب نیز میتواند با اخذ مولفههایی از فرهنگ ما برای رفع بحرانهای معنوی خود استفاده کند. یکی دیگر از مزایای این تغییرات این خواهد بود که ما را برای مشارکت فعال در جامعه جهانی آینده آماده میسازد.
انتهای پیام
مهم نیست فیزیک بخونی یا شیمی یا ریاضی دکتر با شی یا پروفسور مساله اینه کدوم طرف ایستادی ؟ طرف چین که با یک انقلاب کمونیستی و یک حکومت دیکتاتوری دنیا را به فاجعه کرونا کشاند .
در مورد چین با شما هم عقیده ام و دلیلش
هم این است که مائو در ابتدا مدیر مدرسه
ابتدایی در هونان بود.
دقیقا درست فرمودید: “مهم نیست”، فراگیری یک سلسله از آموختنی ها و خبرگی در بخشی از دانش کسی را محاط بر حقیقت نمی کند، فهمیدن مرحله ای از استعلای واقعیت به حقیقت است، گام بعدی که البته نیاز به تنزل در مصادیق دارد انتخاب است، اینکه شما بعد از فهمیدن چه انتخاب خواهید کرد کم اهمیت تر از فهمیدن و آگاهی نیست. در تاریخ تعداد بیشماری آدمهای باسواد و باهوش وآگاه به امور بوده اند که انتخابهایشان فاجعه ونشان از نقص در فهم کلیت داشته اند.
نمونه اش همین آقای چامسکی، هرچقدر بیشتر فراگرفت بیشتر در باتلاق عقده های آنارشیستی جوانی هایش فرو رفت چون تصویر بزرگتر را درنیافت.
چپ شدگی و شرق زدگی توام با حقارت تاریخی مثل بختک بر ایران چنگ انداخته، نمونه اش همین نوشته آقای فیزیک!، غرب نیوتن ودکارت داشت که به کانت و هایدگر ختم شد و روشنگری شکفت، ما هم چنین علم خوانده های بیسواد وگرفتار تقدس نصیبمان شد، ارجاعات به امثال شریعتی وجلال لمپن نشان از سطح سخیف نوشته دارد. فعلا شما در پناه قدرت هر چه بی منطق و نادرست هست بنویسید تحویل مردم بدهید، اما تاریخ به نفع خردمندی و استعلای آزادگی است.
به جای غرب ستیزی و فحاشی به جوامع موفقی که پیشران تمدن شده اند، فکری به حال افکار پوسیده ومتحجر خودتان کنید.
ارجاعات این جانب برای احترام گذاشتن
به مخاطبین بوده است. این جانب مدت
سی سال تاریخ علم و فلسفه علم
تدریس نموده و مطالعات زیادی در
ابن سی سال در ابن زمینه انجام داده ام
علاوه بر فیزیک ذرات بنیادی که رشته
تخصصی من است.
لیسانس برق و الکترونیک از دانشکده
فنی دانشگاه تهران و فوق لیسانس
برق از دانشگاه مشهور میشگان هستم.
و به مدت یکسال هم در دانشگاه برکلی
آمریکا بوده ام. و مدت ده سال در دانشگاه
کالیفرنیا تحصیل و تحقیق نموده ام.
لذا با فرهنگ غرب آشنایی دارم. در ابتدای
مقاله هم به پیش تازی غرب در علم
اشاره نموده ام.
به اعتقاد من در نوشتن مقاله باید ظرفیت ها
و حساسیت های جامعه را در نظر گرفت.
وبه افراد جامعه امید داد.
جناب توفیقی، تخصص ها و تجارب شما محفوظ ودر مختصات خود محترم. اما این پروفایل شخصی تان موید گزاره ها و استتاجات شما در عرصه جامعه وسیاست نیست. اگر بناست از ذرات بنیادی و کوانتوم و امثالهم برای جمله نوشتهای سیاسی واجتماعی خود بهره ببرید دستکم قواعد اولیه منطق را مراعات بفرمائید تا مطبوع نظر مخاطب باشد. به مثال مولانا شما از غرب آنچه را که میتوانستید یا میخواسته اید دیده اید و نه کلیت آن که بخواهید قضاوت خود را برای جامعه ایران تجویز وبه مدد همسوئی با نظام سیاسی حاکم تحمیل کنید.
ازتحصیلکرده ای به سان شما انتظار می رود بیانی علمی و ساختارمند، مستغنی از ادله عرضه کنید، ترس از ظرفیتها وحساسیتهای جامعه شایسته هیچ مقام علمی نیست بویژه اگر اقامه ورود به مباحث سیاسی هم برقرار کند. ادبیات نوشته تان یادآور هوچی گریهای دهه پنجاه شریعتی، جلال لمپن و کهنه اندیشی بنام قطب است که هرسه را در تاریخ میشود رسوا دید. مگر شریعتی سخنور چه قوام و دوام منطقی وفلسفی دارد که گفته اش برای شما حجت شده است؟ جلال اگر به غرب فحاشی نمیکرد که چنین در بوق وکرنا نمی زیست؟ شاید جوانها یادشان نباشد ویا تجربه نکرده باشند اما این شکل کینه ای وعقده زده در ستیز با پیشتازی غرب اختراع جدید نیست وتوده ایها قبلا وبرای سالهای مدید استثمار و پرولتاریا و انقلاب تود ه ها را به نام خود ثبت کرده اند، همانها که پای لنگشان به گولاگ ختم شد و سراب کمونیسم برایشان کابوس مرگ شد. معایب تمدن موسوم به غرب محفوظ و بسیار هم قابل نقد، اما نه به شیوه جاری که دست برقضا پاسخ عکس درمیان جوانان گرفته اید. دفاع غرب از خودش بر عهده خودش، اما هرچه به تمدنی بی منطق وغلط بیشتر حمله کنید به دوام و قوام آن کمک کرده اید وخودتان را از فهم حقیقت محرومتر.
مهم ترین اثر نیچه اراده معطوف به قدرت
است که فلسفه ای نامتوازن در آن ارائه شده
است. و خیلی ها بر این باورند که آثار نیچه
بستر فرهنگی برای ظهور هیتلر را فراهم نمود.
هایدگر هم که به گواهی تاریخ در سال ۱۹۳۳
به حزب نازی پیوست. از منظر این جانب
دیدگاه های صحیحی در کتاب معروف خود
هستی و زمان ارائه نمی نماید. دازاین او
متاثر از نگرش مرگ پرستانه غربی هاست.
بغیر از فلسفه، غرب مسئول دو جنگ جهانی
است. الان هم که رئیس سازمان ملل متحد
و شخصیت های دیگر در تلاشند که مانع
از بروز جنگ جهانی سوم بشوند. همه
این ها دلالت بر نامتعادل بودن فلسفه
و تفکر اروپایی ها می باشد.