حیف، بیدار نیستیم تا بتوانیم وضعیت خطرناک را ببینیم
گفتگو با پروفسور گلشنی؛ زمان شاه هم خوبی های خود را داشت
ایسنا که در روزهای اخیر متنی تند در انتقاد به دکتر رضا منصوری منتشر کرده است، با دکتر مهدی گلشنی که مورد انتقاد او بوده نیز مصاحبهای تفصیلی کرده که متن این مصاحبه به همراه مقدمهی ایسنا در پی میآید. رضا منصوری همین چند روز پیش نقد تندی را نسبت به گلشنی منتشر کرده بود که میتوانید در [لینک] بخوانید.
ایسنا: چهره ماندگار فیزیک بر این باور است که معیارهای استعماری باعث شده تا علم ایران آن طور که باید و شاید رشد نکند. وی معتقد است که مسئولان ما باید بیدار باشند و باید این حِس هویت ملی را زنده کنند و همه ما باید بدانیم به عنوان یک ایرانی، وظایفی داریم. ما باید حواسمان جمع باشد که البته نیست! الان وضعیت را خطرناک میبینم.
پروفسور “مهدی گلشنی”، فیزیکدان برجسته، بنیانگذار گروه «فلسفه علم» دانشگاه “صنعتی شریف”، چهره ماندگار فیزیک، عضو پیوسته فرهنگستان علوم ایران و عضو سابق شورای عالی انقلاب فرهنگی، سال ۱۳۱۷ در شهر اصفهان بدنیا آمد. همزمان با تحصیل در دبیرستان به یادگیری دروس حوزوی، علوم ادبی، منطق و حکمت پرداخت و بعد از اخذ دیپلم ریاضی، در رشته فیزیک دانشگاه تهران پذیرفته شد. با کسب رتبه اول رشته فیزیک، به عنوان بورسیه راهی دانشگاه “برکلی” آمریکا شد و پس از اتمام تحصیل در سال ۱۳۴۹ به ایران بازگشت و در دانشگاه صنعتی شریف (صنعتی آریامهر) مشغول تدریس شد.
در سومین گفتوگو از مجموعه “گفتوگو با چهرهها”، به منزل این استاد ارزشمند و فرهیخته رفتیم و پای صحبتهای وی نشستیم و درخصوص بحث پیوند علم و فلسفه و مشکلات نظام آموزش عالی کشور گفتوگو کردیم:
در اصفهان به دنیا آمدم. پدر و مادرم تعدادی فرزند داشتند که فوت کردند و فقط یک خواهر بزرگتر از خودم داشتم که چند سال قبل فوت کردند. خانواده بسیار خوبی داشتم و پدرم خیلی به من توجه داشت. یک خاطره بد از دوران کودکی و مدرسهام ندارم؛ فقط یک خاطره خاص دارم که آن هم یک موضوع سیاسی بود و بد نیست به آن اشاره کنم. وقتی که دکتر “مصدق” روی کار آمد، حس ملیگرایی را بیدار کرده و ما هم طرفدار دکتر “مصدق” بودیم. زمانی که کودتا شد (۲۸ مرداد ۱۳۳۲) و دکتر “مصدق” برکنار شد، همه ناراحت بودیم. معلم انشای ما یک بختیاری از اقوام ثُریا (اسفندیاری) بختیاری، همسر دوم شاه بود. یکی از همکلاسیهای ما در کلاس انشائی خواند و به “مصدق” حمله کرد. من بلند شدم و اعتراض کردم. معلممان به من گفت یا باید بیایی عذرخواهی کنی و یک انشاء بنویسی یا دچار دردسر میشوی! من هم یک انشاء نوشتم که بیشتر از یک ساعت کلاس طول کشید و البته فرصت نشد که اسمی از این قضایا مطرح شود. اما این موضوع به ساواک آن زمان اطلاع داده شد و به من گفتند دیگر به کلاس نروم! ناظم مدرسه، مرحوم “ارشدی” بهقدری خوب بودند که موافقت کردند مدرسه نروم و فقط در کلاس هندسه چون حضور و غیاب داشت، حاضر میشدم و در نهایت، امام جمعه شهر که از اقوام بودند، در این موضوع دخالت کردند و من را بخشیدند و به مدرسه بازگشتم.
خوششانسی من این بود که وقتی وارد دبیرستان شدم، معلمی داشتم که تمام آینده مرا تحت تاثیر قرار داد. معلم خط دوره دبیرستانم، استاد “غلامحسین آهنی” (از اساتید فلسفه اسلامی) به من گفتند بیا عربی و فلسفه بخوان. صبحها قبل از شروع کلاسها، به مدرسه جَدّه اصفهان میرفتم و با عربی شروع کردم و بعد هم منطق و فلسفه را تا سال آخر دبیرستان ادامه دادم؛ یعنی رابطه من با فلسفه از این زمان شروع شد. سال آخر دبیرستان، مدرسهام را عوض کردم چون دبیرستان ما تا کلاس یازده بیشتر نداشت. سال آخر دبیرستان (۱۳۳۶) مسابقاتی در مدرسه و سطح استان برای ادبیات، ریاضیات و طبیعیات برگزار میشد که من نفر اول مسابقات ادبی استان اصفهان شدم و بعد به مَنظریه تهران آمدیم و مسابقهای بین سال سومیها، پنجمیها و ششمیها برگزار شد که در این مسابقه اول شدم و یک کتاب سعدی از شاه جایزه گرفتم! با وجود موفقیت در ادبیات، سال ششم دبیرستان را (رشته) ریاضی خواندم. مدیر دبیرستان که معلم انشای مدرسه هم بود، از جریان مسابقات ادبی و اول شدن من خبر نداشت، این موضوع را برای انشاء انتخاب کرد که “چرا به کلاس ششم ریاضی آمدهاید؟”. من یک انشای تاریخی در آن زمان نوشتم که خیلی در اصفهان سر و صدا کرد و بعد از آن هم رئیس انجمن ادبی مدرسهمان شدم.
آن زمان کنکور رشتهها جدا بود و من فقط در رشته فیزیک دانشگاه تهران شرکت کردم و نفر هفدهم شدم. سالهای ۳۹-۱۳۳۶ دوره دانشجوییام را در دانشگاه تهران گذراندم. در دوره کودتا ۲۸ مرداد محیط دانشگاه کاملاً ضد شاه بود و قضیه ۱۶ آذر سال ۱۳۳۲ هم در همان دوران اتفاق افتاد و دانشکدهها مخالف بودند، اما با سرکوبی که صورت گرفت، اظهارنظرها کمتر شد ولی جَو دانشگاه کاملاً جَو (حامی) “مصدق” بود. یک عده از اساتید دانشکده فنی از جمله مهندس “بازرگان” را به دلیل اعتراض به قرارداد نفت مدتی برکنار کردند. وقتی فارغالتحصیل شدم، نفر اول رشته فیزیک و شاگرد اول کل دانشکده (علوم) شدم. آن زمان مجلس قانونی را تصویب کرده بود که شاگرد اولها را برای ادامه تحصیل به خارج میفرستادند. انجمن آمریکایی خاورمیانه در دانشگاه، از دانشگاه “کلمبیا” برای من پذیرش گرفت. استادهای آن زمان واقعاً خوب بودند؛ یکی از همین اساتید، استاد “کمالالدین جناب” (رئیس دانشکده علوم دانشگاه تهران)، به من پیغام دادند که به دفترشان بروم. ایشان گفتند بهتر است برای ادامه تحصیل به دانشگاه “برکلی” بروی. در این دانشگاه بیشترین تعداد برندگان جایزه نوبل تحصیل و تدریس میکردند. توصیهنامههای قوی برای من نوشتند و در کمتر از دو ماه، از این دانشگاه پذیرش گرفتم. ابتدا برای یاد گرفتن زبان به دانشگاه “کلمبیا” رفتم و بعد برای تحصیل در مقطع دکتری راهی دانشگاه “برکلی” شدم. من به عنوان دانشجوی دکترا پذیرفته شده بودم؛ البته بعد از یکسال امتحانی از ما گرفته میشد که اگر قبول نمیشدیم، مدرک فوق لیسانس گرفته و فارغالتحصیل میشدیم. من در امتحان قبول شدم و دوره دکتری را ادامه دادم.
با اینکه کاملاً منتقد و مخالف سیاست حاکم در زمان شاه هستم، اما نکات مثبتی در آن دوران بود که بعدها فراموش شد. مسائل آکادمیک در آن دوران به خوبی رعایت میشد. جمهوری اسلامی برای من خیلی مقدس است، ولی انتظارم این است که مفهوم جمهوری اسلامی (به درستی) پیاده شود. پارتی بازی هیچ معنی ندارد…هیچ خاطره بدی از دوران تحصیل در آمریکا ندارم. دانشگاه “برکلی” واقعاً یک دانشگاه بینالمللی بود و محیط خیلی فرهنگی داشت. در بخش فارسی کتابخانه دانشگاه “برکلی” راجع به هر موضوعی که میخواستیم کتاب فارسی بود. دانشگاه “برکلی” شخصیتهای مهمی را برای سخنرانی دعوت میکرد. در زمان دانشجوییام، «مالکوم ایکس» را دعوت کردند؛ «جان اف کندی» رئیس جمهور وقت آمریکا برای صدمین سالگرد تأسیس دانشگاه سخنرانی کرد و من در این سخنرانی حضور داشتم. زمانی که از دانشگاه “برکلی” فارغالتحصیل شدم، به ایران بازگشتم. بورسیه دانشگاه تهران بودم، اما یکی از دوستانم که در دانشگاه “برکلی” در رشته مهندسی تحصیل کرده بود، از دانشگاه “صنعتی آریامهر” آن زمان و “شریف” فعلی خیلی تعریف کرد. مکاتبهای با این دانشگاه داشتم که سریع قبول کردند و سال ۱۳۴۹ در این دانشگاه مشغول تدریس شدم. در زمان دکتر “محمدرضا امین” رئیس (نایب التولیه) قبلی دانشگاه، قانونی تصویب شده بود که رؤسای دانشکدهها را هر دانشکده با رأیگیری انتخاب میکرد و سال ۱۳۵۲ در زمان ریاست دکتر “سیدحسین نصر” به عنوان رئیس دانشکده فیزیک انتخاب شدم. این نکته را هم بگویم که در آن زمان رئیس دانشگاه، شخص شاه بود، اما رئیس ظاهری، نایب شاه بود. دانشگاه “صنعتی آریامهر” از لحاظ آکادمیک دانشگاه خیلی خوبی بود و وقتی از آمریکا بازگشتم، خیلی راضی بودم؛ اما شاه حواسش جمع بود و یک دفتر خاص در دانشگاه داشت تا تظاهرات با کارهای ضدانقلابی در دانشگاه انجام نشود. یک تظاهرات حدود سالهای ۵۱-۵۰ صورت گرفت که حسابی سرکوب شد و ۱۵ روز هم دانشگاه تعطیل بود و بعد به دانشگاه بازگشتیم.
اگر بخواهیم شرایط دانشگاههای دیروز را با امروز مقایسه کنیم، باید بگویم که خیلی تفاوت کرده است؛ اول از نظر فرهنگ، زیرا این چشم و همچشمیها بین اساتید و دانشجویان نبود و رفتارها مشفقانه بود و هیچ خلاف فرهنگی در آن دوران ندیدم. اگر استادی اشتباهی میکرد، به دنبال جبران آن بود. در دورهای که در ایران دانشجو بودم، استادی در دانشکده فیزیک دانشگاه تهران داشتیم که خیلی کتاب ترجمه کرده بود، اما خیلی با سواد نبود. در کلاس ترمودینامیک و حرارت یک دانشجو از استاد سوالی کرد که استاد در جواب گفت چون “نیوتن” گفته است. من هم گفتم خب “نیوتن” گفته باشد، دلیلش چه بود؟ استاد گفت از کلاس برو بیرون! ولی اگر بدانید بعد از آن چقدر با من خوشرفتاری کرد.
زمانی که در آمریکا دانشجو بودم، همین استاد به آمریکا سفر کرد و من به دیدنش در هتل رفتم. میخواهم بگویم حساب استاد و دانشجو رعایت میشد. با اینکه کاملاً منتقد و مخالف سیاست حاکم در زمان شاه هستم، اما نکات مثبتی در آن دوران بود که بعدها فراموش شد. مسائل آکادمیک در آن دوران به خوبی رعایت میشد. یادم هست در آن دوران یک روز دکتر “نصر” به من زنگ زدند که خانم فلانی از دانشگاه “آریزونا” میخواهند به این دانشگاه بیایند. فکر میکنم از طرف دکتر “اقبال” (مدیرعامل وقت شرکت ملی نفت) سفارش شده بود. آن موقع من رئیس دانشکده فیزیک بودم. به دکتر “نصر” گفتم پروندهاش را برای من بفرستید. پرونده خانم دکتر را در یک کمیته سه نفره بررسی کردیم و همه کارها را من با یک تلفن انجام میدادم؛ با الان فرق داشت که ۱۰ نامه مینویسیم اما هیچ اثری ندارد! به دکتر “نصر” زنگ زدم و گفتم زیر متوسط است. هیچ وقت این خاطره را فراموش نمیکنم. دکتر “نصر” گفت یک چک بانکی دکتر “اقبال” دانشگاه را زنده میکند! اما گفتم این خانم دکتر زیر متوسط است. دکتر “نصر” گفت بنویس زیر متوسط و این مسئله تمام شد. واقعاً تخلف آکادمیک در آن دوره ندیدم؛ سفارش در آن زمان ندیدم که مثبت باشد. جمهوری اسلامی برای من خیلی مقدس است، ولی انتظارم این است که مفهوم جمهوری اسلامی (به درستی) پیاده شود. پارتی بازی هیچ معنی ندارد، ولی نامه را به وزیر اطلاعات (وزیر سابق) بدهی و بگویی که این معاون آموزشی این اشکال را دارد و محلی نگذارد، اینها مایه رنجش است.
حدود دو سال (۵۴-۵۲) رئیس دانشکده بودم و در این مدت دوره فوق لیسانس را هم راهاندازی کردیم و بعد برای فرصت مطالعاتی به دانشگاه “پنسیلوانیا” رفتم. بعد از پیروزی انقلاب، سال ۱۳۵۹ دانشگاهها تعطیل شدند و مدتی بنا به درخواست دکتر “معادیخواه” وزیر فرهنگ و ارشاد وقت، به این وزارتخانه رفتم که داستان مفصلی دارد و کارهای بسیار مهمی در آن زمان انجام دادیم تا دانشگاهها مجدداً در سال ۱۳۶۲ بازگشایی شدند. مجدداً در سالهای ۶۸-۶۶ در دانشگاه “شریف” رئیس دانشکده فیزیک بودم و سال ۱۳۶۹ به عنوان عضو فرهنگستان علوم انتخاب شدم. از سال ۱۳۷۲ به مدت ۱۵ سال رئیس پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی بودم.
در سال ۱۳۷۴ برای اولین بار، گروه «فلسفه علم» را در دانشگاه صنعتی “شریف” تأسیس کردیم که متأسفانه همواره با بیمهریهایی رؤسای بعدی دانشگاه روبرو بود و از هیچ بیلطفی در حق این گروه خودداری نکردند! این موضوع را ناشی از بیفرهنگی میدانم؛ اکثر رؤسای دانشگاه از مهندسی بودند و فقط به مهندسی اعتقاد داشتند وهیچ کدام همراهی نمیکردند. حتی اگر یک اتاق میخواستیم به ما نمیدادند، درصورتی که بلافاصله بعد از اینکه من بازنشسته شدم، کسی که جایگزین من شد و اصلاً لیاقت چنین قضیهای را نداشت، (با درخواست او) صندلی کلاسها را عوض کردند و هر چه میخواستند در اختیارشان قرار دادند؛ اما زمان من هر کار کوچکی که میخواستیم دریغ میکردند! این را از آن جهت میدانم که باطناً نفوذ غرب آنجا بود و گروه «فلسفه علم» در دانشگاه “صنعتی شریف” به دنبال روشنگری بود که فرهنگ چیست؟ و علم چیست؟ (و مخالف این روشنگری بودند). زمانی که در دانشگاه “برکلی” که از دانشگاههای طراز اول امریکا بود، درس میخواندم، اصلاً نمیتوانستیم در کلاسهای فیزیک از «فلسفه» صحبت کنیم. البته مطالعات فلسفی را در آنجا ادامه میدادم، ولی نمیشد از فلسفه صحبت کرد. اما در ۳۰ سال اخیر به طور کامل جَو عوض شده است؛ نه در بین افراد معمولی، بلکه در بین سرآمدان علم. کارنامه دانشگاه “آکسفورد” را ببینید که چه ائتلافی بین “فیزیکدانها” و “فیلسوفان” برای حل مسائل اتمی و حل مسائل کیهانی ایجاد شده است؛ اما این نسیم اصلاً به ایران نرسیده است. من برای این مسائل کلاس برگزار میکردم اما بعد از بازنشستگی من، رسماً دانشکده فیزیک مخالفت کرد.
حدود دو سال قبل ۳۳ نفر از دانشجویان فوق لیسانس فیزیک تقاضا کردند من درس مقولات ویژه را در فیزیک تدریس کنم که بحثهای فلسفی داشت، اما دانشکده با این موضوع مخالفت کرد و گفت این موضوعات فلسفی است!! اصلاً خبر ندارند چه تحول مهمی در آن طرف (غرب) اتفاق افتاده است. چرا؟ برای اینکه روی فرهنگ ملی کار نشده است. اتفاقاً در کتابهایم ثابت کردهام که اگر بخواهیم به فلسفه بازگردیم، این همان چیزی است که در دوران تمدن اسلامی حاکم بود و نشان دادم که الان بعضی مواردی که فیزیکدانهای حال حاضر میگویند، همین حرفها را “علامه طباطبایی” یا “شهید مطهری” هم زدهاند. به عنوان مثال الان فیزیکدانها عنوان میکنند که ممکن است به جای یک جهان، چند جهان داشته باشیم و این موضوع را “شهید مطهری” ۵۰ سال قبل به دلایل فلسفی مطرح کرده بودند و الان فیزیکدانهای سرآمد این موضوع را مطرح میکنند. اما محیط علمی ما غافل بوده، حوزه هم غافل بوده و همان حرفهایی که همیشه زده میشد، تکرار میکنند. دانشگاه هم غافل بودند و من این را ناشی از نفوذ غرب میدانم. وقتی که غرب بزرگترین نفوذ را در معاونت آموزشی وقت دانشگاه “شریف” داشت و هر چه ما میگفتیم این معاون، آدم مشکوکی است، گوش نمیکردند و غیر از این هم انتظاری نداشته باشید. به دنبال این هستند که افراد مناسب خودشان را جذب کنند و افرادی که مناسب خودشان نیست را طرد کنند، ولو اینکه فرد طراز اولی باشد.
الان فیزیکدانها عنوان میکنند که ممکن است به جای یک جهان، چند جهان داشته باشیم و این موضوع را “شهید مطهری” ۵۰ سال قبل به دلایل فلسفی مطرح کرده بودند و الان فیزیکدانهای سرآمد این موضوع را مطرح میکنند. اما محیط علمی ما غافل بوده، حوزه هم غافل بوده و همان حرفهایی که همیشه زده میشد، تکرار میکنند. دانشگاه هم غافل بودند و من این را ناشی از نفوذ غرب میدانم.فیزیکدانی بود که فارغالتحصیل دانشگاه ما بود و بعد از دکترا جذب دانشگاه “خواجهنصیر” شد. ایشان بعداً مایل بود به دانشگاه “صنعتی شریف” برگردد، خب بالاخره این دانشگاه بهترین دانشجویان را جذب میکند. قبل از اینکه حتی جلسهای تشکیل شود که آیا این استاد را قبول کنند، معاون آموزشی وقت دانشگاه این استاد را به طور شخصی فرا میخواند و از او میپرسد که نظر تو درباره “گلشنی” چیست؟ آن استاد هم این بیت را در جواب میگوید که: بزرگش نخوانند اهل خرد/که نام بزرگان به زشتی برد؛ و میگوید که نظر من همین است.
پس از آن، آن فرد را قبول نمیکنند و به دانشگاه “خواجه نصیر” برمیگردد و کمی بعد، همان استاد برنده جایزه اول جشنواره خوارزمی میشود! آن زمان بارها به دکتر “فتوحی”، رئیس وقت دانشگاه صنعتی شریف پیشنهاد کردم که پرونده اساتیدی که جذب و آنهایی که رد شدهاند را بررسی کنند تا مشخص شود که چه کسانی را در مقابل چه کسانی رد کردهاند (اما این کار را نکردند). این تبعیض و رفاقتبازی الان در دانشگاههای دیگر هم حاکم است! نمیگویم این مسائل در همه دانشگاهها اتفاق میافتد، ولی خیلی جاها حاکم است و این به یک اقدامات اصولی نیاز دارد.
(غرب) به دنبال جدایی فلسفه و علم است، البته این را فقط برای ایران میخواهند! برای اینکه این موضوع (پیوند فلسفه و علم)، تفکر ایجاد میکند. اگر فیزیکدانهای ما یک مقدار به فلسفه آشنا بودند، قانع به نظریههای فعلی نبودند. سی سال پیش کتابی را تحت عنوان “تحلیلی از دیدگاههای فلسفی فیزیکدانان معاصر” (با مقدمهای از علامه محمدتقی جعفری تبریزی) نوشتم و خلاصهای از آن را در یک فصل کتاب به زبان انگلیسی (from Physics to Metaphysics) چاپ کردم. اگر بدانید چه تعریفی یکی از فیزیکدانهای طراز اول آمریکا از این کتاب من میکند؛ خود او هم الان نظرش را عوض کرده است و هم نظر من شده است. ما این حرفها را میزنیم اما گوشی بدهکار نیست! برای اینکه فهمیدند ما میگوئیم این تئوریها کافی نیست و باید کار بیشتری انجام شود (و آنها این را نمیخواهند). سال گذشته کتابی تحت عنوان “جستارهایی در فیزیک معاصر” را چاپ کردم و در این کتاب عنوان کردم که انقلابی باید در کیهانشناسی و کوانتوم ایجاد شود. دلایل و قول فیزیکدانهای طراز اول را هم عنوان کردم که آنها هم میگویند باید انقلاب شود؛ حرفی که من ۳ دهه قبل مطرح کردم. معلوم است که غرب نمیخواهد ما این اطلاعات را به دست بیاوریم. منتقدین من هم میگویند ما فقط از معادلات جواب میخواهیم و کاری با فهم عالم نداریم! این موضوع را صریحاً در کتابهایم آوردهام. در خود غرب هم فیزیکدانهای معمولی میگویند ببینیم این معادله جواب میدهد یا نه؛ اما طراز اولها چیز دیگری میگویند. “ریچارد فاینمن” (فیزیکدان آمریکایی) گفته است، مکانیک کوانتومی، سیاهترین جعبه سیاه است. فیزیکدانی که برنده جایزه نوبل است و استاد خود من در دانشگاه “برکلی” بود، حالا نظرش عوض شده و میگوید انقلابی در کیهانشناسی و کوانتوم باید صورت بگیرد. ما واقعاً عقب هستیم و غرب نگذاشت به موازات خودشان در همه جهات پیش برویم.
چهار دانشگاه شرق آمریکا با یک دانشگاه غرب آن ائتلاف کردند که فیزیکدانها و فلاسفه با هم روی تئوریهای سطح بالا کار کنند. الان ثابت شده است که بدون استثناء تمام تئوریهای علوم یک فرضیاتی در آن است که این فرضیات فلسفی هستند، یعنی قابل اثبات نیستند؛ مثلاً اینکه جهان قابل فهم است. “اینشتین” هم گفت این فرضیات را از ادیان توحیدی گرفتیم. قرار نیست برای هر کار علمی که میخواهید انجام دهید قرآن را نگاه کنید. قرآن گفته شما بروید خودتان تحقیق کنید. یک سلسله اصول حاکم است. آیا میتوانیم جهان را بفهمیم؟ آیا ریاضیات جوابگو هست یا نه؟ آیا جهان هدف دارد یا نه؟ که این موضوعات را در کتابم آوردهام که چگونه در این موضوعات، نظر بعضی از فیزیکدانهای طراز اول دقیقا همان نظر اسلام است. اما ما کاری نداریم در جهان چه خبر است! در صورتی که در دوره تمدن اسلامی به دنبال این بودند که ببینند در جهان چه خبر است. “ادوارد ویتن” هم که فیزیکدان طراز اولی است میگوید میخواهم ببینم در جهان چه خبر است؛ یعنی صرف جواب دادن یک یا دو آزمایش کافی نیست.
علوم در کشور ما خیلی سریع پیش میرود. مقام معظم رهبری هم سفارش کردهاند که در علوم باید (نکاتی را) مراعات کنید؛ اول خیلی روی علوم پایه سفارش کردهاند و ثانیاً گفتند علم شما باید نیازهای کشور را رفع کند و نوآوری داشته باشد. پروفسور “استیون واینبرگ”، از فیزیکدانان برجسته و استاد من در دانشگاه “برکلی” میگوید: در این ۴۰ سال یک مقاله جالب در مورد فیزیک ذرات و کیهانشناسی از جهان اسلام ندیدهام؛ از مسلمانان مقیم غرب دیدهام، ولی از کشورهای جهان اسلام یک مقاله ندیدهام. آیا این توهین به جهان اسلام نیست؟! چرا نمیتوانیم کارهای طراز اول انجام دهیم؟! یکی از اساتید برجسته دانشگاه “صنعتی شریف” میگفت، اگر “مریم میرزاخانی” (برنده جایزه “فیلدز” و استاد دانشگاه “استنفورد”) در ایران مانده بود، الان دانشیار هم نشده بود! الان فردی را داریم که عضو هیات علمی است و شاید حتی از دکتر “میرزاخانی” برجستهتر باشد، اما هنوز استادیار مانده است! چرا؟ چون مقاله نداشته است. سالهاست که میگوییم این معیارهایی که برای علم دارید غلط است، اما گوش آنها بدهکار نیست.
وطن یعنی هویت، اصل، ریشه سرآغاز و سرانجام همیشه
بسیاری از اساتید، نخبگان و کارشناسان معتقدند که هویت ملی، از حوزههای مغفولمانده در کشور است و هویت ایرانی- اسلامی در این چند سال تضعیف شده است و شاید یکی از دلایل مهاجرت جوانان از کشور، کمرنگ شدن و بیتوجهی به بحث مهم هویت ملی است.
کشور ما قبل از انقلاب از کُرهجنوبی جلوتر بود، اما الان تمام محصولات کُره، خیابان جمهوری را فراگرفته است! آمار دادم در سالی که انقلاب شد، ما از کُرهجنوبی جلوتر بودیم؛ اما خوابیم. نفوذیهای غرب همه جا هستند. آدمی که زمان شاه مشاور بوده حالا هم جز مشاوران است! واقعیت این است که حواسشان کاملاً جمع بوده است. ما باید بیدار باشیم. چرا باید در صادرات از مالزی عقبتر باشیم؟ سال ۱۳۸۵ یک گزارش مفصل به شورای عالی انقلاب فرهنگی دادم که ۳ درصد از صادرات ما محصولات تکنولوژیکی و آمار مالزی مالزی ۷۰ درصد بود. مالزی از لحاظ علمی از ما عقبتر است، اما فهمیده چه کار باید بکند. اوایل انقلاب در سال ۱۹۸۴ یعنی ۱۳۶۳ به مالزی رفتم. “ماهاتیر محمد” نخست وزیر وقت مالزی مرکزی را برای نرمافزار کامپیوتر تشکیل داده بود که الان به مرکز بزرگ و مستقلی برای فروش و تولید نرمافزارها تبدیل شده است. در مالزی از خودروی ملیشان صحبت میکردند. ما چه کردهایم؟ باید این حِس هویت ملی را زنده کنیم و بدانیم به عنوان یک ایرانی، وظایفی داریم. اصلاً این موضوع در حال حاضر برای دانشجویان مطرح نیست! و یک علت خروجیها از کشور همین (عدم زنده کردن حس هویت ملی) است؛ البته یک علت دیگر آن کملطفیها و پایین بودن جاذبههاست. غرب جاذبه دارد و اینجا دافعه!
بسیاری از دانشجویانم که نُخبه و برجسته هم هستند، بخاطر همان هویت دینی و ملی حاضر نشدند از کشور بروند. میخواهم بگویم غفلت کامل بوده است و این بیداری میطلبد و باید طلبکار باشند که در انتصابها، شایسته سالاری حاکم بشود، نه اینکه هر کسی با هر معلوماتی، وزیر و مدیر شود. وزیر (پیشنهادی) آموزش و پرورش دو بار رد شد، مگر شوخی داریم؟! باید حواسها جمع باشد که نیست. الان وضعیت را خطرناک میبینم. یک برنامه درازمدت لازم است که در این برنامه به فرهنگ دبستان، دبیرستان و دانشگاه رسیدگی شود. الان شما به یک بچه دبیرستانی بگویید دو بیت شعر بخواند نمیتواند. در یک برنامه تلویزیونی از دانشآموزان پرسیدند “سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز” از کیست؟ هیچکس نتوانست جواب دهد! در دوره ما بچههای دبستانی و دبیرستانی به فرهنگ ملی آشنا بودند، اما الان اصلا آشنا نیستند. یک درس معارف اسلامی است که آن هم شاید به طور تحمیلی سپری شود و جاذبهای ندارد و اثر خود را نگذاشته است.
هم اکنون بچهها با دین وارد میشوند و بیدین خارج میشوند! بارها این مسئله را گفتهایم. چند سال قبل یک گزارش از ۱۲ دانشگاه کشور در شورای عالی انقلاب فرهنگی دادم اما یک نفر حمایت نکرد؛ در آن جلسه دستکم ۱۲-۱۱ روحانی حضور داشتند و جوابهایی که دادند این بود که این تعداد نمازخوان و این تعداد معتکف داریم. گفتم آمار شما را هم قبول ندارم. بنده خودم فرستادم تعداد نفرات در صف نماز مسجد دانشگاه “صنعتی شریف” را بشمارند که حداکثر ۵۰۰ نفر میشد. درست است که یک عده نمازشان را در اتاق خودشان میخوانند، اما از یک دانشگاه ۱۱ هزار نفری، ۵۰۰ نفر آن هم در ساعت شلوغی چیزی نیست! اینکه در کل ایران مثلاً ۵۰۰ هزار نفر اعتکاف میکنند، خیلی زیاد است؟! خیلی از همین افرادی که اعتکاف میروند هم مقدار زیادی شُبهه دارند. منظور این است که کار فرهنگی نشده است و در این برنامه درازمدت باید به بحث فرهنگ توجه کنیم. این همه بودجه هدر میرود، برای اینکه مدیر نالایق داریم که زیردستش را هم نالایق انتخاب میکند. به هیچ وجه تحمل ندارند کسی از آنها انتقاد کند. یک فردی زمانی که وزیر بود، من را تحمل نکرد و گفته بود اگر یک روز به پایان وزارتم مانده باشد، “گلشنی” را برمیدارم؛ بخاطر اینکه نظر من مخالف نظر ایشان بود و این موضوع را تحمل نکرد. اسم آن را چه بگذاریم؟
باید حواسها جمع باشد و سختگیری کنند؛ مجلس باید پیگیری و رئیس جمهور را مجبور کند تا کاوش کرده و آدمهای توانا را انتخاب کند. نمیشود همه آنها که شما میشناسید را انتخاب کنیم. اقتصاددانها، دوستانه و مشفقانه و محترمانه انتقاد میکنند که آقای “رئیسی” نمیشود آنهایی که قبلاً بودند را دوباره انتخاب کنیم وگرنه همین وضعیت میشود. باید در انتصابها، شایستهسالاری حاکم باشد و این رودربایستی و رفاقت بازیها که به شدت در انتصابها چه حوزوی و غیرحوزوی حاکم است، کنار گذاشته شود. باید توجه شود که فرهنگ ما، فرهنگ اسلامی نیست! من صریحاً در شورای عالی انقلاب فرهنگی گفتم آقای “روحانی”، فرهنگ ما نه شرقی است و نه غربی. دیدم که میخندد؛ گفتم ببخشید اشتباه کردم! اول انقلاب میگفتند نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی؛ حالا فرهنگ ما نه غربی است برای اینکه غرب از جهاتی پیشرفت کرده و فرمانده شده است. شرقی هم نیست برای اینکه وضعیت چین و ژاپن کاملاً مشخص است. اسلامی هم نیست، چون خبرنگار سیانان (CNN) آمریکا به ایران آمد و گفت، تهران آمریکاییترین شهری است که تا به حال دیدهام. عکاس فرانسوی هم گفت، تهران پُر از تضاد است؛ عکس “اوباما” رئیس جمهور آمریکا را با “شِمر” میزنند، ولی تمام غذاها و کارها و تبلیغاتشان غربی است. تذکر میدهیم و ساکت نبودهایم، اما واقعاً رییس جمهور قبلی شأنی برای فرهنگ قائل نبود وگرنه باید از همان ابتدا رسیدگی میکرد.
ما باید بیدار باشیم. باید این حِس هویت ملی را زنده کنیم و بدانیم به عنوان یک ایرانی، وظایفی داریم. اصلاً این موضوع در حال حاضر برای دانشجویان مطرح نیست! و یک علت خروجیها از کشور همین (عدم زنده کردن حس هویت ملی) است. هم اکنون بچهها با دین وارد میشوند و بیدین خارج میشوند! بارها این مسئله را گفتهایم. باید حواسها جمع باشد که نیست. الان وضعیت را خطرناک میبینم.
هیچوقت دغدغه شخصی نداشتهام و با عنایت خداوند، همیشه الطاف یکی بعد از دیگری آمده است. با وجود همه بیلطفیها در داخل، در کشورهای اسلامی مثل مالزی، اندونزی، پاکستان این لطف شامل حال من شده است. بروید ببینید چقدر مقاله در مورد آرای من در اندونزی چاپ شده است. لطف الهی همیشه شامل حال من بوده است؛ اما در داخل بیلطفی زیاد بوده است. به یکی از وزرای دولت قبل به صورت خصوصی چیزی گفتم و از موردی انتقاد داشتم. وزیر رفته بود در یک جلسه با معاونین از من گله کرده بود! من این موضوع را خصوصی به تو گفته بودم و تو آن را در جلسه عمومی آن را مطرح کردی؟! در دورهای که دکتر “غلامی” وزیر علوم بود، بروز تخلفی را در یکی از دانشگاهها مطرح کردم. اگر بدانید بعد از جلسه چه اتفاقی افتاد!؟ و گفتند سند بیاورید و اثبات کنید! من هم گفتم با اعضای کمیته جذب صحبت کنید و ببینید چه اتفاقی افتاده است. بعد نامه شکایتی علیه من به دبیر شورای عالی انقلاب فرهنگی وقت ارسال کردند و من هم با یک نامه تند جوابشان را دادم و به وزیر علوم گفتم یک مناظره تلویزیونی داشته باشیم تا من تخلفات را مطرح کنم. بارها دکتر “غلامی” را به مناظره تلویزیونی دعوت کردم، اما هیچگاه حاضر به مناظره نشد. شأن ایشان از لحاظ بینالمللی از من که بالاتر نبود. وقتی که من را بازنشسته کردند، بیش از هزار استاد و دانشجو به وزیر علوم نامه نوشتند و اعتراض کردند. وزیر نیز این نامه را برای معاون آموزشی دانشگاه “شریف” یعنی همان کسی که باعث اصلی قضیه بود، فرستاد. شما انتظار دارید اینها بیایند کشور را اصلاح کنند؟
گِره زدن ارتقای اعضای هیئت علمی دانشگاهها به ارائه مقاله، همواره با انتقادات زیادی روبرو بوده است. در عین حال، وضعیت معیشت و حقوق بسیاری از اعضای هیئت علمی و اساتید دانشگاه، معضل بزرگی است که به مهاجرت آنها از کشور دامن میزند و این موضوعات، نیازمند چارهاندیشی عاجل مسئولان کشور است.
بعد از فارغ التحصیلی، موقعیتهای کاری زیادی در آمریکا داشتم، اما آن زمان عُلقه و هویت ملی زنده بود؛ اول وظیفه خودم میدانستم بخاطر کشورم و بعد بخاطر پدر و مادر به ایران بازگردم. اما الان این عُلقه ضعیف شده است. آن زمان جاذبهها در داخل بیشتر بود و حالا دافعهها بیشتر شده است! جاذبهها در آن دوران این بود که اولاً حقوقی که به اساتید میدادند به قدری بود که یک عضو هیئت علمی با آن به راحتی زندگی میکرد. وقتی که از آمریکا برگشتم، حقوق من به عنوان عضو هیئت علمی دانشگاه ۵۲۰۰تومان بود که ۱۲۰۰تومان را کم میکردند و ماهیانه ۴۰۰۰تومان حقوق میگرفتم. با این حقوق به راحتی زندگیام را اداره میکردم. زمانی که دکتر “نصر” به عنوان رئیس دانشگاه انتخاب شدند، حقوق اساتید را چند برابر کرد و به ۱۶هزار تومان افزایش رسید و واقعاً زندگی مرفهی داشتیم. اگر این حقوق را به دلار ۷تومان آن زمان تقسیم کنیم، بیش از دو هزار دلار میشد که میتوانستیم در زمان فرصت مطالعاتی، آپارتمان خوبی در آمریکا اجاره کنیم و هیچ کمک دیگری هم لازم نبود.
در جلسهای با دکتر “ستاری”، معاون علمی و فناوی ریاست جمهوری از ایشان سؤال کردم شما به یک دانشجوی دکترای برجسته در یک دانشگاه چقدر پول میدهید؟ حداکثر یک میلیون! درحالی که آن زمان دانشجوی من ۱۲۰۰دلار دریافت میکرد. کارشکنی و بدرفتاری هم نبود و دانشجویان از همه امکانات آنجا استفاده میکردند و بعد به کشور بازمیگشتند. این کِشش و جاذبه آن موقع بود. باید ببینیم هزینه یک زندگی معقول برای (معلمان و اساتید) چقدر است؟ معلمان و اساتید، آینده ایران یعنی دانشآموزان و دانشجویان را میسازند. بارها زمانی که از فرودگاه با تاکسی برگشتهام، رانندگان تاکسی را دیدهام که دبیر هستند و چون نمیتوانند هزینههای زندگی را تأمین کنند، در کنار دبیری، مجبور شدهاند شغل دومی به عنوان راننده تاکسی هم داشته باشند. یکی از دانشجویان بسیار برجسته و نخبه من در دوره دکترا مجبور بود برای تأمین مخارجش، ساعتها در دبیرستان تدریس کند. به این موارد باید رسیدگی شود. مدارس و دانشگاهها، آینده ایران را میسازند، اما اینها اهمیتی ندادهاند و بالاترین حقوقها را شرکت نفتیها و غیره میگیرند!
سهنمیخواهم آن دوره را ستایش کنم، اما میگویم حداقل کارهای (خوب) آنها را انجام دهید؛ در عین حال باید چیزهایی به آن اضافه شود که آن موقع دنبال آن نبودند؛ اینکه به فکر رفع نیازهای کشور باشیم و نوآوری داشته باشیم. کسی که نوآوری میکرد، به راحتی مقالهاش چاپ میشد و هیچکدام از سدهای امروزی وجود نداشت. گره زدن بحث ارتقای اساتید به مقاله، کار کاملاً اشتباهی است و بارها روی این موضوع تأکید کردهام. خودم زمانی که به ایران آمدم، مقاله میفرستادم و به راحتی چاپ میشد، اما مقاله تحمیلی نبود که ارتقا به آن گره خورده باشد. مسئله مقالههای ISI تحمیلی آمریکاییها توسط عامل آنها در وزارتخانه بود. نتیجه آن چه شد؟ نه کسی دنبال نوآوری رفت و نه دنبال رفع نیازها؛ چرا؟ برای اینکه اگر مقاله کاری در جهت رفع نیازها کرده باشد، در مجلات ISI چاپ نمیشود و اگر بخواهد نوآوری کند هم، نوآوری یک روزه به دست نمیآید و بعضی اوقات ۶-۵ سال زمان نیاز است تا یک چیز نو به دست بیاید؛ بنابراین سر هر سال نباید از استاد انتظار مقاله داشته باشیم و ارتقای وی را به مقاله گره بزنیم. با این کار هم جلوی نوآوری و هم رفع نیازهای کشور را گرفتند. توجه داشته باشید که من با اصل مقاله مشکلی ندارم و ایرادی که میگیرم این مسائل هستند. معیارهایی مثل ضریب تأثیر و نوع مجله را هم وارد کردهاند که همه این موارد به نظرم کاذب است. معیارهایی که وارد کردند، معیارهای استعماری است تا علم ایران رشد نکند و این موضوع کاملاً تحمیلی است و هرکس با نظر من در این خصوص مخالف است، بیاید با هم مناظره تلویزیونی داشته باشیم.
در خصوص بحث توسعه پردیسهای دانشگاهها هم باید نکتهای را اشاره کنم. زمانی که رئیس وقت دانشگاه تهران و دکتر “سهرابپور”، رئیس وقت دانشگاه “صنعتی شریف” در شورای عالی انقلاب فرهنگی از این موضوع دفاع کردند، من جزو یکی از مخالفین سرسخت این قضیه بودم. علت آن هم بعداً کاملاً مشخص شد. تدریس در پردیسهای دانشگاهها امتیازات زیادی داشت و حقوقها خیلی بالاتر بود؛ برخی پا را به قدری فراتر گذاشتند که کلاسهای پردیس را در تهران برگزار میکردند. در شرایطی که دانشگاه تهران و “صنعتی شریف” بهترین دانشجویان را جذب میکند، چرا باید وقت خود را صرف دانشجوی ضعیف در این پردیسها بکنند؟! این کار را به عهده دانشگاههای مرتبه دوم بگذارند، نه دانشگاههای درجه یک و به نظر من این طرح واقعاً برای این دانشگاهها یک شکست بود.
در شرایطی که اساتید و نخبگان کشور، همواره بر این نکته تأکید دارند که اساساً ضرورتی ندارد که همه جوانان، تحصیلات عالیه به خصوص دکتری داشته باشند و از سوی دیگر، وقتی تعداد دانشآموختگان بیکار دکتری در کشور در ۵ سال اخیر ۷ برابر شده است، دانشگاهها و مراکز آموزش عالی بدون توجه به کیفیت آموزش و بحث اشتغال، بیمُحابا به دنبال جذب دانشجویان مقطع دکتری هستند.
من لزوماً با دانشگاههای پولی مشکلی ندارم، اما مهم است که مقررات در این دانشگاهها حاکم باشد. در بدو تأسیس دانشگاه “آزاد اسلامی” با آن مخالف بودم، اما به طور مشروط موافق کردم و این موضوع بستگی به کیفیت این دانشگاهها دارد. صِرف اینکه دانشجوی پولی بگیریم ولی به کیفیت توجهی نکنیم که نمیشود. لزومی ندارد همه اهالی ایران تحصیلات دکترا یا فوقلیسانس داشته باشند. تحصیلات متوسطه برای همه لازم است، اما به عنوان مثال در آمریکا این طور نیست که هر کسی از دبیرستان فارغ التحصیل میشود سریع وارد دانشگاه شود یا حتی کسی که دوره کارشناسی را گذرانده، حتماً وارد تحصیلات تکمیلی و دکترا شود. دکترا به دُکانی در ایران تبدیل شد. بعضی از فارغالتحصیلان لیسانس حتی از برخی از دکترها سواد بیشتری دارند.
با این بحث مقالات، بعضیها استاد شدند؛ دانشجو مقاله مینویسد و استاد بهرهمند شده و ارتقا میگیرد. خدا میداند دانشجویی از دانشکده حقوق یکی از واحدهای دانشگاه آزاد استان اصفهان آمده بود و میگفت استاد حقوق من گفته بود تو مقاله بنویس و اسم من را هم اضافه کن، هرچه بخواهی به تو میدهم! این موضوع را به صورت علنی میبینیم و با این کار، هم کمکی به استادهای تنبل کردهایم و هم صاحبان مقامات!! بعضیها که مقامشان خیلی مهم بود، هر دانشجویی که مقالهای مینوشت، اسم آن استاد را هم اضافه میکرد و اینطور برخی ۵۰۰-۴۰۰ مقاله دارند. من خودم شاهد بودم خانمی که شوهرشان زمانی معاون دانشگاه تهران بود، گفت مقالهای نوشتم و میگویند اسم فلانی هم حتماً در مقاله وارد شود؛ خب ایشان چه ارتباطی به تخصص من دارند؟! این موضوعات اصلاً رعایت نمیشود. دانشگاهها یکی شوند و نزد مقام معظم رهبری بروند و بگویند با این وضع (بودجه) مجبوریم دانشجوی ضعیف بپذیریم و به این موضوع را حل کنید. دولتها هیچوقت اولویتشان، آموزش و پرورش و دانشگاهها نبوده است! که اگر بود، به هر طریقی این مشکل را حل میکردند. من مخالف توسعه بیکیفیت مراکز علمی و دانشگاهها هستم و نکته دیگر اینکه همه مجبور نیستند که دکترا بگیرند! دکترا واقعاً برای دانشجویی بالاتر از حد متوسط است؛ نه یک دانشجوی معمولی و ضعیف که بیاید و با خرید مقاله، درسش را تمام کند. در آزمون پذیرش در دانشکده فیزیک دانشگاه صنعتی شریف، خانمی آمد که سه مقاله در بهترین مجله فیزیک (physical review) داشت، اما وقتی به سؤالهای شفاهی رسید، نتوانست یک سؤال را هم جواب بدهد و رد شد. مطمئنم آن مقالهها را با پرداخت چند میلیون چاپ کرده بود. چرا مسئولین در مناظرههای تلویزیونی شرکت نمیکنند تا خطاهایی که در حال رخ دادن است، مشخص شود
انتهای پیام
مناظره های ایشان با دکتر زیبا کلام را در برنامه زاویه چند بار دیدم .دکتر زیبا کلام برای ما حجت است و کلام مقابل مورد نقد.
حرف هایشان از دیدگاه تجربه دانشگاهی کاملا درست است. دلسوز هستند.
یک مشکل ما ایرانی ها این است که دقیقا نمی دانیم افرادی مانند گلشنی چقدر وزنه علمی دارند و چه سهمی از علم در جهان دارند. به نظر دکتر گلشنی یک فرد حکومتی است.