دوغ اقتصادی با یک قاشق ماست و یک دریا آب و کیمیایی گری سیاسی!
محمد زرین، فعال مدنی در روزنامه فرهیختگان نوشت: کتب دوران دبستان ما، حکایتهای بعضاً حکیمانهای در خود داشت. یکی ماجرای «زکریای رازی» کاشف الکل بود؛ که گویا ابتدا مانند بسیاری دیگر در پی کشف «کیمیا» بود؛ مادهای که فکر میکردند اگر آن را به فلزی دیگر بمالند، آن را به طلا بدل کند. رؤیایی که تا امروز هم تحقق نیافت چون اساساً چنین چیزی وجود ندارد. رازی، اما راضی نمیشد و ادامه میداد. تا اینکه در یکی از آزمایشهایش که احتمالاً با مواد اشتعالزا انجامشده بود، براثر حادثه، بینایی خود را از دست میدهد. نزد کحال (چشمپزشک) میرود. طبیب چشم او را با موفقیت معالجه میکند، آنگاه جملهای به او میگوید که در تاریخ ماندگار میشود. طبیب به حکیم گفته بود: «کیمیا این است، نه آنچه تو در جستجوی آنی!» که اشاره طبیب به حرفه و تخصص خود بود و البته و معجزهاش که نابینایی را شفا داده بود.
دوم: حکایت دوم مقدمه این نوشتار را هم شاید شنیدهاید؛ سادهدلی کاسه ماستی برگرفته کنار دریا رفت. با قاشق، ماست به درون دریا میریخت. رهگذری او را پرسید: «چه میکنی؟» گفت: «دارم دوغ درست میکنم!» گفت: «نادان! مگر با یک کاسه ماست، میشود آب دریا را دوغ کرد؟» جواب داد: «میدانم نمیشود، ولی اگر بشود، چه شود!»
حقیقتاً هر دو حکایت، بهویژه دومی، حکایت بسیاری از مسئولان و سیاستهای خرد و کلان ما است. بسیار دیدهایم که بر یک تصمیم اشتباه، سالها پای فشردهایم، اما چونان خودرویی در اتوبان بدون دوربرگردان، همچنان بهپیش میرانیم. تاریخ پر از داستان کشورها و مسئولانی است که هر جا احساس کردند راه را اشتباه رفتهاند در اولین دوربرگردان، فرمان چرخاندند و مسیر اشتباه را تصحیح کردهاند. در کشور اما حکایت به این سرراستی نیست. اینجا سخن جز از پایداری نتوان گفت. ایدههایی خارج از ظرفیت دیپلماسی کشور، روابط خارجی نهچندان مفید با مسئلهدارترین کشورها، نصب و استفاده از ضعیفترین نیروهای سیاسی یک جناح خاص که در تمامی انتخابات حداقل آرا را به خود اختصاص داده بودند، امروز چنان عرصه معیشت را بر ملت تنگ کرده که اضطراب دو ماه بعد میرود که خانوادهها را از هم فرو پاشد. گویا آنچه در ذهن تصمیم گیران ما میگذرد، حکایت همان دریا و دوغ است. شاید مواضع و ادعاهای یک وزیر مستعفی نمونه خوبی برای این وضعیت باشد؛ کسی که بدون داشتن کارنامه اجرایی موفق تنها بهصرف داشتن ادعاهایی از جنس قاشق ماست و دریای دوغ (که البته به مدد برخی رسانههای متعلق به بیتالمال بسیار امکانپذیر جلوه داده میشد) به وزارتی میرسد که مقدرات و معیشت بیشترین تعداد ایرانیان را مستقیماً زیرپوشش دارد؛ تمامی کارگران، کارفرمایان و بازنشستگان و البته خیل عظیم بیکاران.
به این ادعاهای او دقت کنید؛ «اگر در بخش کشاورزی از منابع استفاده کنیم، تبدیل به دوازدهمین قدرت اقتصادی جهان میشویم. اگر همگام با این اقدام از ظرفیتهای دانشبنیان استفاده کنیم و از نفت و گاز بهجای خام فروشی، تولید کنیم به سومین قدرت اقتصادی جهان و اگر همگام با این دو، از بخشهای دیگر تجارت مانند حملونقل، دریا خدمات مالی و معادن استفاده کنیم و انشا الله همزمان جمعیتمان به 150 میلیون نفر برسد، میتوانیم به نخستین قدرت اقتصادی جهان تبدیل شویم.»
شوربختانه این سخنان خیالپردازانه بدون هیچگونه امکان راستی آزمایی، زمینه ارتقای او را تا سر حد وزارت فراهم میکند. آنهم در سرزمینی که در فرهنگ آن، ملای رومی «اگر» را تقبیح کرده و گفته است: «آن غریبی خانه میجست از شتاب/دوستی بردش سوی خانه خراب/گفت او این را اگر سقفی بدی/پهلوی من مر ترا مسکن شدی/هم عیال تو بیاسودی اگر/در میانه داشتی حجره دگر/گفت آری پهلوی یاران بهست/لیک ای جان در اگر نتوان نشست.»
یعنی هشتصد سال پیش به ما تذکر دادهاند که با «اگر» و «اما» نمیتوان طرح ریخت؛ حتی برای سقفی کوچک. ولی امروز، در میانه جریان خروشان اطلاعات، یکی پیدا میشود مشتی «اگر» میفروشد و وزارتی فربه میخرد. او البته در نهایت ناتوانی وادار شد تا عطای وزارت را به لقای آن ببخشد، اما چشمانداز نشان نمیدهد که تأثیری داشته باشد؛ چراکه شواهد نشان میدهد جانشین احتمالی او نیز مسیری مانند مسیر ترقی او طی کرده و احتمالاً از پله تا ساختمان وزارت بالا خواهد رفت.
برگردیم به همان ماجرای کیمیاگری زکریای رازی خودمان؛ کاش مسئولان و تصمیم گیران، دست از این کيمياگری بیهوده بردارند و بپذیرند که افسانهها، الگوی خوبی برای حکمرانی نیست.
انتهای پیام