سرنوشت انقلابها از دیدگاه شریعتی
محمدرضا نیکوکلام در یادداشتی ارسالی به انصاف نیوز با عنوان «سرنوشت انقلابها از دیدگاه شریعتی» نوشت:
یک فکر یا یک گرایش٬ به امید تغییر وضع موجود و پاسخ به نیاز زمانه به حرکت در میآید و تبدیل به نهضت میشود. نهضتی که با یک حالت انتقادی شدید به وضع موجود رفته رفته همه چیز را تغییر میدهد تا سرانجام به هدف میرسد. به قدرت که رسید میایستد و متوقف میشود. حالت متحرک و انقلابیاش را از دست میدهد و حالت محافظهکاری به خود میگیرد. چون اول میخواست نظام را عوض کند و حالا میخواهد خودش را حفظ کند. لذا حالت ضد انقلابی پیدا میکند. چون خودش روی کار آمده پس انقلابهای بعدی را شورش یا خیانت میخواند.
برای نمونه مذهب زرتشت که در حال مبارزه با اشکانیان بود پس از کشمکشهای بسیار سرانجام در دوره ساسانیان تبدیل به قدرت سیاسی میگردد و آتشهای مقدس در سراسر ایران افروخته میشود. اما در همانجاست که دیگر روح مذهب زرتشت متوقف میشود و به صورت قدرت حاکم محافظه کار در میآید. مذهبی که بر دلها و آرمانها حکومت میکرد حالا بر سرها حکومت میکند و دیگر نمیتواند پاسخگوی نیاز زمان خود باشد. و اینجاست که مانی و مزدک پیدا میشوند. متفکران و نواندیشان به سوی مانی و تودههای مردم به سوی مزدک روی میآورند. و نهضتهای ضد زرتشتی به وجود میآیند.
در دوره اشکانیان مذهب زرتشت ضعیف بود و قدرتی نداشت ولی ایمان زرتشتی بدون مقاومت در میان مردم رسوخ مییافت. اما در عصر ساسانیان که تبدیل به مذهب رسمی کشور شده و بزرگترین امپراتوری جهان مدعی این مذهب میشود از درون پوک و متزلزل میگردد. این مذهب در ابتدا یک ایمان بود و عشق در دلها میافروخت و حرکت ایجاد میکرد ولی تبدیل به قدرت که شد از حرکت ایستاد و چنان از درون پوچ گردید که با تلنگری فرو ریخت. و اینجاست که بزرگترین قدرت نظامی جهان از اعراب مسلمانی که در ضعیفترین دوران عمر خود بودند شکست خورد.
حتی اگر اعراب هم به ایران نمیتاختند و یا اگر مزدکیان و بوداییان و مانویان بساط سازمان روحانیت زرتشتی را برنمیچیدند باز هم فرقی نمیکرد چون مسیحیت با آن قدرت نفوذش که تا مدائن پیش آمده بود و نصف ایران را در بر گرفته بود کار را یکسره میکرد.
تشیع دارای دو دورهی کاملاً منفک و جدا از هم است. از قرن اول تا اوایل صفویه که اسلام متحرک است. و از صفویه به بعد که شیعهی حرکت تبدیل به شیعهی نظام میشود. شیعهی پیشین اقلیتی بود محروم و بی قدرت که نمیتوانست آزادانه به کربلا برود و همیشه در شکنجه و زندان بود یا تقیه پیشه میکرد. در زمان صفویه همان شیعه تبدیل به قدرت بزرگ حاکم بر کشور شده است و کم کم از حرکت میایستد و تبدیل به نهاد میشود.
تصوف را نگاه کنید. اول یک جوشش عاشقانهی آزادی بود فارغ از رنگ و ریا و تعصب و قید و بند. ولی بعدها میشود تشکیلات رسمی و اداری که خانقاه و اونیفورم و آرایش مخصوص و شیخ و مرید و قطب و رییس و هزاران فوت و فن دارد. و تبدیل میشود به یک اندام بزرگ و پیچیدهی بی روح و بی حرارت و بی حرکت.
نماز مجاهدین اسلام را نگاه کنید. خیلی ساده و سریع و آگاهانه. و اما حالا یک جدول پیچیده لگاریتم شکیات دارد.
تشیع یکی از نمونههای بسیار روشن این تبدیل است به خصوص برای ما که بهتر آن را میشناسیم.
[مطالب فوق، خلاصه نویسی با رعایت امانت از اوایل کتاب تشیع علوی و تشیع صفوی بخش نهضت و نظام بود]
انتهای پیام